از: ش. آهنگر           

24-08-09

              اهمیت استقلال در رابطه با اوضاع امروز

                   چو کشور نباشد  تن  من  مبا د                

                                       درین  بوم  و  بر زنده  یک  تن  مباد

               همه سر به سر تن  به کشتن دهیم             

                                       از  آن به  که  کشور به  دشمن  دهیم

                                                             ( فردوسی توسی)

      فردوسی شاعر توانمند و همیشه جاودان زبان پارسی تئوری اشغال و تجربۀ قرنها مقاومت باشندگان سرزمینش را بر ضد اشغال در همین دو فرد گنجانیده و خیلی داهیانه به فورمول بندی اهمیت استقلال و مبارزه برای آن و هکذا تشخیص تضاد عمده در حالت تجاوز به کشور، پرداخته است، کما اینکه شعارعمده  و راه و شیوۀ مبارزۀ ضد تجاوز و اشغال را نیز مشخص کرده است. توجه کنید وقتی  میگوید :

    چو کشور نباشد تن من مباد           درین بوم و بر زنده یک تن مباد.    

درینجا استقلال و "آزادی کشور"، به قول امروزیها "آزادی ملی" حتی بر بود باشندگان سرزمین ارجحیت مییابد. به زبان ساده تر معنای این شعر و گپ درست و اصولی اینست که  وقتی نیروی بیگانه  به کشوری  تجاوز میکند، طرد تجاوز و کسب استقلال کامل وظیفۀ اصلی است. یعنی تضاد عمده، تضاد مردم این کشور که مورد تجاوز قرار گرفته اند، با نیروهای متجاوز به این کشور است که حق حاکمیت، استقلال و بود آنرا به عنوان یک کشور مستقل زیر سوال برده  و آنرا مستعمرۀ خود ساخته است. حال هر کسی هم که با متجاوز دمساز شود، در صف دشمن و بر ضد خلق و کشور است. بناً حل تضاد عمده یعنی طرد تجاوز و کسب استقلال اهمیت فوق العاده پیدا میکند. یعنی که ملت مورد تجاوز اولتر از هر چیز باید این مسئله را حل کند که آیا کشورش متعلق به اوست یا  به متجاوزین؟ آیا اوهویت ملی مستقل دارد یا وابسته، برده  و مستعمرۀ اشغال گران است؟

در حل این مسئلۀ اساسی و در پاسخ به همین پرسش است که فردوسی میگوید :

   همه سر به سر تن به کشتن دهیم       از آن  ِبه که کشور به دشمن دهیم

   تحلیل گران ما خوب دقت کنند، وقتی گفته میشود  "همه سر به سر تن به کشتن دهیم"  درین کلام قصار چند نکته نهفته است، کلمۀ  "همه "،  میگوید در هنگام تجاوز به کشور مبارزه علیه تجاوز فرض همگانیست، و درین مبارزه باید تمام آحاد کشور برای کسب استقلال و آزادی بسیج شوند، متحد شوند (جبهۀ متحد ملی تشکیل دهند)، تضادهای درونی را تبَعی و دست دوم بسازند، خواستهای دیگر را مقدم نسازند، مسایل منطقوی، مذهبی، قومی، لسانی و حتی تضادهای طبقاتی را تابع مبارزه علیه متجاوز کنند و حل شانرا به بعد از دفع تجاوزموکول نمایند. همه باهم در صف واحد و تا پای جان  در دفع تجاوز بکوشند. مرز این وحدت هم  تا پای جان برای طرد تجاوز وکسب آزادیست و فشردۀ این شعر همان شعار رزمندۀ "یا مرگ یا آزادی" است که درکلیۀ نبردهای ضد تجاوزی شعار رزمندگان صادق راه آزادی میهن ما بوده است و مردم ما هم برای کسب آزادی به مصداق همین شعر و شعار تا  ورای مرگ رفته اند.

