باقی سمندر

23 حمل 1385 خورشیدی

2006-04-12

 

 

 

  نگاهی به فرمان شماره پنجم در مورد رنگین دادفر سپنتا

  

اخیرا" فردی بنام مستعار"علی آریان " زیر عنوان

دكتور دادفر رنگین اسپنتا

نباید وزیر شود! "

 فرمانی صادر کرده است. چهار نفر دیگر بنام های" وطندوست کابلی ، اندیشمند ، اسدالله غایب و جهاندار خاوری " هر یک بنوبه خویش فرامین ای صادر کرده بودند ، که همه مورد تائید علی آریان است . همه ای فرامین چهار گانه برضد یک نفر صادر شده است ، برضد رنگین دادفرسپنتا و جالب است که همه تلاش ها براین اند که رنگین  " نباید وزیر شود " ! ببینیم که فرمان نویس در فرمان شماره پنجم  چگونه استدلال مینماید .

 علی آریان مینویسد :

"لازم است تا روی چهره اصلی یک فرد که  بعنوان وزیر خارجه کشور پیشنهاد شده است تأمل کرد ولو که یکعده دوستان قبلا نکته هایی را پیرامون وی به خوانندگان ابراز کرده اند (رجوع شود به اظهارات آقایان وطندوست كابلی، اندیشمند، اسدالله غایب، جهاندار خاوری ... در صفحات پیام مجاهد، آریایی، خاوران وغیره). چند لحظه تأمل روی این شخص مهم تلقی میشود با نظر داشت

یكی ازین عوامل ناگوار سرازیر شدن چهره های بعضی از روشنفكران مغموم، بی هویت، عقده یی، خودخواه با ظاهر فریبنده و القاب رنگین، فاقد زیر بنای اجتماعی و وابسته به قدرت های خارج از كشور هستند كه با دستاویز های مختلفی به كشور هجوم آورده، خود را ناجی كشور تلقی كرده و با كمك كشورها وسازمانهای بیگانه به وطنپرستان، رادمردان وقهرمانان راه آزادی كشورتوهین میكنند و باین ترتیب در پهلوی سایر ناگواریهای اجتماعی سیاسی، تاریخ كشور را هم جعل میكنند.

یكی ازین چهره ها آقای دكتر دادفر رنگین اسپنتا هست كه به بعنوان مشاور رئیس دولت افغانستان در امور بین المللی ارتقا كرده و معتقد است كه غیر ازخودش و سازمانش دیگران همه فرومایه و بمثابه توده های نادان هستند كه بایستی مثل رمه از طرف چوپان ( كه خودش و سازمانش چون شعله جاوید باشد ) براه راست هدایت شوند. بیایید بنگریم که از افغانستانیهای مقیم آلمان وکسانیکه ازین شخص معرفت دارند چه میشنویم:

      زادگاه  وی شهرهرات است. نام پدرش شاه علم طاهری است که در زمان ظاهر شاه  وکیل در ولایت هرات بود. هر باریکه بابای ملت (چه لقب بزرگی بر فرد حقیری) به هرات میرفت مهمان آقای طاهری میبود. باساس این دوستی که در تناسب شاه – رعیت قرار داشت  آقای طاهری پسر خویش یعنی آقای رنگین اسپنتا راکه در آنوقت پسر بچه یی بیش نبود به غلامی شاه داد. آقای اسپنتا بعنوان غلام بچه یکمد تی در دربار شاه  زندگی میکرد. از آنجاییکه  سن وی بسیار خورد بود، شاه  ویرا دوباره به پدرش به هرات فرستاد اما هرسال طبق معمول هدایایی برای غلام بچه خویش میفرستاد. وقتیکه آقای اسپنتا به آوان جوانی رسید به سازمان شعله جاوید پیوست و با دل وجان ازین راه بیگانه که با ساختار جامعه وفرهنگ ما ارتباطی ندارد دفاع میکرد. در اثر فعالیت های شعله یی و اشتراک در تظاهرات ممنوع از مکتب اخراج شد. بعدا در زمان  رئیس جمهور داود دوباره برائت یافت. وقتیکه حزب دیموکراتیک خلق  در کشور به قدرت رسید وی نخست به ازبکستان رفت. یک مدت را در آنجا سپری نموده وبعقیده دوستان به قاچاق افراد بعنوان پناهنده بخارج فعالیت داشت. بعدا به ترکیه رفت و در آنجا هم در پهلوی تحصیل با قاچاق انسانها اشتغال داشت. از آنجا به آلمان آمد و بالاخره  در شهر آخن در غرب آلمان به تحصیل درعلوم سیاسی آغاز کرد و تحصیلاتش را باتمام رسانید. در دانشگاه شهر آخن یک مدت بحیث اسستانت کار میکرد. اما اینکه ایشان در آنجا مقام پروفیسری دارند حقیقت ندارد. چنین مقامی توانایی علمی زیاد و زحمت کشیهای شبانه روزی بکار دارد که از توانایی آقای اسپنتا خارج است.  البته  یک مدت بعنوان معلم اجیر یعنی بحیث یک پرسنل علمی دانشگاه که در مقابل درس خود پول میگیرد کار کرده است، یعنی ایشان در انستیتوت علوم سیاسی که مربوط فاکولته فلسفه دانشگاه آخن میباشد چند ساعت قلیل در هفته تدریس میکرد و موضوع درسی وی درین اواخر روی  "بنیاد گرایی و تجدد گرایی در چوکات روابط بین المللی" بوده است و بس. چنین کاری  را بسیاری  از اکادمیکرها میکنند. اشتغال چند ساعت  در برابر پول و یا بصورت افتخاری معنی آنرا ندارد که آنها استاد رسمی یک انستیتوت میباشند. منظور ما درینجا این نیست که شخصیت کسی را خدشه دار سازیم بلکه درین مورد خاص صرف میخواهیم تا حقایق طوری که هست بیان شود. در صورتیکه وی رادمرد راه آزادی کشور مان را "کوهستانی سنگ فروش" مینامد (باساس موقعیت جغرافیایی باید میگفت کوهدامنی سنگ فروش)  و مجاهدین قهرمان را که در سنگرهای مقاومت  ابرقدرت شوروی را درهم شکستند و مانع اشغال تروریزم بین المللی و تصرف کشور مان از طرف پاکستان شدند جنایتکاران جنگی مینامد و برنامه فارسی بی بی سی  که در دست کمونستان چون آقای ظاهر طنین قرار دارد ازیشان  شخصیت دروغین میسازد، پس لازم میفتد که بالای چنین "شخصیت ها" روشنی افگند. همچنین ازینکه آقای اسپنتا در مصاحبه یی با رسانه پژواک میفرماید که ایشان موسسه بزرگی را رهبری میکرد و باینترتیب تجارب عملی کسب کرده است عاری از حقیقت است. ایشان یک مدتی در راس هیات مدیره "دفتر ضد تبعیض" که مربوط " انجمن جهان سوم"  شهر آخن میباشد کار کرده است و سخنگوی آن هم بوده است و در عین زمان عضو حزب سبز ها در آخن  میباشد. چنین سازمانها جز اتحادیه کوچکی بیش نیستند که از طرف شهرداری شهر آخن با مبلغ اندگی بمنظور تقویه نهاد های مدنی تمویل میگردند. بعبارت دیگر آقای اسپنتا در هیچ موقع و در هیچ زمانی شغلی علمی آبرومندی که با آن مثلا هشت ساعت مصروف کار بوده  و صاحب دفتر و دیوان بوده باشد، نبوده است. بلکه ایشان بیشتر نقش یک اکادمیکر چوپان یا یک سادو را داشتند که بنا بدعوت فلان اتحادیه و یا فلان سازمان حقوق بشر آلمان - افغانستان و غیره  بدانجا رفته و سخنرانی میکرده است.

