از: ش. آهنگر                    

 

   زهر شعر

 

نگاه کن ، نگاه کن

به دشت ها  به کوه ها

به در ه ها  به راغ ها

ز فیض چشمه سار ها

ز طینت بهار ها

ز نور ِمهر و ماهتاب

همیشه لاله میدمد.

***                              

بیا  درین چمن نگر

که غنچه ها  نهال ها

هنوز تازه  َسر زده

نه  ُمثمِر ثمر شده

که باغبان به ریشه اش

 به  زهر شعر میزند.

مگر چه میتوان نمود

تصورش چنین بود

که زین نهال بی ثمر

وغنچه های خار دار

چه حاصلیست خلق را

***     

نگاه کن ،  نگاه کن

که گاهگاه

عروس عقل و گوهر خرد

بسان ماه تابناک

به چشمۀ تصورات

به مغرب سیاه و تیرۀ خیال

چسان غروب میکند

چگونه رخت می کشد.

***

نگاه کن ، نگاه کن

که رسم یار پَروَری

به دوست  ِمهر گستری

به دشمنان ستمگری

چسان ز یاد میرود

چسان به باد میرود.

   ***      

مگر به بین!

که این شب غمین و ترسناک

به پای میرسد

و صبح میشود

شفق دمیده میرود

بهار تازه میرسد

درین بهار

برین َشطِ شکوهمند و بیقرار

هزار زورق شتابگیر و مست

 نه اینکه قایقی شکسته در شکنج خشمگین آب

همه به پیش میروند با غرور

همه شتاب میکنند با امید .