هراتی ها و ارغستانی

 

چند روز پيش نوشته ای در تارنمای گفتمان زير نام هراتيان بار ديگر افتخار آفريدند“ به چشمم خورد، به دل گفتم بايد ”زير کاسه نيم کاسه“ باشد! هنگامی آن را خواندم، ديدم که به راستی زير کاسه چندين تا نيمکاسه، کاسچه و کاسه شکسته است.

خوب، پيش از آنکه انگشت روی نوشته بگزارم، روی خواست نويسنده و نام نويسنده درنگی می کنيم.

همانگونه که از نوشته و نام نويسنده در می آيد، بايد نويسنده از ”افغان ملتی“ های باشد که کلاه گشاده ای در دست دارد و می خواهد در سر هراتی ها بگزارد!

از چندی به اين سو، بيشينه ای از ايشان در شهر هرات رخنه کرده و می کوشند، تا با ستودن و چرب زبانی و خود را هراتی و يا هرات شناس خواندن، سر مردم را شيره بمالند و ايشان را به بيراهه بکشند. تا جاي که کسی به نام مستر بهايی جان ملتانی، که از مردم و آب و هوای هرات خوشش آمده، به نزديک برج خاکستر به گونه ای لم داده، که هيچگونه ”بوی جوی موليان“ درمانگر نيست و هردو پا را به يک کفش کرده و می گويد، که زادگاهش هرات است! بچه ها برايش می گويند، که ”در بن تور کليز خمبه بکنه، که ورک ورک بری“. ملتانی بوی نمی برد و واکنشش تنها خنده است.

باری، نام نويسنده ”ارغستانی“ است! چه نام خنده آوری! به دل گفتم: ”ای کاش نام و نشانی از اين خاک به سر می داشتم، تا برايش بگويم، که تو ارغستانی نيستی! تو بايد ارغسانی باشی!“ چون ارغسان زيستگاه ابداليان بود، مگر ”ارغ ستان“ يا ”ارغستان“ به جايی ارغ زده، پوپنک زده، کپک يا کفک زده می گويند! اگر بگوييم تاجيک ستان، پاک ستان يا افغان ستان، همه ميدانيم که سخن از سه سرزمين تاجيکستانی ها، پاکستانی ها و افغانستانی ها است. پس ارغستانی نادرست است و تا اکنون جايی به نام سرزمين ارغ ها نبوده است. به هرات به کبوتر خانگی که سبز و سپيد رنگ (مانند کپک يا ارغ روی نان گنديده) باشد، ارغه می گويند.

خوب ميگزريم، به ما کاری نيست! نويسنده ای مهربان تر از مادر، در کنار اين همه ستودن و چرب زبانی، از رنج و سختی های که ديگران بر سر مردم هرات آورده اند، ياد می کند و می نويسد: ”اين شهر ... تا کنون مشقت های فراوانی به تجربه گرفته است“! اگر به راستی کسی دلسوز است و از آزار، آسيب و گزند ديگران بر مردم ما ياد می کند، بايد از مردم غرجستان نام ببرد و نه از مردم هرات! مردم غرجستان سختی ديده اند و رنج کشيده اند!

ارغستانی که خودش را هرات شناس جا می زند، می نويسد، که گويا کسی ”در طی اعصار و قرون نتوانسته در نظريات، عادات و عنعنات مردم اين شهر تغيرات ... وارد نمايد ...“!

ارغستانی که خودش را روشن انديش ميداند، نه تنها در برابر خرد می ايستد، که از دانش هم واسرنگ می آيد و پيشرفت و دگرگونی را نمی پزيرد! و نمی داند، که همه ای پديده ها در جنبش، دگرگونی و پيشرفت اند. از پيشرفت در شهر سازی و آوردن کارخانه های گوناگون که بگزريم، اگر گزافگويی نشود، دانش و هنر در هرات به گونه ای پيش رفت کرده است، که از آن يک فرهنگستان ساخته است.

