نويسنده: داکتر کبير ميری     

25-09-09

 

پيامد برخورد خصمانه فقهای اسلامی با علم کلام و متکليمون در اين مدنيت

 

تفکر تئولوژيکی اسلام ( کلام) آغازش از آنجا است، که ميگويد انسان ها خود در مورد عملکرد شان  مسئوول هستند. يعنی انسانها توانايی آنرا دارند، که خود در مورد آينده و سرنوشت شان تصميم بگيرند که چی کنند. اين گونه انديشه در مدنيت اسلام از نگرش فکری معتزليها ناشی شده است. معتزليها تئولوگهای اسلامی (متکليمون) در دين اسلام بودند، که جهت فکری شان زاده ارتباط با تاريخ پر بهای مدنيت يونا ن کهن (هيلينيزم) در اسلام هست، در جهت ديگر در اين مدنيت، تفکر مسلط فق آرتودوکسی اسلامی قرار دارد؛ که از قرن9 تا 12 ميلادی ميان اين دو طرز ديد مناقشات و درگيريهای لفظی و فلسفی گسترده ی وجود داشته اند . در اين نوشته ممکن نيست که تمام تضادهای فکری و مناقشات فلسفی هر دو جانب را بازگوی نمود ولی در اينجا تنها يک مساله را مورد بحث قرار ميدهيم و آن پاسخ به اين پرسش است: که چرا خواست احيايی ميراث خردگرايی اسلامی و يا  فلسفه خردگرايی اسلامی که در قرون وسطی وجود داشت، در مقابل فق آرتودوکسی اسلامی در شرايط موجوده بوجود آمده ؟ پاسخ اين پرسش را ميتوان از متن مدنيت بحران زده وعقب افتاده اسلامی در مقايسه با مدنيت پيشرفته غرب، که در بسياری جهات عناصرش جهانی گشته اند جستجو نمود؛ که بدون ترديد مسئووليت اين همه نابسامانيها و يا بعبارت ديگر، عقب افتادگی مدنيت اسلام در روند تکامل جهانی بدوش فقهای اسلامی قرار دارد. اينکه خواست احيايی ميراث خرد گرايی اسلامی  و يا فلسفه خرد گرايی قرون وسطی اسلامي، در مقابل فق آرتودوکسی اسلامی در شرايط موجوده بميان آمده دليل آن در تنگناويا در دو راهی قرار گرفتن اين مدنيت در زمينه پزيرش مدرنيتيت و روند روشنگری است، که کشور های اسلامی با آنها به مشکل مواجه هستند. مدنيت اسلام مجبور گرديده تا مدرن را که منشأ غربی دارد بگونه ی عام آن قسمأ بپزيرد، ولی از پزيرش فرهنگ مدرن و روند روشنگری و يا از «افسونزدايی» آن جلوگيری نمايد. در اسلام هر چيز بايد اصالت درستی و يا مشروعيت دينی داشته باشد در غير آن، قابل پزيرش نيست. در مدنيت غربی دانشمندان و پژوهشگران علوم اجتماعی و طبيعی به اين نظر هستند، که آزادی و تکامل اجتماعی در غرب پيا مد دوران روشنگرِی هست، که در اين مدنيت صورت گرفته است. در صورتيکه در مورد اسلام گفته ميشود (اسلام فاقد سنت رو شنگری است). اسلاميستها کنونی از اين اظهار نطر غيرعلمی سوء استفاده نموده اند، نه  تنها روشنگری را رد ميکنند بلکه يک چير ديگر را هم به آن می افزايند و آن اينکه (روشنگری يک پديد ه يهودی بوده)، که با مسير اسلام سازگاری ندا شته و همچنان از اين نگاه عاری از صلاحيت و مشروعيت است.[1] اين گونه اطهار نطر در مورد مدنيت اسلام، با واقعيت تاريخی اسلام همسوی ندارد. مسلمانان، خرد گرايی و سنت روشنگری را در تماس با مدنيت هيلينيزم و يا يونان کهن بو سيله ترجمه آثار فلاسفه آن مدنيت  در قرون وسطی با خود آوردند و در متن اسلام گنجانيدند. اين فقهای اسلامی بودند، که از اولويت خرد گرايی و سنت روشنگری جلوگيری نمودند، و نگذاشتند تا اولويت خرد گرايی و سنت روشنگری در مدنيت اسلام نهادينه شوند. مساعی در جهت براه انداختن روشنگری مبنی به اولويت خرد قرار دارد، به اين مفهوم که خرد پايه واساس روشنگری را ميسازد. اگر چنين درکی در شرايط موجوده در مدنيت اسلام از پشتبانی اکثريت بر خور دار نيست و شيوه  تفکر يک اقليت را ميسازد، علت آنرا بايد در استبداد فکری فقهای اسلامی جستجو نمود، که در مسا يل آموزش و پرورش اسلامی نقش تعيين کننده را داشته و دارند. بگونه ی که در بالا تذکر داده شد، مساعی در جهت براه انداختن روشنگری مبنی به اولويت خرد قرار دارد يعنی خرد مقدم بر همه امور هست، اينگونه فهم از روشنگری، برای تمام بشريت قابل تطبيق است و همه فرهنگ ها ميتوانند در آن سهم داشته باشند. روشنگری به اساس خرد در دوران قرون وسطی در اسلام وجود داشته و اين بذات خودش بيانگر ميراث کلاسيک اين مدنيت بشمار ميرود. چگو نگی تداوم آن از اصالت و مشروعيت اسلامی نيز برخوردار است. تلاش های زيادی در اسلام در جهت روشنگری با تشويق فلاسفه خردگرای اسلامی از قرن 9 تا قرن 12 ميلادی صورت گرفته اند، تا امکانات آن ميسر شوند، که فلسفه خردگرايی در اين دين بوجود آيد . اين فلسفه در تاريخ افکار بحيث انديشه اسلامی که اساسش در پيروی از فرهنگ هلينيزم استوار هست، شناخته شده است. از قرن12 ميلادی ببعد فقها با موجوديت  فلسفه خرد گرايی در اسلام  به ستيزه برخاستد، و تلاش نمودند تا در تمام قلمروهای آن روزه اسلامی از گسترش اين فلسفه جلوگيری نمايند، و در حالت کنونی فقها در تلاش شان تنها نيستند؛ بلکه پشتيبانی و حمايت اسلاميست ها را نيز با خود دارند.

