ناتور رحمانی

19.05.06

 علاقه غير؟!

 با درد و زمانی مجبورم ساختند تا بر بام آتش آشيان سازم و از تنورهء دوزخ سبز هر روز آنطرف آبلهء ذهن را برای آرامش خيال بکاوم . که تأسف ميديدم آنطرف در کورهء آهن و آهنپاره ، باروت و خمپاره ميرفت که ذوب گردد و ارقامی را باخط تباهی بر شاخ های گاو دوسر ( هفت و هشت ثور ) بنويسد !!!!

ده دوازده سال پيش از امروز در آن اندو شهر که مهاجر بدون امتياز ناميده ميشديم سنگ و چوب حتا گرمای نفس گير و جهنمی اش از بام تا شام در جهت تحقير و توهين مان اصرار داشت .  يک شعور باطنی و يک دلواپسی پرهيز ناپزير متصل به جان ما نيش ميزد که << فردا چی خواهد شد ؟ >> و << با ما چی معاملهء خواهند کرد >>  زيرا فروشنده گان آرمان و ايمان با قبول خفت و خواری ، ذلت ، برده گی و وطنفروشی برای بدست آوردن اورنگ و هفت اورنگ پوز وريش شانرا به چپلی های دوتسمهء پشاوری ها و پيزار های  زری  پنجابی ها ماليده  و در آستان بوسی غلام زاده گان انگليس از همديگر پيشی گرفته بودند ... پر واضع است که برای ما اندک آبرو نمانده بودند و در آن ديار برای ما کسی کوچکترين ارزش قايل نبود . چون وقتی ميديدند ( رهبران سی يا سی و ليدران سی يا هی ) ما بی خرد ، فاقد غرور ملی ، منفعت طلب ، خود خواه ، استفاده جو ، کاسه ليس و مرتجع اند دگر موقف و ارزش ما رعيت معلوم بود .

مگر ما مجبور بوديم آن حال را بر خود تحميل کنيم تا مگر به آيندهء فارغ از اضطراب برسيم . با افتخار و بزرگ منشی در پرتو آزادی و خود اراديت بر دشمنان رنگا رنگ بخنديم ... اما صد دريغ و هزار درد که چنين نشد !! بل  وجدان فروخته گان بی وطن و برده گان مردم ستيز ما را بيشتر در دنيای از حسرت و درد ، آواره گی و دربدری ، در منيار حقارت و مرارت فرو بردند و خود کلاه شاهی بر سر کج گذاشته و تکيه بر اريکه قدرت و مسند حق مردم زدند ( شاه شجاعی پس از .... ) ملت عدالت خواه در سرزمين فاقد قانون چون << گنگ خوابديده >> در جستجوی فرشتهء عدالت بودند که متاسفانه  ساليان  درازی ميشد ترازو يش را دزدان ، آدمکشان و قاچاقبران عدالت کش از دستش ربوده بودند . و اکنون قانونيت در سرزمين افغانها مسخره تر از موجوديت اش در ( علاقه غير ) شکل گرفته است ....

من در آن جهنم دره با واژه شگفت انگيز ( علاقه غير ) آ شنا شدم و زمانی فرصت دست داد تا با يار همسلول و هم نفس زندان برای ديدن علاقه غير بروم ( ياد آن يار مونس لحظات عمرم باد )  علاقه غير دهکده يا شهرکی که خارج از ا سارت  تشکيل حکومت در حصار صوبه سرحد با ساختار و معماری کهنه و نو ؛  بازار و مارکيت واقع گرديده  و جنگل واره خودش برای خودش قانون و مقرره های دارد

آنجا مکاره بازار عجيبست . در آن مارکيت ها و بازار ها هر متاعی قابل خريد و فروش است . از آدم تا هوا را ميشود خريد يا فروخت  . آنجا جايگاه شياد و شغال ، شمر و شداد ، شرير و شيطان است . دزد و قاچاقبر ، آدمکش و آدم ربا بدون هراس از قانون و خوف از عدالت بسيار راحت و قشنگ در کنار هم زنده گی می نمايند و از يک آخورتغذيه ميشوند  .

آن منطقه آنقدر مصون است که اگر قاتلی ، مجرمی يا قانون شکنی از چنگال بازپرس سندی ، پنجابی يا پشاوری فرار نمايد و خودش را به آنجا برساند دگر در امان است و دست هيچ کسی بوی نخواهد رسيد .

