من چندی پیش شاهد گفتگوهای چند ین ماد ر بود م . د ر آن جمع پد ری نبود که بتوانم صحبت های آنان را نیز د رج سطور نمایم . نمیدانم سر صحبت از کجا آغاز شد وبه موضوع قتل مرسل پیوند خورد . ماد ری قصه کرد شما خود تان میفهمید ، من وشوهرم انسان های سخت گیر و معتصب نیستیم ، از طرز زند گی و فکر و رفتار ما همه خبر دارند که من مثل یک زن اروپائی آببازی میروم ، شب نشینی و مجلس را خوش دارم ، لباس های کوتاه و بی آستین میپوشم ، به همراه ای شوهرم ، زندگی کاملا مساوی و حتی آزاد تر از بسیاری اروپائی دارم ، شوهرم کاملا پشت فکر و عمل من ایستاده ، حتی به خاطر آرامی و خوشی خانواد گی با بسیاری از اعضا فامیل و افغان ها قطع رابطه کرد                   .

ما هر د و نه پشت کس حرف میزنیم و نه میگذاریم کسی پشت ما حرف بزنند ، اماوقتی د ختر ما هفته گذ شته د ر اطاق نشیمن آمد ، چشمان من و شوهرم کم مانده بود ار حد قه بیرون افتند . مو های سیاه و قشنگ د راز دختر ما به رنگ زرد روشن و تا زیر گوش ها کوتاه شده بو د . این که چه اتفاق افتاده ، برای ما د ر اول یک معمائی و بعد بیچاره و د رمانده سوال کرد یم ، ما تو را اجازه داده بود یم که موهایت را کوتاه و رنگ کنی ؟

نی ـ ولی شماتا حالا ممانعت هم نکرد ید .                                                                                                   شوهرم برافروخت و خشمگنانه پرسید . پس چرا از ما سوال نکردی ؟                                                           به خاطری که  اگر از شما مپرسید م ، حتماشما جواب نی می داد ید .من در میان حرف اش د وید م ،  د ر حا لیکه خود ت میگوئی ما تا حالا چیزی را ممانعت نکرد یم .

هنوز قصه ماد ر به آخر نرسیده بود که ماد ران دیگر هم مثل این که انتظار چنین موقعیت را می کشید ند به صدا

آمد ند و به تائید حرف های ماد ر پرداختند  . من برای آرام کرد ن د یگر ماد ران اولتر نظرم را گفتم که : بلی ، موضوع نوجوانی نتهابرای خود د ختران و پسران بلکه برای خانواده ها هم یک وقتی پر جنجال و حساس است ، بسیاری خانواده ها اصلا برای جوان شد ن فرزندان خود و تغییراتی که د ر آن جسمی و شخصیتی پیدا می شوند  متوجه نشده اند ویا  توجه نشان نداده اند.

بلی ، ماد ری که سر صبت را آغاز کرده  بود با خند ه ادامه داد : راستی من این سوال را از خود کرد م، چه غلطی د ر تربیه ای د خترم کرده ام که د فعتا تغیرباور نکرد نی د ر او می بینم ، مثل این که فیلمی پیش رویم د ر جریان باشد ، امروز به فردا پیش رویم د ختری ایستاد که د یگر با آن د خترم شباهت نداشت ، مثل این که به انسان د یگر تبد یل شده .

د ر این میان ماد ری آرام رویش را طرف ما کرد و گفت :طرز زند گی شما به همه معلوم است و هیچ کس هم این حق را به خود نمی دهد که راجع به شما چیزی بگوید ولی من و شوهرم که هر د و، مذهبی هستیم و د ر بسیاری موضوعات کوشش کرد یم برای پسر و د ختر ما یک پد رو ماد ر نمونه باشیم ، د ر زند گی خود  حجاب و حیا را سر مشق قرار داد یم ، برخلاف شما د ر هر برنامه ای که به نفع د ین و مذهب بو ده شرکت کرد یم و تا جائیکه توانستیم به د یگران هم وقتی ارتباط گرفتیم ، از طرز عملی کرد ن د ین به زند گی خود و رفتار با جوانان و رابطه ایشان با فامیل نظر ها دادیم  و برای حفظ د ین و کلتور تنها راه حل اشتراک به مجالس و برنامه های که بر پا می شود ، میدانستیم  .د ختر خود ت که تنها موهایش را تغیر داد ولی پسر ما از وقتی قد کشیده و کلان شده ، د  فعتا مثل که همه چیز را می داند و بهتر هم از ما می فهمد ، حیثیت و وقار ما را زیر سوال میبرد .شوهرم که  برای پسرم نمونه ای از شخصیت و احترام بود ،  دیگر هر جمله اش و برخورد ش با سوالی ، چرا ، چطور و چگونه همراه است و شوهرم واقعا باید با همه حوصله ای که دارد د ربرابر پسر کوچک اش که قد ش حالا از من بلند تر و با پد رش هم قد شده ، کوشش می کند برخورد آرام کند .