به خاطرصداقت واحترام به روشنفکري در زمينه مو جوديت خرد گرايي اسلامي در قرون وسطي ضرو ريست تا آنرااندکي تغيير داده ومحدود به موجديت روشنگران فکري اسلامي نمود. فيلسوفانی در مدنيت اسلام بوده اند که  ميتوان در مورد شان  چنين اذعان نمود، که آنها  موفق نشده ونتوانستند که روشنگری را در تمام اين مدنيت تکامل داده  وگسترش دهند. از اين  لحاظ نادر است که اسلام  هيلينيزه  شده فلاسفه را  در مجموع  سنت اسلامي امتداد ويا انتقال داده، وبحيث روشنگري تمام اين مدنيت دانست . بد بختانه روشنگري در تمام مدنيت اسلامي صورت نگرفته است.   . اين يک واقعيت است که خرد گرايان اسلامی در موقعيتی قرار نداشتند تا يک جهانبينی علمی را برای تمام مدنيت اسلامی بوجود آورند. با وجود آنهم، بگونه ی که اروپا ديکارت و کانت را داشت، اسلام ابن سينا، ابو نصر فارابی و ابن رشد را با خود داشت. آنها از نگاه عقلايي و يا خرد گرايي در يک رديف قرار داشتند.. با وجود آنهم در اروپا تفکر ديکارت نهادی شد و از اين نگاه اروپا توانست فرهنگ فلسفی را تکامل دهد، و با اتکا به ا ين انديشه علمی، باعث شد  که فلسفه به اساس خرد بوجود آيد، وهمچنان قادر شد تا جهان بينی علمی و مسلط فعلی اروپايی را ايجاد و گسترش دهد. برعکس، خرد گرايان اسلامی را فقها منع کردند، تا چنين عملی را انجام دهند. آنها از نطر دينی ناديده گرفته شدند و به ايشان مجال داده نشد تا در زمينه تغيير جهان بينی در مدنيت اسلامی گامی بردارند. به روشنگران خرد گرا در اسلام کلاسيک حتی اجازه داده نشد، تا افکار شان در نصاب تعليمی مدارس اسلامی گنجانيده شوند. از اين لحاظ نفوذ شان به حلقات فيلسوفان و دربار چند خليفه عباسی منحصر گشته بود .اين خود بيانگر آنست، که چرا خردگرايی در اسلام به نابودی کشانيد شد و با نابودی آن، مدنيت اسلامی خودش هم به انقراض گراييد. بعد از مرگ ابن خلدون در 1406 ميلادی مدنيت اسلامی نتوانست يک متفکری را مانند گذشته بوجود آورد. در دنيای اسلام جهان بينی خردگرايی را که فيلسوفان در قرون وسطی تکامل داده بودند بنيادی نشد. با وجود آنهمه رويدادهای ناگوار، سنت خردگرايی اسلامی دارای اصالت و درستی بود، که تا کنون اساس ميراث کلاسيک اسلام را ميسازد. در واقعيت امر، مشکل بر سر اصالت و درستی و يا هم مشروعيت نبود، بلکه مساله ی قدرت مهم بود. اصلأ موضوع در پيرامون قدرت ميچرخيد، و آن اينکه چی کسی قدرت دارد تا تعيين نمايد، که کدام مفکوره در تحت نام اسلام جا داشته باشد « فلسفه خرد گرايي» و يا « فق آرتودوکسي»؟ اين يک واقعيت بود، که فق- آرتو دوکسی د ر آنزمان نظام تربيتی و يا آموزشی اسلامی را در انحصار و نظارت خود داشت؛ و فلسفه خردگرايی از جانب فقها در ليست سيا گرفته شده، و غير قانونی و ضد اسلام معرفی گرديد. و به آنوسيله از علمی شدن جهان بينی اسلامی بر عکس آن چيزيکه در اروپا صورت گرفت جلوگيری بعمل آمد. اروپا توانست با وجود فشار کليسای کاتوليک جهان بينی خويش را بر پايه ی علمی استوار سازد، در حاليکه در مدنيت اسلامی جهان بينی از همان زمان تا کنون بشکل غيرعلمی آن در اختيار فقها و روحانيون باقی مانده است. از دوران قرون وسطی تا عصر کنونی در مدنيت اسلام بگونه ی که در بالا تذکر داده شد، پيروان دو جهت فکری متضاد در اين دين وجوددارند – اسلام خردگرايی  و تفکر فقی اسلامي، اين دو تضاد فکری در اسلام کلاسيک از نظر علمی چنين دسته بندی شده اند :  علوم القد ما « ulum al  qudama »  و ياعلوم کهن يونانی، که  اين علوم به نزديک بودن و ارتباط داشتن با غير مسلمانان از جانب فقهای اسلامی متهم هستند، و به ويژه با يونان، که فلسفه خردگرايی اسلامی به اين علوم خلاصه ميشود. بخش ديگر اين دسته بندی را علوم اسلامی و يا « Islamic sciences » فق دينی - قضايی و يا « Figh- ortothodoxy  » را دربر ميگيرد. آرتو دوکسی چی مفهوم دارد ؟ آرتو دوکسی از دو کليمه لاتين «Orto» بمفهوم درست و «DoxY »  معنايش قانون گذاری – يعنی جايکه از آن قانون درست بيرون داده شود. در مدنيت اسلام قانونگذاری را هميشه فقها در انحصار داشته اند. فق آرتودوکسی قدرت داشت تا در زمينه نصاب آموزش و پرورش اسلامی تصميم گيرد که چی باشد. بدين ترتيب، در منازعه ی که بين فق و فلسفه وجود داشته، فق برنده و فلسفه بازنده شده است. دليلش در آن نهفته بوده، که در اسلام درک دانش با فق يکسان است، دانش يعنی فق. در زمينه درست و يا اشتبا بودن چنين درکی از دانش هيجگونه بحث منطقی و استدلال در موردش اجازه داده نشده و تا هنوز هم  داده نميشود، و انسان ناگزير بايد آن ديد را بپزيرد. اينگونه طرز تفکر، مدنيت اسلامی را به ضعف و نابودی کشانيده است. مهمترين عامل عقب افتادگی مدنيت اسلام عبارت از خلاصه نمودن تمام دانش بشری به فق است.  با وجود آنهم بسياری از اسلاميستها در اوضاع کنونی ادعا دارند که اروپا بسياری افکا رعلمی را از مدنيت اسلامی آموخته است. در صورتيکه واقعيت بگونه ی ديگر هست – در اسلام قرو ن وسطي، نخبگان فلسفی در پزيرش فرهنگ هيلنيزم مشغول بودند. در دوران رنسانس، اروپا ا ين سنت را از مدنيت اسلامی آموخت. همکاری اسلام با اروپا در دوران رنسانس فلسفه بود، ولی بطور قطع نه فق اسلامی. ادعای اسلاميستها در اين مورد ناشی از فقدان آگاهی شان از واقعيت تاريخی نمايندگی ميکند.

