شهيد بهمن
ناتور رحمانی
26.04.06
بيا ياد کنيم : از آن همه لاله از آن همه ستاره
برای آنانکه نام و کارنامه های شان با تاريخ جنبش های آزاديخواهی افغانستان تا بی نهايت تکرار ميشود . برای زنده ياد ( سيد بشير بهمن )
بهمن !
هنوز در باورم
جوشش اعتماد سالهاست
پای ديوار زمان نشسته ام
چشم به راه های دوری بسته ام
فکر ميکنم از آ ن دور های دور
از دهان تنگ دره ها
از فراز کوه های برفگير
از صدای فصل آزادی
از شکوه زهدا ن خاک
( بهمن ) آ ن قهرمان ا نوشه
باز ميايد
سرود فتح برلب
و کتيبهء سلحشورش درکف
آری
در باور من
در باور مردم
رنگ خون ( بهمن )
رنگ تاريخ و حرمت مبارزه ا ست
رنگ آزادی .
________________________________________________________________________
فرزندم !
برای تو مينويسم تا بدانی برما چه گذشت !!
بيست وهشت سال پيش وقتی بهار آمد زمين بارور از رستنی ها و جوانه ها گرديد . نسيم روحپرور بهاری تمام دره ها ، دامنه ها ، دشت ها و همهء سرزمين ما را پر از لاله ساخت . لاله های آتشين که با جوشش و فوران عشق شب ها به يک آسمان ستاره هدفمند مي ديدند ....مگر زمين در يک چرخش بسيار کوتاه آبستن حوادث بس عظيم و فاجعه بار گرديد که هفت زمين و هفت آسمان درد ، داغ ، مصيبت و قيامت بالای وطن و مردم ما آورد و....گروه های بهره نجسته از نياکان خويش در فراموشی کامل نام و نژاد . آراسته با قصاوت ، بيداد ، فريب و دروغ . زرنگتر از هر کار دانی برای خونريزی و تباهی . زبون تر از هر دون همتی در دشمنی با مردم در تاراج انديشه و عقيدهء شان . همدست متجاوزان
و انباز وطنفروشان کشور را در حصار کشيدند و آزادی را به زنجير ... آنها چون سگ های شکاری در تاريک ترين شب های دم کرده از قيود هرزه های شبگرد شدند و به شکار رزم آوران و عقابان زخمی پرداختند تا در نيمه شبی دگر آن دلاوران خنجر خورده به تير پشت را در پليگون ها تير باران کنند .
شهر و ده چهره بدل کرد . خانه ها ويران ، جاده ها گودال ، باغها پژمرده و خاک آلود ، زمين ها شديار گرديد . درختان پوست دادند ، پرنده ها بسمل و گلها روی خاک مرده ها پرپر و ژوليده شدند . جويبار ها تالاب خون و چهره مردمان از درد و غم پيرتر از عمر شان و افسرده تر از دلشان گرديد . روشنايی گم شد و نشانی از زنده گی نماند .
وقتی احوال چنين گرديد فرزندم ! آزاديخواهان از دره ها و دشت های سوزان ، از کوره راه ها و گردنه ها و از کوهستانها با خط آتش و دود مقابل تيررس مرمی ها دويدند و به دژ و برج و بار دژخيمان خلقی / پرچمی يورش بردند ... وقتی آنها آن مبارزان در آخرين لحظهء حيات پر بار و افتخار آفرين شان به ستاره ها می ديدند و سرود فتح ميخواندند . وقتی با لبخند بر لب ميرفتند تا راز عشق شانرا به خاک بگويند و با خاک سرزمين شان درآميزند . قاتلان و جلادان شان تلخی زهرآلود خجالت و حقارت را از زير دندان تا حفرهء گنديدهء معده های شان مزه مزه ميکردند آنهم برای لحظهء و باز فراموشی و پی گرفتن امتداد خط ننگين عمر شان .