يکی از نيمکاسه های که در زير کاسه است، سنگر گرفتن ارغستانی در برابر چند تن از هراتی های است، که در دستگاه سررشته داری حامد کرزی کار می کنند! ارغستانی می نويسد، که ”يک فيصد غير قابل ملاحظه در ميان مردمان آن شهر وجود دارد ... که با تملق و چاپلوسی افتخارات و عزت بيشر از 99 فيصد از مردم هرات را بپای بيگانگان ريخته و به خاطر بدست آوردن موقف و مقامی – عزت و حيثيت خود ها را در حد دلقکان و کاسه ليسان استعمار پائين آورده و با ليسيدن کفش های استعمار گران حلقه غلامی ايشان را بگوش نموده و با وجود اين همه پست فطرتی ها خود را روشنفکر و نماينده مردم معرفی مينمايند.“

يکم، تو که خود را روشن انديش ميدانی، بايد پوست کنده گپ بزنی و خردمندانه از همان چند تن خرده بگيری، نه که بی روشنی انداختن روی يک پديده يا يک کس، به ناسزا گفتن بپردازی. باز همينگونه که تو از ايشان نام می بری و زشت می ستايی، کرزی هم که بالاتر از همه خودفروختگان است، به همين چوکات نمی گنجد!

دوم، اين چگونه فرمان است، که ”افتخارات و عزت بيشر از 99 فيصد از مردم هرات را بپای بيگانگان“ می ريزی؟ هرکس کاری بيانجامد، برای خويش می انجامد. اين گمان و ديدگاه پسمانده ای توست، که تر و خشک را به پای هم می سوزانی!

سوم، کدام ”افتخارات و عزت“؟ و اين چگونه ”افتخارات و عزت“ است، که تنی چند بتوانند آن را پايمال کنند؟ درست همانگونه که نيکی و بدی پايمال نمی شود، سرفرازی و آبرو و سرخمی و بی آبرويی هم پديده های پايمال شدنی نيست! هم نيکی به جا می ماند، هم بدی. هر کس يا پديده ای که گزشته ای سرفراز و اکنون سرخمی داشته باشد، از گزشته اش به سرفرازی ياد می شود و از اکنونش به سرخمی!

ارغستانی می کوشد پديده ای روشن انديش را بشگافد و شناسايی کند، بدبختانه که آن را ويژه ای هرات می سازد و می نويسد: ”... بايد تعريف روشنی از روشنفکر و روشنفکری ارائه نماييم تا ... روشنفکران هرات باستان را از آنانی که دست پرورده استعمار می باشند و دعوی روشنفکری دارند تشخيص داده بتوانيم.“

ارغستانی نخست ديدگاه ناپليون بناپارت را پيرامون روشن انديش می نگارد، که گويا ”روشنفکران ... مثل خانم های طناز و عشوه گر هستند ... آن ها نه برای ازدواج و نه برای کسب مقام وزارت مناسب هستند“  و در پيوست آن می نگارد که ”... تعريفی که در افغانستان ... نسبت به روشنفکر در اذهان عامه نقش بسته چيزی مشابه با افکار ناپليون بناپارت است ...“

نخست، کسی که روشن انديش است و با روشن انديش گفتگو دارد، بايد گفتاورد از دانشمندان بياورد و نه از بيماران لشکرکش و جهانگشا!

دو ديگر، توده پس افتاده است و نمی تواند بالا تر از ناپليون بناپارت بيانديشد!

ارغستانی می نگارد، که ”روشنفکر ... به کسی اطلاق ميگردد که با درک عميقی از نيازمندی های جامعه و با پيوند نزديک با مردم، در جهت تنوير آنها بمنظور ايجاد جامعه بهتر بکوشد اما خودش جزء جريانات سياسی نباشد.“

پديده ای نيازمندی دو سو دارد، نيازمندی از ديدگاه توده و نيازمندی از ديدگاه روشن انديش! از ديدگاه توده می توان گفت، که توده به کار نياز دارد. از ديدگاه روشن انديش توده به روشنی نيازمند است. هرگاه توده روشن و بيدار باشد، سررشته دار و نماينده اش را خودش برميگزيند و همين نماينده است، که نيازمندی اش را برآورده می سازد.