در آن مکاره بازار انواع سلاح های ثقيل و خفيف ، اقسام مواد مخدر و فابريکه های کوچک توليدی آن  ، مواد کميايی و دارو ، اشکال مختلف اسناد مطبوع ، مارکدار ، رسمی و دولتی ( آنچه در مخيله تان ميگردد ) اصلی و يا جعلی آن پيدا ميشود و قابل داد و ستد است . در آن منطقه  در علاقه غير  برادری و رفاقت مفهوم انتزاعی و بی محتوا ندارد  ( آدمکش رفيق دزد است و دزد برادر قاتل  )  به همديگر گل ميگويند و گل ميشنوند و دنيا گل و گلزار ....

و اکنون با وضاحت می بينم که ( علاقه غير ) آنطرف تورخم سريده  و در سر زمين ما جابجا شده است با همان شکل و مضمون .

وطن ما جايگاه و پناهگاه مطمين برای قاتلان ، دزدان ، قاچاقبران ، زور گويان ، آدم ربايان و آدم فروشان  گرديده است ... می بينم درست مثل علاقه غير درآن آشفته بازار هم ميشود از آدم تا هوا را خريد و فروخت . انبار سلاح های ثقيل و خفيف ، مواد کميايی و شميايی ، مواد مخدر ، اسناد جعلی و ساختگی از سوزن تا سفينه انجا پيدا ميشود . مودت و دوستی بين قانونگزار و قانون شکن موجود است . آنجا هم آدمکش برادر دزد و دزد رفيق قاتل است .  آنجا هم گرگ و شغال با منفعت از يک طعمه می بلعند . آنجا هم قانون ترور گرديده و عدالت تير باران .

و چنين است که در آنجا ( اسد الئه سروری ) آدمکش قهار قرن دعوی بيگناهی ميکند و مثل دههای ديگری چون خود راحت زنده گی می نمايد و بخون کشته های دست خويش مستانه می خندد !!

و چنين است که ( جنرال عظيمی )  کليد دار کودتای ننگين داس و چکش و مهره اصلی بربادی ملت و تباهی وطن از چنگال عدالت جهانی فرار می کند و به آنجا پناه ميبرد . با تخيل پيوسته به يقين روز و روزگاری نه چندان دور در اردوی به اصطلاح ملی باز طلايه دار و فرمانده خواهد شد !!

اين وضع در واقع اعلان بزرگی است برای تمام قاتلان و دزدان سر ، جان و ناموس ملت افغان . برای همه غلامان و برده گان خرد و بزرگ که به نحوی دست و بازوی شان بخون افغان ها و بربادی خاک شان آلوده است و اکنون در چارگوشهء دنيا با استفاده از برگ پناهنده گی راحت  آراميده اند . ساغر گلگون مينوشند و با ديدن زيبايی ها بدل صفا می دهند . برای آنانکه زنگ خطر را شنيده اند و ميدانند که کمسيون های حقوق  بشر و دادگاه های بين الملل در صدد شکار ،  محاکمه و مجازات آنها استند ... و روزی به سرنوشت جانيان مثل ( حسام الدين حسام ، جلا ل زوی ، عبدالئه فقيرزاده و ديگران دچار ميشوند . آنها با شم شيادانهء که دارند مانند ( جنرال عظيمی ) پيش از آنکه وقت تلف گردد بايد  فرار نمايند و به ( علافه غير ) افغانستان بروند تا در کنار رفقا و برادران هم دوسيه و هم خون خود مانند گلاب زوی ، تنی ، سياف ، علومی ، ربانی ، خليلی ، قانونی و غير قانونی به نوای برسند و باز ارباب ملت از پای افتاده گردند ... زيرا انجا قانون و پيگردی وجود ندارد . حتا در شورا اش ( خانه نام نهاد مردم ) متوانند با بوتل يا هر سلاح دست داشته دگر بفرق حقيقت گويان و مخالفين خويش بکوبند . و از همان جايگاه ميتوانند ملت عدالت پسند را به عناوين مختلف محکوم و مطرود نمايند ....آنجا برای  دشمنان ميهن و مردم جای امن و راحت است مثل بهشت برين که با همان اقليت معدود شان در کنار اکثريت مردم شريف ، پاک ، جفا ديده  ، صادق و خدمتگار... با آسايش زنده گی نمايند .

 

          بهشت آنجاست که آزاری نباشد                       کسی را با کسی کاری نباشد