سالار عزیزپور
مونشن / آلمان
30.04.06
سخنی چند بر «چند آفرین وایکاش وایدریغ»
درست وهنرمندانه ومسؤولانه نوشتن به زبان فارسی اگر دشوارنباشد، آسان هم نیست. زبانی که روزگاری بیهقی ها و ناصر خسروها به آن می نوشتند و بزرگانی چون: خیام ها، حافظ ها، بیدل ها و مولانا ها به آن می سرودند ومهر می ورزیدند وهنوز، هستند پاسدارانی چون: دولت آبادی ها، رضا براهنی ها، داریوش آشوری ها و رضا باطنی ها و در داربستِ جغرافیای سیا سی ما، از ما بهترانی مانند: واصف باختری ها، لطیف ناظمی ها، اکرم عثمان ها، سپوژمی زریاب ها، پرخاش احمدی ها، سمیع حامد ها، خالده فروغ ها، پرتو نادری ها، افسر رهبین ها، شبگیر پولادیان ها، کاظم کاظمی ها، ابوطالب مظفری ها، شریف سعیدی ها، حمیرا نگهت ها و لطیف پدرام ها را نیز نباید از یاد برد. همهء این ها به مفهوم نفی آن مقولهء معروف نیست؛ که گفته اند: پاسداران واقعی زبان همانا توده های مردمی اند که در دل کوهستان ها، کویرها، ده و شهرها ترانه های جاویدانه و نجواهای عاشقانه و حماسه های میهن پرستانهء شان را سر می دهند وسینه به سینه به فرزندان شان به یادگار می گذارند.
با این دیباچه کوتاه، باز هم بر سر سخن آغازین درنگ می کنیم که در سر خط این نبشته گفته آمدیم: نوشتن به زبان فارسی اگر دشوار نباشد، آسان هم نیست؛ به ویژه برای نگارنده این مقالت و آن هم پیرامون نقد دوستی که شاعر است و پژوهشگر، داستان نویس است و منتقد ادبی. منتقدی که و سواس در درست نویسی یکی از مشغولیت ها وهنرهای روزانهء اوست. در پهلوی این ها از یگانه های روزگار ماست که هنر و فن ویراستاری را در کشور ما به جهد و جد گرفته اند. نقدی بر کتاب «پژوهشی در گسترهء زبان و نقدی بر عوامل نا به سامانی آن در افعانستان» زیر عنوان«چند آفرین و...» یکی از نمونه هایی است از این منتقد گرانمایه در این راستا. از این رو پرداختن به این نقد وابعاد آن، برای من دور از اشکال نخواهد بود؛ به ویژه آن جایی که بر ناتوانی های خود واقفم و بر آن معترف. به خصوص زمانی که پای هنجار و قانونمندی نوشتار در میان باشد و آن هم در دفاع از قلم اندازی هایی که در اثری بنام « پژوهشی در گسترهء...» از قلم نگارندهء این مقالت به گونهء آگاه و یا ناگاه و یا از سر آسان گیری سرزده است و یا شاید این آسان گیری و ناآگاهی ها ریشه در جای دیگر داشته باشد؛ سوای بی سوادی ما در هستی نا به سامان و پراگنده که ذهن متمرکز و زبان هنجارمند را بر نمی تابد. از همین رو، هر زمانی که دست به قلم می بریم، حتا اگر نوشتنِ نامه یی برای دوستان و یا یکی از هموندان خانواده باشد؛ خواه ناخواه با کلیشه یی بودن فرم های نامه نویسی برابر می شویم، همراه با واژه های تکراری و متحدالمال و شیوه هایی از کتابت عصر حجر. در کنار آن مشکلات دیگری نیز بر سر راه ما سبز می شود؛ از جمله: تردید در گزینش گونه های نگارشی و اگر به این تردید به کمک واژه نامه ها دست بیابیم، می ماند دشواری های دیگرِ بیرون از این دایره؛ مانند: گسسته نویسی و پیوسته نویسی همراه با معجون مرکبی از نشانه گذاری های مختلف که وارد زبان ما شده و هنوز که هنوز است، حالت یگانه وهنجارمند به خود نگرفته است و هر کسی مطابق سلیقه خود، روش های زبانهای اروپایی در نشانه گذاری را به کار می گیرد. بسیاری از کاستی های نوشتاری که رفته رفته به آن