سیدهاشم سدید
مسخ شدگان
نه! نه تو و نه من
هیچکدام
نه نخستین و نه آخرین قربانیانیم، پدر!
مرا تو در تاریکستانی
درآنچه کعبه پنداشتی
در ریک زار های بی حاصل باور هایت
به گرد قبر های پوسیدۀ از توهم ها
به طواف واداشتی و ترا
کسی دیگری!
هر دو
هم تو و هم من
مانند کرم های پیش از من و تو
و مردگان بعد از ما
مسخ شدگانیم.
مسخ شدگان مرده دل ناهشیار
یا مردگان غسل میت دیدۀ غسل خانۀ محیط
با آب بشارت ها
از شیخ و مولا و مولانا
و احباب و اصحاب
و از خدا!
نه! نه تو و نه من
هر دو افسون شدگانیم!
هر دو مسخ شدگان زندان باور هائیم
نه خواب و نه بیدار
در شوره زاری که مرغزارش میدانیم
با سنگی در بغل که الماسش میخوانیم!
با یک دامن ترس
و یک دنیا امید
از دوزخ و به بهشت!
نه !
نه تو نخستینش بودی پدر
و نه من خواهم بود
آخرینش!!