انتقاد و نقد وبحث های پسرم روی هر موضوع د ینی و کلتوری کم کم حوصله ای ما را به سر آورده ، به فکر پسرم، دیگر هیچ چیز ما د رست نبوده وهر عمل ما را با طرح سوالی به میدان مجاد له می طلبد . ما زبان اش را ، حرکات و عمل کردن هایش را نمی فهمیم و مانند سوهان هر روز با سوالی روح و روان ما را سوهان میکند و زمینه ای جار و جنجال را د ر وقت و نا وقت مساعد می سازد ، حتی بعضی اوقات به مسخره  میگیرد حرف و عمل ما را .

ماد ران د یگر د رد د ل شان باز شده و قصه ها یکی بعد از د یگر مانند آب روان به حرکت آمد ند و مادر جوانی خند ید خنده اش کمی وضع جدیت مجلس را ملایم کرد: آه د یگه ، بچه ها زور گو می شوند و د ختر ها خاموش .

ماد ری که تا حالا مصروف تهیه چای و قهوه بود ، به همان حالت ایستاده گفت :راست اش ، نه مابسیار آزاد هستیم و نه مذهبی . هر د وی ما از ابتدا کوشش کرد یم که چار چوکات برای زندگی خود داشته باشیم و به اصطلاح لیبرال بود یم .مسائل مذهبی و هم سنتی خود را تا جائی که هر د و با خبر یود یم به اولاد ها یاد بدهیم ، زیاد فشار نیاورد یم که حتما هر کاری ما کرد یم ؛ آنها هم بکنند و هم روی زبان یاد گرفتن فشار نبود ، چون هر د وی ما کار باید میکرد یم تا زندگی تقریبا بهتر از زند گی اول خود ما د ر اروپا داشته باشیم و راست اش خود م د ر افغانستان هم زیاد زیر قیودات نبود م ، مکتب رفتن ـ با د وستان به سینما و گرد ش و میله ای بهاری و تابستانی و جلال آباد د ر زمستان جز برنامه ای فامیلی ما بو د وما یک فامیل میانه رو بود یم و فکر کرد یم که همان بهترین نوع تربیه بوده .

اما خواهر جان : بیچاره ما که هر د ویش را داریم . د ختر ما از قالب اصلی اش بیرون شده ، زیر ابرو هایش را چینده ، آرایش می کند ـ ناخن هایش را بخواهیم یا نخواهیم رنگ می زند ـ موهایش را هر طوری د لش بخواهد شکل می دهد .

به هر حال شکر د ر مکتب وضع د رس اش خوب هست به همین خاطر شوهرم را آرام می سازم و خود م و جوانی ام را مثال می زنم ، که من هم این د وره ها را تیر کرد یم و د ر آن شرایط افغانستان و با امکانات کم ماد رم را جزا داد یم و حالا می دانم که دعا به حق من کرده و پسر ما د ر حال جوان شد ن است ، حالا که می شنوم برای من بهترین یک درس است ، این مرحله را باید به همکاری شوهر و یا کسی که میتواند راه د رست را نشان بدهد ، باید حل کرد و فکر میکنم زد ن وکند ن و جارو جنجال ، غیر خرابی ، خوبی ببار نمی آورد. شما ها حالا بهترین کتاب رهنمائی من هستید.

ماد ری که تا حالا خاموشانه به قصه ها گوش میکرد ،  خود را جا به جا کرد و گفت : شرایط تربیه ای افغانستان قسمی بود که پد ر ها تصمیم می گرفتند . د ر خانواده خود ما ، پد رم ، مادرم را د ر برابر د یده گان ما لت و کوب کرده و ما را اجازه نمی داد که حتی از خانه بیرون شویم .من اجازه مکتب رفتن را نداشتم ، خود ش مرا قرآن خواند ن را یاد داد و نوشتن و حساب ابتدائیه . پد رم کارفرمائی صاد ق بود . اما ترس از بیرون داشت . به هیچ کس اعتبار نداشت . من مجبور بود م چاد ری بپوشم . براد ر هایم وضع بهتر از من نداشتن . خانه ، غذا ، لباس و همه چیز داشتیم ولی با پد ر رابطه ای نداشتیم و وقتی خدا بیامرزش مرد ، از آزادی که بد ست ما رسیده بود ، بسیار راضی بود یم . من چاد ری را پس نمود م وموسسه ای نسوان رفتم و در آن جاتقاضاشمولیت و امتحان سویه داد م و چون شاگرد لایق بود م توانستم در مدت چند سال درسم را تاسویه ای متوسطه پیش ببرم ودر آن جا هم خیاطی را حرفه آموختم و رابط ام با ماد رم بهتر شد .و یکی از آرزو هایم این بود که فرزندم سرنوشت  مرا امتحان نکند ، اما با تاسف تا همین لحظه ترس مرا بد رقه می کند و مرا روی چهار راه زند گی قرار می دهد . فکر میکنم با شک و ترد د که من دارم ، حتما روی فرزندانم تاثیرات برخورد ما اثرمیگذارد. خوب انتقاد تغیر سرو وضع تا اندازه ای قابل حل هست ولی پسر ما متاسفانه بد ون این که ما را بگوید ، خود ش تصمیم میگیرد و تصمیم اش را هم عملی میکند و اصلا ما را اجازه نمی دهد ، یا وقت نمی ماند که نظر بدهیم . ما را د ر برابر عمل انجام شده قرار میدهد و این ترسی است که من و شوهرم را هر روز د ر مقابل امتحان نا آماده و بی خبرقرار مید هد .

