معشوق رحیم

 

.28.03.06

 

ما زنده به آنیم که آرام نه گیریم       موج ایم که آسوده گی ما عدم ماست

 

سال نو¸ ماه نو و روز نو

 

باز یک بار دیگر سال نو¸ ماه نو وروزنو. مانند سال ها¸ قرن ها و هزاره های گذشته. مسلماً این سال هم مانند سال های دیگربه پایان خواهد رسید وکهنه خواهد شد. و سال ها و قرن ها و هزاره ها خواهند آمد¸خواهند رفت و ما را هم با خود خواهند برد. هر سال زمستانی خواهد داشت و در پی آن بهاری خواهد آمد و طبعیت از نو به زندگی و چنبش آغاز خواهد کرد.

اما جای ما آدم ها که همه به آدمک ها تبدیل شده ایم در این نو شدن ها و کهنه شدن ها در کجاست؟ آیا ما هم هر سال نو  میشوبم؟ و یا باید نو بشویم؟ و اصلاً چراباید نو بشویم و چگونه؟

ما هم چون جز و پارهً از طبعیت هستیم پس نا چار با این نو شدن ها و کهنه شدن ها در حال تغیر و دگرگونی میباشیم. یعنی  ساختار بیولوژ یکی  بدن ما با گذشت هر لحظه در حال تغیرو نو شدن میباشد. و به همین ترتیب نظر به توان و قدرت اقتصادی خود سال یک یا چند بار لباس عوض مینمائیم و لوازم خانه های خود را هم تبدیل مینمائیم.

 اما سوالی که در اینجا باقی میماند این است که ما به عنوان یگانه موجودات متفکردر طبعیت ¸ و یا اشرف مخلوقات¸ موجودات که آگاه هستیم از خود¸ از هسنی و از آگاهی خود¸ و از جهان پیرامون خود¸ چقدر با گذشت هر سال و هر روز  با این تغییرات و نو شدن ها در طبعیت این داشته های فکری خود را که بعضاً هم برایمان به عادت تبدیل شده اند تازه و نو میکنیم؟

 آیا همان طوری که درختان برای نمو وادامه حیات خود به برگ های تازه و جوان ضرورت دارند و بدن ما برای رشد و انکشاف خود بدون وقفه در حال عوض نمودن حجرات کهنه وپیر با حجرات جوان م.باشند.  فکر ما هم به همچون چیزی برای رشد و انکشاف و به خصوص برای جلو گیری از پیرشدن و پوسیدن ضرورت دارد؟

 آیا به همان صورت که ما هرساله برای پزیرائی از سال نو خانه تکانی میکنیم  این انباشته های  فکری ماهم  که حاصل سال ها و قرن های متمادی میباشد و در مغز های ما رسوب نموده اند هم به همچون یک خانه تکایً ضرورت دارد؟ شاید چنین استدلال نمائیم که زمانیکه ما درحال فکر کردن و اندیشیدن هستیم این خود یک روند و حرکت ایست که در حال تغیر ونو شدن فکرما میباشد¸ پس به هیچ نوع خانه تکانی اضافی ضرورت نیست. دلیل کاملاً درست و بجا میباشد. اما به شرط آن که ما واقعاً  بیاندیشم و این زحمت را به خود بدهیم تا بیاندیشیم.

اصلاً این اندیشیدن و یا فکر کردن چی است؟ چی زمانی ما میاندیشیم و چقدر میاندیشیم؟ و چی ضرورتی ما برای اندیشیدن داریم؟

چنانکه قبلاً هم گفتیم انسان تا کنون یگانه موجودیست در طبعیت که توان فکر کردن و اندیشیدن را دارد. و فقط همین توانائی اوست که او را از دیگر حیوانات که بر اساس غریزه عمل مینمایند متمایز میسازد.  این غرایز در انسان ها در اثر بدست آوردن توانائی اندیشیدن با گذشت زمان  ضعیف شده است. اما کاملاً از بیین نرفته است و هنوز این تمایل و کشش برای برگشت به آن وجود دارد.