بسيار جای تأسف بزرگ است که اسلام خردگرايی قرون وسطی در جای تولدش معروف نيست، يعنی در جهان اسلامي، بگونه ی که در اروپا در دوران رنسانس مشهور بود. يک نگا ه کوتا به بعضی از بنگاهای نشراتی و يا کتاب فروشيها در شهرهای عربی و اسلامی ميتواند اين نظر را تقويت بخشد. در قفسها و يا به اصطلاح «الماريهای» آنها مسلمأ ميتوان کتابهای را دريافت داشت که توسط حقوق دانان فق دينی مانند ابن تيميه و غيره نوشته شده و بصورت آشکار در معرض نمايش گذاشته شده اند. ولی بصورت يقين هيج يک اثر از نوشته های خردگرايان اسلامی نظير ابن سينا، ابن رشد و ابونصر فارابی وجود ندارد. اين بسيار مضحک است، که اسلاميستها و ارتودوکسهای معاصر اسلامی هيچگونه احساس خجالت از جهت  بفراموشی سپردن و يا هم به کنار زدن عمدی آثار نخبگان فلسفی خردگرايان اسلامی را ندارند . اروپا بخاطر تکامل مدنيتش مجور شد تا فرهنگ يونانی را از متون ترجمه شده به وسيله اعراب از زبان عربی اقتباس نمايد. اين در واقعيت يک عملکرد درست بوده است. با وجود آنهم، اسلاميستها  واقعيتهای تاريخی را انکار ميکنند، بطور مثال اروپا، در دوران رنسانس دانش خردگرايی و فلسفه ی متکی به عقل را از مدنيت اسلام اقتباس نمود و آموخت، ولی نه فق و شريعت اسلامی را.[2]   بحث ما در اينجا در مورد آموزش اروپا در دوران رنسانس از فرهنگ و دانش هيلينيزه شده ی اسلامي نيست، بلکه اساساَ پاسخ به اين پرسشی است، که چرا احيايی فلسفه خردگرايی قرون وسطی اسلامی در شرايط  فعلي از جانب دانشمندان  وپژوهشگران علوم اجتماعي و فلسفي در اين مدنيت بو جود آمده است؟  يکی از دلايلي که باعث شده تا فلسفه خردگرای قرون وسطی اسلامی در اين مدنيت دوباره احيا گردد، موقعيت علم در اين مدنيت است . قبل از هجوم فقها به فلسفه خردگرايی اسلامی، علم در اين مدنيت از موقف بسيارعالی بر خوردار بوده است. انسان ميتواند در تاريخ علم شواهد و اسناد زيادی بدست آورد، که مدنيت اسلام در آغاز بوحود آمدن « دانش غربی» سهم بسيار مهمی را در آن داشته است. يک بخش اساسی اين آغاز، روشن کردن ديد خردگرايی جهانی هست، که Max Weber آنرا نه تنها در ارتباط با دين اسلام، بلکه در مورد تمام اديان؛ بحيث « افسون زدايی جها نی» تعريف نموده، و بارها از اين تعريف در نوشته های دانشمندان تذکر داده شده وميشود. اساسأ استدلال عمومی در اينجا و در اين بخش نوشته مبنی به بکار برد اصطلاح «افسون زدايی جهانی» در زمينه برخورد بنيادگرايان اسلامی در استفاده افزاری آنها از دانش است. اسلاميستها نه تنها از دانش استفاده افزاری ميکنند، بلکه تلاش دارند تا ماهيت دانش را نيز اسلامی سازند. بنياد گرايان با اين « افسون گری» شان نهايت سعی ميکنند؛ تا دانش را با شور و شوق از ريشه های فرهنگی آن جدا سازدند. Franz Borkenau جامعه شناس مکتب فرانکفورت در اين زمينه يک سند مهمی را در اختيار ما گذاشته است، آن اينکه-  پيدايش دانش مدرن اساسش به تکامل سکولار « جدايی اعتقاد دينی از دانش منجمله از سياست» استوار هست، و به اين ترتيب سکولار تعيين کننده جهان مدرن هم هست.3  ريشه های دانش مدرن در ديد خرد گرايی جهانی قرار دارند، که عقلانی ساختن عالم را آسان ميسازد. در تضاد با اين، ديد جهانی اسلامی قرار دارد که تيئوسنتريک « خدا مرکزی» است . ديد جهانی فرهنگ مدرن بر پايه ی  خرد قرا ر دارد و خود را از باور دينی جدا ميسازد . مسلمأ فقها در دين اسلام با سکولاريزم و جدای اعتقاد دينی از دانش و يا علم مخالف اند .