خو گرفته ایم و در اصلاح آن نمی کوشیم و دیگر بخشی از پرسش و پاسخ ما را نمی سازد؛ مانند: ننوشتن خود آوا های کوتاه که ننوشتن این خود آوا ها به طور ذاتی معضله ساز است. این ها همه از یکسو، باز هم می ماند، زبانی که به آن می اندیشیم و می سراییم و حتا در خلوت تنهایی مان با آن راز و نیاز می کنیم و با همین زبان است که به داوری بر می خیزیم و در فرجام به خلقت جهانی دیگر و ارزشی دیگر در برزخی از بی باوری ها و بی ارزشی ها دست می یازیم و به رسالت فرازین تر از رسالت پیامبری زبان و قلم آشنا می شویم. پس شایسته و بایسته است که در رفع کاستی های زبانی خویش کوشا باشیم و قدر و رسالت زبان را بدانیم، به خصوص زمانی که این زبان به اضافهء ادیبات، هویت و شناسنامه ما را در رنگین کمانی از گوهرهء خود باز تاب می بخشد. پس در این صورت، حق هر گویندهء این زبان است که از ما بپرسد و ما را در مسير مسؤولیت و رسالت بیشتر بکشاند؛ چرا که این زبان مالکیت شخصی ما نیست. زبان ملیون ها انسانی ست که به آن می اندیشند وبه آن می نویسند و گفت و گو می کنند. در کنار آن پیشگامان و بزرگان و پاسدارانی نیز دارد و به حق یکی از این پاسداران این زبان دوست عالیقدرم صبورالله سیاه سنگ می باشد که صلاحیت نقد و نظر را نیز دارند و من بایستی پاسخ گوی جمله مواردی باشم که ایشان به گونهء مفصل به آن پرداخته اند. در پایان این بخش از «سخنی چند بر چند آفرین و... » باید افزود: سوای رویکرد ژرف و پشنهاد های دلسورانه؛ نکات بحث بر انگیزو بد فهمی هایی نیز در این نقد و نظر راه یافته است که در سلسله نوشته ها ی دیگر به توضیح آن خواهم پرداخت.
بخش دوم
سرآغاز دومین بخش سخنی چند بر« چند آفرین وایکاش وایدریغ » را اختصاص داده ایم به دسته بندی سخنی چند پیرامون « چند آفرین و... »زیرِ عناوین:« نه من ز بی عملی در جهان ملولم وبس »، «کمبود منابع وتنگنا های پژوهشی»،« باز هم پژوهشی در گسترهء ز بان»، « واژه ها وجمله هایی که جای منا سب آن در این نقد و نظر نیست».
با این تذکر، می پر دازیم به نخستین سخن مان:
نه من زبی عملی در جهان ملولم وبس
این عنوان را به حکم تفاول از دیوان حافظ بر گزیده ام وآن هم در برابر مصرعی که دوست عزیز سیاه سنگ گرامی آورده است: توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
اگر از مقدمه بدون درنگ وارد متن شویم و از غلطی های چاپی آن به حکم مسؤولیت بنگاه نشراتی بگذریم. اند ر باب نا همگونی هایی نگارشی کتاب، من با دوست عزیزم موافقم و می دانم که پراگنده گی های نگارشی، زیان قابل جبرانی بر کتاب وارد کرده است. البته این عیب وده ها عیب دیگر این کتاب به مفهوم نفی توجه به هنجار های زبان نیست ، بلکه تذکر چندین باره آن را قوت می بخشد. همچنان اگر دیروز تنها به ذکر آن بسنده می کردیم، امروز بایستی در تطبیق آن کوشا باشیم واین به مهفوم نفی آن اشارات ونفی آن تاکیدات به هنجار های زبان نیست، چرا که من در هیچ جایی، ادعای بی عیب نویسی را نداشته ام وشاید هیچ کدام ما، چنین ادعای نداشته باشیم. از همین رو ما درپرتو تجارب همدیگر ودر فضای صمیمیت و یاری به داد وستد نقط نظرات مان می پردازیم تا امر بهبود خود وزبان و فرهنگ مان را مساعد سازیم. این گفته ها به معنای انکار تلاش های فردی نیست. گونه یی تاکید بر همکاری و همیاری و کوشش ها ی گروهی ما است.