روزگار بدی بود دلبندم . همه چيز پوشيده با خون . چنين مينمود که کشور با خون بيگناهان رنگ شده است سرخ و سرخ ... اين اولين هفته های ( ثور ) بود . ( هفت ثور ) آنگاه که آبگير های بيشمار کف آلود از باران سرود هستی ميخواندند جلادان شروع کردند به دار کشيدن تک تک لاله ها و فرود آوردن يک يک ستاره ها . تا در هاون بيداد گرد گرد نمايند . همان بود که تيزتک سواران جسور فرزندان شهر و ده با فرياد توفانزا به مبارزه برخاستند تا رسم غلامی برکنند ووطن را آزاد بر آزاده گان بسپارند . وقتی سبزه ها بسلام خورشيد استادند آنها از فراز صخره ها . از کنار جويبار ها ، از انحنای کوچه باغها . از خم و پيچ کوچه ها و پسکوچه ها تا جلگه های دور ی پر از گلهای خود روی به تاخت راندند . آنها پيام رزم آوران را در بغل داشتند که در شهر و شهرک ها در پرتو چراغ و چراغک ها و سنگر مردمی برای رهايی وطن و مردم طرح می ريختند و از جان مايه می گذاشتند . آنها مصمم بودند تا راه پدران شانرا دنبال کنند . آن بزرگ مردانی که ابر قدرت متجاوز ( ا نگليس ) را با افتضاح از خاک شان برون کردند و با شکست مواجه ساختند . واين ها فرزندان همان پدران بودند که ميخواستند ابر قدرت ( روس ) و غلامان بومی آنرا با شکست حقارتبار مواجه و بگور تاريخ بسپارند .
اين سپاهيان گمنام يا نامدار يکی پی ديگر شجاعانه شهيد ميشدند در حاليکه چشمان باز شان آيينهء درخشش خورشيد و صد ها ستاره بود و قاتلين آنها در فرار از فروغ نگاه شان ديده برزمين ميدوختند چون از رديف آنها نبودند .
سربداران صادق از چهار گوشهء وطن چهره داشتند ولی بيک زبان حرف ميزدند . زبان همبستگی و وحدت برای مبارزه بخاطر آزادی . تا آخرين رمق حيات شعار<< يامرگ يا آزادی >> ورد زبان شان بود . گرچه سر زمين ما تا افق برنگ خون درآمده و خاکستر روستا ها و شهر های ويران اجساد پاره پاره را کفن بود . مگر شاهين ها با همان بال و پر زخمی در آسمان دود آلود پر از عصيان و شورش چرخش داشتند .
روزگار تلخی بود فرزندم ! غبار سنگينی بر کوچه ها نشسته بود . روی حلقه فلزی درب ها را خاک آلوده بخون پوشانده بود . پرده ها کشيده و پنجره ها بسته . مدت ها از دريچه ها کسی سر برون نمی کرد . عابرين خميده قامت و هراسناک براه خويش ميرفتند و به چشم همديگر نگاه نمی کردند که مبادا گرفتار خفاش خاديستی شوند ... درين هنگامه سرود مشعلداران ايمان و عقيده موج موج به دريای پهن آوری تبديل می گرديد و با خيزش توفانزا ميرفت تا برج و بار کاخ ستم و استبداد بيگانه پرستان را ويران کند .
رژيم داس و چکش با بزن و ببند تمام کشور را بيک زندان بزرگ تبديل نمود . تاريکی های زندان رزم آوران را آبديده تر ميساخت گرچه جوخه جوخه اعدام و تيرباران می شدند و بسلام سپيده می رفتند تا جاويدانه گردند . چه نازنين های پُر از شور و جنون آزادی ، آراسته با فهم ، آگاهی و خرد ، استوار و با صلابت در رزم و پيکار ، صادق و راستين به انديشه و عقيده . اگر ( مجيد بود يا بهمن ، مسجدی بود يا سرمد ، ا لئه محمد بود يا زريا ب ، سلطان بود يا لطيف ، ميرويس بود يا شيرعلم ، فتاح بود يا اکرم ، صادق بود يا رستاخيز ، لهيب بود يا بنياد و يا ، يا ، يا و هزار های ديگر همه زنده ياد و تابناک . آنها ترسو نبودند چون برده نبودند . اين برده گان اند که ترسو و بزدل زاده شده اند . آنها کرباس پوشان حقيقی و وطنپرستان واقعی بودند که برای آزادی ، انسانيت و زنده گی انسانی در رهايی از چنگال استبداد می رزميدند . آنها شيفته گان راستی و نور بودند و در ستيز با تاريکی و دروغ لختی هم نمی آسودند . زيرا ميدانستند که نوکران روس اين دشمنان خاک و مردم و وارثين انواع استعمار ، استثمار و استبداد هردو را دچار تيره گی و بدبختی بيکران خواهند کرد که در نتيجه چيزی جز برده گی و مستعمره شدن نخواهد بود .
کودتاچيان داس و چکشی فکر ميکردند با فرو کشيدن و کشتن ستاره ها آسمان خاطر مبارزه را تهی و تاريک ميسازند . آنها کور بودند و نمی ديدند که آفتاب در دست هر چريک عاشق وطن ميسوزد .