      سازمان شعله جاوید از مدت ها قبل یعنی از زمان ظاهر شاه باین طرف در آلمان فعالیت داشته و در واقع با پشت کار زیاد و فعالیت های متداوم سیاسی در بین افغانستانیها و آلمانها بیشتر و موثرتر از همه سازمانهای افغانستانی  تبارز کرد. با وجود آنهم نتوانست درجامعه افغانستانی نفوذ کند و در واقع از نظر طرفدار بازهم از یک اتحایه کوچک فراتر بزرگ نشد.  بهمین دلیل سعی شد تا بخود چهره مردمی دهد. دوستان سازمان شعله جاوید  اساسنامه را تغیر داده وتحت نام "شورای دموکراسی" وارد عرصه شدند و نشریه سازمانی خویشرا تحت نام فریاد منتشر میکردند. با وجود مساعی زیاد هیچ  نفوذی در داخل هفتاد هزارافغانستانی درآلمان پیدا کرده نتوانستند. در سالهای اخیر تلاشهای زیادی صورت گرفت تا با دیگر سازمانها ائتلاف کنند. اما همه این مساعی به ناکامی انجامید چرا که این سازمان در نطفه اصلی خویش توتالیتر و افراطی است و فعالین آن به هیچ وجهه با دیگر سازمان ها همکاری صادقانه کرده نمیتوانند. آخرین تلاش ایشان، ائتلاف نامیمون با گروه قبرس بود که با رهبری آقای جلیل شمس (معین بر حال در وزارت انرژی و برق) صورت گرفت. این ائتلاف هم پس از مدت اندکی درهم شکست. پس ازین تراژیدی سازمان شعله جاوید (بکویید شورای دموکراسی) در فکر ائتلاف با سازمان فاشیستی قومی افغان ملت و سایر شاخه پشتونهای ناسیونالیست در آلمان شد. اگر چه رئیس حزب افغان ملت در آنوقت درامریکا زندگی میکرد اما فعالیت حزبش و نشریه حزبی وی  بنام افغان ملت در آلمان پیگیری میشود. آقای اسپنتا بخاطر اینکه  این حرکت را رنگ فراگیر دهد در جلسات در پهلوی سازمانهای شئونیستی پشتون، سازمان های دیگری را که در واقع در قطب مخالف آنها قرار داشتند چون شورای رستاخیز ملی افغانستان، سازا و دیگران  دعوت میکرد. این جریان که قبلا در خفا برنامه ریزی شده بود صرف یک  هدف داشت که عبارت  ازچهره دادن مردمی افغان ملت بود تا آنرا از انزوای سیاسی بیرون کرده  و زمینه حرکت سیاسی را برایش آماده سازد که نتیجه اش را اکنون درعمل در افعانستان می بینیم. بنابران قرار گرفتن آقای اسپنتا اکنون در پهلوی احدی رئیس افغان ملت در کابینه دولت امر تصادفی نیست. طبعا درینمورد دیدار مخفیانه آقای اسپنتا با لورا بوش، خانم  رئیس جمهور ایالات متحده هم تأثیر داشته است. شعله جاوید با وجود فعالیت های خستگی ناپذیر در داخل سازمان همیشه در تلاطم و بی سانمانی بوده است. گفتگو ها در میان فعالین سازمان از قبیل آقایان اسپنتا، گردیزی، معراج امیری، فاروق فارانی، روشن، سید موسی صمیمی وغیره همیشه انشعابات و انسجام های دوباره را در بر داشته است. منابع آگاه میگویند که اینان بنا به دستورات که داشتند دیدارهایی هم  شش، هفت سال قبل در روم با ظاهر شاه  صورت داشته اند. بهمین دلیل است که سازمان شعله جاوید به رهبری آقای اسپنتا  از آن ببعد در مجالس بین الافغانستانی و آلمانی با همنوایی سایر سازمانها  بشمول گروه شاه در روم حملات خویشرا بر علیه جبهه متحد آغاز کرده و از پاکستان بعنوان حامی برقرای صلح در افغانستان بشدت دفاع میکرد. این نوع طرز دفاع ایشان مطابقت کامل با اعلامیه های ظاهر شاه داشت که از روم به طرفداری طالبان صادرمیشد. بخاطر همین فداکاریست که حامد کرزی وخلیل زاد (از ناقلین لغمان در مزارشریف) برایش لقب "بابای ملت" را در قانون اساسی افغانستان درج کردند. از همان آوان آهسته آهسته یک سازمان بزرگ بر علیه جبهه متحد در خفا قد علم نمود که متشکل از: شعله جاوید (با شاخه زنان سازمان  بنام راوا که ملالی جویا عضو آن است)، طالبان، گروه روم، افغان ملتی ها (بشمول حامد کرزی که  در اسارتش قرار دارد)، خلقی ها، طرفداران مطلق پاکستان (مثل حقانی، حدران) و ملاهای تنظیمی مثل تنظیم محمدی، یونس خالص، حکمتیار و گیلانی میباشند. همه اینها امروز زیر یک پرچم جمع شده اند تا نهادهای ملی جهاد ومقلومت را از بین ببرند و یک حکومت مطلقه تک قومی را بوجود بیاورند (شهادت سردار شهیدان احمد شاه مسعود شباهت زیادی با شهادت مرموز وزیر محمد  اکبر خان  دارد. بعد از شهادتش  حکومت ارتجاعی  دوست محمد دوباره استقرار یافت) . حاد شدن مساله بیمعنی خط دیورند ونشان دادن کارت قومی برعلیه پاکستان (شعار کرزی) و پرهیز کردن از کلمه تروریست برای طالب نمایانگر آینده خیلی خطرناک و نا عاقبت اندیش برای کشور ماست.

      بنابران انتخاب آقای اسپنتا بحیث وزیر خارجه از طرف نمایندگان پارلمان خطای بزرگ سیاسی است. انتخاب چنین شخصی در راس یک وزارت مهم فاجعه بزرگی را برای ملت بیچاره افغانستان ببار خواهد آورد.

فعالین شعله جاوید، خاصتا آقای اسپنتا درطول چندین دهه با وجود شعار های دموکراسی، آزادی بیان، مساوات وغیره  فلسفه توتالیتر خویشرا نگهه داشته اند. آقای اسپنتا نشان داده است که شخص خیلی عقده مند، تنگ نظر وانتقام جو میباشد. کشور ما به راه میانه واعتدال ضرورت دارد تا با نرمی ومدارا، با تحمل و بردباری سیاسی با همکاری سایر گروها معضلات کشور را حل کرده جامعه را بسوی امنیت، آزادی و دموکراسی میانه سوق داد.  افراط گرایی ایدیولوزیکی آقای اسپنتا در جهت مخالف این امیال قرار داشته و هرج ومرج عجیبی را بوجود خواهد آورد. این افراط گرایی  به همان اندازه چپی و برای کشور ناگوار است مثل که افراط گرایی دینی بی مفهوم گلبدین حکمتیار راست گراست. این دو اندیشه بمثابه دو پله ترازوست که در مقابل یکدیگر قرار میگیرند. همانطوریکه حکمتیاراصلاح شدنی نیست از آقای اسپنتا هم انتظار یک فرد دموکرات را نباید داشته باشیم چرا که این اندیشه به یقین واهی است. درمورد این دو انسان این شعر شاعر فرزانه صدق میکند که میفرماید:

 

درختی که تلخست ویرا سرشت

گرش  بر نشانی  به باغ  بهشت

ســــر انجام  گــوهر ببـار  آورد

همــان مــیــوه  تلخ   بار  آورد

 

 


عجب دنیا ئیست و عجب روزگا ری !

یک :

شما میدانید که بیست وپنج نفر وزیر به شورا یا پارلمان معرفی شده اند ولی این  علی آریان که خدا داند کیست ،" روی چهره اصلی یک فرد " میخواهد  توجه همه را جلب نماید ،  چهره رنگین دادفر سپنتا ،زیرا رنگین داد فرسپنتا  خوشبختانه نژاد باور نیست و به  "نژاد  آریا " تعلق ندارد و الی مورد لطف وعنایت همه نژاد پرستان و نژاد باوران قرار میگرفت. از آنجائیکه نژاد باوری برای  علی آریان و آریائی ها افتخار است و خود را برتر از دیگران میدانند و د یگران را تحقیر مینمایند و گویا از آلمان هم شناخت دارند ، باید متوجه شوند که  "آریائی های ژرمن " ، میلیونها انسان غیر" آریائی " را به کوره های آدمسوزی سوختاندند و هزار نوع شکنجه به انسانهائی دادند که آنها را آریان نمی انگاشتند . از این رو خود انتخاب نام مستعار  علی آریان میتواند  بیانگر هویت نژاد باورانه نویسنده باشد . آنهائیکه تا هنوز ندانسته اند و خود را آریائی می دانند ممکن یکروز بدانند ولی  آنهائیکه میدانند و چنان میپندارند که آریائی بودن گویا افتخار است ، یکبار به " آدولف هیتلر " نگاه نمایند ، به گوبلز و شرکا نگاه نمایند، به رگه های نژاد باوری کانت و نیچه و هاید دگردقت نمایند و نتیجه نظام آریان را در المان و حاکمیت هتلر و متحدین آن یعنی فرانکو و بنیتو موسولینی را دوباره مطالعه نمایند و کتاب " نبرد من " هتلر را نیز از یاد نبرند و بخاطر بسپارند که جنگ دوم جهانی بیشتر از پنجاه ملیون کشته بجای گذاشت و همه بخاطر تحقق افکار آریان بودن . یکی از ویژه گی های آریان بودن ها همانا انتی سمتیست بودن یا یهود ستیزی بودن است که در نوشته های فرمان نویسان هم از آن میتوان یافت.

دو :

دگر اینکه علی آریان  میخواهد  چهره خود را پنها ن نماید و پشت نام " مجاهدین قهرمان"

سنگر میگیرد . من میکوشم یک  گوشه دیگر  دیگر از این علی آریان را برملا سازم . در بالا خواندیم که :

. از همان آوان آهسته آهسته یک سازمان بزرگ بر علیه جبهه متحد در خفا قد علم نمود که متشکل از: شعله جاوید (با شاخه زنان سازمان  بنام راوا که ملالی جویا عضو آن است)، طالبان، گروه روم، افغان ملتی ها (بشمول حامد کرزی که  در اسارتش قرار دارد)، خلقی ها، طرفداران مطلق پاکستان (مثل حقانی، حدران) و ملاهای تنظیمی مثل تنظیم محمدی، یونس خالص،  حکمتیار و گیلانی میباشند"

 الف: شعله جاوید  نام یک جریده بود که من در مورد آن در پایین مینویسم.