   آری! مردم سلطه ناپذیر افغانستان که به استقلال و آزادی شان اهمیت بسیار قایلند به کرات و مرات برای بدست آوردن آزادی و استقلال در برابر تجاوز اجانب با این گونه تشخیص تضاد عمده و ایجاد ابزار حل این تضاد، یعنی وحدت سراسری مردم و جنگ توده ها علیه متجاوز، تا پای جان عمل کرده اند. چند مثال آنرا - اگر تکرار هم بشود-  درینجا یاد دهانی میکنیم.

    وقتی اسکندر مقدونی، که سکندر کبیرش میخواندند، پای تجاوز به حریم کشور ما گذاشت، دلاور مردان و شیر زنان میهن ما برای "آزادی ملی" شان چنان مستانه بر متجاوزین شوریدند که شور این مستی را تا به آتن و مقدونیه رساندند، و اسکندر کبیر را چهل ماه و به روایتی چهار سال آزگار همچون سنگ آسیاب سرگردان ساختند. آری همان اسکندری که در وصفش میگفتند:

          

           " زنوک حربۀ او میچکید خون جهان

                                 زخاک پاش نمودار خاک پاد شهان "

اسکندری که امپراطوری جهانگشای پارس در برابرش طی چند روز به زانو درآمد،  ولی در تجاوز به افغانستان پایش به گل ماند .       

             "خبر نبود که این مملکت عدو سوز است             

                                     خدنگ چلۀ پکتیسیان جگر دوز است".

در رویاروئی با متجاوزین عرب نیز پکتیسیان و خراسانیان دیروز یا اجداد همین افغانهای امروز چنین کردند. وقتی اعراب از اشاعۀ دین به تسلط بر خاک میهن ما دست انداختند، به مقاومت یک پارچۀ مردم سرزمین ما مواجه شدند. نگاهی به تاریخ و نحوۀ این مقاومت نیز ما را به چگونگی تشخیص تضاد عمده و شعار" آزادی ملی" به حیث شعار زمان در حین تجاوز به  کشور رهنمون میشود و نشان میدهد که حتی دین هم نتوانست استقلال و "آزادی ملی" مردم ما را  تابع خود بسازد.  

   به جنگ های آزادی خواهانه برضد تجاوز انگلیس به کشور ما دقت کنید. انگلیسها از مرزهای شرقی و جنوب به کشورما تجاوز کردند، ولی جبهۀ مقاومت خلق ما "از هریوا تا به واخان بلند" را نیز شامل میشد. این زمان یعنی در هنگام تجاوز به میهن و اینجا یعنی در وطن اشغال شده، هیچ افغانی به خود حق نداد و نگفت که من از شمال هستم و آن دیگری از جنوب است، من هزاره و یا پشتونم و آن یکی ُازبک و یا تاجیک است، من شیعه ویا  ُسنی هستم و او هندو  یا چیز دیگری است.  همه دست در دست هم به نجات میهن شتافتند و چون بهمنی بر سر متجاوزین به کشورشان فرود آمدند. به همین دلیل هم بود که انگلیسها افغانستان را "لانۀ زنبور" خواندند که وقتی به آن دست تجاوز دراز کنی همه برسرت میریزند.

    پوزۀ روسها نیز با قدرت همه  یعنی با مبارزه، خود گذری و جانبازی کلیۀ اقوام و ملیتها از سرتاسر کشورما و فقط باعمده ساختن " آزادی ملی" به زمین مالیده شد. ملت ما یعنی همۀ مردم افغانستان، با شعار آزادیخواهانۀ:

    روسها از ملک ما بیرون شوید            ورنه غرق رودبارخون شوید!

