لحظه های خونبار ... ؟!
چه لحظه های تلخ
چه تلخی های جانگداز
راه به انتظار مرگ است
خيابان خون ميخواهد
ای بسا اميد ، تعهد و اشتياق
برای فردا
که در کوتاهترين لحظه يی انفجار
در سريع ترين فرياد شکسته درگلو
دود ميشوند ، به هوا ميروند ....
سرنشينان سفينه ای رهوار
نميدانند که لحظ يی بعد
پلشتی وعفن
روزه را در حلق روز
با خون می شکنند
و آنها هرگز نخواهند دانست
که کسان شان تا رستاخيز
منتظرافطار خواهند ماند ....
آهن پاره های آلوده بخون
حجم بزرگی از چربی و گوشت های
پارچه پارچه و سوخته را
بدامان روزمی ريزد
روز آغاز بيداری اش را
با خون وضو ميگيرد
تا اسلام را برای عاملين انفجار
تفسير کند
آنطرف خط خون
جهل و جنون
با کليد بهشت در گردن
سر چهارراه استاده اند
به رژه تابوت ها مينگرند
و به پريشانحالی لحظه ها
می خندند
و در تلخ ترين لحظه ها
آدمک های در گرو مانده ای
اينطرف خط
با ساز وبرگ زمامداری شان
از روی جويبار خون ميگذرند
و به مراسم غسل تعميد ميروند
تا با ميثاق جنون
سازندگان بمب های انتحاری را
به شبستان شهوت شان
دعوت کنند ... ؟!
عاقبت زندگی ....
زندگی در خوب و بد روزگار برباد شد
خوب شد کز آن همه روزگاربد ، باز ياد شد
زندگی زندانی جبر بود ، از آغاز فصل
عاقبت قفس شکست ، پرنده گک آزاد شد
خوب بود ، شرين بود ، يا تلخ بود و ناپسند
شگل گرفت زندگی ، عمر اين چنين بنياد شد
مرگ فرجام همه درد شد و درمان هم چنين
وقت آرامش رسيد ، فصل دگر ايجاد شد
آزادی زيبنده هر زندگيست ، نــا گـــزيــــر
بردگی شرمندگيست ، برناکسان فنياد شد
گفت ( ناتور ) ناتمام است قصه های زندگی
گرچه خاموشی ، سرآغاز همه فرياد شد
ناتور رحمانی