ب: راوا _ جمعیت انقلابی زنان افغانستان  با تهییه فیلمی از اعدام زرمینه در ستا دیوم کابل با کمره مخفی جان اعضای خود را به خطر مرگ مواجه ساخت تا به دنیا چهره اصلی طالبان را به نمایش بگذارد و اینکه فعالیت هایی انحام داده است ، بهتر است به نشرات خود شان مراجعه گردد ، اما اینکه ملالی جویا عضو راوا است ، این شایعه ای بیش نیست . ملالی جویا عضو شورا و پارلمان است و خارچشم همه مستبدین رنگارنگ.

پ: در مورد گروه ها و افراد دیگر میتوانند خود شان اظهار عقیده نمایند که چرا با جبهه متحد اسلامی توافق و یا اختلاف داشتند و دارند.

اما ،

آیا در قطار بالا ئی نام پرچمی ها را علی آریان تصادفا فراموش کرده است ؟ یا اینکه پرچمی ها ی علاقمند علی آریان  از زمره فدائیان جبهه متحد اند ؟   علی آریان  و تمام رهبران و پیش کسوتان شان باید بدانند که با این نوع استد لال نژاد باورانه فقط چند تن بسیار احساساتی را برای چند روزی فریب خواهند داد  و بس. علی آریان وقتی یک نفر بخواهد  به چهره اصلی  فردی مثل خودت نگاه کند و در بالای صفحه ایکه مقاله ات منتشر شده است ، نیم نگاهی می نماید و متوجه عکس دکتورس  ناهید اناهیتا راتب زاد میشود.

فردی که برای شما مانند ببرک کارمل آفغان – شوروی گفته و دهنش کف میکرد. پس واضح است که از موضع اناهیتا راتب زاد بالای رنگین دادفر سپنتا تاخت و تاز کردن ، برای من نه نو است و نه جالب. اگر خواننده های این نبشته باور ندارند به محل انتشار مقاله   علی آریان نگاه نمایند و توضیحات مرا زاید خواهند پنداشت.

سه:

ااصطلاحات افغانستانی ، افغانستانی ها ومجالس بین الاافغانستانی  هم یکی دیگر از اختلافاتی است که علی آریان  با رنگین دادفر سپنتا دارد. در این مورد فراموش مینماید که هم احمد شاه مسعود شهید وهم دوستان نزدیک اش اعم از عبدالله یا یونس قانونی و یا احمد ولی مسعود و یا احمد ضیا مسعود و اکثریت قاطع مجاهدین خود را افغان میدانند و  افغانستان را خانه مشترک همه . این تلاش آریائی خواهانه یک نقطه اختلاف بسیار بزرگ میان آریان تبار ها ئی که در فکر" حوزه تمدنی فلات آریا " اند  و همه مجاهدین ای میباشد که علی آریان خود را در پشت سنگر آنها پنهان میسازد.  از انجائیکه تا حال در مورد افغان و افغانستانی و خراسانی بسیار زیاد نوشته شده است و خواننده های این نبشته بهتر میدانند ، بنا " من در این مورد نمینویسم و لی کوشش مینمایم تا علی آریان  را از پشت سنگر ی که به آن باور ندارد ولی خود را پنهان میسازد، بیرون بکشم و درست در کنار اناهیتا راتب زاد و فرزند خوانده هایش بنشانم تا  واقعا در کنار آنهائی قرار گیرد که باری در خاد منحل شدند و تا سطح  هیئات نشراتی" انقلاب ثور" به مرحله تکاملی در کنار  سیاوش کسرائی و ده ها" توده ای " قرار داشتند و یگان دفعه برای " جعفر نادری" در   "لانه عقاب " د ر دره آجر  مدیحه سرائی میکردند و گاهی هم برای " سایر رفقا" .

چهار:

  علی آریان مینویسد که :

"آقای اسپنتا بعنوان غلام بچه یکمد تی در دربار شاه زندگی میکرد. از آنجاییکه  سن وی بسیار خورد بود، " ..

من نمیدانم که رنگین دادفر سپنتا در دربار شاه به عنوان غلام بچه زندگی میکرد یا نمیکرد ولی فرض را بر همین میگیریم که " سن وی بسیار خورد بود" همان طوریکه   علی آریان مینویسد. پس اگر شاه از تمام افغانستان در دربار خود گروگان نگاه میداشت تا پدران شان هیچ گاهی در مقابل شاه سرکشی نکنند و الی" غلام بچه ها " کشته میشدند و پدر ها نسق میگردیدند ، آِیا این از مشکلا ت دادفر سپنتا است یا از نظام شاهی ؟

  علی آریان و تمام  نژاد باوران شان نمیدانند که باری غلام بچه ها هم به زندگی امیرحبیب الله در گله گوش نقطه پایا ن گذاشتند و گاهی هم سر دسته غلام بچه ها نخستین وزیر خارجه افغانستان بود. فردی که ولی محمد خان نام داشت و زاد گاه اش درواز در بدخشان  بود ونائب امان الله خان نیز گردید و سرانجام توسط نادر شاه اعدام شد. پس اگر  علی آریا ن درست میگوید باید به آن غلام بچه و غلام بچه دیگر از غوربند ، آن فراش باشی که انگشت خود را نشان داده بود که با آن به زندگی جبیب الله پدر امان الله خاتمه بخشیده است ، هم مطلبی بنویسد تا من از نحوه نقد آریائی  تباران آشنا ئی بیشتر بیابم .

علی آریان و نژاد باوران دیگر فراموش کرده اند که در هما ن صفحه ایکه  مقاله ایشان به نشر رسیده است ، در همان صفحه از اناهیتا  نیز تجلیل مینمایند اما بایست بخاطر بسپارند که  ناهید دختر راتب احمد خان  نیز در ارگ سلطنتی بزرگ شد و لو پدرش از گلدره بود.  محفل نکاح و عروسی ناهید راتب زاد را با دکتر کرام الدین ، شاه محمود خان کاکای محمد ظاهر پادشاه سابق افغانستان برپا داشت تا آنکه دکتورس ناهید  خویشتن را اناهیتا نامید . اگر باور ندارید از دکتورس اناهیتا بپرسید . پس این نشان میدهد که هنوز  علی آریان در سطح فکری شاعری قرار دارد که باورداشت :

"

درختی که تلخست ویرا سرشت

گرش  بر نشانی  به باغ  بهشت

ســــر انجام  گــوهر ببـار  آورد

همــان مــیــوه  تلخ   بار  آورد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 علی آریان مانند شاعر نمیداند که تفکر انسانها مانند تمام پدیده ها در تغییر و تکامل است. همانطوریکه د کتورس اناهیتا راتب زاد در خانواده سلطنتی بزرگ شد و بعدا طرفدار ببرک کارمل گردید و از ظاهر شاه رو گشتاند و به داود رو آورد و سرانجام کودتاچی شد و کودتاها را پشت سر گذاشت و مدافع تجاوز شوروی گردید ، ده ها نفر دیگر که به شاه سوگند یاد میکردند ، افکار ضد نظا م  شاهی را نیز پذیرفتند.  یعنی اینکه تلخی سرشت یک افسانه ای بیش نیست. آنانیکه به سرشت باور دارد ، انسان را مختار نمیشناسند و باور دارند که سرنوشت همه از قبل تعیین شده و سر به اجبار می گذارند و میان اجبار و اختیار به انتخاب اجبار تن میدهند و براین باور اند که علی آریان سرشت آریائی دارد و محمد گل مومند سرنوشت ضد آریائی ؟ پس علی آریان بخاطر سرشت آریائی اش خوب است و محمد گل مومند بخاطر سرشت ضد اریائی اش مستبد بود و طرفدار ناقلین !

علی آریان و آریائی تبارها و نژاد باور ها ،محیط  اجتماعی و تعلیم و تربیت و اکتساب علم و دانش را نفی میکنند و نمیدانند که حتی عده ای بیشماری از مجاهدین باور دارند که در خانه و کاخ فرعون هم موسی ای توانست بزرگ گردد و در برابر نمرود و آذر بت تراش ، ابراهیمی هم قد علم کرد . تغییر در تفکر و شیوه زندگی انسانها را انکار نمودن و آنرا به سرشت و مقدرات وا گذار کردن خود یک گام تسلیم طلبانه در برابر تمام نارسائی هاست. بحث من در مورد اختیار است و باور داشتن به تغییر پذیرفتن و تغییر آوردن.

انسان میتواند تاثیر بگذارد و تاثیر پذیر شود . آنهائیکه خود را مجبور به آریائی بودن میدانند ، سخت اشتباه میکنند . بایست بیاندیشند که خود را از افکار نژاد باورانه رها سازند و هر وقت خود و اطراف خود را با دیدگاه دیگر ببینند به نتایج دیگر خواهند رسید.

اگر احیانا پدر رنگین دادفر سپنتا که خدا بیامرزدش ، زمانی وکیل در ولایت هرات نه بلکه در پارلمان افغانستان بود ، فراموش نکنید که پرچمداران ارتجاع و متحدان علی آریان او را در سن هشتاد سالگی به زندان افگندند و چند فرزندش را کشتند و زندانی ساختند و تا هنور هم این کینه را برضد رنگین  به دل می پرورانند .

