نادیه فضل

 

جرعه ی از خاطرات 

 

وقتی آیینه دست شب افتید

روشنی دامن سپیدش چید

خانه تاریک،رنگ تکراری

وقتی لبخند رفت گریه رسید

سرد،تنها دودست کوچک عشق

خالی از خوابهای دریا شد

 

وقتی قسمت نشانیی غم را

از سپیدار وسبزه می پرسید

شاخه ها جذبه ی بهار نداشت

باد در بام وکوچه می پیچید

دختر سوگوار پنجره ها

جامی از خاطرات خود نوشید

 

ساره ی دلفریب باغ وچمن

باز از دور ها هویدا شد

 

باز تار وترانه ،شعر،غزل

دست با دست ماه میرقصید

 پنجه ی عاشقانه ی دریا 

باز تصویرناز خانه  کشید

آرزو برگ برگ شکوفه نمود

آفتاب ِ امید باز دمید

 

 

یاد هایت زدیده جاری شد

دل من بی تو

قطره

     قطره

         چکید