بر عکس در اسلام کلاسيک خردگرا چنين نبود؛ آنها با خردگرايی، در ديد علمی جهانی و يا در جهان بينی علمی سهم داشتند. اين مساله باعث آن شد تا فلاسفه خردگرايی اسلامی با فقهای آرتودوکس اين دين درگير شوند، فقه ها خردگرايی را بحيث کفر و بی دينی محکوم نمودند. در اين نوشته معرفی کردن و ارتباط دادن دانش به دين اسلام تنها بشکل کلاسيک آن مورد بحث است، بگونه ی که در بالا در وجود افکار فلاسفه خردگرايی اسلام تذکر داده شد. ولی نه بحيث پزيرش افزاری آن، بگونه ی که اسلاميستها آنرا در زمان کنونی بکار ميبرند يعنی از افزارعلمی استفاده ميکنند بد ون آنکه به آنها از ديد جهان بينی علمی بنگرند، که اين خود ضد علميست. در مقايسه با برخورد بنيادگرايان اسلامي، به نظر ميرسد که ميراث خردگرايی اسلامی بسيار علمی و بيشتر اصالت و يا مشروعيت دارد نسبت به ضد علمی بودن اسلاميستهای کنونی.

مفکوره ديد جهانی worldwiew  بگونه ي اختصاصي ويا انحصاري در تاريخ علم مورد استفاده   قرار نگرفته، از اين لحاظ بعد آن بسيا ر گسترده، و پهناورهست، هر فرهنگ و مدنيت امکانات دسترسی را به آن دارد. ديد جهانی و يا جهان بينی چی مفهوم دارد؟ جهان بينی به مفهوم «يک سيستم که ما را کمک ميکند تا درک کنيم که جهان چگونه بصورت مجموع عمل ميکند، و اين عمل بحيث يک شکل منظم و منطقی تاثيرات متقابل در مجموع صورت بندی اجتماعی دارد.»  ديد جهانی خرد گرايی به اين ترتيب در درک عقلانی عالم هستی نقش تعيين کننده را بازی ميکند. اگر خردگرايی اسلامی پيروزمندانه اساسأ در نمونه های فرهنگی جهان بينی اسلامی شکل ميگرفت، بدون ترديد يک روشنگری اسلامی هم در جهان موجود ميبود. مدنيت اسلام هم ميتوانست بگونه ی تکامل نمايد. مدنيت اسلام، و نه غرب، مرکز برای جهان ميشد. ولی با وجود آن تاريخ جها ن بگونه ی ديگر تکامل کرد؛ و غرب از نگاه علمی مر کز برای جهان شد.

به اساس مدرنيتيت، اروپا مرکز جهانی شد. شرايط مساعد نهادی ساختن فرهنگی و ساختاری معلومات و دانش خردگرايی را ممکن ساخت. در اسلام، تنها پرستش خداوند بگونه ميتافيزيکی بيان گرديد، معلومات مربوط به آن نهادينه شده ايجاد گرديد ولی بدون بحث و مناقشه در زمينه آن، هر چيزی ديگر بحيث «کفر» کنار زده شد. اعتقاد مسلط آن زمان، که طبق آن تمام دانش بشری مجبورأ از آيات قرآنی مشتق شود برای مسلمان و مدنيت آنها در روند تکامل اجتماعی شان مانع بوجود آورد. فقيه قرون وسطی المورديal Mawardi با اسلام خردگرايي، که اولويت عقل را پزيرفته و بحيث منبع دانش ميدانست، به مخالفت بر خاست. به نظر وي« هر چيز يا بايد به اساس يا وحی باشد ويا با اساس خرد»! براي وي اساس هر چيز وحي است و نه خرد. تداوم  اين دو گزينه  فکري رقيب، در واقعيت اعلام جنگ بر ضد اسلام هيلينيزه شده ی خردگرا از جانب فق آرتودوکسی بود . فق آرتودوکسی جنگ را براه انداخت و برنده ی آن نيز گر ديد، تا بتواند از آن طريق اسلام را صدمه زند.