مهم این نیست که رنگین داد فر سپنتا در کدام خانواده و در کجا به دنیا آمده است ، مهم اینست که او چه نوع فکر میکند و چه عملکرد دارد . در مورد تمام انسانها ، گروه ها و سازمانها و احزاب آنچه تعیین کننده است نه گفتار شان در مورد خود شان بلکه کردار و پراتیک اجتماعی آنها میباشد.

از علی آریان و تمام نژاد باوران میپرسم که اگر شما انسانهایی جدی میباشید و استید، چرا تا حال هیچ نقدی تیوریک به نوشته های رنگین ندارید. تنها در صفحه گفتمان بیشتر از ده مقاله و ترجمه از رنگین دادفر سپنتا وجود دارد و همچنان یک برنامه پیشنهادی که وی نوشته بود.

علی آریان و تمام آریائی باوران !

اگر شما  خود را انسانهایی جدی میدانید ، یک یا چند مقاله او را نقد نمائید تا انهائیکه تا امروز به خطا ها و اشتباهات و لغزش های فکری رنگین دادفر سپنتا آگاهی ندارند ،  ملتفت شوند و اگر شما درست میگفتید ، آنوقت رنگین داد فر سپنتا از خود انتقاد خواهد نمود.

هر چه من تا حال از آریان تبار ها خوانده ام ، جزء شایعه پراگنی و تلاش برای اینکه او وزیر نشود.

برای من مهم اینست که در افغانستان سیستم و نظام ملی – دیموکراتیک  پایه گذاری شود و تمام قوای سه گانه از هم تفکیک شده و قدرت به معنی اصلی کلمه تقسیم شود. تقسیم بین سه قوه – اجرائیه ، مقننه و قضائیه .

نه اینکه قدرت بین قوماندان و تبار و قوم و قبیله تقسیم گردد. برای من تقسیم قدرت از بالا تا پائین مطرح است . تقسیم دموکراتیک قدرت در قوای سه گانه و از کران تا کران افغانستان و همچنان در منطقه و دنیا . تا ریشه های انواع استبداد و تمامیت گرائی و عظمت طلبی ها زیر کنترول آگاهانه ای مردم قرار گیرد و در جریان تولید  وتوزیع و مصرف و مبادله در سطح کشور و منطقه و دنیا تغییرات ریشه جایگزین شود.

برای من یک وزیر و یا بیست وپنج وزیر در دستگاه دولت و در هر سه بخش ابزار و وسیله برای پیشبرد امور اند و مدیریت بخش ویژه خود را خواهند داشت. یک مدیر و منیجر خوب  امور کار را به خوبی در وقت کم با کیفیت نسبتا خوب به ثمر میرساند و یک مدیر بی تجربه فقط در کرسی مدیریت تکیه میکند و با مهر و یا امضا امور را گویا پیش میبرد و همه دستگاه را به مثابه مالکیت قومی و یا طایفه ای و یا خویشاوندی و تباری خود نگاه مینماید و هر روزه عقب مانی و عقب گرا ئی تولید و باز تولید میگردد. هر چند بار، باز یک دفعه دایره شیطانی و یا دایره معیوبه در همان نقطه مبدا و آغاز قرار میگیرد.

باید افغانستان از این حالت بیرون ساخته شود.

 بین کار فکری مولد و بیگاری و روزگذرانی بسیار فرق وجود دارد. اگر به سر و صورت دستگاه اجرائی ، تقنینی و قضائی افغانستان دلسوزانه نگاه نما ئید ، از فرق سر تا شصت پای افغانستان به رشوت ، واسطه ، وسیله، زور گوئی ،  تفتین ،  احتکار و ندانم کاری  بیداد میکند. باید در همه امور مداخله کرد و مداخله بایست برای ترقی و سعادت و پیشبرد افغانستان و مردم افغانستان باشد. افغانستان ای که در تب و آتش هزار ها مشکل میسوزد و در بد ترین نوع بحرا ن و حالت بود و نبود بسر میبرد ، باید از این حالت بیرون شود و بیرون ساخته شود.

 فقط با دید فرا قومی ، فرا نژادی ، فراحزبی و فرا فرقه ای وفرا قبیلوی میتوان بسوی پیش با تمامی قوت و نیرو حرکت کرد و تسلیم خواسته های تنگ نظرانه و یا عظمت طلبانه نشد. افغانستا ن فردا  را باید ساخت وامروز باید ساخت . مدیریت آگاه میتواند گامها به پیش بگذارد و از جامعه پیش مدرن به سوی جامعه مدرن  گامهای متین واستوار بگزارد و این گسست میان دو نظام  پیش مدرن و مد رن را که از یک سده به اینسو شروع و اغاز شده است و آغازگرانش به دم توپ پرانده شدند و یا در سیاه چال ها جان دادند و شکنجه های قرون وسطائی وحتی مدرن را متحمل شدند و میشوند ، بایست این گسست رابه نفع جامعه مدرن و افکار مدرن در قرن بیست ویک سوق داد و رهبری کرد.

دیگرا ن در قرن بیست ویک در متن بازی بزرگ نوین در افغانستان و منطقه از خود سناریو و استراتیژی جهانی و منطقوی ومحلی دارند و منافع صد ساله خودرا در هندوکش و منطقه میخواهند تثبیت وتضمین نمایند.

 مردم افغانستان  باید در این میان باز قربانی امیال دیگران و منافع دیگران و ایادی آنها در داخل و منطقه نگردد . داشتن استراتیژی ملی و دکتورین دفاعی و دکتورین امنیتی ،  با داشتن دکتورین دقیق و سنجیده شده و انعطاف پذیر برای امورخارجی و داخلی افغانستان از اشد ضروریات است که با تاسف تا امروز افغانستان فاقد آنست  و با دیدگاه های نژادباوانه یا قبیلوی نمیتوان از هست و بود افغانستان و مردم افغانستان در قرن وسده بیست ویک گپ زد و دفاع کرد.

من از چهل سال و اندی به اینسو با سیاسیون افغانستان در داخل و خارج کشور دید و وادید هائی داشته ام و در آینده هم خواهم داشت . آرزویم سعادت و خشنودی تمام مردم افغانستان منطقه و دنیا است.

اگر افغاستان صاحب استراتیژی ملی و دکتورین دفاعی و خارجی و ا منیتی میبود ،   نه کودتا ها ، نه جنگ های خونین و نه تغییر تبدیل مهره ها میتوانست تا حال بیش از یک و نیم ملیون قربانی و ملیونها آواره ومهاجر ، و هفتصد هزار بیوه و هزار ها کودک ؛ صد ها هزار معلول ومعیوب و میلیونها مریض در جامعه و ملیونها ماین ضد پر سونل و ملیونها ملیون دالر خساره مادی ومعنوی بجا بگذارد و به همین حال قرار داشته باشد که تمام حقوق فردی و اجتماعی اش در داخل  و خارج پامال گردد.

فشرده اینکه باید افغانستان در چهار سال و سالهای آینده بایست گامهای متین بسوی استقلال ، آزادی ، دیموکراسی و عدالت اجتماعی بردارد و درهای مکاتب ، دانشکده ها ودانشگاه ها باز تر گردد . کار و تولید در شهر وروستا به معنی اصلی کلمه آغاز گردد و همه مردم افغانستان به مثابه شهروندان افغانستان دارای حقوق مساوی و برابر باشند و گردند و از مکتب سوزی ها و حمله های انتحاری تا حد توانائی جلوگیری به عمل آید و یک و نیم ملیون دهقانی که مصروف تولید کوکنار و خشخاش و تریا ک اند و سرنوشت هشت ملیون نفر خانواده روستائی به آن سر وکارداردو زند گی چهار ونیم ملیون انسان را ماین های ضد نفر تهدید میکند و مرگ میر کودکان و مادران هر روزه بیشتر میگردد و در همین حالت عاید سرانه ملی در افغانستان به دو صد ونود دالر نمیرسد یعنی عاید سرانه هر نفر روزانه کمتر از یک دالر است و افغانستان به کشور مصرفی، به کشور کشت تریاک و ترافیک و قاچاق مواد مخدر ، به میدان تروریسم و صحنه نبرد منافع گوناگون قرار گرفته است و در مجامع بین المللی از افغانستان و پنج مورد در باره آن بحث های داغ جریان دارد.

الف : تروریسم

ب: امحای تریاک

پ : پناهنده

ت :استراتیژیک

ث: جیو پولیتیک

و هر یک از مباحث نیاز به راه حل های دارد و از اینرو افرادی مانند علی آریان و آریائی ها فکر میکنند که با ترور شخصیت افراد میتوانند بقای نژاد باوری را تضمین کنند.  باید طوری دیگر فکرکرد و دگر اندیشان بایست بدانند که تنوع در افکار هیچگاه مانع پبشرفت افغانستان نخواهد بود بلکه یک رنگ شدن و آریائی شدن فاجعه آمیز خواهد بود.

 پنج :

درمورد اینکه :

"  وقتیکه آقای اسپنتا به آوان جوانی رسید به سازمان شعله جاوید  پیوست "

بایست به علی آریان و تمام آریائی ها در این مورد نیز روشنگری نمایم که نخست شعله جاوید کدام سازمان نبود بلکه نام یک جریده بود که در صفحه اول آن نوشته شده بود :

" شعله جاوید ناشر اندیشه های دموکراتیک نوین " از نام با مسمی آن پیدا  است که شعله جاوید سازمان نبود بلکه ناشراندیشه های دموکراسی نوین بود .

