َُ

باقی سمند ر

27 ثور 1358  // 17 می 2002

خبر تکاندهنده و بسیار کوتاه بود . با ختر آژانس نوشت که :

 میرفخرالدین آغا نعت خوان مشهور کشور به رحمت حق پیوست  .

مرحوم میرفخرالدین صبح امروز در شهر کابل از اثر سکته مغزی جان سپرد .

وی هنگام مرگ شصت و سه سال عمر داشت .

میر فخرالد ین در سال 1322 در شهر کابل چشم به جهان گشود و در یک فامیل منور پرورش یافته شامل لیسه حربیه  شد بعدا" دروس اکادمیک نظامی را در حربی پوهنتون و اتحاد شوروی وقت ادامه داد و در نیمه سال 1358 به رتبه دگرمنی بازنشسته شد .

مرحوم میرفخرالدین از جوانی به نعت خوانی رو آرود و دراین عرصه از مرحوم حاجی غلام حسین چیزهای آموخت .

شیوه روان وی در نعت خوانی او را درمیان حلقات عرفانی کشور جاداد و مشهور ش ساخت .

 جنازه مرحوم میر فخرالدین از کابل به مزار شریف انتقال یافت و در چهارباغ روضه مبارک محترمانه به خاک سپرده شد .

رئیس جمهور و حلقات فرهنگی کشور مرگ اورا یک ضایعه دانسته اند

"

 

   آری !

 حاجی میر فخر الدین آغا به رحمت حق پیوست. من  نیزبه نوبه خود به همه برادران اهل طریقت به همه صوفی های جانباز و عاشق و همه مردم افغانستان مرگ نا به هنگام  حاجی میر فخر الدین آغا را  از صمیم قلبم تسلیت میگویم.

خبر سکته مغزی و مرگ میر فخر الدین آغا من را سخت تکان داد و هنوز هم افکارم تیت و پریشان است. یکسا ل پیش  یک دوست گرامی ام و پیشوای طریقه نقشبندیه از گوشه ای خانقا ه ای از کابل  برایم  خبر داد ند که " آغا صاحب میر فخرالدین و برادران طریقت از مزار شریف به سوی فرانسه پرواز نموده اند و بهتر خواهد شد تا با ایشان تماس بگیری و خدمت شان را نما ئی.. برادر ایشان هم از مزار شریف با اغا صاحب همسفر است."

من با عزیزان ام تماس گرفتم و آنها بعد ازشرکت در کنگره جهانی صوفی ها از پاریس به هامبورگ آمدند.

  من آخرین مرتبه  حاجی  میر فخر الدین آغا را یک سال پیشتر   با عده ای از برادران وارسته و صوفی که از مزار شریف به فرانسه امده بودند ، در مسجد جامع حضرت ابراهیم خلیل الله  در هامبورگ دیدم. باهم قصه ها و صحبت های گذشته را نمودیم و هر بار برایش میگفتم که شما نشانی از روزگار دیگر و از خلیفه صاحب حاجی بابه جان دارید. با محبت بسیار در یگ گوشه خلوت مویه کنان گپ های خود را میگفتیم.

سفر میر فخر الدین آغا در هامبورگ بسیار کوتاه بود و آنها بسوی وطن رفتند. بار دیگر دو سال پیشتر که حاجی میر فخر الدین آغا در فرانکفورت آمده بود و از کابل برایم گفتند که باید جویای احوال آغا صاحب گردم و در خدمت اش باشم.

من برایش در فرانکفورت تیلفون نمودم و با دوستان عزیزی در موتر نشسته بودم . بعد از سلام و علیکم گفتن و احوال پرسی جویای احوال بسیاری از عزیزان گردید و از حاجی شیر آغا پرسید ووقتی احوال  خیریت آنها رابریش دادم ، خوشحال شد. باهم وعده گذاشتیم که همدیگر را در فرانکفورت میبینیم و برایم گفت که  :

" با دوست همرایم گپ بزن و نشانی خانه را بگیر. خدا یارت  باز میبینیم بخیر. ".