عقل فردی انسان در سنت و ديد دينی مورد پزيرش قرار نگرفت، به استثنای ديد گاه اجتهادی، که آنهم تنها منحصر و محدود به فق آرتو دوکسی بود، و اين خود  موانع بوجو د آورد، برای يک درک از «تصوير» جهان. اين گونه برخورد در ماهيت امر ناديده گرفتن و يا کنار زدن تفکر و تخيل فردی و يا شخصی است، که بخش های از تجربه را دربر دارد . اين از ويژگی است که بيشتر در مورد «تصاوير جهان »  به اساس ترکيب از آيت و افکار گروهی در مدنيت اسلام  بکار برده  شده و ميشود. اين روشن و آشکار است، که منابع نوآوريهای علمی بصورت عمده زاده تجارب و افکار شخصی هستند. اين گونه انديشه از منا بع نوآوريهای علمي،  در جهت مخالف ديد اسلامی قرار دارد که تنها قرآن ميتواند اصالت در ست منبع علم باشد . طبق اين الگوی فکری قرآن تنها منبع در ست علم معرفی نشده بلکه مسلمان راستين و معتقد هم بوسيله آن تعريف گرديده، و آن کسيست که تنها بر پايه ای موجوديت امت «  پيوند ديني- سياسی تمام مسلمانان در مقياس جهانيست » خود را عضوی آن بداند.

امروز، علم مدرن مانند گذشته از مدنيت اسلام درخواست دارد – که نه تنها تغيير فرهنگي، بلکه همچنان تغيير در ديد گاه جهانی  ا سلامی که بر مسلمانان سلطه دارد، بايد هم در اين مدنيت به وجود آيد. ريفورميسم و مدرنيسم قرن 19 و 20 اسلامی بيشتر بصورت مکمل از مسايل طفره رفته اند به اين مفهوم که حل مسايل را کنار گذاشته اند .آنها به اين گونه فکر شان را بيشتر به مشروعيت و قبولی موضوعات مدرنيتيت محدود کرده بودند. از اين جهت  ديد پيش مدرن جهانی به موجوديتش در اسلام ادامه داده ، تا با ور تغيير نا پزيري در بخش  فرهنگی و ديد گاه جهانی اسلامی مسلط  باشد. در چهار چوب ريفورميسم ومدرنيسم قرن 19 و 20 اسلامي هيجگاه هسته اساسي اسلام زير سوال برده نشده است . پيامد اين تغيير ناپزيري، همزمانی را با غير همزمانی يکجا ساخته است، به ا ين مفهوم - علم مدرن با جهان بينی  پيش مدرن پهلو به پهلوی همديگر موجوديت دارند. گريختن و طفره رفتن از مدرن در اين زمينه ادامه دارد تا آنجايکه حتا اين مساله در افکار مدرنيستهای معاصر اسلامی تسلط تعيين کننده دارد

فيلسوف قرون وسطی اسلامی ابن رشد به درک اين واقعيت رسيده بود که دانش بر پايه ی خرد و معلومات و يا هم دانش به اساس آيت قرانی با همديگر ارتباط ندارند؛ و هر يک در دو قلمرو کاملأ مختلف و جدا از همديگر قرار دارند. در آنجا يکی دانش خردگرايی هست و ديگری اعتقاد دينی و يا مذهبی. در قلمرو اعتقاد دينی اراده قاطعانه در گزينش تعدد دينی و فرهنگی وجود دارد مانند اسلامي، یهودی و مسيحی – ولی در زمينه دانش خردگرايی بشری تعدد و کثرتگرايی کاربرد ندارد زيرا دانش بشری جهان شمول و يا گلوبال هست. واقعيت تثبيت شده ی خردگرايی اصالت انسانی دارد، و اين را نه دين دارد و نه هم تبار گرايی. دانش خردگرايی خصلت جهانشمول را دارد، ولی دين فاقد آن هست.