 از شمال تا جنوب و ازشرق تا غرب کشور، به دفاع از میهن  و در طرد تجاوز، یا به بیان دیگر برای بدست آوردن استقلال و"آزادی ملی" شان بسیج شدند و حماسۀ قرن را آفریدند. تاریخ به وضاحت کامل گواه آنست که هرگاه در چنین مواردی شعار"آزادی ملی" کم رنگ ساخته شده وشعار دیگری عمده شده است، جنبش راهی به غلط پیموده و نخاسان درکمین نشسته ازآن سود برده اند. شیطان صفتان دین فروش وطنی ما که بارها به دین پشت کرده اند و اربابان خارجی شان فقط با انگ دین زدن به جنبش استقلال طلبانه و آزادیخواهانه توانستند جنبش شکوه مند ضد تجاوزی مردم ما را به آستان تجاوزی دیگر سقوط بدهند و این افتضاح و ننگ تاریخی را بردامن تاریخ سراپا مملو از مبارزۀ ضد تجاوزی ملت غیورما بچسپانند و مشاطه گران نکتائی پوش و متخصصین توجیه گر نیز آنرا توجیه دمکراتیک بفرمایند تا در حاشیۀ قدرتش بچرند.

   یکی ازدلایل توجیه مشاطه گران تجاوز اینست که گویا تجاوزکشورهای پیشرفته به کشورهای عقبمانده، راه انکشاف به سوی تمدن را به کشور مورد تجاوز میگشاید و آنرا به سوی دموکراسی و پیشرفت سوق میدهد. به قول آنها کشورهای عقبماندۀ که مورد تجاوزقرار گرفته اند، شانس آورده و مجوز وامکانات تکامل به پیش را نصیب شده اند. پس درین صورت مقاومت دربرابر تجاوز و کسب استقلال و آزادی ملی نه تنها غیر ضروری که مانع پیشرفت به حساب می آید. تئوری بافان این تصور از داشتن راه آهن درهند به عنوان یک دستاورد و پیشرفت تجاوز و تسلط انگلیس درهند یاد میکنند و از اجداد سرکش ما یعنی ازمبارزان استقلال طلب وآزادیخواه ما خورده میگیرند که چرا با مقاومت دربرابرتجاوزات مکرر انگلیسها مانع کشیدن خط آهن در افغانستان شده اند. و به ما نیز مژده میدادند که امریکائی ها ومتحدین شان کابل را دُبی وهرات را کازا بلانکا میسازند.  

    با اینحال ناگزیراً باید مکثی، ولو خیلی کوتاه ومختصر، برپیامدهای تجاوز وسلب استقلال برخی کشورها درمنطقۀ خود ما وحواشی آن بکنیم تا تاریخ و واقعیات بگویند که پذیرش تجاوز چه ارمغانی به مستعمرات داشته است.             کشور"برما" بیش ازصد سال در اشغال و مستعمرۀ انگلیسها بود. به قول دکترتین مونگ  نمایندۀ کشور برما درمذاکره با ژاپن، هر چند که برمه بیش از 100 سال به زور با بریتانیای کبیر همگام بوده است، برمه ایها فقط سهم بسیار ناچیزی از پیشرفت به دست آمده را نصیب برده اند. همچنان یک انگلیسی به نام موریسکالیس (Maurice Collis) رئیس دادگاه صلح رانگون در کتابش، محاکمات برمه، مینویسد:  " ما در برمه  . . . منافع انگلیس را در مقام نخست قرار داده بودیم و با برمه ایها به عنوان هم نوع رفتار نکرده بودیم، بلکه آنها را موجوداتی پست تلقی کرده بودیم . . . ."                                                   ( تاریخ جنوب شرقی، جنوب وشرق آسیا  ص 292 تا 301).