من با دوست که میر فخر الدین آغا همرایش بود گپ زدم و او رزاق جان رحیمی بود و من با رزاق رحیمی قرار گذاشتم که فردا شب همدیگر را بخیر میبینیم. فردا شب به دیدن میر فخر الدین آغا بطرف فرانکفورت حرکت نمودم و در فرا نکفورت  با رزاق جان رحیمی دیدم و به طرف اقامت گاه میر فخر الدین آغا رفتیم. میر فخر الدین آغا در منزل فریدون جان بود و باش  داشت وقتی زنگ در را زدیم  ،  در وازه باز شد. لحظه ای نگذ شته بود که چشما نم به میر فخر الدین آغا افتاد . آن جوانمرد با پاهای برهنه  و آغوش باز بسویم شتافت. همدیگر را به آغوش گرفتیم ومصافحه نمودیم و اشک ریختیم و این دیدار بعد از سی و دو سال بود. لحظاتی با گریه و حق زدن گذشت و مویه کنان احوا ل عزیزا نرا می پرسیدم . دستم را گرفت و بسوی خانه نشیمن برد و به رزاق جان و فریدون جا ن با لطف و محبت من را معرفی نمود و از گذشته ها و خانقاه و یاران وارسته و جوانمرادان سخن ها گفت. یادش گرامی باد.

چون شام بود ، فریدون جان چای آورد و بعدا هم نان. من چند لقمه  نان خورده بودم که میر فخر الدین آغا برایم گفت :

" امشب ما و شما بخانه یکی ازبرادران  مهمان هستیم . بعدا آنجا میرویم بخیر."

ما دعا کردیم و دستر خوان را جمع نموده و بسوی مسجد شاه دوشمشیره در فرانکفورت رفتیم. بعد از احوال پرسی و ادای نماز خفتن بسوی خانه یکی از عزیزان بنام تقشبندی رفتیم. او مهماندار میر فخر الدین آغا بود. لحظه ای نگذشت که قصه ها و گپ ها با نقشبندی عزیز شروع شد و بعدا با سادات عزیز.

غدای شب را باهم یکجا صرف نمودیم و تعداد زیادی از عزیزا در آن جا بخاطر میر فخر الدین آغا آمده بودند.

بعدا میر فخر الدین آغا شروع به زمزه نمودن کرد و لب به حمد خداوند باز نمود. بعدا به خواندن نعت آغاز کرد و ساعتها خواند و ما شنیدیم. بعد حلقه ذکر شروع شد و مشغول ذکر گردییدم و بعد به نماز خواندن شروع کردیم و بعد از ختم نماز ساعتی نشستیم . میر فخر الدین آغا جویای احوال حاجی شیر آغا ، حاجی صوفی آغا شیرین حاجی آصف و دگروال غلام حضرت خان و عده ای از دوستان وعزیزان و جوانمرد ان ای شد  که با آنها  سالها یکجا در خانقاه ها شب و روز را گذاشتانده بودند.، از انهائی که در قید حیات بودند و ازجای و بود وباش شان گپ زدم  ،خوشحال شد و وقتی ازشهدا ورفتگان سخن گفتم چشما نش پر از اشک گردید و به دیگران در همانجا و همان محفل ای ذکر از برادران جوانمرد  سی - چهل و پنجاه سال  پیش  و از صوفی های وارسته سخن میگفت.

پاسی از شب گذشته بود که بطرف خوابگاه ای رفتیم که فریدون جان تدارک دیده بود . فردا بعد از نماز صبح باز میر فخر الدین آغا به صحبت ها شروع نمو د و از همه عزیزانی که در سی سال و اندی یعنی از کودتای هفت ثور به بعد پاشان و سرگردان شده بودند ، میپرسید.

من برایش گفتم که :

" در مزار شریف رفته بودم و جویای احوا ال  شما ازبراداران شدم و با نجار باشی صاحب محمد هاشم قصه ها کردیم و یک شب هم در خانه حاجی صاحب عبد الواحد بودم و جویای احوا ل شما شدم . گفت :

من در درون شهر مزار شریف نبودم و به دهدادی رفته بودم " از سالهای چهل و پنجاه شمسی باهم صحبت ها کردیم و برایش گفتم که : "

 یاد شما است که وقتی در حدود سی و چند سال پیش از امروز در خواجه سیاران به منزل حاجی صاحب عبد العزیز قبله گاه حاجی محمد  آصف نشسته بودیم ، فردایش چه اتفاقی مواجه شدیم ؟ "

 گفت :