با در نظر داشت نکات فوق ومسؤولیت در برابر زبان وهنر نویسنده گی و رفع نواقص در پرتو تجارب جمعی وگروهی به نگا رش « کژ تابی ها و نا هنجاری ها ی نگارشی » د ست یازیدم؛ با وجودی که از دشواری های این امر آگاه بودم. از همان رو چشم امید و دست استدعا به سوی از خود بهترانی داشته ودارم. چرا که از همان آغاز می دانستم که با سواد بودن وبی سواد بودن امر نسبی است. شاید بسیاری از ما ها داستان دعوای آن دو نفر را بر سر نوشتن کلمه ء «مار» وکشیدن مار شنیده ایم ، ولی برندهء واقعی آن دعوا که بود؟ روشن است که تر کیب سه حرف میم والف و ر ودلالت آن برخزندهء معروف مبتنی برنوعی قرارداد است و فقط کسانی معنی مار را از ظاهراین کلمه تشخیص می دهند که به اسرار این قرار داد پی برده باشند. یعنی همهء فارسی زبان های با سواد. اما دلالت شکل مار بر خود مار هم بر حسب نوع دیگری از قرارداد است، که البته سابقه اش قدیم تر ودامنه اش وسیع تر است، ولی به هر حال از لحاظ انسان ابتدایی جزء اسرار است، وامری است آموختنی. در مصر باستان سواد عبارت بود از توانایی ترسیم و تشخیص یک سلسله اشکال مرموز، از جمله شکل مار. این نوع سواد از امتیازات مر تبه ء اجتماعی یا « کاست » محدودی بود که، به نظر توده قبطیان برده یا شبه برده، می توا نستند خزندهء خطر ناکی را به نقشی روی گل وسنگ مبدل کنند، یا بر عکس آن با دیدن آن نقش بی آزار جانور خطر ناکی را به خاطر بیاورند. مربوط کردن تصویراشیا با واقعیت آن ها نوعی سواد است و آموختن آن نیازمند پیمودن راه درازی در تربیت دیداری است که در قیاس با آن آموختن سواد لازم برای خواندن کلمهء مار کار ساده است. ولی همهء ما، کما بیش، فعلا این سواد را داریم، به عبارت دیگر در یکی از حجره ها ی پشتی ذهن یکا یک ما یک کاهن مصری نشسته است که همهء تصویر ها را برای ما معنی می کند ». آدینه /شماره 88 / بهمن ماه 1372/تهران.
اما اگر برداشت ما از سواد همانا قواعد درست نویسی با بال وکوپال آن باشد؛ هنوز که هنوز است به آن د ست نیافته ام. حداقل در مورد خود به چنین اعترافی ضرورت دارم، اما از تلا ش برای رسیدن آن، دست بر نمی دارم. آن هم به کمک شما فرزانه گان وبزرگان فرهنگی وادبی.
در پایان این بخش به بخشی از برداشت هایم که بی ارتباط با پرسش ها ی دوست مهربانم جناب سیاه سنگ نیست به گونهء بسیارفشرده وخلاصه اشاره می دارم که خوشبختانه با قواعد درست نویسی هم بی ارتباط نیست:
پیوسته نویسی یا گسسته نویسی؟
بر اساس هنجار های زبان فارسی واژه هایی که واحد مستقل معنایی را می سازند « اعم از این که یک کلمه مستقل باشد یا از ترکیب چند کلمه به وجود آمده باشد » باید پیوسته نوشته شوند تا یگانه گی صورت ومعنای آن ها حفظ شوند، مانند: جهانگشا، صاحبدل، بزرگداشت، نیکبخت، یکباره،هموطن،و... . این گونه واژه ها در مورد نادر گسسته نوشته می شوند، چرا که پیوسته نویسی موجب دشواری در نوشتن وخواندن می شود، مانند: مشتق پذیر، کین توز، هم اندیش، صاحب سخن. در این گونه موارد علاوه بر دشواری خواندن و نوشتن،موجب اشتبا ه نیز می شود، مانند: دست آموز، جنون آسا، حکیم سخن....
به نظر نگارنده دراین موارد راه حل دیگری نیز وجود دارد که هم موازین دستوری د ر نظر گرفته شود وهم در خواندن ونوشتن دچا ر اشکال نشویم که همانا کم فاصله نویسی است.
های غیر ملفوظ نوشته شود ویا خیر؟
اگر می خواهید از استثنا ها ی قواعد درست نویسی بکاهید، بهتر است های غیر ملفوظ نوشته شود وبا استفاده از قواعد تذ کریافته فوق می توان چنین واژه ها را کم فاصله نوشت، مانند: گسسته گی،پیوسته گی، زنده گی، آزاده گی و.... با این تذکر بسیار مختصردر مورد «های» غیر ملفوظ؛ می رسیم به« ی » وصورت های نگارشی آن: با وجودی که ما بیشتراز هفده پسوند «ی» داریم با آوا های مختلف. می دانیم که یک نشانه نوشتاری به جای چند آوا به طور ذاتی مشکل آفرین است. چرا که ما بایستی از «ی» استمراری گرفته تا« ی» نسبتی و وحدت، مصدری، نکره، لیاقت، ضمیر، میانجی، مفعولی، فاعلی، شباهت و... را به یک نشانه بنویسیم؛ آن هم به همان پشنهاد داریوش آشوری بسنده می کنم و این پشنهاد را تا انداره یی گره گشا می دانم؛ به گونه یی که در صفحه ء 142 کتاب « باز اندیشی زبان فارسی » چاپ تهران از انتشارات مرکز می نویسند:
« پژوهندگان قدیم مانند مؤلف المعجم فی معیاییر اشعار العجم از نظر تلفظ از دو گونه «ی» در فارسی نام برده اند که یکی را « یای معروف یا یای عربی» ودیگری را « یای مجهول » یا «یای فارسی » نامیده اند. فرق این دو در تلفظ آنهاست،اما فرق یای نکره یا وحدت با دیگر انواع یای پسوندی از سیاق جمله معمولاً فهمیده می شود.... برای روشن شدن مطلب به مثال های زیر توجه کنید: کار های زیادی کرد.«یای نکره» کار های زیادی«یعنی زاید» کرد. زدن این حرف کاری نیست. من مرد تنهایی نیستم «یعنی کسان دیگری نیز با من اند. من مرد تنهایی« یعنی تنها بودن» نیستم.