مثل این که د ر روی سرک ، چراغ پیاده رو سبز است و خود ت از پیاده رو آن طرف اجازه داری بروی ، موتر دفعتا با سرعت پیش پایت ترمز کند ، نفس ات بالا می آید و بند می ماند . راستش وقتی پسرم بیرون میرود و پس می آید ، دلم به هزاران راه میرود و د یوانه وار با خود م حرف میزنم و تا آمد نش با د یکر اولاد هایم دعوا می کنم و با شوهرم بهانه مگیرم .همه ساکت شده بود یم و من آهسته گفتم ، د خترم د یگر نمی خواهد که او را بغل بگیرم و وقتی میخواهم ببوسمش طوری ، میگذارد ، ببوسمش که از بوسید ن پیشیمان می شوم .

ماد ر که پهلویم نشسته بود ، آه کوتاهی کشید و ادامه داد کاش تنها بو سید ن باشد ، ما وقتی آلمان آمد یم مجبور بود یم  که برای قبول شد ن همه کار کنیم ، هم د رس خواند یم و هم کار کردیم . البته من کمتر د رس خواند م و زیاد تر کار کرد م.

وضع زند گی پد ر و مادر نمونه خوبی برای من نبود ند . هر د و مشکلات خود را داشتند . زند گی من د ر بیرون خانه دیگه طور بود و د ر د رون خانه کاملا افغانی زند گی کرد یم . جنگ بین خواهر ها و براد ر ها کاملا نورمال بود . من د ر د رون خانه اجازه بسیار چیز ها را نداشتم و به همین خاطر طرز زند گی امروزیم با گذ شته فرق دارد . پیش فامیل ما د ختر و پسر بود ن بسیار اهمیت داشت و آرزوی من آن بود که فرزندانم د ر یک محیط یک رنگ زند گی کنند ـ آزاد و با عقل و منطق . ولی متاسفانه پسر هایم بسیار عصبی و جنگجو شد ه اند ، به عوض این که روی تصمیم های ما ، البته حرف بزنند ، د لیل رد و غلط بودن تصمیم های ما را بگویند ، شروع می کنند به مخالفت و با چیغ و داد و فرباد و پاکوبی و مشت زد ن به روی میز می خواهند ، ما را بترسانند ، د روازه را د ر وقت بیرون رفتن به شد ت می زنند .

روز ها د روازه اطاق شان را می بند ند و روی هر موضوع کوچک و بی معنا با من و پد ر شان سر جنجال را باز می کنند و به د رس های شان گاهی خوب هستند ولی می توانند خود را زحمت بد هند و به عوض ساعت ها موزیک بلند شان و صدای تلویزیون د یوانه ما می سازد و هنوز ناکام نمانده اند ، اما از آینده ای شان می ترسیم . پول که پد ر شان هفته وار مید هد با توقعات آنها جور نمی آید ، همین د یروز بعد از غالمغال روی تلفن به ایشان گفتم ، بروند ، کار کنند و پول پیدا کنند وبه همراه پولی که پیدا کنند به بلا یم که چه میکنند . هنوز این پیشنهاد م ، تمام نشده که پسرم گفت : از این چه بهتر که کار کنند ود یگه امر و نهی ما را نکشند . اما باز هم خوشبختانه هر د و براد ر با هم صمیمی اند و با همد یگر حرف میزنند  هر د و هم به حرف هم گوش مید هند و به اصطلاح یکی د  یگر خود را محکم می گیرند و ما را تا اندازه ای آرام می سازند . آه دیگه ، بچه ها زورگو می شوند و دختر ها خاموش .