جی.اس.فرنیوال (J.S.Furnivall)  اظهار میدارد: برمۀ بریتانیا نظام اقتصادی بود که در آن زمینداران بزرگ اروپائی، هندیهای دارای کیشها وفرقه های متفاوت، چینیهای دارای طبقات وگویش ها ی مختلف هیچ وجه مشترکی با برمه ایها نداشتند. تنها وجه مشترک آنها کسب سود بود و هیچ اصل معنوی مشترک را نمی شاختند. جامعۀ که تحت نفوذ نیروهای اقتصادی است و تنها با سربازان خارجی میتوان آنرا باهم نگهداشت.( همانجا)

  متوجه شدی وطندار عزیز! استعمارگران، چه روسی باشند چه چینی، چه امریکائی باشند و چه انگلیسی، چه عرب و پاکستانی باشند و چه ایرانی ویا هرکس دیگر، مردم مستعمرات شانرا "پست تلقی میکنند و به عنوان همنوع با آنها رفتار نمی کنند". می بینی که خود شان اعتراف میکنند که آنها همیشه "منافع خود را در مقام نخست قرارمیدهند و جز کسب سود هیچ اصل معنوی را نمی شناسند." پس چرا من و تو باید با خود فریبی چشم انتظار چیز دیگری از متجاوزین واستعمارگران در کشور خود باشیم؟ چنین انتظاری واقعاً بیهوده است. 

    تاریخ را بیشتر ورق میزنیم. همان هندوستان "راه آهن دار" را درنظر میگیریم. هندوستان ازسال 1818م تا سال 1947م یعنی یکصد وبیست وُنه سال درتصرف و مستعمرۀ انگلیس بود. آیا تنها دیدن واقعیات زندگی فلاکت بار و خلاف شاًن انسانی که برملیونها انسان مظلوم آن سرزمین تحمیل شده و نسل اندرنسل با فقر و گرسنگی درکنارخیابان ها و در زاغه های ویرانۀ چوبین و کارُتنی فقط عُمر و زندگی ازدست میدهند، کافی نیست تا براستعمار و استعمارزدگی لعنت بفرستیم؟  ازهندوستانی که خزانۀ انواع ثروتها بود چه چیزی جز زندگی فلاکت بارنصیب صدها ملیون انسان زحمتکش ومالک اصلی سرزمین هندوستان شده است؟ تمام ثروت هند را استعمارگران انگلیسی غارت کردند. فقط چند خانوادۀ که با استعمارگران برای غارت هند سرجوال گرفته اند و یا با آنها مماشات کرده اند با مکیدن خون مردم میهن شان به زندگی های فرعونی رسیده اند، زندگی صدها ملیون انسان دیگردرهند مرگ تدریجی و فاجعۀ بزرگ انسانی دوقرن است، که مسئولیت آن بردوش استعماروهمدستان بومی آنست. استثمار، ستم و ظلم و برخورد غیر انسانی با ملیون ها انسان زحمتکش هندی، اعم ازطفل و زن و مرد، پیروجوان به حدی است که دیدن آن اشک چشم هرانسان با احساس وبا وجدانی را جاری میسازد. بروید زندگی ماورای مشقتبار خانواده های کارگرهندی را در معادن ذغال سنگ هند مشاهده کنید وبه بینید که کمپنی BCCL درهمین قرن بیست ویک  انسانها را چگونه زنده زنده در آتش میسوزاند. هیچ مرجعی نه درهند ونه درجهان به داد آن مردم مظلوم و بی پناه نمیرسد، چون هند یک کشور"دموکراتیک" سرمایه داری و ادامه دهندۀ ُسنت انگلیس است. پنج درصد چنین اجحاف و ستمی اگردر یکی ازجوامع ضد امپریالیستی اتفاق می افتاد فلم واسناد آن برای تخریب هفت ُپشت تمام ضد امپریالیست های جهان کافی بود و داد و واویلای نقض حقوق بشر گوش فلک را کر میکرد. ولی برای نظام "دمکراتیک" سرمایه داری هند و یا هرسرمایه داری دیگری چنین جنایاتی عیب شمرده نمیشود. تازه مدرنیستهای ما همین نظام غیرانسانی را برای ما الگو می آورند و حتی برمبارزان استقلال طلب و آزادیخواه ما میتازند که چرا از آن پیروی نکرده اند. حال زندگی های رقتبار وفقر وفلاکت زده درپاکستان و بنگله دیش را هم، که  "راه آهن" دارند، براین مصیبت بیافزا تا دود ازدماغت برآید و براستعمار و استعمارپرست لعنت بگوئی و بر اجداد قهرمان آزادیخواه و ضد استعماریت درود بفرستی.   

