اقتباس از سايت فردا

 

 اندکی از رنج های زنان

 نصير مهرين

 31.03.06

 وقتی به صفحات تاريخ کشور خويش نگاه می کنيم، در کنار احساس کمبود ها، نبود سخن از حال و احوال زنان نيز ما را متوجه مسايل بسياری از علل و عوامل اين کمبود در تاريخنگاری ميسازد.

گفتنی است هنگامی که تاريخی که به شرح جنگها محدود شود، و آن شرح و تفصيل ها نيز ناقص و جانبدار نگاشته شده باشد، و از تاريخی که در توجيه خونريزی پيروزمندان و نکوهش و نثار فحاشی بر مغضوبين پرداخته باشد، از تاريخنگارانی که فهم ايشان از تاريخنگاری بنا بر پذيرش سنت پرداخت به کارنامه های جنگی مردان بوده است؛ انتظاری ديگری هم نميتوان داشت. اين تاريخ برعلاوه ناتوانی از طرح پرسش و دريافت ريشه های اجتماعی و تاريخی و اقتصادی علل جنگها، به سخن ديگری برعلاوه بيگانه بودنش با نگارش تاريخ جامع و بيگانه با بررسی ژرفنگرانه به رويداد ها، گستره اثرات انسانی جنگها و ستم ها را فقط در محدوده شکست و پيروزی مردان می بيند. و اين يکی از ويژگی های تاريخ ناقص و يک بعدی مذکر است.

 

اگر به صورت حاشيه وار اينجا و آنجا، اشاره هايی به زن شده است، نه به عنوان اعتنا به شخصيت آسيب ديده بلکه در محور مکث به نقش مرد گوشه چشمی به او افتاده است. و چه خوب که جای تحسينی را برای آن بزرگوار کاتب فيض محمد و ميرغلام محمد غبار و کسان ديگری می بينيم که در خلال تاريخ سياسی، بازهم ذهن شان بالنسبه به موضوع معطوف بوده است.

در حاليکه که گذشه از رنج های بيشماری که زن ديده و از آن گفته نشده است؛ در پيامد های زنده گی مردان شکست ديده و مغضوبين زورمندان نيز روزگار تأثربار و رنجی را ميتوان سراغ کرد که کم از مرگ مردان مقهور خشم و محکوم به مرگ نبوده است.

 

اگر سخنی در کتابهای تاريخ هند رفته است که زن بايست پس از مرگ شوهر خود را در آتش جسدسوز او می انداخت، رنج و دردی که بسا زنان پس از شکست مردان خويش ديده اند کمتر از آن سوختن تدريجی نبوده است. اين پيامد به تنهايی از وابستگی زن به مردی که شکست ديده است و پس از دست دادن قدرت زمينه های تأمين احتياجات از دست رفته و کار او به رنج و حرمانی کشيده است حتا به روزگار مادر حسنک وزير، پايان نپذيرفته، بلکه استبداد و ظلم و خشمی که مرد شکست ديده را به «ياسا» رسانيده، در قلمرو خانواده تا تدارک گسست نسل نيز دست يازيده است.

 

شايد روزی فرا برسد که اين ناگفته ها گفته آيد و نارساييی که ازين زمينه عايد حال تاريخ افغانستان است، بعد تکميلی بيابد.

 

اما در چند دهه پسين، مثال های را ديده، خوانده و شنيده ايم که می تواند برای ما تصوری از حال زنان و وجوه مشترک تاريخی و موجوديت نمونه هايی مشابه از نتايج روزگاران پيشينه باشد. برعلاوه حفظ سنت تحميل آزار و اذيت زن را در کنار مردی که طرف غضب قرار گرفته و تداوم يافته است، آشکار می سازد.

 

در طی ديدار مدارک و اسناد و ديدار با شاهدان عينی، می بينيم که ديگر اينجا رنجها از ناحيه آن گونه اعتقاد خوار و خفت و سخيف و زنسوز نيست که زن می ديد و در پيش چشمان بيننده گان آتش جسد مرد، زن در آن آتش فرو ميروفت و ميسوخت؛ بلکه دامنه سرکوب مرد خانواده و چهره محافظت سنت تحقير زن حتا در هيأت دفاع از حقوق و رفع تبعيض و دفاع انقلابی از زن، او را به روز سياه نشانده است. اينجا رنج زن تداوم يافته است زيرا در ظواهر آگاهی از حق زن سخن گفته شده است، در حالی که عدم گسست از راه و رسم ستم آميزی که بر جامعه و از جمله بر زن تحميل شده، در اشکال ديگری به آن رنجهای تاريخی تداوم می بخشيده است.