شعله جاوید صاحب امتیاز و مدیر مسئول ای داشت بنام داکتر رحیم محمودی .  در پانزدهم حمل 1347 برابر به چهارم اپریل 1968 نخستین شماره آن در مطبعه دولتی کابل به چاپ رسید. جریده ای بود علنی و قانونی با داشتن مدیرمسئول و صاحب امتیازی آشکار. نه بنام مستعار.  همه نویسنده های شعله جاوید بنام خود مقاله نوشته اند که من در آینده خواهم کوشید تا برای نسل های که در شرایط فقدان معلوما ت و آگاهی بسر میبرند و دسترسی به اسناد ندارند ، رئوس و عناوین مقالات و نویسنده ها را معرفی نمایم تا علی آریان و تمام اریائی هاییکه تا هنوز تشنه خون طرفدان جریده شعله جاوید اند ، بدانند که هنوز باقی سمندر زنده است و روزی از روزگار با چند جوان شعله ای سلام وعلیک داشته و آنها برمن حق و دین دارند تا از ایشان و نام ایشان نهراسم بلکه با صراحت بنویسم. من متاسفانه تا هنوزآنطوری که لازم است ، درک و شناخت از آرزوها و امیال انسانی شعله ای ها و طرفداران آن ها ندارم.  به دختران وجوانانی که سی  هشت سال پیش باخواندن جریده شعله جاوید خود را شعله ای خطاب میکردند ، ادای احترام و ادب مینمایم و فکر مینمایم مرز میان جوانمردان و نامردان بسیار باریک است. امیدوارم بتوانم  تا در خدمت جوان  زنان و جوانمردان سرزمین به خاک و خو ن کشیده شده ای افغانستان باشم و قلم ام را به مثابه بیانگر اهداف انسانها ئی قرار دهم که در زندانها و جبهه ها و میدانها کشته شدند . حالا  که بعد از سی وهشت سال هم نام شعله جاوید را میخواهند دگر گون جلوه دهند، بر من است تا به پاس آشنائی با آنهائی که حالا نیستند بدون ترس و لرز بنویسم تا مدعیان دروغین دموکراسی بدانند که آنچه سی و هشت سال پبش قانونی وعلنی بود ، امروز نیز سزاوار دفاع و پشتیبانی و باددهانی است.

تا 23 جوزا سال 1347 برابر به 13 جون 1968 یازده شماره  جریده شعله جاوید بیرون شد ودر بیست ونهم جوزا ی همان  سال در برابر سینمای پامی ردر کابل پلیس بالای تظاهرات حمله کردو و سرانجام تعداد زیادی از رهبران و کادرهای شعله جاوید گرفتار شده و به زندان دهمزنگ در قلعه کرنیل به اسارت کشیده شدند و از ان روز به بعد دیگر شعله جاوید به مثابه ناشر افکار دموکراتیک نوین منتشر نشد.  قید و اسارت رهبران شعله جاوید مجموعا به یک صد و پنجاه سال میرسید.شما میتوانید در همین صفحه گفتمان زیر یک عکس یا فوتوی از دکتر رحیم فقید مدیرمسول و صاحب امتیاز جریده شعله جاوید را با همرزمان اش در زندان دهمزنگ ببینید. در نخستین شماره شعله جاوید دکتر رحیم محمودی نوشته بود که :

" شانزده سال پیش جریده ملی ندای خلق بدستور طبقه حاکمه مرتجع توقیف شد. بدنبال آن اختناق سیاسی دامنه داری بر تمام جوانب زند گی ملت افغانستان استیلا یافت ، تا آنکه طبقه حاکم بنا برضروریات عصر حاضر جهت دفاع از منافع خویش ناگذیر از آن شد جامه ریا ببر نموده، نقاب حقه به چهره زده عطای به اصطلاح دموکراسی را به پیش کشد. موسس فقید ندای خلق ( دکتور محمودی ) در همان دوران اختناق پدرود حیات گفت. اینجانب خواست کار موسس فقید ندای خلق را با برون کشیدن دوباره جریده مذکور دنبال کند . روی این ملحوظ دو سال پیش درخواستی به وزارت اطلاعات و کلتور تقدیم نمودم ولی وزارت موصوف بدون ارایه دلایل قانونی این درخواست را رد کرد .

بار دیگر درخواست  اخذ امتیاز جریده ء بنام  (ودان ) به مدیریت مسئول دکتور هادی محمودی تقدیم داشتم . به این درخواست هم وقعی گذاشته نشد. بالاخره برای سومین بار درخواست جریده ای بنام شعله جاوید داده شد. مقامات مسئول بدون  پبش کشیدن دلیل قانونی با شرط تعویض مدیر مسئول جریده را به من سپرد.

 دکتر رحیم محمودی "1

علی آریان  !

در آن زمان یا سی وهست سال پبش از امروز نمیدانم چند ساله بودی و چه نوع فکر میکردی . افرادی زیادی آنوقت علاقمند ان جریده شعله جاوید شدند و عده ای هم به دشمنی علیه و یا برضد آن بپا خواستند . انتشار شعله جاوید به زودی فراگیر شد و از کران تا کران افغانستان طرفداران و مخالفین خود را پیدا کرد و بعد ازکودتای بیست وشش سرطان 1352 پرچمدران ارتجاع برای خوشخدمتی داود لیست یک صدو هشتاد هزار نفر را تهیه کردند و آنوقت پرچمدران ارتجاع به مثابه وزیر و مامور و ولسوال مشق قدرت تا 1357 مینمودند. از فردای کودتای هفت ثور گیر و گرفت شعله ها آغاز شد و کشور برادر شورا ها یعنی چک و سلواکیا قبلا پولیگون پلچرخی را برای شان در زمان زمامداری داود درست کرده بود. آنهائیکه در زندانهای پلچرخی کشته شدند ، یاد شان گرامی باد و آنهائیکه از گیرو گرفت توانستند فرار کنند در مناطق دور دست در فکر ایجاد هسته های دفاع از خود و مقاومت شدند. گرچه تعداد زیاد شان در جبهات کشته شدند و عده ای به ایران و پاکستان   و اروپا فرار کردند.

ببینیم تا احمد شاه مسعود شهید در مورد خاطرات اش چه می گوید :

" صنف دوازدهم بودم ، کورس تدریس ریاضی داشتم . با همان بچه های همدوره ام ، روزی به مسجد " حاجی میر احمد " رفتیم . ما یک صف بزرگ بودیم . به ملای مسجد گفتم :

« ما آمده ایم تا به ما قران بیاموزی ، سید یعقوب امام جمعه ی آن مسجد قبول کرد. ما شب ها میرفتیم مسجد، قران می آموختیم ، جالب اینجاست که همان دوستانم با من به پوهنتون ( دانشگاه ) راه یافتند . " شعله یی " ها ( طرفداران شعله جاوید ) هم همان وقت کورس هائی دایر کردند و فعالیت داشتند. " صبور " یکی از دوستانم ، همیشه در کنارم بود ، بعدها دستگیر شد و به زندان " دهمزنگ افتاد  و همانجا شهید شد. » 2

 در متن بالا برخورد احمد شاه  مسعود شهید را به نام شعله جاوید میبینیم و اگر آنرا با گفته های علی آریان مقابسه نمائیم میبینیم که با بارش اتهامات چگونه  خود را زیر نام مسعود شهید پنهان میسازند تا برای چند روزی بازهم به انتقام جوئی ادامه بدهند. شما را به خواندن متن دیگری دعوت مینمایم .به خواندن چند جمله از عبد الحفیظ منصور :

"احمد جان چه کرد ؟

 پهلوان احمد جان در مدتی که از جانب مجاهدین  حاکم پنجشیر مقرر بود در داخل جبهه  دست به تنظیم یک عد ه کمونیستان مربوط به سازمان " شعله جاوید " زد و گروپی را هم تحت تربیه نظامی قرار داد ، " 3

در متن بالا تفاوت نظر و برخورد حفیظ منصور از یک جانب و احمد شاه مسعود شهید از جا نب دیگر بسیار هویدا است. مسعود از شعله ئی ها یاد مینماید  و  حفیظ منصور از کمونستان سخن می گوید.  اگر محک ارزیابی از شعله جاوید جرید ه شعله جاوید باشد ،  در آنصورت ارزیابی نوعی است و اگر محک شناخت ادعا هائی باشد مانند ادعاهای   علی آریان ها ، پس نیاز به جر و بحث طولانی است. یکبار کدام فردی که مجددی تخلص میکرد اگر فراموش ننموده باشم باید فضل غنی مجددی بوده باشد ، در جریده امید مطالبی در مورد شعله جاوید نوشته بود ، که همان وقت من به پاسخ اش نوشتم ولی محمد قوی کوشان از نشر مقاله های من جلوگیری به عمل آورد و خوشبختانه دو مقاله دیگر در امید  که بار روشنگرانه داشتند به قلم غفور پویا فاریابی و ذبیح عصمتی منتشر شدند ، که بعدا فضل غنی مجددی چیزی در آن مورد ننوشت. مقاله های من توسط دوستان و مخالفان به سطح محدود منتشر شد و اگر دوستانی که این مطالب را میخوانند ، آن مطالب را داشته باشد ، امید با قبول زحمت در نشر آ ن  بکوشند تا نا گفته ها ، گفته آید.