کمبود منابع و تنگناهای پژوهشی
در گسترهء پژوهش به همان اندازه ء که اهداف پژوهشگر مهم است به همان اندازه منابع ورویکرد ها یی مهم استند که پژ وهشگر در نوشتن اثری از آن سود می جوید و این اصل دومی است که اصالت و مستند بود ن اثری راضمانت می کند.
محور های« پژوهشی در گسترهء زبان و....» اگر ازنگاه اهداف وعناوین و محتوا درون مایه ء روشن و شفاف دارند؛ اما از نگاه منابع ورویکرد ها دچار محدودیت وکمبود منابع می باشند و با دریغ باید گفت که نبشته ها از محدودیت منابع رنج می برند واین محدودیت منابع بر می گردد به بی توجهی ما به مباحث اساسی زبان به مهفوم معاصر آن. چرا که عرصه پژوهشی ما پراست از چسپید ن به مرده ریگ نیاکان وثبوت این نکته که زبان دری به جغرافیای سیاسی ما تعلق دارد. دستاورد این نکته هم, بیشتر در جهت تفرقه زبانی ما قرار گرفته است و بستر مساعد برای خود مرکز بینی ها و کشمکش های کشور های هم ز بان واستفاده خود کشان بیگانه پرور در راستای تخریب جغرافیای فرهنگی مان گردیده است.
در چنین فضا وهوای مسموم پژوهشی هر زمانی اگر بخواهید به مباحث زبان در جایگاه امروزین آن در افغانستان درنگی داشته باشید خواسته و ناخواسته با این کمبود مواجه می شوید؛ حتا اگر خلاف میل باطنی تان باشد. بی درنگ باید افزود که توضیح این مسایل به مفهوم این نیست که مباحث اساسی که در گسترهء زبان مطرح شده اند , پایه واساس منطقی ندارند واز شفافیت گفتمان پژوهشی به دور اند ویا در جهت ومسیر قرار گرفته اند که عناد ودشمنی را برمی انگیزند. بر عکس وبا اطمینان می توان گفت: مباحث این کتاب با شفافیت تمام مطرح شده و از هر گونه فتنه انگیزی به دور میباشند. از این رو بر منتقدان مان شایسته وبایسته نیست که با طرح نا درست مباحث این اثر و خلط جستار های آن تبر دشمنان فرهنگی « استعمار ودولت های وابسته به آن » را دسته کنند و ذهنیت خواننده گان را اغفال وتوهم در مسایل اساسی کتاب ایجاد نمایند. وایجاد چنین فضایی از سوی منتقدی به فرزانه گی سیا ه سنگ عزیز دور از انتظا ر می باشد.
بخش سوم
درآغاز سومین بخشی از نوشتار مان ناگفته نمی گذاریم که نخستین ودومین بخشی پیوسته نوشتارهایی که پی گرفته ایم به کاستی ها و ناهنجاری های نگارشی وهم چنان کمبود منابع و تنگنا های پژوهشی تعلق می گیرد وسومین این سلسله نوشتار ها به «باز هم پژوهشی در گسترهء زبان» برمی گردد.
پیش از آن که جستار پسین را بر گشایم. این نکته را یاد آور می شویم که کاستی ها و ناهنجاری های نگارشی و بسیاری از سهل انگاری هایی پیوسته با این موضوع به نگارندهء این قلم منحصر نمی ماند به استثنای شمار انگشت شماری، گروهی بزرگی از نویسنده گان ما را در بر می گیرد و شماری کسانی که بیرون از این دایره می مانند؛ شیوهء نگارش شان بر مبنای سلیقه شان بوده و هنوز که هنوز است حیثیت معیار و هنجار همگانی نیافته اند. چرا که موانع چند گانهء بر معیاری شدن نوشتار زبان فارسی زبان وجود داشته و دارد. نخست، این که هیچ رسم الخطی مورد قبول همه کارشناسان نیست و امروز، تقریبا هر سازمانی وهر فردی آن هم در بهترین صورتش برای خودش رسم الخطی مخصوص به خود دارد. دو دیگر، بیشترین این رسم الخط ها همراه با هنجار هایی علامت گذاری به پیروی از زبان های بیگانه بوده و کمتر برخاسته از ویژه گی هایی نوشتاری و ساختاری زبان فارسی می باشند.