   به کشوردیگری نگاه میکنیم. "اسپانیائیها ازسال 1565  تا 1898 م  یعنی به مدت 333  سال  برفلیپین به عنوان مستعمره حکومت کردند. ... نظام حکومتی اسپانیا درفلیپین بیش از سه قرن هیچ تغییرمهمی نکرد....حکومت فلیپین از لحاظ ماهیت بیشترفئودالی واستبدادی بود. ... مقامات اسپانیائی درفلیپین در رفتار خشن و غیرانسانی نسبت به فلیپینیها ...از دیگران عقب نبودند. یکی ازمهمترین هدفهای اسپانیائیها درتصرف فلیپین این بود که مجمع الجزایر را به صورت منبعی برای مواد خام وکالاهای آسیائی درآورند که در اروپا رواج داشتند."   (همان اثر،  ص 313 و314)

   آری، هموطن اینها نمونه هائی ازعملکرد استعمارگران درکشورهائی است که به دلایل مختلف زیر یوغ استعمار، زمان طولانی مانده اند و استقلال و"آزادی ملی" شان را ازدست دادند. این کشورها درتمام دوران تسلط استعمار، چپاول وغارت شدند و با مردم شان حتی به حیث انسان برخورد نشده است. اجانب متجاوز با مردم این سرزمین ها درکشور خودشان مانند بردۀ زرخرید خود برخورد کرده اند. فقط عدۀ بومی وطنفروش وایادی استعمار به قیمت خاک و خون مُلک ومردم شان به زندگی های ذلتبار پارازیتی رسیده اند. هم اکنون درکشور ما نیز همان چیزی میگذرد که در آن مستعمرات گذشت. با آنهم پارازیتهای وطنی ما ملت مارا به پذیرش استعمار دعوت میکنند تا خود همچنان  در حاشیۀ خون وخاک ما  در زیرچکمه های استعمار بچرند وشکم پُرکنند.

 بحث ویا نیرنگ دیگری که انقیاد طلبان وشاید هم عدۀ دیگر مطرح میکنند اینست که میگویند در دنیای امروز هیچکس نمیتواند مستقل زندگی کند، باید وابستگی را برای تامین ما یحتاج کشور پذیرفت.

 درین بحث یک مغالطه و یا غلط فهمی مشهود است که طراحان آن "استقلال"   و  " انزوا "  را یکی میدانند. تا جائیکه من میدانم هیچ استقلال طلب و آزادیخواهی نگفته است که داشتن استقلال یعنی منزوی شدن از جهان. آزادیخواهان میگویند کسی حق ندارد به کشور ما تجاوز کند. مردم ما حق دارند  و باید خودشان سرنوشت خود را تعیین کنند و رقم بزنند. منابع و امتیازات طبیعی، انسانی، جیوپولیتیک، سیاسی و سایر داشته های شان را خود شان به نفع خود  و کشور شان به کار ببرند. حق داشته باشند با هرکسی با حفظ منافع ملی خود وبا حقوق برابر و احترام متقابل داخل مراودات و ارتباطات و بَدِه بستان ها بشوند.  به شخصیت ومنافع انسانی و ملی شان احترام و اعتناء شود. آزادیخواهان انسان جامعۀ شان را اسیر و کشور شانرا مستعمرۀ کس نمیخواهند ونمی پذیرند، نه اینکه خود و ملت شانرا ازجهان منزوی کنند.