 

مثال های چندگانه می آوريم که اندکی معرف گونه های از آن ستم و حال و احوال زن تواند باشد.

 

 

سرکوب خونين خانواده چرخی ها

 

پس از قتل غلام نبی خان از طرف محمد نادر خان، قناعت شاه و پس از قتل او بدست عبدالخالق؛ قناعت بازمانده گان را فراهم نکرد. بلکه همه اعضای خانواده های چرخی ها را در چنان هوا و فاضايی در توقيفخانه های محبوس کردند که منظوری جز فراهم شدن زمينه مرگ را نميتوان در آن تصميم مشاهده کرد. اضافه تر از پنجاه تن زنان پير و جوان و دختران و اطفال طی سالهای متمادی در زندانهای با نام های «سرای بادام» و «سرای علی خان»، در کابل زندانی شدند. شرايط زندگی را برای آنها چنان سخت و ناگوار کرده بودند که در نتيجه عده ای جان سپردند.

 

 

سرکوب خانواده مجددی ها (حضرت ها)

 

دولت حزب دموکراتيک خلق افغانستان (خلقی ها) در اواخر ماه جدی سال 1357 خورشيدی، عمليات سريعی را برای توقيف و سرکوب خانواده های مجددی ها آغاز کرد. به رغم دلچسپ بودن دريافت انگيزه آن عمل و اعمال مشابه، درينجا بدان موضوع مکث نمی کنيم. اينقدر يادآور می شود که دولت «خلقی» خود را انقلابی و خوب ميدانست و ديگران را ضد انقلابی، ضد دولتی و نامطلوب. و جزای آن ديگران در منطق سياسی اين بينش سرکوب های بود که جامعه ديد. درين ميان بر ايشان واضح بود که خانواده حضرت ها در جهانبينی با آنها مشابهتی ندارد. و هم اين واقعيت را ميدانستند که حضرت های مجددی، در گوشه و کنار افغانستان مريدان و پيروانی دارند. بنابرآن تصميم براين شالوده مخالف کشی نهاده شده بود که اگر همين حالا مخالفت عمليی از آنها سر نزده بعنوان ذخاير بالقوه روزی کاری خواهند کرد پس بايد آنها را توقيف و اعدام کرد! (اگر اين برداشت درست نيست، ميشود که اعضای کابينه آن دولت، رئيس اکسا «سروری» و بقيه کارمندان مطلع دولت آنوقت، بگويند که ارزيابی ايشان چگونه بود؟)

در نتيجه بخش قابل ملاحظه مجددی ها که قابل دسترسی بودند، دستگير و روانه زندان و اعدام گاه شدند.

اما دولت خلقی به توقيف مردان بسنده نکرده بلکه در يک شب 25 تن زن و طفل را نخست روانه وزارت داخله کرده پس از تهيه اسم و ولد، آنها را به زندان پلچرخی انتقال داد.

بدون ترديد،انتشار خاطرات زنان و اطفال آن وقت (که اکنون بزرگ شده اند) در بسط جزييات و شناسايی بيشتر آلام و درد های که بخاطر منسوب بودن به خانواده مجددی ها متحمل شده اند، کمک خواهد کرد.

از زبان شاهد عينی شنيدم که: "چون پنجه های دست راست عزيز اکبری معروف به عزيز اکسا بسته بود، لست نام ها را بوسيله خود زندانيان و بدست خانم گل مکی دختر فضل عثمان مجددی بنوشت."