بر همین مبنا به تعداد نویسنده گان واقعی، ما گونه ها و روش های نگارشی داریم و« پژوهشی در گستره ءزبان» بازتاب همین ناهمگون نویسی واعمال سلیقه های مختلف در روش های نگارشی است. از همین رو، رویکرد سیاه سنگ عزیز برای من ارزشمند وآموزنده است. ای کاش دوست گرامی با همین شیوه و روحیه به مجموعهء این اثر می پرداختند ویا در محدوده همین پیشنهاد ها بسنده می کردند و سخن گوهر بار خویش را تا منزلهء عیب جویی ها و بد فهمی ها پایین نمی کشيدند.
باز هم پژوهشی در گسترهء زبان:
با دریغ باید گفت: اصل زیاده رویی در عیب جویی، منتقد گرامی را از تأمل آرام و خونسرد بر مباحث طرح شده به ویژه محوريترین محبث آن دور کرده و هم چنان تب وهیجان عیب جویانه همراه با و سواس بیش از اندازه در تصحیح موارد املایی، منتقد گرامی را در محدودهء کاستی های املایی توقف داده و از برداشت همه جانبه و ژرف پیام و محتوای این اثر باز داشته است. این عدم رویکرد منتقد به محتوای این اثر و مباحث اساسی و فرعی آن، همراه با تناقص گویی ها و شتابزده گی در نتیجه گیری که چاشنی از زبان طعن و هجو را نیز با خود یدک می کشد؛ آماج متحوایی این نقد و نظر را از اعتبار علمی می اندازد و در خدمت، دامن زدن به احساسات آبکی حسودان و پسمانده گانی کاروان علم و ادب قرار مید هد نه در راستای پالایش وپیرایش اثری و یا در جهت بهبود آثاری. چرا که ما نقد را سبک وسنگین کردن اثری و آثاری میدانیم که بدون هیچ غرض و مرضی صورت گیرد و قصد منتقد به هیچ وجه کم زدن و توهین به نویسنده اثر نباشد؛ بلکه منتقد بکوشد تا اثر را برای خواننده قابل فهم سازد از یکسو و از سوی دیگر نویسنده اثر را به معایب و نقاط قوت اثر آشنا سازد و هم چنان راههای رفع نابسامانی اثر را با پیشنهاد علمی میسر و ممکن سارند. بنا برین، نقد و انتقاد ابدا به معنی عیب جویی نیست و هم چنان به مفهوم کف پایی بر داشتن و یا به تعبیر بیماران روانی جل و پوستک کسی در آوردن، هم نیست بلکه نقد به مفهوم رفع ویا بر چیدن کاستی ها وکژی هاست وتلاش در راستای سلامتی اندیشه و سلامتی بیان و زبان وادب است. و نکته که باید در این جا اضافه کرد، این است که هر اثر ی به گفتهء استاد ناظمی درحوزه نقد نمی گنجد الا اینکه در مقام نقد باشد. در صورت اثری در حوزه باشد ؛ بایستی با مسوولیت به داوری آن پرداخت و با در نظرداشت حداقل نکات گفته شده فوق. متاسفانه نقد سیاه سنگ عزیز به استثنای موارد نگارشی آن، در بسا موارد، در بر گیرنده ء کاستی ها و نادرستی ها زیر می باشند که این نقد و نظر را ازاعتبار یک نقد و نظر علمی دور می کند:
ـ افراط درعیب جویی ها
ـ توقف در صورت های نگارشی
ـ دوری از مباحث اساسی ومحتوایی وخلط مباحث
ـ تناقص گویی وآشفته نگری
ـ شتابزده گی در نتیجه گیری ها
ـ توجیهء در جهت سانسور کتاب
ـ دوری از زبان نقد و رویکرد علمی
بخش چهارم
افراط در عیب جویی ها
در این بخش از« سخنی چند...» از موارد عام گویی ها و کلی نگریی ها صرف نظر می کنیم و به نمونه هایی مشخص افراط درعیب جویی هامی پردازیم تا برای خواننده ی « سخنی چند ...» مستدل شود که سیاه سنگ گرامی در بسا موارد از گستره ی اصول نقد و نظر پا فرا تر گذاشته به عیب جویی وحتا افراط در عیب جویی ها گام گذاشته اند به گونه ی که می خوانیم: « پس از آن که « پژوهشی در گستره ی زبان و نقدی بر عوامل نابه سامانی آن در افغانستان » را تا پایان خواندم وجا هایی را نشانی کردم، باز هم رو آوردم به سر برگ کتاب واین پاراگراف را بار دیگر دیدم :
« با تشکر از شاعر ،نویسنده ومنتقد فرزانه مان استاد لطیف ناظمی ورویکرد شان به این اثر وهم چنان سپاسگزارم از اشارات دقیق دوست بزرگوارم ،شاعر ونویسنده آقای شریف سعیدی که در بهبود این اثر داشته اند »ص سه . در کنارش نوشتم: « من خواننده نیز خداوند بزرگ راسپاسگزارم که کتاب سالار عزیزپور پس از رویکرد لطیف ناظمی و اشاره هایی بهبود بخشنده ی شریف سعیدی خواندم . اگر آن دو بزرگوارم این برگ ها را پیش از من نمی دیدند و بهبود نمی بخشیدند، چه می کردیم؟ » !!