" بلی  ، موتروان حاجی آصف شیشه های موتر والگارا بسته بود و در مو تر خوابش برده بود و در همان شب و در همانجا ، جان به حق سپرده بود. وقتی بطرف کابل حرکت کردیم  در راه به موتری برخوردیم که شیدای خدا بیامرز ، غلام  دستگیرشیدای خدای بیامرز و تمام دسته ساز وموسیقی اش باوی در موتر بودند و تکر کرده بودند و جان به حق سپرده بودند. فکر میکنی که پیر و زعیر شدیم ؟

گفتم نه آغا صاحب استغفر الله . فقط خواستم یادی از خواجه سیاران و گلغندی و قلاتک  نموده باشم. "

 از دندان های خودش شکایت کرد و باهم به نزذ داکتر مسعو د سعید رفتیم.  دکتر مسعود سعید برادر بهار جان سعید شاعر نامور کشور ماست. دکتر مسعود سعید دندان های میر فخر الدین آغا را دید  و گفت تداوی میشود ولی به زیا د نیاز داریم. میر فخر الدین آغا گفت که :

بار دیگر بخیر می آیم و دندانها خود را تداوی مینمایم.

وقتی بار دیگر میر فخر الدین آغا به پاریس آمد و بعدا به هامبورگ ،  دیگر به نزد دکتر مسعود سعید نه رفتیم .

اخر ین خبر وقتی رسید این بود که " آغا صاحب سکته مغزی نمود و جان به جان آفرین سپرد. اورا در مزار شریف به خاک سپردند . انا لله و انا الیه راجعون .

از نزد خدا آمده بود و به نزد خدا شتافت .

یادش گرامی و جایش در بهشت برین باد .

 

  نخستین با ر با میر فخر الدین اغا در کجا و چه وقت آشنا شدم ؟

 

 من در سالهای  1335  یعنی پنجاه سال پیش از امروزو آوانیکه هنوز کودکی بیش نبودم و قاعده بغدادی و حافظ شیرازی را در مسجد جامع ویسل آباد به نزد مولوی شاه مقصود  و دختر فرزانه اش سایمه مقصودی شهید و خدا بیامرز سبق میگرفتم، آنوقت ها یگان شب های جمعه میر فخر الدین آغا که هنوز شاگرد لیسه حربی در مهتاب قلعه بود  با استادش حاجی غلام حسین  و دوست نزدیک  شان  حاجی اکبر ، در خانقاه آنهم در ویسل آباد چهاردهی    به دیدن خلیفه صاحب بابه جان __ (  خلیفه صاحب محمد علی جان آغا فرزند خلیفه صاحب قربان علی و ارادتمند جاذبی مولا  ) می آمد ند .

 دو تن دیگر از صوفی های وارسته که همانا قاری عبد الحمید هوانورد یا پیلوت قوایی هوائی و از ده دانای چهاردهی  بود وهمچنا ن غلام حضرت خان که ارکان حرب بود و در گذر کلالی های دهمزنگ  در  پشت محبس   دهمزنگ خانه و کاشانه اش بود ،  آ نها هم در خانقاه می آمدند و مشوق میر فخر الد ین آغا بود ند. خادم خانقاه لالا پاینده بودو بعدا جان محمد  خادم خانقاه گردید.  لالاعلی حسین که از خود زندگی نامه ای دارد واز هزاره جات تک و تنها بکابل آمده بود و در حصه انچی باغبانان با خلیفه صاحب قربان علی برای اولین بار برخورده بود ، از کودکی تا آخرین رمق حیات یار و یاور خانقا ه در ویسل آباد ماند. خانقا ه ویسل آباد خانقاه پیرو طریقه نقشبندیه بود. 

حاجی غلام حسین آغاو حاجی اکبر در آن خانقاه می آمدند و میر فخر الدین آغا را هم با خود می آوردند . آنها با سایر برادران طریقت نعت میخواندند و ذکر مینمودند و میر فخر الدین آغا هم با جوانان  الهم صلی علی محمد را میخواندند. معمار باشی نیک محمد و نجار باشی محمد هاشم و حاجی  غلام حیدر، حاجی  عبد العلی ، حاجی  عبد الواحد ، حاجی  محمد کاظم ،  حاجی  محمد عزیز،  حاجی  محمد آصف ،  ، حاجی صاحب نصر الد ین ، صوفی ربانی ، حاجی عبد الحق ، میر محمد نبی  مشهور به مجنون آغا  وحاجی صاحب شهید آغالالا جان و  صاحب  زاده  صاحب لوگر  و آغا صاحب لوگر  ، ؛ حاجی غلام سخی قفل ساز، میراجان سنگ کش ، معراج الدین رنگمال ، باشی پاینده محمد و برادرانش عطا محمد و شاه محمد  و برادران اهل دل و طریقت و موسی خان از هزاره بغل و ببرک از بغلان و نجار باشی عید محمد از توپ خانه قندهار و ایاز الدین علاف از نهرین  با صوفی کریم قصاب و صوفی کریم سلمان به دور یک دستر خوان به روی تابه خانه خانقاه می نشستند و در کاسه های گلی استالفی نان چاشت و یا شب را نوش جان میکردند . من با عده زیادی از برادران طریقت در خانقاه ای ویسل آباد آشنا شدم .