پيرامون پيوند بايد گفت، که روشن انديش فرزند توده است و از ميان توده برميخيزد. تا هنگاميکه توده آگاه و روشن نشده است، در ميان شان يک ناهمگونی پيداست، توده کهنه گرا و پسمانده، مگر روشن انديش نوگرا و پيشرفته می باشد.

روشنفکر نمی تواند خود را از دانش مردمداری (سياست) دور نگهدارد. هرگونه کنشی که از روشن انديش پديدار شود، دانش مردمداری است.

ارغستانی می نويسد، که ” روشنفکر کسی است که با عقب ماندگی، جهل و خرافات مبارزه کند در حاليکه خودش اهل خرافات و عقب ماندگی نباشد. ... روشنفکر کسی است که ميداند در کجای تاريخ کشور خود ايستاده است و در تفاهم با مردم و مطابق به ارزش ها و نياز های جامعه اش حرکت نمايد.“

چگونه می توان از يک سو به روشنگری توده پرداخت و پندار های پوچ را از ميان برداشت و از سوی ديگر ” در تفاهم با مردم و مطابق به ارزش ها و نياز های“ مردم پيش رفت؟ همين ناسازگاری ها در درون اين نوشته نشان می دهد، که ارغستانی ”بی گدر به آب زده“ و نوشته اش درست مانند نوشته ای فارانی، در تارنمای افغان جرمن است، که هوار ”جدايی دين از دولت“ را فرياد می زند، مگر دينش را يک دين ”ديموکرات و مردم سالار“ می انگارد!

ارغستانی جنبش روشن انديشی روزگار ظاهر شاهی را يک پديده ای بيهوده دانسته و به اين گمان است، که ” شاگردان و محصلان معصوم کشور ... بصورت روزمره به سرک ها ريخته و وقت خود را به مظاهره های بگذرانند که از عواقب و آينده آن چيزی نمی دانستند. ... بيخبر از اينکه تاريخ و فرهنگ غنی کشور و مردم شان جايگاه خيلی بلند تر از انديشه های وارداتی ای دارد.“ ارغستانی ناآگاه است، که همان زره گک پيشرفتی هم که در آنجا به چشم می خورد، زاده ای راه پيمايی های”يورش“ ها، ”رستاخيز“ ها، ”بختياری“ ها، ”حفيظ“ ها، ”واجد“ ها و ”کريم“ ها (چون سخن بر سر هرات است، از هراتی ها ياد کردم) است و نه خواست ظاهر شاه!

اميدوارم که ارغستانی کمی روشنی بياندازد، که کدام ”تاريخ و فرهنگ غنی کشور و مردم شان جايگاه خيلی بلند تر از انديشه های وارداتی ای دارد“؟

سرگزشت سرزمين افغانستان که چيزی بالا تر از خود - و سرزمين فروشی و کشت - کشتار و لشکر کشی  نيست! به فرهنگ آن هم همه آشنايی داريم، چون هر روز به گوش ها پوف می شود، که ”گر ندانی غيرت افغانييم  چون به ميدان آمدی ميدانييم“! اين هم که سفرنگ و موشگافی به کار ندارد، چون می بينيم، که زندگی برای بسياری بی تفنگ انگليسی و بی شکمبه روده کردن، بيهوده است !

ارغستانی دمب موش و مگل را با هم پيوسته و پيرامون دو پيکره گفتگو ميکند. در يک پيکره يک گور گروهی به چشم می خورد، که پنجاه و چند تن در جنگ ”طالبان“ و امريکايی ها کشته شده اند و در پيکره ای ديگر استاندار هرات با چند تن ديگر ديده می شوند، که سالگره ای دو سد سالگی ابراهام لنکن را گرفته اند.