در رابطه به داوری فوق دوست گرامی، باید افزود : زبان طعن و استهزاء سیاه سنگ عزیز به هیچ وجه پزیرفتنی نیست و چنین داوری از سوی سیاه سنگ گرامی برایم غیر قابل انتظار می باشد. پیوسته به گفته ها بالا باید گفت : اگر نگران عدم رویکرد استاد ناظمی استید و یا در موردهمکاری جناب سعیدی شک وتردید دارید ؛ می شود اسناد و مدارک را گواه بیاورم .
عزیزپور وبیدل
« عزیزپور عزیز که شاعر شناخته شده هم است ، گویی سوگند یاد کرده است که برگی از کتاب « پژوهشی در گستره ی زبان و نقدی بر عوامل نابه سامانی آن در افغانستان » خود را بدون نادرستی به خوانند ه ندهد . او حتا هنگامی که می خواهد نقطه ی پایان پایان را با زبان شعر بگذارد ، باز هم کار ی می کند که نباید بکند .
ای بسا معنی که از نا محرمی حای زبان با همه شوخی مقیم پرده هایی راز ماند
به نظر سیاه سنگ عزیز بیت بالا از بیدل نیست و هم چنان اضافه می کند : « تا جایی که از مردم شنیده ام ، درست آن چنین است : « ای بسا معنی که از نا محرمی های زبان ». نا گفته نگذاریم که حتا در این صورت نیز شک دارم که این شعر از بیدل باشد. به پاسخ دوستم باید گفت : اگر بجای «ها» ،« حا» آمده و از روی سهل انگاری به چاپ رسیده ؛ تقصیر از نگارنده این اثر نیست . چرا که بار ،بار این بیت را به صورت درست آن در نوشته ها ی مختلف نگاشته ام که حداقل دو مورد آن را در این جا یاد آور می شوم یکی در مقالت در فصلنا مه « کاخ سخن» شماره یازدهم،سال سوم ،زمستان سیزده هشتاد ودو خورشیدی، منتشره ی مونشن/المان ودیگری د رسایت« پیمان ملی ». می ماند نکته ی دیگروآن این که این بیت از بیدل است ویا خیر؟ پاسخ نگارنده ی « سخنی چند ...» باز هم مثبت است ؛ خلاف تردید و انکاردوست گرامی سیاه سنگ عزیز . دلیل آن همانا مسجل بودن این بیت بنام بیدل در کتاب « شاعر آینه ها » از سوی شاعر ، نویسنده و پژوهشگر فرزانه همزبان ما « شفیعی کد کنی » می باشد . برای اطمینان بیشتر می توانید به صفحه پانزده « شاعر آینه ها » از انتشارات آگاه ، خیابان انقلاب ، تهران ، ایران ، سال دیماه سیزده هفتاد ودو مراجعه کنید . در غیر آن خوانش صد هزار بیت نه برای جناب عالی مقدور است و نه برای این جانب . باقی می ماند عطش عیب جویی سیاه سنگ عزیز که مدام او را وسوسه می کند ، بی هیچ سند ودلیلی و تنها بر مبنای شنیده گی ها !!
« آژانس باختر» درست است ویا « د باختر آژانس » و « باختر آژانس» ؟
سیاه سنگ گرامی می نویسد : « دوست من بهتر است بداند که گفتن « اخبار باختر آژانس تقدم می شود » هر گز نمی تواند تحمیل زبان پشتو بر زبان فارسی باشد . آنچه خشم او را بر انگیخته ، کار برد « باختر آژانس » است ، زیرا عزیزپور با بی گناهی گمان می برد که آوردن « باختر » پیش از « آژانس » از سیهکاری هایی پشتو زبان هاست از همین رو « صدمه رسان » به فارسی .