 خاطرا ت پنجاه ساله و اندی از میر فخر الدین آغا و یاران طریقت چه در کابل ، چه در خواجه سیاران ، چه در لوگر ، چه در بغلان و چه در مزار شریف  و چه در دوران تبعید و چه در دوران هجرت و غربت  دارم و دردا و حسرتا که امروز حاجی میر فخر الدین آغا در بین اهل صفا و صمیمیت خانقاه نیست. جایش در همه خانقاه ها خالیست ، اما در دلها جای داردو من در وقتی که بتوانم برغم ام چیره گردم و غم ام را به نیرو تبدیل نمایم در مورد میر فخر الدین آغا و برادران طریقت در خانقاه برای شما خواهم نوشت. یار پنجاه و یک ساله ام رفت و به خدا پیوست. بدینوسیله یکبار دیگر به همه دوستان و عزیزانی که میر فخر الدین آغا را از نزدیک میشناختند و یا به صدای ملکوتی وی آشنا بودند ، از ژرفای دلم تسلیت میگویم.

 

یار زنده و صحبت باقی.

 

   . اینک نبشته  ای س. ح. روغ

 را که در روزنه منتشر شده است ، با هم میخوانیم.

     به یاد میرفخرالدین آغا                          

 "در یکی ازروزهای تابستان1964 میلادی درمحضرمرحوم پاچا صا یب سید حفیظ الله ،ازسلا لهء سادات کنرمعروف به پاچا صا یب شش درک، درخانقاه حاضر بودیم؛

این خانقاه درجوارپوهنتون کابل نزدیکتربه سیلوی مرکزقرار داشت.جایی که خانقاه دران دایرمی شد اصلا متعلق به جنا ب محمد عظیم گران ازمعاریف وقت بود ؛ وی یکی ازخانه های خود رابرای خانقاه وقف کرده بود.خانقاه پاچا صا یب ازاوایل1960به آنجامنتقل شده بود. بالای درب ورودی نوشته بودند:"خاک   

  پای فقرا ازشش درک به اینجانقل مکان نموده است". خانقاه پاچا صایب درحلقات صوفیهء کابل مقام  مرکزی داشت وهمه نحله های تصوف در کابل با آن متصل بودند وعمده معاریف عرفان از کابل و ولایا ت افغا نستان به محضر ایشان می رسیدند؛    محافل منقبت خوانی هرروز جمعه دایرمی شد. روزجمعه صبح زود ،دوستان درانجا گردهم می آمدند.تعداد حاضران تا 200 نفرمی رسید.عده یی ازحاضران همیشه می آمدند واز ارادتمندان پاچاصا یب بودند ؛عده یی هم، شامل معاریف شهر،بعضاحاضرمیشدند.همه دراتاق اصلی در محضر پاچاصایب گردمی آمدند.به هرتازه وارد یک پیاله نقل توزیع میگردید وجای نشستن به وی اشاره میشد.مصارف خانقاه ازطریق پول وقفی که ارادتمندان پاچا صا یب رضا کارانه تقدیم میکردند ،پرداخت میشد؛ازمیان ایشان مرحوم خلیفه نورمحمد رنگریزومرحوم خواجه محمد صدیق زرگررا باید نام برد؛هر روز جمعه نمازجماعت به امامت  مرحوم خواجه محمد طاهر،ازمقربان پاچا صایب ، برگزارمی گردید؛ و پس از صرف نان، منقبت خوانی و ذکر تا شا م دوام می یافت؛ درمیان  حلقهءمنقبت خوانان مرحوم حاجی غلام حسین، صوفی رجب علی ،خلیفه غلام سخی ، خلیفه حبیب الله ودیگران همیشه حاضرمیبودند؛ حلقهء ذکری ها به  خلیفگی مرحوم حاجی محمدابراهیم ذکری دایرمیشد؛  منقبت خوانان غیرحرفوی هم میخواند ند؛  بخاطر دارم شخص ریش سفیدی را که همیشه همان یک غزل را میخواند