ماد ری تا حالا مصروف صرف قهوه و کلچه بود ، با دستمال د ور دهانش را پاک کرد و به پشتی تکیه زد و گفت : والله چه بگویم ، من از جمله د ختران هستم که بعد از فارغ شدن صنف د وازده زود تر بورس گرفتم و خارج رفتم و د ر خانه ما مسائل سیاسی و مذ هبی کاری به کار هم نداشتند .  با د ین و مذهب بیگانه نبود یم ، اما  زیاد سرو کار هم نداشتیم اخبار و مجله و کتاب و بحث های سیاسی و اید لوژیکی زیاد تر د ر خانه و بین د وستان که می آمد ند ، بود و با وجود که وضع اقتصاد ما خوب نبود ولی فینش میکرد یم و با بیرون و مرد م سرو کار داشتیم و د ر هیچ برنامه ای مکتب نبود که ما نبوده باشیم و د وستی با پسر ، فکر میکنم هم عادی بود . د ر هر میتنگ مردان جوان هم با ما بود ند و حالا هم من کدام مشکلی با بیرون و مردان ندارم و شوهرم را هم به د وستی گرفتیم و همین طرز فکر و برخورد را هم برای اولاد هایم می خواستم ومیخواهم و اما د ختر ما اصلا احساسات خود را نشان نمی دهد و د ر زیر لحاف خود زندکی میکند و روز ها وقتی از مکتب می آید تنها سلام اش را می شنوم. با خود ش و کامپیوترش زند گی میکند . چندان غذائی هم نمی خورد ، قد ش بلند شده و وزن اش روز به روز کمتر شده میرود ، اگر بگویم بخور ، هم طرفم ناباورانه می بیند و اگر هم سوالی کنم با آه و نی ـ خو ـ جواب می دهد مثل این که زبان اش را گم کرده باشد . کتاب و کامپیوتر ـ پد ر و مادر ش شده اند ، می ترسم یک روز به مرض روحی مبتلا نشود و با ما هیچ سرو کار ندارد یا نمی خواهد با ما سرو کار داشته باشد .به مجالس و برنامه های   کلتوری ـ د ینی ـ سیاسی اصلا علاقه ندارد و به مجالس فامیلی با هزار بحث  جنجال و خواهش حاضر می شود ، برود و با اعضا فامیل ها از ده بار یکبار تماس میگیرد ووقتی مهمان می آید ، وضع روحی د ختر خراب می شود. وقتی ما بخواهیم مهمانی برویم یک تیاتر د یگر راه می افتد .

د رد د ل و گفتنی های ماد ران هشداری است برای همه فامیل ها . ما هم حرف های  خود را نیمه نیمه بیان کرده تنها ماد ر ی که د ر جمع ما از گفتنی ها چیز تا حالا نگفته بود ، توجه همه را به خود جلب کرد .، صدای اش کمی میلرزید و چمشمانش را به زمین دوخت و دستان اش را به هم قلاب کرده و آهسته و شمرده گفت :همه از زند گی خود چیزی به ما گفتندد و خاموشی من د ر بین شما صلاح نیست ، ما همه کم وبیش از حال واحوال زند گی خود فعلا با خبر شد یم و شاید د ر این میان بتوانیم د ر بعضی موقع ها د ست همد یگر را بگیریم . راستش د ر زند گی ما ماد رم رول عمده را بازی کرده . د ر رابطه با تحصیل و برخورد اجتماعی ، ما را مجبور ساخت که د رس بخوانیم و د ر آینده روی پائی خود ایستاده باشیم ـ سه ماه زمستان ما را به مکتب و آ مادگی سال آینده می فرستاد . خود ش زن تحصیلکرده نبود ولی باسواد خوب زمان خود بود و د ر میان فامیل ها ار نیکی و خوبی شهرت داشت . زنی قانع بود و هرگز راجع به زندگی  گله نداشت ، ما را تقریبا آزاد و با اختیار خود تربیه کرده بود و هر کدام ما ، هیچ راز نداشتیم که از ماد رم پنهان کنیم . همین که پای ما به خانه می رسید بلبل وار هر چه بود برایش می گفتیم و با حوصله گوش میداد و کوشش میکرد که با گذ شت باشیم و از نگاه اقتصادی مثل نیمه زیاد مرد م ما ، زند گی متوسط داشتیم . تنها کتاب د وست ما بود و یگانه مشکل ما همین بود که یاد نه داده بود که د ر برابر د یگران ایستاده شویم و بگویم ًنیٌ مطیع و سرخم تربیه کرده بود و برای من بسیار د وام کرد تا یاد بگیرم که نی بگویم با همه آزادی که به ما داده بود .