دوست من پیش از برآمدن آفتاب باید بداند که یکی از دو واژه ِِء « باختر » و « آژانس» پشتو نیست آن یکی پهلوی است وآن یکی فرانسوی . شاید عزیزپور بگوید : من این را می دانم . هدفم در صفحه ء سی و هفت کتاب آن است که گفتن « باختر آژانس » پشتو است . نه دوست عزیز ! گفتن « باختر آژانس » هم پشتو نیست و اگر می بود ، چنین گفته ونوشته می شد : «د باختر آژانس» درست مانند: « د افغانستان بانک» پیش از آن که به پاسخ موارد فوق بپردازم . این نکته را در همین جا یاد آور می شوم که توضیحا ت اضافی سیاه سنگ عزیز جز درمیسر ادعای بلندبالا و گفته هایی فضل فروشانه کمکی برای نویسنده وخواننده اثر نخواهد کرد و گر نه چه ضرورتی وجود داشته ودارد که دوست گرامی به معنای واژه هایی چون : باختر وآژانس بپردازند . باز هم به تکرار می نویسم که ترکیباتی همچون : « د باختر آژانس » و «باختر آژانس » گونه ی از ترکیبات زبان پشتو است که تحمیل چنین ترکیباتی نه از سوی پشتو زبان ها، بلکه از سوی دستگاه استعماری در تبانی با قبیله سالاران فرهنگ گریزو زبان ستیز صورت گرفته ومی گیرد و نباید چنین زور گویی ها وفتنه انگیزی ها را بنام تباری و نژادی ثبت کرد . آخرین پیامد های این گونه عملکرد ها را آن هم به گونه دیگر آن، ما در « و ب ، سایت دانشگاه کابل همراه با نشان وسمبل آن شاهد استیم که این اواخر تازه بکار شده است .
اگر از عیب جویی ها وعیب تراشی ها دست بردار شویم ، منظور من از تحمیل ، صورت نحوی وساختاری این تر کیب است همراه با حرف تعریف ویا واژه تعریف . چرا که زبان فارسی حرف تعریف ندارد پس کاربرد آن در زبان فارسی مجاز نیست . از همین رو زمانی که می نویسند ویا می گویند : « دباختر آژانس » ویا صورت مخفف آن را « باختر آژانس » درست نیست و گو نه ی تحمیلی دارد .و این گونه ترکیبات به هیچ وجه متاثر و یا بر خاسته از قواعد زبان فارسی نیست . آیا ما کم شنیده ایم ویا کم خوانده ایم که گفته اند ویا نوشته اند : « اخبار د باختر آژانس تقدیم می شود » ویا « د معارف وزارت اطلاعیه » ؟؟ در حالیکه صورت درست آن در زبان فارسی ویا فارسی دری همانا « آژانس باختر » ، آژانس معاملات ملکی » ،« آژانس مسافرتی » ، « آژانس تکسی تلففنی ».. . می باشد نه « دباختر آژانس » و یا گونه ی مخفف و تحمیلی آن « باختر آژانس » .
انگلس و زبان فارسی
به باور سیاه سنگ عزیز گفتاوردی که در صفحه ی بیست وچهار این کتاب آمده از انگلس نیست . در صورتی اگر باشد . درست بر گردانی نشده است و در صورت اگر درست بر گردانی شده باشد ، از اعتبار علمی و زبان شناسانه بر خوردار نیست !!
بهتر بود بجای این همه شرط و شروط می نویشتند : من با این نظر موافق نیستم ، خدا کند از هر کسی که باشد . چرا که تردید درثقه بودن اثر و آن هم تنها بر اساس شک وگمان، هیچ کمکی به خواننده اثر نخواهد کرد و جز ایجاد بد فهمی و اغفال ذهن خواننده، نتیجه در بر ندارد . برای رفع نگرانی دوستم و این که این گفتاورد از انگلس می باشد . در پهلوی رویکردی که در کتاب آمده به رویکرد دیگر هم چنان اشاره می دارم با عین املا و انشا .