با وجود خصلت جهانشمول دانش خردگرايی سلفيست ها « طرفداران دولت عربستان» و بنياد گرايان ميخواهند که دانش خردگرايی را صفت اسلامی دهند! در اين زمينه بصورت مجموع دو جريان مختلف  به چشم ميخورند. اول  جريان سلفيستها و بنياد گرايان ودوم جريان پست مدرنيستها.  در جريان نخست طرز نگرشيست، که از جانب  سلفيستها و بنياد گرايان بيرون  داده شده  و پيروان شانرا به کار برد آن  تشويق ميکنند، تا در  تحت عنوان  اصالت دينی « دانش را اسلامي» بسازند. بدون ترديد نتيجه آن ضد علميست، زيرا پيش شرط علم مدرن در ماهيت سکولار بودن آنست؛ سکولار و يا گيتی گرايی را نه سلفيستها و نه هم بنيادگرايان قبول دارند. از اينرو اسلامی ساختن دانش آنها غير علمی ويا رويای است، که در نکته مقابل ديد علمی جهانی قرار دارد. جريان دومي، ديدپست مدرنيستها است . ديد گاه پست مدرنيستيها از اروپا ناشي شده است پيروان اين گرا يش فکري به اين با ورند ، که روند   مدرنيتيت به پايان رسيده ، وآنها بلقوه با مدرنينيت فرهنگي در مقياس جهاني مخالفت و دشمني دارند.اين گونه گرايش فکري بيانگرآنست، که مسلمأ ضد علمی همچنان ميتواند در تفکر سکولار هم بيان گردد. بطور مثال نارضايتی در حال حاضر با مدرنيتيت نهادی و با انگيزه های آن در زمينه صنعتی کردن اخير تمدن وهمچنان به پيمانه و سيع  گسترش در نپزيرفتن و يا رد فرهنگی مدرنيتيت تبارز ضد علمی در تفکر سکولار خودش را آشکار ساخته است. انديشه پسا مدرنيستي يک بحث انسان شناسي فرهنگي است ، که در اين نوشته گنجايش ندا رد تا در مورد آن بر خورد همه  جانبه نمود.من خودم با گرايش فکري پست مدرنيسم مخالف هستم ؛زيرامدرن يک روند نا فرجام هست، که درمقياس جهاني در تمام ابعادش دوام دارد. بين بنيادگرايان اسلامي و  پست مدرنيستها در زمينه مخالفت با مدرنيتيت فرهنگي همسوي فکري و توافق وجود دارد. ا ز اين نگاه پست مدرنيستهاي غربي اسلام سياسي را تحمل ميکنند. بعضی ازآنها عملأ استبدادی نوين اسلام سياسی را به آغوش ميگيرند و عقيده دارند که بو سيله آن نظريات شانرا در اسلام در يافت نموده  وميخوانند. بدون ترديد، ميتوان گفت که آنها اشتبا ميکنند ، زيرا بنيا د گرايي اسلامي را تقويت ميبخشند.اسلاميستها از مو جوديت پست مدرنيستها رضايت دارند ، تا بتوانند از آن طريق مخالفت شانرا با مدرنيتيت فرهنگي و يا فرهنگ مدرن تو جيه کنند.  

بخشی از پست مدرنيستها، در آن جمله يکتعداد قليل از مسلمانان د ر بعضی ازدانشگاه های انگلستان به تدريس بنام «مطالعات پسا استعماری» مشغوليت دارند و آنها ديد جهانی عقلانی بر پايه ی دانش مدرن را بحيث « تئوری علمی امپرياليستی» رد ميکنند. اين چی پيام است ؟  ميتواند اين ضد خردگرايی اصالت مشروعی برای مسلمانان باشد؟ اگر يک فردغربی چنين استلال کند که غيرعقلا نيت ويا ضد خردگرايي اصالت درستی برای انسانهای غيرغربی بوده و ميتود علمي- فلسفی ويا خردگرايي مخصوص براي انسانهای اروپای است وبه مسلمانان بحيث «امپرياليزم» تحميل شده، او اگر مرد و يا زن باشد درست به نژادگرا متهم خواهد شد. چرا«مطالعات پسا استعماری» کاری را انجام ميدهند که از جانب بعضي ا ز مسلمانان دنبال شده تا هد فمند وارونه سازند «چالش و يا خواست مدنيت غربی را» ؟

   واقعيت يک «خواست علمی»  تو سط  بعضی از طريق « غرب زدايی دانش»  تغيير داده ميشود. تعداد از مطالعات پسا استعماری به نظر ميرسند که نادرست مشورت و رهنمايی شده باشند، آنها اين واقعيـت تاريخی را ناديده که ميگيرند، که خردگرايان اسلامی بسيار باز در برابر هيلينيزم و يا خردگرايی بودند. برای مسلمانان خردگرای قرون وسطی ميراث هيلينيزم « امپرياليزم ارسطوی » نبود. آنهايکه خردگرايی را با غربگرايی يکسان هويت ميدهند در حقيقت فکر شانرا تحت نام تقويت مشروعيت محصور ميسازند. آخر اين کار به تابعيت از بنيادگرايی می انجامد.اين چالش به خود مسلمانان ارتباط ميگيرد، کدام مسير ديگر بجز ازرو آوردن به بنياد گرايي در پيرامون آن وجود ندارد. بد بختانه کشش در جهت  بيخردی به اسم مشروعيت، ضرورتی را بميان مياورد تا تلاش در جهت احيای خرد گرايی اسلامی را در مخالفت با مسلمانان گمراه شده براه انداخت. ميراث کلاسيک اسلام، که بر پايه ی خرد گرايی استوار است، مشروعيت اسلامی را نيز در خود نفهته دارد.  