برای علی آریان و حفیظ منصور بایست خاطر نشان سازم  که من برای نخستین بارچهل وهشت سال  پیش از امروز با پنجشیر آشنا شد م. تابستانها در مکتب رخه بروی زمین نشسته و درسهای مکتب را تکرار میکردم و گاهی در بازارک وآستانه با دوستان آن زمان میدیدیم. در رخه از ته چنار تا سنگ عروس میرفتم و خاطرات زیادی از دره های زیبای پنجشیر دارم . آنوقت ها مامور ما لیه پنجشیر عبدالغفور خان صمدی بود. مدیر واردات پروان صالح محمد خان بود و مستوفی پروان هم عبدالمجید خان صافی. خاطرات زیادی از پنجشیر همین حالا در ذهنم برجسته میشوند اما آنچه در مورد شعله ها میخواهم تذکر بدهم ، اینستکه :

خروش  از پنجشیر بود و یکی از شعله ای های سرشناس آنجا که در زندان پلچرخی زیر شکنجه ها جان داد.

 عبد الاحد جان از پنجشیر بود و با بیشتر از شصت نفر از دوستانش در سال 1357 توسط اعضای اگسا گرفتار شد و در زیر شکنجه ها  در پلچرخی جان دادند .

واحد بشر دوست  شعله ای و از پنجشیر بود و در سال 1357 توسط  اگسا گرفتار شد و زیر شکنجه ها جان داد.

کوهیار شعله ای و از پنجشییر و در زیر شکنجه های جلادان در پلچرخی جان دا د.

در پنجشیر و در تمام جاها عده ای که معروف به شعله ای ها بودند برضد باند حفیظ الله امین و شرکا تفنگ گرفتند و جنگیدند.

 احمد شاه مسعود شهید میگفت :

" در جوزای 1358 – 1979 از طریق نورستان آمدیم پنجشیر . گرچه گروه های دیگر هم در پنجشیر کار کرده بودند " 4

واقعیت اینست که در پنجشیر مانند سایر گوشه و کنار افغانستان انسانها با دید گاه های مختلف آشنا بودند و هستند . حفیظ جان از دره هزاره علاقمند ی به دوستی با شاد روان طاهر بدخشی و بحرالدین باعث و همرزمانش داشت.

 عبد الحمید محتاط ،  دستگیر پنجشیبری و عده ای تمایلات دیگری داشتند،

هادی کریم تمایلات دیگری .

همایون جریر تمایل دیگری .

 احمد شاه مسعود شهید هم تمایل و تجارب دیگری.

 عجالتا در مورد عبدالرحمن جاوید که سر و صدایش چند روز پیش بلند شد ، چیری نمینویسم زیرا سخنانم را قبلا نوشته ام .

اما در پنجشیر یک نفر بنام دکتر عبدالرحمن را همه میشناسند و او همین حالا موافقین و مخالفین خود را در پنجشیر هم دارد.

نام اصلی وی فضل بود . در لیسه جبیبیه درس خواند . بامن همدوره بود . همچنان با ما در یک قریه و دهکده بنام ویسل آباد  چهاردهی زنده گی مینمود.هر روز صبح پای  پیاده به طرف مکتب  روان شده  و از پل گذر گاه و مقابل دکان خلیفه حبیب پهلوان گذشته و تا خواجه ملا به لیسه حبیبیه میرفتیم .  پدرش در زمان ظاهر شاه  دگروال  و زاد گاه پدرش هم نورستان بود.

همان فضل یا دکتر عبدالرحمن در لیسه حبیبیه نه تنها علاقمند شعله جاوید بود بلکه در میتنگ ها سخنرانی میکرد . آنوقت ها شعله ای بودن در بین جوانان جرم و جنایت و خیانت شمرده نمیشد و کسی از شعله ای بودن  شرم وعار نداشت.. فضل بعد از ختم لیسه حبیبیه به پوهنتون طب ننگرهار رفت و در آنجا داکتر شد.

بعدا در پنجشیر رفت و دوش بدوش مردم پنجشیر در مقاومت ، پیروزی و شکست ،  پیش روی وعقب نشینی ها سهم گرفت . اگر در پنجشیر سخن از مقاومت است. نام دکتر فضل – دکتر عبدالرحمن در آن دخیل است . اکر در پنجشیر سخن از شکست ها و ریخت ها است ، در انجا نیز نمیتوان نام دکتر عبدالرحمن را  مجزا ساخت. خوب و بد در جبهه پنجشیر و در تمام شورای نظار و در تمام دوران 1992 تا  در کابل  هم با نام دکتر عبد الرحمن گره خورده است. اگر امروز افتخارات را دیگران از خود حساب مینمایند و شکست ها را بنام  فضل یا دکترعبد الرحمن شمار میکنند ، روز گاری خواهد رسید که شفاف تر از حالا بنویسم . عبد الرحمن نخستین کسی بود که از تلویزیون کابل شکست حاکمیت دکتر نجیب الله و پایان رسمی حاکمیت حزب دیموکراتیک خلق را بیان نمود. او مسعود را میشناخت و مسعود او را میشناخت. اگر واقع بینی در میان آید بایست در پنجشیر و انداراب باز هم برویم و خوب و بد دکتر عبد الرحمن را ارزیابی نمائیم که باری شعله ای بود و از هیج کسی کمتر در جبهه پنجشیر نه جنگید. بنا م دکتر و بنام مسئول سیاسی در پنجشیر نقش ایفا کرد. خوبی هایش از شما  علی آریان ، بدی هایش ازمن .

من در مورد ده ها شکست می اندیشم و باور دارم که ازمیان شکست ، استراتیژی پیروز ی و بهروری افغانستان و مردم افغانستان را ترسیم مینمایم و خواهم نمود . من در مدت چهل سال  زنده گی سیاسی ام بارها شکست را دیده ام و نا امید نشده ام و اگر لحظه ای جرقه ای از پیروزی را دیده باشم؛ مغرور نشده ام و نخواهم شد.

من با چند وزیر و چند مجاهد در هوتل  کانتی ننتال نشسته بودم که قسیم خان فهیم داخل کانتی ننتال شد و تلویزیون کابل همان وقت مصاحبه من را پخش مینمود . قسیم خان فهیم  با حنظله یک جا آمده بودند. او سراغ دکتر عبد الرحمن را گرفت و در منزل یکم هوتل به نزد دکتر عبدالرحمن رفت.

صحبت هایشان تا نا وقت ها ادامه یافت.

انوقت در سال 2001 بسیاری میکوشیدند خود را به داکتر عبدالرحمن نزدیک جلوه دهند و امید وارم که وضع صحی  قسیم خان فهیم روزی برایش اجازه بدهد تا تجارب خوب و بد خود را با داکتر عبدالرحمن بیان دارد ، خصوصا از آنروزهای بد در اندراب را.

مگر صد ها نفر در پنجشیر نمیدانستند که باری عبدالرحمن شعله ای بوده است ؟

 بسیاری به شمول احمد شاه مسعود شهید  میدانستند و فضل توانسته بود خود را تثبیت نماید ، باید بدانید که فضل تنها نبود . گرچه در آخرین لحظات با فضل یا داکتر عبد الرحمان  در میدان هوائی   کابل خدا حافظی نمودم ، اما وقتی در فرانکفورت رسیدم خبر ترور اش را به گوشم رسانیدند و اینکه چطور نا جوان مردانه در طیاره بالا شدند و او را با چاقو ، چاقو باران کردند و مرده اش را روی خط رنوی انداختند و اتهام به حاجی ها بستند. هنوز مرا مشغول میسا زد و بارها در داخل افغانستان در این مورد تحقیق کردم و روزی شاید بتوانم علت و انگیزه کشته شدن او را بدانم.

 فکر میکنید که خبر مرگ او بالایم خوش گذشت و یا یاد آوری از آن برایم دردناک نیست ؟

برای من منافع مردم افغانستان و افغانستان مستقل ، آزاد ، آباد و د یمو کراتیک و شگوفان مطرح بود و است و با این نیرو به پیش می روم.

 علی آریان !

 اکنون متوجه باش و بخوان !

من نمیدانستم که رنگین دادفر سپنتا در آوان جوانی به شعله جاوید پیوست ، حالا که خودت  این مطلب را مینویسی ، تشکر از  خودت. خوشحالم که رنگین دادفر سپنتا در جوانی به باندهای رنگارنگ جنایت کار نپیوسته بود که اینک  شستن لکه های ننگین اش سخت دشوار میبود. خوشا بحالش که اوان جوانی به فکر جوان پیوست و من ای پیره سر بخود میبالم که سی وهشت سال پیش با انسانهای شعله  ای آشنا شد ه بودم که سخت علاقمند سعادت مردم افغانستان بودند .سرم فدای همه  جوانانایکه به سر خویش عشق وطن و عشق  بهروزی و سعادت و سرفرازی مردم را دارند.

ا علی آریان!

اگر یک روز و یا یک لحظه  با جوانمرد ها گامی میگذاشتی ، امروز به خود میبالیدی.