 که یکی هم تنبلی و تنبلی فکری و یا بهتر بگوئیم ترس از اندیشیدن و فرمان برداری  از عادات و احساسات میباشد. یعنی زمانیکه عملی را براثر عادت انجام میدهیم¸ هیچ ضرورتی برای اندیشیدن نداریم.   به همین ترتیب ما برای اینکه زحمت اندیشیدن را به خود ندهیم ¸همیشه دنبال راه حل ها و پاسخ های آ ماده برای پرسش های خود میباشیم. و آن هم در صورت که ما پرسشی برای پاسخ یافتن داشته با شیم. که متاً سقانه ما اصلاً پرسشی نداریم. در جامعه ما چه در داخل و چه در خارج از کشور ما همه مجهز با پاسخ های قاطع و دندان شکن هستیم وشک  و تردید¸ پرسشگری ¸انتقاد و انتقاد از خود اصلاً در قاموس ما نمیگنجد. و یگانه تکلیف ما این است که خود را هر چه بیشتر و بهتر هم رنگ جما عت بسازیم تا نه تنها اینکه رسوا نشویم بلکه برای خود قدر و منزلتی هم دست و پا کنیم.

در جامعه ما همه پرسش ها و پاسخ ها مانند قوا نین فیزیک از قبل تعین شده است. و هیچ جائی برای پرسش های تازه وجود ندارد ونه خود ما این گستاخی را برا خود اجازه میدهیم. و بدا به حال جامعهً و فردی که پرسشی و مساً لهً نداشته  باشد. و همه پرسش ها و پاسخ های تازه خود را هم مانند کالا های مصرفی از ویترین های مغازه ها خریداری نماید.

اکثراً ما جمع آوری و انبار کردن معلومات  را به جا ی اندیشیدن به اشتباه میگیریم. و زمانی همم که از ما پا سخی توقع میشود¸ بدون حتا یک ثانیه درنگ برای مشکل ترین و پیچیده ترین سوال بهترین و کامل ترین پاسخ را ارائیه میدهیم. و جالب تر اینکه حتا قبل از ویا در جریان طرح یک سوال آ ماده پاسخگوئی هستیم.

 تنها گرفتن¸حفظ کردن و دو باره بیرون دادن یک فلسفه ¸مکتب یا آ موزهً سیاسی اجتماعی خود  اندیشیدن نیست.  انسان فقط در گرفتن و دوباره رد کردن¸ انتقاد کردن¸شک کردن و زیر سوال بردن هست که میاندیشد و به صورت   فعالانه در حال زایش و خلق اندیشه میباشد. انسان فقط زمانیکه خود را در گیر با مسائل مینماید و خود در جستجوی راه حل ولو هم غلط¸ میبراید در حال تفکر و اندیشه ورزی میباشد¸ نه در  چسپیدن در کلیشه ها. و فقط همین  اندیشیدن فعال و کنجکاوی هست که در فرد و در جامعه حرکت و پوینده گی را به وجود میآورد. و این تعقل و اندیشیدن برای خود است  که انسان را به آزادی میرساند.

پس تا زمانیکه ما در این داشته ها و انباشته های معنوی و ملکیت های مادی خود زندانی هستیم و شهامت  آزاد ساختن خود از این بند ها را نداشته باشیم. تا زمانیکه ما روحیهً تائید گری¸عوام پسندی   و تقلید را با  روحیهً پرسشگری و آزادی در تفکر و اندیشه عوض ننمائیم¸ سخن گفتن از آزادی و آزاد بودن  مانند لگد زدن در هوا خواهد بود.

 به همان صورتیکه ملکیت های مادی دست و پای انسان را میبندد و از حرکت میاندازد  و  او را مجبور میسازد تا تمام نیرو و توان خود را در حفظ آن صرف نما ید¸ به همان ترتیب  داشته های معنوی هم که برای ما حیثیت ملکیت های شخصی را پیدا نموده است¸ میتواند ما را دست و پا گیر کرده و به قهقرا بکشاند و  ما را به یک محافظه کار تمام عیار مبدل نماید.

و کلام آ خر اینکه¸ به قول کانت تا زمانیکه ما جرعت ننمائیم تا برای خود بیاندیشیم  ما  هیچگاه آزاد نبوده  بلکه برده فکری دیگران میباشیم.

بیائید برای یک بار هم اگرکه شده¸ این خود های تقلبی و ساخته گی خود را بشکنیم و  یک بار دگر خود را از نو متولد بسازیم.