خون و طلا ....

 

آدم های به اجبار فلاکت زده ، در بسا سرزمين های به اجبار عقب نگهداشته شده ، با تنبلی های پی در پی  بدون کوچکترين

درکی از زندگی ومفاهيم آن ، درگير اسارت و استبداد های تحميل شده با صبوری و ناآگاهی از ارزش های آزادی بدنيا می آيند ، آنها زندگی کسالت باری را می پزيرند که ديگران ، ستم پيشگان برايشان رقم زده اند ؟!

درچنين هنگامه ای آنها بدون درک مشخص با همديگر ازدواج ميکنند ، زندکی مشترک را با داد وفرياد ، گريه و شکنجه ، تحقير و شماتت همديگر پی ميريزند ، و موجودات فلاکت زده و بدبخت تر ازخود را بدنيا مياورند ، آنهم نه يکی ، نه دوتا ، بل چندين ... تا که جذام فقر ، بیسوادی ، مرض ، عقده های روانی و ابتذال تاروپود شانرا بخورد ، پوست وقلب شانرا بجود يا درنهايت از زيادت استحاله برای تحقق آرمان نامقدس ابليس سياست و مذهب سياسی گوشت دّم توپ گردد ، که جسد وامانده اش را در ميدان جنگ های بيمورد ، نوک کرکس پاره پاره نموده يا چشمان از حدقه برآمده اش را بخورد ....

اين مُرده های متحرک با افکار مسموم شده ، مسوول همه بدبختی های خودشان تقدير را ميدانند ، وبا دعای شکرانه  و نذرونياز شمع به معبد خرافات روشن مينمايند ، تا روزگارشان از بد بدتر نشود « درحاليکه بدترين اش همين است » آنها

دراسارت مانده های برباد شده ، با همان جُبن خوپزير از اقيانوس روزمرگی سربرون کشيده اند ، وبا حوصله مندی که تنها آنهاراست ، پوست همديگر خود را به بهانه های مختلف دباغی مينمايند ، استخوان های همديگر را در آسياب عناد می شکنند و گرد اش را به باد ميدهند ( آنهم به اساس طرح و برنامه ريزی دشمن های آزادی و طبقاتی شان ) ويکزمان آنها خسته ازشکل تکرار حيات ، خسته از نگرانی ها ، برای فرار از يکنواختی دنيا وتوسل به دنيای ديگر به بهشت آرام وعده داده شده ( آنهم با فتوای روحانی کاذب ) خودرا يا جوانترين فرزند های خودرا با واسکت بمب های انتحاری پيچيده بنام خدا و جهاد ناحق صدقه ميدهند « که خدا خود ازين عمل منزجراست » وقتی درگوشه ازدنيا ، درکشور دربلامانده ای موهوم پرست ، انفجاری رخ ميدهد ، آدم يا آدمهای پاره پاره ميشوند ، به خانه خانه گليم ماتم هموار ميگردد ، يا جلوه های از تمدن معدوم ميشود ، يا ... آنگاه خدايان دنيا ، طراحان جنگ های عقيدتی وبرتری خواهی « روی خون و خرابه ها ، کاخ های از طلا ميسازند ؟!! »

وقتی رسانه ها خبر انفجار ، تباهی وبربادی را پخش مينمايند ، فريب خورده های بدبخت ، وصلت فرزندهای شانرا با حوريان بهشتی ، وشهادت آنها را با يک پياله چای تلخ تحليل نموده ، بعد شکرگويان زيرشال مندرس کنارهم ميخوابند و مشغول نسل گيری ميشوند ، تا موجود بدبخت ديگری را تحويل عفريت جنگ نمايند ....

يک گروه ديگر ، همان های که ( سرشان برای آزادی انسان و انسانيت درد ميکند ) بی محابا و درهرفرصتی تلاش کرده اند با بوق و کرنا ، قلم و قدم ، ويا با ريختاندن خون و نثار جان شان همنوعان فروخفته ، درد رسيده ، موهوم پرست ، ترسو و خرافات پسند شانرا ، بيچاره های را که بسته به تارهای عنکبوت اندوه ، بدبختی ، فقر ، نادانی و ژوليدگی اند و قرن ها ميشود به زمين چسپيده اند ، آنهای را که نان زحمت شانرا با گريه و زاری ميخورند ، آنهای را که برای آرامش نسبی روان شان دست هرپير مزور را ميبوسند ، وبا فال بينی به هر توغی بند مُراد بسته ميکنند بيدار نمايند ، آنها سعی نموده اند همنوعان در بلا مانده مثل خود را ، ازچنگال انواع ستم ، استثمار و استعمار رها سازند ، اينها ، اين گروه در ازمنه های مختلف از تاريخ بشريت حماسه ها آفريده اند ، وبرای تحقق اين آرمان مقدس يعنی « آزادی » از جان خويش مايه گذاشته اند ... آنها با نورافگن های از آگاهی ، پويايی ، صداقت و کياست هرازگاهی فرياد زده اند ، بگونه که پژواک صدای شان هردم از رواق تاريخ مبارزات شنيده ميشود ، فرياد زده اند که : « ای مردم ، ای توده های ستمکش ! شما حق داريد انسانواره زندگی نماييد ، زيرا شما انسانيد ، نگذاريد ستمگاران ، آزادی ، نان و آرامش شما را چپاول نمايند و کاخ های طلايی ستم خويش را روی خون و خرابه های حيات شما آباد نمايند ، آنها ، آن بيدادگران جز زرنگی شيادانه ، فريبکاری و زورگويی هيچ فوقيتی نسبت به شما ندارند ، بخود آييد ، با يک عصيان ، بايک جنبش همه بند های نابخردی ، بردگی ، افيون و جادو را پاره نماييد ، خود را رها بسازيد از تارهای عنکبوت عقايد موهوم ، جُبن و خرافات ، آزادانه و مغرور زندگی نماييد ، بگونه که انسان را سزاوار است »

مگر سوگمندانه که در بلا مانده های بد روزگار ، باگپ ها و آهنگ های فريبنده جباران خودکامه ، و روحانيون خدانشناس ترفندباز وابسته به دربار و قدرت های استعماری ، سرشان گرم است و آگنده با خرافات و ترس تا آخرين نفس به محور خويش ميچرخند ، آنها به عادت های شان سخت چسپيده اند ، آنها با ترس موهوم ، خيالات واهی ، يا باور به معجزه چرت می زنند که شايد گشايشی پديد آيد ؟!!

( آيا امکان دارد روزی روزگاری ، اين آدم های زندانی بتوانند زنجير های انواع بردگی را پاره نموده با دست و پای آزاد و آرامش خيال پرنده وار تا آوج آبی بلند پرواز نمايند ؟ ميتوانند مالک خانه خود و صاحب تعيين سرنوشت خود گردند ؟

آيا خواهند توانست شپور جنگ را خاموش نمايند ، تا ديگر گيتی اقيانوسی از خون نگردد ، تا انسانها جدا از امتيازات رنگ وپوست ، زبان و نژاد ، کيش ومذهب در دهکده بنام دنيا ، برای همديگر شعر دوستی ، صلح ، همرنگی و عشق را بخوانند؟

بلی ، خيال است ، مگر محال نيست .

                                                                                          

                                                                                             ( ناتور رحمانی )