خوب این حرف های بجا ، اما اگر خواهر و براد ری شروع کنند به پت و پنهان کاری و هر حرف خود را تنها برای خود بگویند و پیش روی پد ر و ماد ر همان فرزندان باشند که ماد ر و پد ر توقع دارند ولی د ر حقیقت آن طور نباشند و اکثر با د وستانی سرو کار داشته باشند که پد ر و ماد ر اصلا آنها را نمی شناسند و زیا د تر با آن ها اعتماد کنند تابه پدر و ماد ر.  چه فکر میکنید، .پنهان کاری سر آغاز بی اعتمادی و غلط کاری است ، یا خیر ؟

من هم نمیدانم چه غلطی و اشتباهی از من د ر تربیه ای شان سر زده ؟

ماد رانی که د ر جمع نشته بود ند ، زنانی نبودند که د ر برابر فرزندان شان بی تفاوت و بیخبر از د نیائی جوانی بوده باشند ، بلکه ماد رانی بود ند که خود د ر زمان اش با جوانی و تغییرات عمده ائی جسمی و شخصیتی د ر شرایط بسیار ناگوار د ست و پینچه نرم کرده بود ند . عده ای شان حتی ضربه ای محکم از د ست داد ن عضو فامیل و به خصوص ترک وطن را با د ل و جان چشیده و د ر کشوری از نو زند گی را با بیسوادی ، بی زبانی ، بی آشنائی و بی همبستگی شروع کرده بود ند .

همین ماد ران د ر این جا توانستند زبان بیآموزند ، همسفری پیدا کنند ، کلتور نو را با همه ممانعت ها و مشکلا ت با عنعنات خود پیوند د هند ، که خود زیاد از آن خبری نداشتند .

چند ماد ری د ر جمع مسائلی را مطرح کرد ند که جائی آن میرفت که خیلی وقت ها باید طرح میشد .

حالا چه با ید کرد ؟ همه ساکت شد ند ـ طرف همد یگر دید ند ـ نگاه ها به دهان ها بسته شد ند . انتظار ـ انتظار ـ کدام یک نسخه ای به د ست داشت که می توانست د رد ها را د وا کند .

هنوز صحبت شروع نشده و قصه ها پایان پیدا نکرده ، همه با اتفاق گفتند که همه د ر اول راه استاده اند . یکی از مادران پرسید : آیا ضرورت مطالعه ای جامعه شناسی و روان شناسی است ؟

نی ـ نه جامعه شناسی و نه روان شناسی د ر بین ما است و نه متوانند ما را کمک کنند ، ما از شرم روزگار و این که نام فامیل و اولاد خود را بد نکرده باشیم ، سکوت میکنیم تا با سکوت و بد بختی بمیریم .

همین مادر سوال کرد : آیا ضرورت شناخت از خود و همسر و اطراف اش را ندارد ؟

سوالی خوبی د یگری بود که ماد ری پیشکش همه مادران کرد . آیا پیش از انتخاب شوهر و آورد ن فرزند به قد ر ی کم هم که شده فکری کرد ند و اگر آه ، چه فکری برای شان مهم تر بوده ؟ دروازه زنگ زد و چند زن کاملا جوانتر که همه این جا بزرگ شده اند و تحصیل کرده و یا رشته ای را فرا گرفتند و ازدواج کرده اند .با باز کرد ن د روازه خنده کنان داخل شد ند . چهار زن جوان که تازه از چند سال ماد ر شده اند . یکی هنوز حامله بود و آن دیگری د ودختر د وگانگی داشت و سومی ماد ر جوانی که تازه پسرش همین سال مکتب رو شده و طفل چند ماهه اش را با خود نیآورده بود و  آن که آخری باد یگران روبوسی و سلام وعلیکی کرد ، به خوش خوی شهرت داشت .

این ها سنین کودکی و نوجوانی و جوانی را این جا سپری کرده بود ند . از کود کستان و مکتب و شرایط خانوادگی با خبر و خود د ر میان خانواده هابا احتجاج ها و اعتصاب ها و پرابلم ها آشنائی داشتند .

این ماد ران از حالت مجلس و طرز سلام وعلیک کمی متحیر شد ند . بعد از نشستن ، یکی پرسید ، چه خبر است ؟ هیچ.

کدام گپ شده ـ نی ، پس چرا همه ای تان جدی ، جدی ما را نگاه میکنید ؟

پیش از آمدن تان روی جوانی و اولاد ها ، حرف میزد یم . آه : پس خوب آمد یم . کاش ماد ران ما قبل از ما ها با هم ، همصحبت می شد ند که ما مشکلات کمتر تیر میکرد یم .

