م.پ. مهاجر

 12.05.06

 

و او را نيز کُشتند...

«از دفترچهء خاطرات يک زندانی»

بخاطر نفرين بر بيست و هشتمين سالگی فاجعهء خونين هفت ثور

 

سال 1357 است و من در کوته قلفيهای بلاک دوم زندان پلچرخی هستم. وضع زندان و زندانيان کاملا غير انسانی است. هم از نقطه نظر بهداشتی و صحی، هم از نقطه نظر اعاشه و اباطه و هم از نقطه نظر روانی.

هيچ کس عاقبت سرنوشت خود را نميدانست وهمه در انتظار اعدام بودند؛ حتی آنانيکه از زمان رژيم قبلی (جمهوری داود خان) زندانی بودند. هرشب در تاريکی سرويسها می آمدند و قومندان محبس سيد عبدالله نام اشخاصی رابر ميخواند و به نام آنکه آزاد شده اند، روانهء اعدام گاه های قوای 4 و15 زرهدار ميشندند.

یکی از کشنده ترين رنجها اين بود که شبها قومندان محبس و رفقايش بعد از آنکه " به پيروزی خلق" جامهای را سر ميکشيدند و مست ميگرديدند، به سلولها و اتاقهای زندانيان سر ميزدند وبه تحقير، توهين و اهانت زندانيان ميپرداختند وبعضا به کتک و آزار زندانیان نيز ميپرداختندو خود ازين حالت لذت ميبردند و قاه قاه ميخنديدند. اين امری بود که تقريبا هر شب اتفاق ميافتاد.

آزار و اعدام زندانيان امر روزمره بود. تا آنکه شبی در جريان انتقال برخی از زندانيان زمان داود خان، يک تن از آنان با کاردی تهيه ديده بر قومندان محبس حمله ميکند و او را زخمی ميسازد وقرار گفته برخی از زندانيان ، انها موفق ميشوند تا تفنگ دوسرباز را تصاحب کنند و به مقاومت بپردازند. البته من اين جريان را نديدم چون من در منزل دوم زندانی بودم و اين حادثه در منزل اول رخ داد. ولی آنچه را من شاهدم چنين است: تاريخ دقيق حادثه يادم نيست ولی درست سرشب بود که صدای فير مرمی تفنگه از منزل اول شنيده شد و متعاقب به ان صدای غالمغال. بعد از آن با فوريت محافظين دروازه های اتاق ها را کنترل و قفل و محافظين مسلح در دهليزهای بللاک به گزمه شروع نمودند. چندی نگذشته بود که صدای فيرهای ماشيندار به صدا در آمد و اين حالت چندين ساعت دوام کرد. وضع عجيبی بود؛ نفس در سينهء همه زندانيان زندانی شده بود.

من در کوته قلفيها بودم، بعدا که تعداد زندانيان زياد شد، کوته قلفيها را دو نفر ساختند، که دوستم انجنير ع.ک همسلول من بود و بعدها با ازدیاد بیش از حد زندانیان حتی در دهليز کوته قلفيها نيز زندانيان تازه وارد را جابجا کردند. در آنشب خونين و وحشتناک که هيچ کدام ما يارای نفس کشيدن را نداشتيم، دوستم ع.ک مرا متوجه  زندانی روبروی ما در دهليز ساخت . آن بيچاره که تخلص بلند بالایی هم داشت از وحشت زياد متوجه نشده بود و به عوض آنه در زير کمپل در آيد، در زير توشک خود در آمده بود، وبرای چند ساعت و تا آنکه ما متوجه اش ساختيم، متوجه نشد که در زير توشک و بالای سطح کانکريیتی سرد خوابيده است. صدای فيرای ماشيندارها که از برجهای مراقبت زندان فير ميشد تا نيمه های شب دوام کرد. در انشب ظلمانی انقلابيون"خلقی" ما پيروزی بزرگی بدست آوردند. بيش از دوصد نفر از زندانيان را که در چهارديوارهء زندان محصور بودند، راه فراری هم نداشتند و وسيلهء دفاعی هم در اختيار شان نبود، نا مردانه از بالا ، از برجهای کنترل پلچرخی به مسلسل بستند و شهيد ساختند. چه فتح بزرگی!

ما تا صبح نخوابيديم و منتظر ان بوديم که شايد نوبت ما نيز برسد و در صحن زندان ما را نيز تيز باران کنند ولی چنين نشد. فردايش حوالی ساعت ده بجه ما را جهت رفع حاجت بيرون بردند، من متوجه بودم که دريابم که شب چراچنين اتفاقی افتاده بود؟ در پنجرهء کوته قلفيهای منزل اول دوست دوران نوجوانی ام عبدالله زندانی زمان داود را ديدم. با اشاره از او پرسيدم که چه گپ است؟ در جواب دست اش را برگردنش کشيد و برايم با اشاره ولی با خون سردی گفت:" ما را ميکُشند". شب بعدی دوستم عبدالله وجمع ديگری از زندانيان را که اکثرآ زندانيان زمان داود بودند( به استثنای سياف و چند تن ديگر) بردند و اعدام کردند.

  

سالها از روز و از آن حادثه ميگذرد، ولی هنوز هم ذهن من مصروف يافتن پاسخ به دو سوال ( شايد هم برای شما ساده) است که چرا آن دوست من از مرگ نميترسيد؟ و چرا آدمهای ديگری اينقدر وحشی و نامرد شوند که آدم های بيدفاع را بدينگونه قتل عام کنند و از چنين صحنه های دلخراش لذت نيز ببرند؟

*****

بیست و پنچ سال از کودتای ننگين و خونين ثور ميگذرد، ولی عاملين آن جنايتها بازپرسی نميگردند. صرف امسال برای اولين بار اسدالله سروری به محاکمه کشانيده شد و محکمه نيز با عجله برای موصوف حکم اعدام صادر کرد. اولآ معلوم نيست که نزد محاکم فعلی کشور تنها سروری گنهکار است با جمعی از همکاران  سروری؟ آيا سروری به تنهايی قادر بود تا اينهمه جنايات را مرتکب شود؟ اگر چنين نيست چرا همه آنانيرا که چه پيش از ثور و چه بعد از ثور نيز مرتکب جنايت شده اند و ميشوند به ميز محاکمه نمي کشانند؟

و باز اعدام يک جنايت کار، خود جنايت ديگری نيست؟ چون حيات را خداوند به انسانها داده است؛ اين اوست که حق دارد آن را بستاند نه کس ديگری.

به نظر من را حل مشکل در آن نيست که جنايتکاران ديروزی يا امروزی اعدام شوند، بلکه راه معقول آنست که همهء جنايتکاران به ميز محاکمه کشانيده شوند و وادار به اعتراف گردند و بخاطر جنايات و اشتباهات خود از ملت و بخصوص از قربانيان و يا ورثهء آنها رسمآ معذرت بخواهند. و مهمتر از همه بايد قبرهای دسته جمعی قربانيان را به محاکم کشور در مرکز و ولايات نشان بدهند تا مردم وخانواده ها بدانند که عزيزان شان چه وقت شهيد شده اند و در کجا خوابيده اند.

 

رحمت هميشگی به روح پاک همه شهدای وطن!

لعنت ابدی به جنايت کاران و قاتلين!

 

 

 ثور سال 1385ششم