ارغستانی از روی بدخواهی که با روشن انديشان هرات دارد، می نويسد، که در تصوير جمعی از روشنفکرنماهای متملق هراتی کيک بزرگی را بمناسبت دو صدسالگی تولد ابراهام لنکن تدارک ديده بودند و توسط والی آن ولايت با حضور نماينده از کشور امريکا در حال قطع شدن بود. ننگ تاريخ و نفرين ملت بدرقه راه تان باد که شما ميمون های مقلد و شرف باخته با ادا های روشنفکری به خاطر حفظ پست های بی ارزش يک دولت مزدور تا اين حد به چاپلوسی پرداخته و عزت مردم افغانستان را به خاک پای بيگانگان برابر مينمائيد.خوب اگر از روی بدخواهی و گشودن گره های دل نيست، اين سه تن در پيکره، که از ايشان نام می بری، به روشن انديش هرات چه پيوندی دارند؟ اگر به پشت بهانه ميگردی، او گپ ديگری است!

هزار ناسزا را به اصيل جامی و نعمت سروری ميدهی، چون هراتی اند، مگر به استاندار که از ”جنوبی“ است و بی خواست و خواهشش هيچ آبی به آبريز نمی رود، يک واژه ای بد هم نمی گوي! خاک کاهو بر سرت!

باز ” عزت مردم افغانستان“ به دست سه تن هراتی نيست، که به پای بيگانگان بريزند! اين چه انديشه و ديدگاه و فرهنگيست، که تو داری؟

سپس ارغستانی از بزرگان هرات ياد می کند و می نويسد، که ”هرات مهد و پرورشگاه اوليا الله و مردان بزرگی چون احمد شاه ابدالی است.“ در اينجا ديده می شود، که باز هم ارغستانی نيمکاسه ای در زير کاسه دارد! از هرات، که سايه اش را به تير می بندد، تنها و تنها برای اين ياد می کند، که روزگاری گروهی از پناهنده های ابدالی در آنجا بود و باش داشتند. و بيشرمانه نام احمدشاه ابدالی را در کنار نام بزرگواران و پيشوايان دانشمندی می گزارد، که هيچکس و هيچ چيز از دست شان گزند و آسيبی نديده است.

در هرات ”اوليا الله“ به پير هرات، خواجه عبدالله انصاری می گويند و بزرگوار به عبدالرحمن جامی، خواجه علی موفق، فخرالدين رازی، واعظ کاشفی و ... می گويند و نه به کسی که از دربار نادر افشار انگليس، چيزی بی از خونريزی، لشکر کشی و جهانگشايی  نياموخت!

ارغستانی به خود می بالد و شرين زبانی های خود را با اين پيام به پايان می رساند: ”مردم قهرمان هرات طی اجتماعی در کابل به کانديداتوری شهنواز تنی و حبيب منگل اعتراض کرده و آقای سيد شريف يوسفی يکی از سخنرانان اين محفل که از علماو متنفذين هرات بشمار می آيد اخطار کرده است ...“!

همانگونه که می بينيم، ارغستانی در آغاز همه هراتی های را که در دستگاه سررشته داری کرزی کار می کنند، به گونه ای بسيار زشتی می ستايد، مگر در پايان از هراتی های ياد می کند، که در کابل راه پيمودند و واخواهی نمودند. خوب، مگر همين هراتی های راهپيما در دستگاه سررشته داری کرزی کار نمی کنند؟

شريف يوسفی هم که از ديدگاه ارغستانی يگانه ”عالم و متنفذ“ هراتی است، در همين دستگاه سرگرم کار است!

ارغستانی! شايد شريف يوسفی از ياران و همسنگرانت باشد، مگر فراموش نکنی، که شريف يوسفی دادشانی از گزره بوده و يکی از درفش برداران ”غورزنگ ملی“ داود شاه، مهره ای پايانی خاندان محمد زايی بود. شريف يوسفی فرستنده ای داود شاه به بغداد بود و اکنون يکی از نزديکان سبقت الله مجددی می باشد.

شاد باشيد.

چکاوک