خوب به چه نتیجه رسید ید . هنوز شروع نکرد یم.من د ر جواب گفتم:[این هم یک نوع مرض است که من نسبت به دیگر زنان زیاد تر نظر میدهم و کوشش میکنم نظم مجلس را به عده بگیرم و مطالبی را که د ر کتاب ها خوانده ام ویا دخترم د ر موقع برایم گوشزد کرده فورا د سته بندی کنم و به اصطلاح روشنفکر خود را نشان بدهم و با معلومات ، با وجودی که سعی میکنم ، واقعا ، که د یگران را مدح نظر بگیرم ، اما با تاسف کمتر اتفاق می افتد . ]من فکر میکنم ، از پد ر و ماد ر که فرزند ش تازه د وران بلوغیت را شروع کرده ، خود را د ر همین مثال ها و قصه ها پیدا می توان کرد خوشبختانه موقعیت ما آن چنان نا امیدانه نیست بلکه با کمی کمک وهمکاری همد یگر میتوان { این موجود ناشناخته} را د ر کانون خانواده گی آشنا شد و ازآنان شناخت پیدا کرد .شما حتما از خود می پرسید که فرمولی وجود دارد ؟ بلی .  و این فورمول عبارت از عقل و منطق میباشد . یعنی که با هر موضوع عقل و با تفاهم باید برخورد کرد .مثال زبیا امام علی ًعٌ که فرزندان را نظر به شرایط زمانی باید تربیه کرد .فکر میکنم برخورد ما با نوجوانان حتمی و ضروری است ، د ر صورتی که د ر این جا تفاهم ضرور تر است تا ارتباط و برخورد آنی و همان لحظی فرزند را زیاد تر از آن چه که است ، جلوه ندهیم و حاکمیت بر وقت و خود را نگهداری کرده باشم و با موضوع طوری تماس بگیریم که نو جوان آنچه را میگذ راند ، اکر د ر همان لحظه نتواند ، نتیجه بگیرد ، پد رو ماد رد ر همان موقعیت باشند تا بتوانند از آن نتیجه مطلوب  د رست بگیرد و د ر وقت مناسب آن را با فرزند د ر میان بگذارند و به همین طریق به فرزند یاد بد هد ، او هم

د ر موقع بعدی آن را طرح بکند و نتیجه آن همان عقلانی عمل کردن است ،   تا د ست نو جوان را گرفت و او را د ر راه هدایت کرد ، که هم رهنمائی خود ش باشد و هم برای پد رو ومادر رهنمائی آینده شود .

نباید اجازه داد و متاثر شد که د یده گاه ها از هم متفاوت و فاصله ای فکری بین آنان وسعیتر و سوراخ زمینه ای ارتباط  عمیق تر شود

ماد ر جوانی که فرزند ش تازه شامل مکتب شده سوال کرد ، اجازه است ما هم باخبر شویم راجع به چه موضوع گپ زده اید .  من برای شان تشریح داد م و اشاره کردم به مشکلات جوانان  ، پد ران  ، ماد ران و تغییرات جسمی و شخصیتی نو جوانان .

با خند ه ای دلچسپ شروع کرد : این یک واقعیت عینی است که نوجوانان د راین وقت بسیار مشکل و پر جنجال زند گی شان از یک مرحله ای بی سرو صدا و بی مسولیت جدا و وارد مرحله ای پر مسولیت تر و حساس تر زند گی می شوند جوانان به خانواده [ پد ر و ماد ر ] ضرورت دارند به پد ر و ماد ری که د ر زند گی آن ها سهم بگیرند و حتی آرزو دارند که پد ر و ماد ر به آنان احساس باور و قبول را بد هند و سوالی که چطور و چگونه عقل و تفاهم را میتوان بد ست آورد ؟ قسمی که شما مطرح کرد ید ، آیا بین همه خانواده ها مطرح شده ؟ و آیا کلا خانواده ها حاضر اند که روی همه مشکلا ت و سختی ها با فرزندان حرف بزنند ؟

سوالی که همه فرزندان از خود دارند و از ترس با آنان د ر بین نمیتوانند بمانند .

وضع پد ر ها و ماد ر ها د ر وقتی د ر اروپا آمد ند چکونه بود ؟

ما فرزندان میتوانم با صاد قت و سرعت بگویم که وقتی وارد سر زمین بیگانه شد ید ـ لسان بلد نبود ید ـ حتما دیگران را فهمیده و مفهوم و فهم کلمات را فهماندن برای تان مشکل بوده ولی نا ممکن نبوده ـ با کمک یک ترجمان یا کتاب لغت توانستید که حرف خود را قابل فهم بسازید و بیان کنید و کوشش کرد ید د یگران را درک کنید .

یک نو جوان خود را د ر همین حالت و موقعیت می یابد . زبان فرزند و برخورد ش با پد ر و ماد ر همین طور است .یک نوجوان آرزو دارد که امکانات زیاد داشته باشد و به این معنی نیست که او حتما د ر مقابل پد ر و ماد ر خود بی

اد بی و ایستاد گی می کند ، مگر یک پرنده وقتی آشیانه می سازد ، تخم میگذارد وروی تخم روز ها وقت میگذراند ، چوچه را به چه زحمت دانه میدهد ، اما چه زود چوچه را یاد مید هد که بعد از مدتی پرواز یاد بگیرد و برود ، خود آشیانه برای خود تهیه کند ، مگر خدا با طبعیت بهترین مثال را با همین پرنده نشان داده .