  واما بحث بسیار مطرح و ورد زبانها اینست که هرگاه از آزادی واستقلال صحبت شود، اعتراض گونه، و درعین حال حق بجانب ،  میگویند : اگر عساکر خارجی کشور ما را ترک کنند طالبان میآیند و باز کشور ما توسط طالبان وتنظیم های جهادی وملیش سابق به جنگ داخلی کشیده میشود. این تئوری به ساده گی ازطرفداران طرد تجاوز، الترناتیف یا جای گزین فوری قدرت میخواهد. وقتی هم اکنون چنین نیروی ساخته وپرداختۀ حکومت کردن را در چشمرس نمی بیند حضور متجاوزین را درکشور میپذیرد وبه انقیاد تن میدهد. دراین تئوری که ظاهرعامه  پسند دارد، استقلال وآزادی به مفهوم و اهمیت درست آن درک نشده و تا حد ِصرف خروج عساکر اشغالگر پائین میآید. در حالیکه از نظرما اشغال کشورما با ورود عساکر اشغالگر آغاز نشده که با خروج آن پایان یابد. اشغال کشور ما از مداخلۀ اجانب به امور سیاسی، اقتصادی، نظامی، فرهنگی  و ساختن گروهک هائی مانند خلقی- پرچمی ها، طالبان و تنظیم های ساخت پاکستان و ایران آغاز شده که توسط اجانب تا حد باند های مسلح آدم کُش و ویرانگر و تروریست رشد داده شده اند، و در آخرین مرحله کشورما توسط عساکر اشغالگر مستقیماً اشغال شده  و ادارات مستعمراتی ساخته شده است.  اینها همه شامل پروسۀ تجاوز و سلب استقلال و آزادی ملک و ملت ما است. بناً کسب استقلال نیز شامل دفع وطرد همۀ این اجزا است. طرد تجاوز معنیش اینست که متجاوزین باید وادار ساخته شوند تمام اسباب و وسایلی را که به منظور تجاوز تدارک دیده اند و از آن برای تجاوز بهره برده اند، از کشور ما جمع کنند. امروز دیگر همه میدانند که حزب خلق- پرچم به دست روسها ساخته شده و به قدرت رسید. همینکه روسها کمک شانرا کم ساختند قدرت دستنشانده فروریخت. کی نمیداند که طالبان و تنظیمهای جهادی به دست امریکا، انگلیس، پاکستان، کشورهای عرب خلیج وایران و کمک چین و دیگران بنا شده و چنین خونریز و ویرانگر ساخته شدند؟ بناً وقتی از استقلال و آزادی صحبت میشود، قطع هرگونه کمک به این باندها ویا هرباند دیگر وابسته به اجانب، خلع سلاح و ازبین بردن هرگونه پایگاه وپناهگاه هایشان در داخل و خارج کشور و... ضمایم طرد تجاوزهستند. هیچ طالبی وکلاً هیچ نیروئی قادر نیست بدون پشتوانه و کمک اجانب در برابر مردم ما برای یک روز هم به ایستد. آنگاه است که دیگر "لزوم" حضورعامه پسندانۀ اشغالگران بیگانه نیز منتفی میگردد و استقلال معنا و اهمیت پیدا میکند. مردم مستقلی که تجاوز را با همه متعلقاتش دفع کرده اند دیگر به پای خود می ایستند و حاکمیت شانرا نیز از درون خود برمیگزینند و آنگاه قادر خواهند بود به هر اخلالگری پاسخ مناسب بدهند و کشور شانرا آباد و مرفه بسازند.   

    اگربخواهیم از آنچه بیان شد نتیجۀ منطقی بگیریم وبه اهمیت استقلال و چگونگی برخورد به آن پی ببریم به همان گفتار داهیانۀ استاد فدائی هروی  شاعر فرزانۀ ما میرسیم که گفته بود:

        زندگی درپنجۀ عفریت استعمار ننگ است

                        شیوۀ  آزاد گان  با  ظلم و استبداد  جنگ است

       خصم چون  روباه  مکار و زرنگ است

                     تا تو را در بند خویش آرد به دستش پالهنگ است

      ره به جرئت رو که ِنه وقت  درنگ است

                             این پیام  آرزوی  آرزوی  آرزوها  است     

                                                   تشکر.