 اما حیف و افسوس و هزار افسوس که در سی وهشت سال ایکه گذشت نتوانستم  آنچنانکه شایسته و بایسته است و میبود در خدمت جوانمردها و وطن نازنینم افغانستان میبودم.  اما هنوز دیر نشده است و من وقت و عمر کافی دارم تا چند طویله اوژیاس را باز هم  پا ک کنم.

علی آریان و همه آریائی ها !

یکبارسوانح  رنگین داد سپنتا را  برای شما اینک مینویسم تا خوبتر او را بشناسید و اینکه در آینده چه کاره میشود در اینجا بحث من نیست .

 کودکی در سال 1953 در خانواده طاهری در کرخ هرات دیده بدنیا گشود. پدرش او را بخاطر دوستی که بنام رنگین داشت ، رنگین نام گذاشت. کاکا رنگین خدا بیا مرز تا چند سال پیش در قید حیات بود و  در هامبورگ زندگی مینمود و با وجود کبر سن و محاسن سپید در جلسه ها حضور می یافت .

دوران کود کی رنگین در کرخ گذشت و تا صنف ششم در مکتب ابتدائیه کرخ درس خواند.

آنوقت   دگروال دوست محمد  خان  که خداوند غریق رحت اش کند  یعنی پدر احمد شاه مسعود شهید ،  قوماندان ژاندام پولیس هرات بود و مسعود شهید صنف دو م و سوم و چهارم را در مکتب موفق هرات درس میخواند.

 رنگین صنوف هفتم و هشتم و نهم را در لیسه مولانا عبدالرحمن جامی درس خواند.

رنگین صنوف دهم ، یازدهم و دوازدهم را در لیسه غیاث الدین غوری در هرات خواند .

 در سال 1352  رنگین ازدواج نمود .

 درسال 1353 شامل فاکولته حقوق و علوم سیاسی در دانشگاه کابل گردید.

آنزمان مستحق بورس تحصیلی به فرانسه شناخته شد ولی بورس تحصیلی او را ندادند .

بعد از فراغت از صنف دوم فاکولته مجددا برای رنگین بورس تحصیلی به انقره ترکیه دادند و تا سال 1359 در انقره درس میخواند و همسر و فرزندش باوی در انقره زندگی مینمودند .رنگین در سال 1981 لیسانس خود را از انقره ترکیه بدست آورد.

حالا به  علی آریان و همه نژاد باوران آریائی می نویسم که به منبع  معلومات خود شک نما ئید . رنگین دادفر سپنتا تا حال ازبکستان و ترکستان را ندیده است.   رنگین در اواخر سال 1359 یعنی بعد از ختم تحصیلات اش از ترکیه به پاکستان رفت و از پاکستان  دو مرتبه به داخل افغانستان در جبهات گرم مبارزه مسلحانه شرکت نمود. بعد از پاکستان به ایران رفت و مصروف فعالیت و کار سیاسی بود.در اواسط سال 1981 دوباره به ترکیه رفت  تا همسر و فرزندش را از ترکیه به طرف ایران منتقل سازد. اما ایران برای همسر و فرزندانش ویزه نداد و از آن معذرت خواست . در سال بعد یا به گمان بسال 1982 با همسر و فرزندش به آلمان غرب سفر کردند و بعدا مشغول فعالیت وکار سیاسی شد.و تاسال 1985 مصروف فعالیت سیاسی بود.

 درسال 1985 در رشته علم سیاست ، جامعه شناسی و روابط بین المللی به درس خواندن شروع کرد. در سال 1992 از فاکولته علوم سیاسی دوکتورای خود را بدست آورد. عنوان دکتورای وی اگر دقیق بتوانم بیان دارم " پیدایش افغانستان در تحت انکشاف جنگ ومقاومت "  است.

اینک از علی آریان و همه آریائی ها میپرسم که شما نوشته اید که :

". وقتیکه حزب دیموکراتیک خلق  در کشور به قدرت رسید وی نخست به ازبکستان رفت. یک مدت را در آنجا سپری نموده و بعقیده دوستان به قاچاق افراد بعنوان پناهنده بخارج فعالیت داشت. بعدا به ترکیه رفت و در آنجا هم در پهلوی تحصیل با قاچاق انسانها اشتغال داشت. از آنجا به آلمان آمد و بالاخره  در شهر آخن در غرب آلمان به تحصیل درعلوم سیاسی آغاز کرد و تحصیلاتش را باتمام رسانید. "

اینک از دوستان خود بپرسید که اگر وی در سال 1992 به ازبکستان رفته باشد ، در کجا و در کدام شهر و درکدام منطقه زندگی نموده است ؟

 آنچه مسلم است همانا فقط قصد ترور شخصیت رنگین داد فر سپنتا را دارید و الی با این دروغ های شاخدار و ادعای قاچاق انسانها فقط چند کودن باور خواهد داشت وبس.

بهتر خواهد شد تا علی آریان و تمام دستگاه شایعه پراگنی شان متوجه شوند که تا حال ده ها مقاله به قلم رنگین دادفر سپنتا هم بیرون شده است و عملکردهای سیاسی او در داخل و خارج افغانستان و زندگی شخصی اش بر کسی پوشیده نیست .

 من این جملات را بخاطری نوشتم و مینویسم که اگر در بین شما آریائیها و علی آریان ها کدام نفری روزی با کدام جوانمرد ی در زندگی  گام گذاشته باشد ، اینطور نامردانه سخن نمینوشت.

شش:

علی آریان مینویسد که :

        "سازمان شعله جاوید از مدت ها قبل یعنی از زمان ظاهر شاه باین طرف در آلمان فعالیت داشته و در واقع با پشت کار زیاد و فعالیت های متداوم سیاسی در بین افغانستانیها و آلمانها بیشتر و موثرتر از همه سازمانهای افغانستانی  تبارز کرد. با وجود آنهم نتوانست در جامعه افغانستانی نفوذ کند و در واقع از نظر طرفدار بازهم از یک اتحادیه کوچک فراتر بزرگ نشد.  بهمین دلیل سعی شد تا بخود چهره مردمی دهد. دوستان سازمان شعله جاوید  اساسنامه را تغیر داده و تحت نام "شورای دموکراسی" وارد عرصه شدند و نشریه سازمانی خویشرا تحت نام فریاد منتشر میکردند. با وجود مساعی زیاد هیچ  نفوذی در داخل هفتاد هزارافغانستانی درآلمان پیدا کرده نتوانستند. "

 چنانچه در بالا نوشتم  در طول تاریخ افغانستان سازمانی بنام شعله جاوید وجود نداشته است نه در افغانستان و نه در المان و نه در کدام کشور دیگر.  شعله جاوید نام یک جریده بود و شعله ایها یک جریان بودند نه کدام سازمان و نه کدام حزب سیاسی. امید که علی آریان و همه آریائی ها بدانند که سازمان چیست ؟

دیگر اینکه علی آریان مینویسد که :

"دوستان سازمان شعله جاوید  اساسنامه را تغیر داده و تحت نام "شورای دموکراسی" وارد عرصه شدند و نشریه سازمانی خویشرا تحت نام فریاد منتشر میکردند. با وجود مساعی زیاد هیچ  نفوذی در داخل هفتاد هزارافغانستانی در آلمان پیدا کرده نتوانستند. "

در اینجا علاقمندم تا بدانم که اساسنامه شعله جاوید چه بوده است و در کجا است ؟ از امروز تا ده سال دیگر برای علی آریان وهمه آریائی ها مهلت و وقت کافی خواهد بود تا اساسنامه سازمان ای شعله جاوید را پیدا نماید و منتشر سازند !؟ و با انتشار آن نشان دهند که اساسنامه شورای دیموکراسی برای افغانستان  چه وجوه تشابه و یا تفاوت با آن اساسنامه ایکه اصلا وجود نداشته است ، دارد.

 تا جائیکه حافظه من ای پیرانه سر بخاطرم می آورد بروز های پانزدهم و شانردهم و هفدهم  ماه جنوری سال 1993 سیمیناری در باره دیموکراسی در شهر کلن المان دایر گردید. بروز هفدهم جنوری سال 1993 بعد از پیشنهادها و صحبت های زیادی نخستین شورای دیموکراسی برای افغانستان پا به عرصه وجود گذاشت . سیستم و نظام شورائی برای تمام کارها و آینده پیشنهاد باقی سمندر بود و در اخیراز بین 33 نفر اشتراک کننده هیئات رهبری و اعضای علی البدل شورای دیموکراسی  در فضای آزاد با رای دیموکراتیک و مستقیم انتخاب شده و به کار خود شروع نمودند. از اواسط دهه هشتاد سیمنارها و جلسه های در مورد کار و فعالیت گسترده در شهر های مختلف وجود داشت که کار و فعالیت همه شان قابل قدر بود و است و شورای دموکراسی نتیجه فعالیت شبانه روزی ده ها نفر بود و است ویکی ازآنها رنگین دادفر سپنتا می باشد.

 انتخاب نام فریاد از میان سی نام پیشنهادی بازهم در فضای دیموکراتیک و باز و در فضای شورایی صورت گرفت و دیسکورس و یا گفتمان دموکراسی وارد کارزار دیگر گردید.