         سرم الفتی ندارد به سریر پادشا هی -- به سرم فتاده روزی هوس برهنه پا یی      

              وبعد درگوشه یی درخود فرومیرفت ومیگریست ؛ درین محا فل برا بری و همسا نی غریبی

 درمیان حاضران ساری میشد و درب های د نیا ی مرموزشور وحا ل بروی همه گشوده میگشت ؛

دریکی ازهمین روزها من، که درمشایعت پدرم جنا ب مرحوم دکتورسید عبید الله روغ درآنجا حضورمی یافتم ودرین هنگام 11 سا ل داشتم ، نا ظر ورود جوانی تندرست به محفل بودم ؛وی کلاه شبانه یی برسرو وپتویی بردوش داشت،احترام کرد و به گوشه یی نشست وپس ازچندی خود را به نام معرفی کرد واجازت خواست منقبت بخواند؛ به وی اجازت داده نه شد ؛ کسی وی رانمی شنا خت و پاچا صا یب دربارهءلقب "میر"که برنام وی بود، شک برشده بودند؛

درجریان یکی دوجمعهء بعدی مرحوم حاجی غلام حسین نعت خوان وسایرآشنایان پا درمیان شدندو روشن ساختند که این جوان ازسلالهء"میر"های کا بل می آید که ازشخصیت های سرشناس آن یکی هم         "میر صایب قصا ب کوچه " بوده است؛

پاچاصایب با میرصایب قصاب کوچه سابقهء معرفت تصوفی داشتندومراتب تصوف را تحت نظرجناب ایشان پیموده بودند ودراخیرخود جنا ب میرصایب قصاب کوچه ایشان رابه جای خود درمنصب مرجع

تصوف تنصیب کرده بودند؛ این بود که جوان را تبرک کردند، به وی دعا دادند وخرقه پوشانیدند ووی منقبت خوان اصلی محفل پاچا صایب شد وتاهنگام رحلت پاچا صایب درسا ل1973وی همیشه وهرجمعه حاضرمی بود؛ این جوان همان میرفخرالدین آغا بود؛ وی صدای دلنشین وملکوتی وحنجره ای توانا وخستگی ناپذیرداشت؛ آرام آرام همه زندگی وی به نعت خواندن وقف شد؛ وی روزهای جمعه درمحضرپاچا صایب مجرایی میداد وبعد درسایرروزهای هفته درسایرخانقاه های کابل حاضربود وآوازهء آواز و شخصیت صوفیانهء اوکم کم ازمحیط کابل فراتررفت وهمه گیرشد؛ میرفخرالدین آغا پس ازرحلت پاچا صایب نیزهرشام چارشنبه برسرمزارجناب ایشان درزیارت شاه دو شمشیرهء ولی درکا بل حاضرمیشد ومحفل منقبت وذکر خوانی دایرمیکرد ودرسایرخانقاه های کابل و مزارجبیرانصارصا حب درکابل ومزارشاه ولایتماآب درمزارشریف ،همچنان؛      میرفخرالدین آغا درسالهای1980 به منادی روح اسلامی مردم خاصتا درکابل مبدل شداما تا   جا ییکه من اطلاع دارم ،و با وی صحبت داشته ام، با تنظیم های جهادی موافق  نه بود وهمزمان ازتعلقا ت سیاسی آنزمانی من متعجب بود وآزرده بود ؛ وی درمیان عرفان اسلامی و" اسلام تنظیمی " به تفاوت قا یل بود؛

روانش شاد ومغفور باد 

برو ای سپند ! امشب سر و برگ ما خموشیست   

تو که سوختند سازت ، به نوا  رسیده باشی

نه ترنمی ، نه وجدی،  نه تپیدنی ، نه جوشی

به خم سپهر تا کی، می نا رسیده با شی

نگه جهان نوردی، قدمی ز خود برون آ

که ز خویش اگرگذشتی، همه جا رسیده باشی

ثمربهاررنگی ، به کمال خود نظرکن

چمنی گذشته باشد زتو، تا  رسیده  باشی

سر وکار ذره با مهر، زحسا ب سعی دوراست

به توکی رسیم، هرچند تو  به ما  رسیده باشی