 

مگر آيا به رغم هر نوع اختلاف و عدم تشابه اجتماعی و عقيده يی سياسی با آگاهی به اين حرکت، پرسشی در ميان نمی آيد که چرا چنين کرديد؟

 

 

کم بوده اند زنان و مادران و خواهرانی که پس از زندانی شدن مرد خانواده به خانه های آشنايان و دوستان سر زده اند تا وسيله و واسطه ای پيدا شود که مقامات بالايی دولت را بشناسد و خبری از مرد بی سرنوشت بيابند. از دورهء صدارت محمد هاشم خان صدراعظم معروف حکايت های است. و در دورهء حاکميت خلقی ها که از خانه بردن و توقيف اشخاص ابعاد گسترده يافت، اين نوع تلاش ها و سرزدن به موسسات و ادارات و نزد آشنايان بسيارتر شد. با توجه به ميزان نفوذ حفيظ الله امين، سعی نهايی اين بود تا کسانی بتوانند به او برسند. از اين روی مقابل دروازه وزارت خارجه زنانی ديده می شدند که برای معلوم نمودن سرنوشت مردان خانواده مراجعه می کردند. سرانجام امين پيش از جانشينی خويش برای مدتی، يک ساعت از روز های چهارشنبه را برای ديدار زنان بخاک سياه نشانده رژيم خويش اختصاص داد. زنان با دشواری می توانستند نوبت ديدار بيابند. همين که قادر شده بودند با گريان و زاری جمله اول را بگويند، امين ميگفت:

"عريضه تان را بدهيد.... در دولت خلقی تان هيچکس بيگناه توقيف نميشود."

عرايض زنان نزد همکاران امين جمع می شد. و اگر زنی جرئت می کرد و چند جمله بيشتر ميگفت، امين مجال صحبت بيشتر نميداد. اين سخن را از زبان امين گفتند: زنی که اصرار ميکرد شوهرش بيگناه توقيف شده و معلوم نيست در کجاست. امين با برافروختگی گفت، برو جوان هستی، شوهر ديگر بگير، کسانی هستند که دنبال زن می گردند!

در دوره که حزب ديموکراتيک خلق افغانستان (جناح پرچم) در سايه حضور قوای شوروی دست بالاتر يافت، برغم محکوميت امين و شکستن کاسه و کوزه به سر شخص امين و نامبردن از باند امين، آن بگير و ببند و قتل مردم ابعاد وسيعتر يافت. هنوز مدارک اندک نيز از تأثيرات مخرب بمباردمانها و استفاده و از وسايل نظامی شوروی از ميان رفته تهيه نشده است تا ديده شود چه زيان های جبران ناپذير بر پيکر جامعه و خانواده ها تحميل شد (ترديدی نيست که برای هميشه اين کمبود از چشم پنهان نمی ماند). اما از نظر عقلی ميتوان بار خسارات و ميزان آسيب آنرا به سنجش گرفت. از منظری اينقدر گفتنی است که فرار دادن جوانان و نوجوانان از جنگ تحميلی برای جلوگيری از بردن جبری آنها از مکاتب و کوچه و بازار به عسکری، توقيف و اعدام آنها، خاطره های تلخی را بر دل و جان زنان، مادران و خواهران نشانيد. حکايت های بيشماری است که مادران در ياد فرزند جوان خويش به تکاليف صحی مواجه شده و جان داده اند. مادران بيشماری بوده اند که فراق فرزند را که جبری به عسکری چندين ساله فرستاده شده بود، با اشک و ناله و دعا و ابراز نفرت بدرقه کرده اند. ...

از سوی ديگر، جناح پرچم، هرآنچه را که به عنوان اعمال زشت به امين نسبت ميداد، خود با اندک تفاوت سليقه يی انجام ميداد. شايد يکی از تفاوت ها در اين باشد که در دورهء تره کی و امين رئسای اکسا و کام، اسم خود را در پای لست زندانيان و مکتوب های انتقال آنها به زندانها می نوشتند اما در دوره ببرک و رياست نجيب کمتر چنين کاری کرده اند.

همان گونه که پيشتر گفتيم، در دورهء ببرک و رياست نجيب در خاد و صدارت سلطانعلی کشتمند، و شورای انقلابی، زندانها از زندانيان پر شده بود. گير و گرفت تشديد و توسيع يافت و به همان اندازه تأثيرات رنج آميز و دشواری های زنان و اطفال بيشتر گرديد. در پايان سندی را می بينيم که مادری دنبال فرزند گم گشته! خويش می گردد.

 

بر اساس سند ديگری؛ مستنطقين، پس از بازرسی مشابه به انگيزاسيون (تفتيش عقايد) قرون وسطايی، از فرزند اين مادر ستم ديده ميخواهند که در برابر کمره تلويزيون حاضر شده از عقايد خود اظهار ندامت کند و يا نتيجهء معلومی را که اعدام بود، بپذيرد. اما او به عنوان شخص سياسی، دارنده آرمان های سياسی و دارنده موضع مخالف حضور قوای شوروی و ستم حزب دموکراتيک خلق، پذيرش آن آرزوی سخيف مستنطقين را شرم آميز دانسته، چندی بعد با جمعی از ياران خويش به شهادت رسيد.