در مورد مشخصات رویکرد نخست باید افزود : که « خط آینده » مقالتی بی نام ونشان نیست ، بلکه کتابی ست از پژوهشگر آگاه « مسعود خیام» که از سوی انتشارات معتبر « آگاه » در سال سیزده هفتادوسه به چاپ رسیده است و در یاد داشت مقدمه کتاب چنین آمده است :« بسیاری از مترجمین که بعضا نام شان در فصل ششم آمده به ویژه ... و آقایان دکتر امامی ، دکتر باطنی ، دکتر پور جوادی ، شاملو و...برای اطلاعات ترجمه منعکس در فصل شش هم کاری کردند .» برای اعتماد بیشتر دوست گرامی عین همان متن را با همان املا و انشا از منبع دیگر روایت می کنم ؛ منتها با توضیحات بیشتر : « حال که قرار است چند هفته ای را صرف این ماجرای نا مفهوم شرقی بنمایم، فرصت را غنیمت دانسته ، فارسی را فرا خواهم گرفت . به عربی تمایل ندارم. علت این امر نیز تا حدودی از نفرت ذاتی من از زبان های سامی وتا حدودی نیز ازاین نشاءت گرفته است که نمی توانم در حوزه ء چنین زبان گسترده ای ... بدون صرف قابل ملاحظه ای از اوقات خود به جایی راه برم . در مقایسه می توان گفت: فارسی بسیار آسان است . اگر بخاطر الفبای ملعون عربی نبود که هر پنج شش حرف آن عینأ شبیه پنج شش حرف دیگر است و اصوات آن نوشته نمی شود ، کل دستور زبان آن را در عرض چهل و هشت ساعت فرا می گرفتم. گفتم که اگر « پیپر » قصد آن کرد که در این مزاح بی مزه نیز به تقلید از من بپردازد ، تشویق شده باشد . حداکثر سه هفته را برای فارسی گذاشته ام . حال اگر دو ماه را صرف این کار کند . می تواند از من پیشی گیرد . جدأ جای تاسف است که « ویلیام وایتلینگ» نمی تواند فارسی بخواند . اگر می توانست زبان جهانی حاضر و آماده ء مطلوب خویش را در اختیار می داشت . چرا که تا آنجا که می دانم ، تنها زبا نی است که در آن « من » و «به من » هیچ گاه تنافری ندارد ، چرا که مفعول الیه و مفعول همیشه یکی است .بر گرفته از نامه ء انگلس به مارکس زیر عنوان « حافظ وروضه الصفا » که نخستین بار در سال نوزده پنجاو پنج در منتخبات مکاتبات مارکس و انگلس به زبان انگلسی ترجمه شده است .و نگارنده این گفتاورد را از مجله « آغازی نو» پاییز سیزده هفتاد ، دوره دوم شماره هشتم ،پاریس ، فرانسه ، صفحه ء صد و نود یک و صدونود دوگرفته است. می ماند صورت کاربرد« جمع » در جمله ها ی مختلف . که بیشتردرآن مطابقت نهاد با فعل و گزاره به گونه ء دیگر مطرح است : نخست ، در زبان فارسی اگر نهاد جمله ، یک جاندارباشد ، تطبیق فعل باآن لازم است؛ یعنی ، اگر نهاد مفردباشد،فعل مفرد مناسب است ویا نهاد جمع، فعل جمع تناسب دارد . دو دیگر ، اگر نهاد جمله، غیر جاندار باشد... در این صورت ما با دو وضع روبرو می شویم :یکی این که عمل منسوب به نهاد ، عمل طبیعی خود آن باشد . در این حال ، می توانیم فعل را همیشه مفرد به کار ببریم ویا این که فعل را با نهاد تطبیق دهیم ، اما البته عدم تطبیق آن بهتر ا ست . اما در مورد محتوای این گفتاورد : اگر فراگرفتن فارسی را در مدت چهل وهشت ساعت جدی تلقی نکنیم وآن را شو خی بی مزه ی بدانیم حقیقتی که در این گفتاورد بجایش می ماند همانا نارسایی ها و کاستی هایی رسم الخط این زبان می باشد از یک سو و از سوی دیگرتوجه بر انگیزی این زبان می باشد که چگونه توجه ء بزرگانی همچون : انگلس ها را بر می انگیزد . بزرگانی که فرا ی امتیازات نژادی ، تباری و طبقاتی می اندیشند که این خود گوییا ارزش و گرانسنگی این زبان می باشد و این چنین گفتاورد ها بر مدافعان این زبان سند افتخار می تواند باشد نه اسباب نگرانی وتنفر .
احسان طبری وزبان فارسی
اگر از اختلافات
سیاسی مان و این که احسان طبری چه بیراهه ها و کژ راهه ها را پیموده ، بگذریم ؛
از دانش ادبی و فلسفی او نمی توانیم انکار کنیم . هنوز هم بیاد ما است در روزگاری
که بیشترین آموزش دیده گان ما سر گرم مطالعه کتاب هایی چون : « طلا درمس » و«
تاریخ غبار» بودند ؛ خوانش « بر خی از جهان بینی ها و...» احسان طبری نیز مورد
علاقه تحصیلکرده ها بود . بر سیاه سنگ عزیز بهتر از من معلوم است که زمانی داوری
هایی مطلق انگارانه گذشته است . از این نکته ها که بگذریم ، می مانداین نکته که در
این گفتاورد طبری چه حقایق نهفته است ، به ویژه زمانی که او ما را به رویکرد جدی
پیرامون ساختار زبان فارسی فرامی خواند . آیا شما این فراخوان را علمی ومنطقی نمی
دانید؟ بخصوص در زمانی که شما این ضرورت را بهتر از دیگران می دانید !