آنوقت کابل و افغانستان مورد تاخت و تاز احزاب مجاهدین و مخالفین و موئتلفین قرار داشت و در همان وقت فریاد در شهرکابل و سایر شهرهای افغانستان هم پخش و تکثیر می گردید. اگر ضرورت باشد من گاه نامه های کابل و فعالیت های احزابی را که به روی یک دیگر با توپ و تانک و راکت می کوبیدند و کوچه به کوچه می جنگیدند ویاد گارشان تا حال خرابه ها و ویرانی های کابل است و در کابل خون جاری ساخته بودند ، برای شما از روی شماره های متعدد فریاد مجددا منتشر خواهم سا خت.

بیاد دارم که تابوت های جستی نام ترجمه ای بود از معراج امیری که در کابل به روی هفته نامه کابل منتشر گردید و صبور سیا ه سنگ مقدمه ای بران نوشته بود. همان روز هایی که قاضی نور را در پل آرتل به راکت بستند و قهار عاصی را  درکارته پروان .

 علی آریان و همه آریائی تبار ها !

بخاطر بسپارید که اگر من چیزی نمینویسم به این دلیل نیست که چیزی برای  نوشتن نیست . من هزار سینه سخن دارم و سالها وقت برای نوشتن .

اینکه اعضای  شورای دیموکراسی با جلیل شمس نشسته اند و یا با هر فردی دیگر ، تا جائیکه منافع ملی – دیموکراتیک مردم افغانستان بما اجازه داده است و اجازه میدهد با هر فرد و نیروئی سیاسی که با ما یک گام برود یا ده گام یا گامهای زیاد ، ما به همراهان خود با اعتماد زیاد نگریسته ایم و خواهیم نگریست.

همین پیرانه سر با هزار شوق و ذوق از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب افغانستان و دنیا تا حال سفرکرده ام تا راه ها و همراهای برای سعادت و سرفرازی افغانستان این مادر مشترک مان بیابم. به این تلاش ادامه خواهم داد .

 وقتی علی آریا ن مینویسد که :

 "همانطوریکه حکمتیاراصلاح شدنی نیست از آقای اسپنتا هم انتظار یک فرد دموکرات را نباید داشته باشیم چرا که این اندیشه به یقین واهی است. "

در این مورد بایست بنویسم که وقتی افکار نژاد باوری چشمان انسان را کور کند و عقل را از انسان بریابد ،  در صد مقایسه حکمتیار با رنگین داد فر سپنتا  می برآید.

 علی آریان !

بخاطر بسپار که حکمتیار با مردم افغانستان بزور تیزاب ، گلوله ، راکت و توپ سخن گفته و در کنار قاضی حسین احمد نشسته بود و است و صد راعظم بر حال شما بود و با وجود آن مردم هردم شهید  کابل را از چهار آسیاب به راکت می بست ، اما رنگین داد فر سپنتا طرفدار دیسکورس یا گفتمان دیموکراسی  است و تا حال هر آنچه در توان داشته است ، نوشته و به نشر رسانیده است.  رنگین دادفر سپنتا ده ها مقاله در مورد دیموکراسی نوشته است و بهتر خواهد بود تا خود علی آریان و تمام آریائی تبارها و نژاد باورهایتان تلاش کنید تا مقالات و دیدگاه های او را نقد نمائید ، تا جوانان سرزمین ما بدانند که تفاوت میان شما و دیموکراسی خواهی شما و رنگین دادفر سپنتا در کجا است.

اینکه علی آریان مینویسد که :

"    بنابران انتخاب آقای اسپنتا بحیث وزیر خارجه از طرف نمایندگان پارلمان خطای بزرگ سیاسی است. انتخاب چنین شخصی در راس یک وزارت مهم فاجعه بزرگی را برای ملت بیچاره افغانستان ببار خواهد آورد. "

در اینمورد من میتوانم با صراحت بنویسم که اگر در افغانستان مانند رنگین دادفر سپنتا  چند رنگین دیگر  در قوه اجرائیه ، مقننه و قضائیه افغانستان بتوانند سهمی ادامه نمایند ، اگر زیاد کار نتوانند شاید  چند کودکستان ، چند مکتب ، چند زایشگاه ، چند دانشگاه و چند دواخانه و چند کارخانه بسازند و گذرگاهی گردند بسوی فردائی که فرزندان مردم افغانستان بتوانند در مورد استقلال سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی و اجتماعی خود گپ بزنند و گام بگزارند.

تا آن فردا کار بسیار پیش رو است و تلاش های زیاد و خستگی نا پذیر.

 مردم افغانستان تاحال متاسفانه در سی و چند سال اخیر فاجعه پشت فاجعه را تجربه کرده اند و اینکه هم در زیر خط فقر زنده گی مینمایند.

 مردم افغانستان حق دارند که به هر مامور دولت از رئیس جمهور  و وزرا تا هر  کارمند دولتی و غیر دولتی  به دیده انتقادی بنگرند.

مردم افغانستان حق دارند تا با تشکیل ده ها حزب وسازمان و اتحادیه  ها و تشکلهای مدنی بر تما م امورداخلی و خارجی افغانستا ن کنترول و نظارت نمایند.

تمام رسانه های گروهی موظف و مکلف اند که بر ضد خود سانسوری و سانسور ایستادگی نموده و منافع علیای مردم افغانستان را مد نظر گرفته و ازمنافع ملی- دیموکراتیک افغانستان ومردم و شهروندان افغانستان یک لحظه چشم پوشی ننمایند.

نظارت و کنترول بر وزرا و روسا و پارلمان و قوای قضائیه شعور سیاسی مردم  را هرچه بیشتر صیقل خواهد داد و ضمیر و وجدان آگا ه را آگاه تر خواهد ساخت.

علی آریان مینویسد که :

" بعبارت دیگر آقای اسپنتا در هیچ موقع و در هیچ زمانی شغلی علمی آبرومندی که با آن مثلا هشت ساعت مصروف کار بوده  و صاحب دفتر و دیوان بوده باشد، نبوده است "

در اینمورد برای علی آریان و تمام آریائیها و نژاد باورها خاطر نشان میسازم که کار، کار است. اگر یک نفر یکساعت کار فکری مینماید یا یک ساعت کار یدی . در طول زمان  کار – فرد مورد نظر کالا  یا شی ای میآفریند که آ ن شی یا  کالا یا  تفکر دارای ارزش است و آن ارزش  قابل مبادله است با پول و یا یک شی دیگر  و همه کارهای مولد چه یدی باشند یا فکری دارای  دو نوع ارزش اند ، ارزش مبادله و ارزش مصرف و هر دو ارزش را وقتی کسی بوجو د می آورد ، کار کننده اگر یک ساعت کار کرده باشد یا ده ساعت . فرد تولید کننده ، فرد یست دارای کرامت انسانی و شخص آبرومند و کرامت انسانی باید از هرنوع تعرض مصئون باشد.

یک ثانیه کار یا یک ساعت کار و یا هشت کار ، کار است و شغلی علمی و غیر علمی ، بازهم شغل های آبروند اند و هیچ نوع ارتباطی به  دفتر و دیوان ندارد.

 

 

معرفی افراد در عکس تاریخی .

  عده ای از رهبران و کادر های  جریده شعله جاوید در زندان دهمزنگ – قلعه کرنیل کابل افغانستان در سال 1348 – 1968

 از چپ به راست ایستاده

 یک -  دکتور محمد عظیم محمودی

دو – دکتور سیف الرحمن محمودی

سه – محمد کاظم داد گر ( در زیر  شکنجه های پرچم و خلق در زندان پلچرخی جان داد . یادش گرامی باد )

چهار- عبد الله رستاخیز ( در پلچرخی مانند سایر همرزمان وهمزنجیران اش زیر شکنجه باندهای خلق و پرچم  جان داد. یادش گرامی باد)

پنج – محمد قاسم واهب ( در زیر شکنجه های دژخیمان پلید در پلچرخی جان داد . یادش گرامی باد)

شش- مضطرب باختر ی ( محمد اسحق نگار گر خوشبختانه زنده است )

هفت – دکتور عبد الله محمودی

افراد نشسته از چپ به راست :

 

هشت -  دکتور عین علی بنیاد ، در اثر سکته قلبی در شهر برلین بروز 24 اپریل سال 94 بساعت هفت ونیم شام  در حین فاتحه آقای بسمل در منزل خانم گوهر بسمل  سکته نمود و جان داد.

نه – دکتور عبدالهادی محمودی

ده – انجنیر محمد عثمان عصیان ریاضی دان بزرگ افغانستان که در دوران تبعید در پاکستان  سکته نمود و جان داد.

یازده – دکتور محمد رحیم محمودی  صاحب امتیاز و مدیر مسئول شعله جاوید که در اثر سکته قلبی در هامبورگ جان داد و جنازه اش به کابل انتقال داده شد. یادهمه شان گرامی باد.

 

سخن بر ای نوشتن زیاد است . یار زنده وصحبت باقی .

..

پاورقی - رویکردها

1 شعله جاوید شماره یک منتشرشده در 15 حمل 1347 برابر به 4 اپریل 1968 کابل.

2-  کتاب/ مردی استوار و امیدوار به افقهای دور/ صفحه 77  که به اهتمام احمد شاه فرزان و انجنیر توریالی غیاثی در بهار سال 1379 منتشر شده است.

3- کتاب پنجشیر در دوران جهاد  - نوشته عبد الحفیظ منصور – صفحه 63

4- صفحه 84 کتاب  مردی استوار...