ازاين گونه مثال ها کم نيست. ميشود گفت که ده ها هزار مادر و خواهر و زن و طفل با چنان سرگردانی و سرگذشت غم انگيز مواجه شده اند.

 

چند سخن با آنانی که ميخواهند آن اعمال درج تاريخ نشود:

يکی از ويژه گيهای نويسنده گان و گزارشگران صاحب غرض سياسی و تصوير رويداد های سياسی و تاريخی اين است که رويدادها را در زمانه های از هم گسسته می نويسند. دوره مورد علاقه خويش يا تبرئه و توجيه و يا تبليغ کرده و يا زيرکانه و چشم پت از آن ميگذرند. بطور مثال در زمينه توجه به حال زنان و تأثيری که از حاکميت و استبداد ديده اند، نويسنده گانی هستند که ژانر های داستانی خويش را چنان در نظر می گيرند که رويداد های غم انگيز زنان و دختران مانند حال کليه مردم رنجديده در آثار شان بازتابی نيابد. مقاله نويسها و تاريخنگاران صاحب غرض سياسی نيز چنين می کنند. آنانی که به فرمان سياست های عقيده يی پيشين گردن مانده و وارستگی نصيب شان نشده است، علی الرغم هرگونه قلمفرسايی، ديده می شود که در نهايت، مدافعين ظلم دوره يی از تاريخ اند  در حالی که جامعه ما اشکال مظالم را ديده است.

ترديدی نيست که مانند همه جای جهان، در افغانستان نيز در مقابل تحميل رنجها بر مليونها زن، زنانی هم (مانند برخی از مردان) از امتيازات و امکانات مادی در زنده گی بهره مند شدند. ممکن است برخی بکوشند که امتيازات!  و آسايش را به عنوان حال و روز همه زنان در مقطعی از تاريخ نشان دهند. ممکن است برخی از ايشان آب حسرت از دهان بريزند و به آن روزگار دل دسترسی مجدد ببندند. و با همان ديدی که عاقبت کارش شکنجه انسانها و به خاک و خون کشيدن انجاميد به حقوق زنان ببينند. اما اين زنان و دختران فرصت دارند تا سر را در گريبان ببرند و به غم ها و اندوه های که بر زن در دوره های مختلف سياسی و دوره حاکميت آنها بر جامعه استيلأ يافت، بينديشند. برای اين منظور به دور و بر خود نگاه کنند، رنجديده گان بسيار اند و ناگفته ها و نا نوشته های ايشان بسيارتر از آن. دفاع از حقوق زنان، در چارچوب نظام های ديکتاتوری و استبدادی ميسر نبوده است. بهره مندی از امتيازات مادی و آزادی و خوشگذرانی های که استبداد همواره برای بخری از مهره های خود ميدهد، نبايد، آزادی به مفهوم انسانی آن و به مفهوم تحقق نيازی در آن راستا تلقی شود که مردم افغانستان بدان نياز دارند. آنانی که ميخواهند برای حقوق زنان مبارزه کنند، بايد اين تاريخ را بدانند و بياموزند. عملکرد های جفاآميز گروه و يا گروه ها، و افشا آن از جانب گروه های ديگری، در حق مردم يک کشور و در حق زنان، نمی تواند توجيه بقيه عملکرد های ستم آميز و رنج آفرين باشد. جامعه ما چنين راه و رسمی را ديده و هنوز می بيند. فراموش کردن رويداد هايی که برای زنان سخت دل آزار بوده است، ره نيافتن و ره نبردن به درد های تراکم کرده آنها، به درد هايی که در پشت سکوت و اشکريزی آرام آرام و قصه های ياد فرزندان و مردان مانده است، بی خبری از حال و احوال و رنجهای زنان جامعه ماست. چه خوب است اگر گفتنی های آنها در قلم آيد و چه زشت و خودفريبی ستمگرانه است اگر از يادآوری رنجهای آنها و از ثبت آنها با سانسور استبدادپذير ممانعت شود.