وقتی خلقی ها و پرچمی های وجدان فروخته اين آدمکشان قاصر و بی بديل قرن از شبستان امپراتوری روس به اريکه دولت يک کشور مستقل و آزاد تکيه ميزنند و زمام مملکت را در دست می گيرند با هوس های کورکننده واقعيت های زندگی و سياست را کژ و پُر ازلغزش می سازند . حکومت اختناق و ترور بيداد ميکند تا دور دگر که امپراتور تبليغ ، تجاوز و ترور ( امريکا ) به اتکاء زور و سرمايه با ايجاد کمربند ( سبز ) و به آغوش کشيدن و غسل تعميد چند اوباش بی احساس ، جابر و جاهل بدتر از آن جفت ناميمون خلقی / پرچمی و گسل آنها به سرزمين افغانها بنام حامیان و ناجیان دين ومذهب . وطن و آزادی افغانهای پرافتخار را به گورستان ويران ، فقير ، خرافاتی ، ژوليده و مريض تبديل ميکند .
فرزندم !
اين تاريخ را بخاطر بسپار ( هشت ثور ) روزيکه شيادان و تيکه داران دين خدا با سوء استفاده از احساس پاک فرزندان نجيب سراسر افغانستان بنام اسلام و عقيده آنها را گوشت دم توپ ساختند تا راه برای تجاوز ماشين سرمايه در خاک افغانها هموار گردد.
تفنگ سالاران معتاد و جنگ سالاران افيونی از کشته ها پشته ها ساختند . پرنده ها را به تير زدند و سبزه ها را به دار کشيدند . اين بسنده نبود آنها قبرستانها و دل کوه ها را نبش زدند از استخوان تا سنگ را چپاول کردند و فروختند . آنها نقش آفتاب را از چهره زمين پاک کردند . روشنی را کشتند و با سياهی و سايه ها در آميختند . چون خود از تبار شب و سياهی بودند . آنها برادران بی خرد تر از خود داشتند که از قفاشان آمدند از آنطرف قرون . از قبرستان تاريخ زده و ژوليدهء کهنه پرستی و تعصب و ... که سرزمين لاله ها و آسمان ستاره ها را بصورت کل در سايه های هول فرو بردند.... ؟!
اين بخش دگری از پی آمد های ( هفت ثور و هشت ثور ) است فرزندم که در فرصت دگری از مصيبت های بزرگ نازل شدهء دست چلی و طالب بريار و ديار برايت خواهم نوشت .
بلی . نابودی رژيم ( داس و چکش ) و( دارخلافه برادران برادرکش ) به قيمت خون مليونها انسان و معيوب شدن مليون های ديگر تمام شد تا فروپاشی سلسلهء ( تزاريزم و فناتيسم ) آنچه از حلقه های گسستهء برده دار و برده ميماند در انزوا با شرمساری از شکست و افتضاح خون خود را می ليسند و يا در بی ايمانی کامل همدست دزدان و آدمکشان بی کف و کالر گرديده يکبار دگر با رنگ و شمايل دروغين ايمان و عقيدهء مومن با کتيبهء تجاوز و چپاول بر حق مردم شهيد شده و هردم شهيد افغانستان بنام های چندش آور و نفرت زأی چون امير ، آمر ، قومندان و غيره مجنون صفت هر آنچه افتخار ، پيروزی و شکوهء وابسته به آزادی بود همه را بی ارزش پنداشته هديه دادند . فروختند ، به سخريه گرفتند ، ريشه ريشه نمودند ، قطره قطره خشکاندند و ذره ذره نابود کردند ... آنها ننگ حضورشان لجن آلوده تر از ( ثوريان هفتم ) شد که خود را به اصطلاح ( مجاهدين و قهرمانان هشتم ثور ) خواندند .
فرزندم !
گويند : << تاريخ صبور است . يکدوره هر رژيم مستبد ، استعمار زده و فاسد را تحمل مينمايد و روزی آنرا به زباله دان می اندازد که آنگاه روز مرگ وگمنامی شان است .>>
مگر صدا وسيمای مبارزان آزاديخواه تا بی نهايت تکرار می گردد . جای پای شان هر چه ژرفتر در چار گوشهء وطن ديده ميشود . آنها خط سرخی از خون خويش در باريکه راه دامنه ها ، دره های تنگ کوهستان ها ، دشت های گرما زده ، کوچه باغهای خنک
و... گذاشته اند . اين سلسله ادامه خواهد داشت عزيزم تا روز آزادی کامل افغان و افغانستان .
و نسل ها ياد خواهند کرد : از آ ن همه لاله ، از آن همه ستاره .
__________________________________________________
ثور 1385