امروز د ر اروپا بهترین کار کنان خود را از میان جوانان انتخاب می کنند ، نمیدانم متوجه شد ید که هر انسان رسیده ای د ر هر رشته ای کوشش میکند که طفلی کوچک را تربیه کند ، سپورت ، موسیقی ،.... روز به روز نسل جوان با تجربه نسل پیر جانشین نسل پیر می شو ند [ همه خند ید ند ]مسولیت دادن و مسولیت پزیری ، ساده نیست و باید به فرزندان  آموختناند ، که چگونه با مسولیت برخورد کنند .

ماد ر جوان که تازه ماد ر شده با خنده ای ملا یم افزود : اگر جوانی بعدا د ر زند گی اش بخواهد مسولیت قبول کند ، امکانات هم باید داشته باشد ، خود تصمیم بگیرد و انتخاب کند و طبعی هم است که تصمیم و انتخاب میتواند غلط باشد و یا غلط و اشتباهی انجام شود .

من د ر بحث های و قصه های شما نبود م ، ولی من تنها تجربه خود را میتوانم ، بگویم یک جوان هنوز هم مانند یک کودک است که فقط می پرسد ً چرا ٌ تنها یک جواب کوتاه ـ ساده کافی نیست که جوابگوی جوان باشد و بحث [دسکویزیون ] پایان پیدا کند و سوال پد ر و ماد ر این است که چه تغیر خورده ؟ چه میخواهی ؟ از دید پد ر و ماد ر فرزند تغییر نمی خورد و برای همیش کوچک وکودک می ماند . درست است که در کودکی همه چیز کوچک و کودک است ، اما در جوانی و زیاد تر فهم وعقل چه میگویند آه شعور [ یگان بار میگن تو بی شعور هستی ] عقل نشر و نمو می کند و ضرورت به جواب های قانع کننده است که بتوانند قابلیت احساس و درک ، مشاهده و فهم را وسعت ببخشد ، دارند . واه ـ تو چه زیبا لغت ها را استفاده کردی . همه خند ید ند ـ چرا اگر وقت به ما بدهند لغت های زیاد تر را هم می توانم ، بگویم . زبان خارجی ما را وادار کرد که زیاد تر متوجه زبان خود شوم . من باز هم نظر خود را میگویم که برای هر کود ک ، د ر ابتدا زبان جالب است که با آن بتواند د ر بیرون خود را بیان کند و د ر جوانی و نموفکری یک زبان دیگر برای اش مهم تر میشود و آن زبان پد ر و ماد ر است .مهم است که در خانه زبان اصیل صحبت شود .

ماد ر و پد رم با من از کود کی حرف زد ند و همیشه کلماتی د رست را استفاده کرد ند ، زبان کودکی د ر خانه ما ممنوع بود به خصوص زبان فحشا ً چه میگویند د وزد نٌ .

ماد ر جوانی که قبلا صحبت کرده بود د و باره شروع کرد به خود فکر کرد ن د ر مرحله ای حساس اتفاق می افتاد که با سن و سال مربوط نیست یا زود و یا د یر تر این مرحله می آید ، اولین برخورد و توجه جوان د ختر یا پسر به خودش معطوف می شود و او تنها متوجه خود است . د ختر می بیند که تغییراتی د ر او صورت میگیرد و حیران است ، چه کند دفعتا مو های بد ن اش زیاد می شود ، سینه ها یش بزرگ و فرم بد نش به هم خورده و بعضی با خوشی و بعضی با نگرانی ویا هر د وی آن با خود برخورد مکنند . اکر از یک سو روی اش بخار میکشد و از سوی د وست دارد که پیش آینه روی اش را آرایش کند و مصروف خود شود تا مصروف د رس هایش . قابل فهم است . او می خواهد که با رنگه کرد ن نظر دیگران را از بخار های روی اش پنهان نگهدارد  ، د ر حقیقت او د ر برابر طبعیت مجاد له میکند و از آن کود ک به انسان مبد ل می شود و این تولد د و باره است . یک ماد ر د ر وقت زیمان چقد ر د رد میکشد ، حتی میمرد و نوزاد هم د رد میکشد تا تولد میشود ، حتی مانند ماد ر میمرد . بلوغیت هم تولد د یگر است ، که با تغییرات زیاد جسمی و فکری همراه است ، اگر خوب آمادگی گرفت ، ساده می شود ود ر غیر آن زند گی مرسل با مرگ بد ست عزیز ترین کس اش و آ ن براد ر و د رد ناک تر این که این خانواده د و فرزند را از د ست داد ، د ختر د ر زیر خاک و پسر د ر زندان .