در اصطلاحات تاريخی افکار يک تداوم تاريخی بمشاهده ميرسد، که در اين زمينه از دشمنی سنتی آرتودوکسی اسلامی بر ضد هيلينيرم در اسلام تا کشش ضد علمی اسلاميستهای معاصر در جهت غرب زدايی در گسترش است. اساس فکری اسلاميستها، دانش مبتنی  به خرد گرايی را رد ميکنند که اين خود هيچگونه خدمتی را برای اسلام کنونی انجام داده نميتواند. از قرن 9 تا قرن 12 يک سنت خرد گرای هيلينيزه شده ی اسلامی انکشاف داده شده بود که به اروپا انتقال يافت، ولی اين سنت بوسيله موقف ضد علمی فق آرتو دوکسی قرون وسطی منع گرديد، که در مدنيت اسلام مستقر گردد.  پروژه و يا برنامه خالص ساختن اسلام چه در گذشته ديرين و چه در زمان کنونی به نام مشروعيت دينی در تضاد واضح و روشن با پزيرش اولويت خرد در قرون وسطی از جانب مسلمانان آن زمان قرار دارد. اولويت خرد چيزی ديگری نيست بجز از يکنوع  جهان بينی سکولاريستی و يا جهان بينی علمی.

متأسفانه، فلاسفه خردگرا در اسلام  متهور و بی باک نبودند و بيشتر درد و يا رنج داشتند تا از برخورد با فق مسلط آرتودوکسی جلوگيری نمايند. آنها از اين جهت تلاش داشتند تا با نهاد فق آرتودوکسی مصالحه داشته باشند. ولی اين مصالحه با صرفه نبود، و به ضرر فلاسفه خردگرا تمام شد. برعکس در اروپا فلاسفه روشنگری بسيار تهور داشتند و بيباکانه عمل کردند و از آن طريق پيروزی را بدست آوردند. بر عکس فلاسفه خردگرا، فق آرتودوکسی دراسلام بسيار خشن و پرخاشگر در زمينه رقابت با فلسفه خردگرايی بود . اين يک واقعيت استحکام يافته در تاريخ اسلام است. پيگرد و يا تعقيب نمودن فلاسفه خردگرا و سوختاندن کتاب ها و آثار شان انجام اين کار بود. اين سياه ترين علامت در تاريخ اسلام هست.

اين نوشته در اينجا به پايان ميرسد، البته با تذکر يک بحث در مورد اسقرار يک جهان بينی در اسلام مبتنی بر خردگرايی بحيث يک اساس برای برخورد مناسب با تنگنا ويا در دو راهی قرارگرفتن اين مدنيت در زمينه مدرن ساختن فرهنگي. به پايان رسانيدن احيای خردگرايی اسلامی نه تنها ميتواند يک جهت يابی تغيير فرهنگی، بلکه همچنان يک شالوده فرهنگی را برای مشروعيت اين اقدام، هم به وجود آ ورد.  ممکن از اين طريق امکان آن بدست آيد تا ضد خردگرايی راکه سلفيستها وبنيا د گرايا ن براه اندا خته اند ازگسترش آن جلو گيري بعمل آيد.  اسلاميستهای معاصر به خواندن نظريات علمای فقی نظير ابن تميه وغيره مشغول اند ولی نه با مطالعه افکار خردگرايا ن اسلامی مانند فا رابي، ابن سينا و ابن رشد.  پيامد آن چيزی ديگری نيست به جز از ايجاد تشنج در گام نخست در ميان خود مدنيت اسلام و بعدأ با ساير مدنيتها و بويژه با ارزسشهای جهانی شده ی مدنيت غربي.

 

      Literatur                                                                                                                            

Bassam Tibi  2009 : Islam’s Predicament with Modernity Religious reform and cultural change Routledge New York , S.236- 264                                                                          

Samir Amin1998: EUROCENTRISM, Monthly Re view New York ,S40- 59                   

Bassam Tibi 1998: Der Wahre Immam., Piper,München S. 101-122.   ,Routledge ,New Yok,S236- 264.


 


[1] .Vgl. Tibi  Bssam (2009): Islam’s Predicament with Modernity , New York. Routledge ,S. 238.

[2] Vgl. Tibi Bassam:Islam,s  Predicament With Modenity.a .a. o.,S.241-242.