ماد ری که حامله بود ، شکم خود را پیش کشید و پشتی را زیر کمرش جا به جا کرد و با خنده ای ملایم گفت : اگر به مرحله ای نو جوانی خود م فکر کنم ، ماد رم همه وقت نصحیت میکرد که هر کاری میکنید از من پت و پنهان نکنید که بسیار خطرناک است و وقتی متوجه می شد که ما د ر اطاق خود را بسته و یا از د یگران د وری میکنم ، برای ما وقت می داد و اکر متوجه می شد که د وری ما از د یگران بی دلیل است به آرامی میماند و حتی میگفت بعضی وقت فاصله گرفتن خوب است و انسان به آرامی و فکر کرد ن ضرورت دارد  تا شخصیت و موقعیت خود را پیدا کند و برای انسان شد ن ، تجربه هم کار است که د ر میان خانواده ـ مکتب و بین د وستان ببیند که جای اش در  کجا است و چقد ر میتواند به آنها نزد یک شود .

همه وقت می گفت [ با ما نشین ـ ماه شو ـ با دیگ نشین ـ سیاه شو] و به همین د لیل وقتی متوجه می شد که ما از اعضا خانواده بد ون د لیل د وری میکنم ، خود ش به سراغ ما می آمد و از حال ما ، از مکتب و د وستان ما سوال میکرد و همش میگفت یک د شمن دانا از صد د وست نادان بهتر است و انتقاد به جا را به دل و جان باید قبول کنید و از تعریف های د روغی بهتر است د  وری کنید و اگرد ر هر جائی باشید که افراد به ذ وق و یا سویه و ارتباط اجتماعی با شما فاصله  داشتن ، بهتر است یک قد م عقب تر بگذارید . مجبور نیستید که به خاطر د وستی با د وست تان هر کاری که او کرد تقلید کنید و برای آن که د ر اجتماع و جمع شان باقی بمانید ـ همان خر گری را کنید . انسان آ ه  ـ نی ـ گفتن را با

د وستان از اول باید یاد بگیرد ، د ر وقت ضرورت آن را استفاده کند .

موضوع که من از آن آرزو دارم به فرزند م بدهم ، تفاهم است . انسان زمانی با خانواده اش همفکر می شود که خود ش را د ر مرحله ای کود کی و نوجوانی هم صحبت و هم فکر در خانواده اش مهم ببیند . نه این که هر زمانی توهین شود و به رخ اش بکشند که هنوز انسان نشده و از دهن اش بوی شیر می آید و او بدون پد ر و ماد ر در هیچ موقعیت نمی تواند خود ش را پیش ببرد . . اگر پد ر و ماد ر هر عمل و حرف فرزند ش را غلط بفهمد یا نشان بدهد که به او اعتماد ندارد ، آن شخصیت را که فرزند در خود می پروراند ، در او از بین می برد .

اگر پد ر و ماد ر د ست به سوی فرزند د راز کنند و د ست بد ست هم راهی را بروند با امکانات حتی محد ود با هر مشکل برخورد کنند و از عقل و تفاهم یاری بگیرند ، میتوانند بهترین را ه را د ر هر کجا که هستنند ، پیدا و خود را به پیش  ببرند . د و نسل رو بروی هم قرار گرفتند و جالب این که هر د و از آن جا به صبحت ها ادامه داد ن که ماد ران قبلی شروع و با آمد ن آن ها رو به تکمیل می رفت .

من د و باره رشته سخن را بد ست گرفتم که ما واقعا د قت خود را می کنیم که د ختر و پسر خود را د رست تربیه نمایم  ولی ما هم احساس داریم ، این که مرتب با آنها دعوا میکنیم و قهر می شویم ، ساده نیست ، ما هم از این حالت رنج می بریم ، بعضی اوقات از خود سوال مینمایم ، که آیا ما خوشیتن داری و اعتماد بر نفس و خود مختاری را به فرزند خود می پرورانیم و یا این که همه خصلت ها را ، د ر آنها از بین میبریم با این همه انتقاد ها و پیشنهاد ها .

همه ای ما این را میخواهیم ، د رست تربیت کنیم . ولی من ، نمی دانم که این تربیت را با سختگیری یا میانه روی و آزادی ، به پیش گیرم ، واقعا ساده نیست ، زیرا هر فرزند با متفاوت بود ن اخلا ق ـ رفتار ـ کردار ـ لیاقت ـ نا لا یق ـ با احساس ـ خود جوش و گوشه گیری ... برخورد ، متفاوت دارند، همین پروسه خود ش از من د رایت ـ حوصله ـ د قت و وقت میخواهد . د ر حالی که من هم انسان هستم و تنها د ر جمع و گفت و شنوند ، بد ون آن که د ربین ما غلط فهمی رخ دهد ، بتوانم راه حل پیدا کرده و با توانائی و جرئت با مشکل ترین معضله ومسله نظر بخواهم و نظر بدهیم . برای من که میخواهم فرزندان د ر حال رشد و نموی خود را با تکامل زمان تربیت کنم و هر روز هم با آنها سرو کار دارم ، کار ساده و راحت نیست ، با وجود یکه هر روز موضوع نو و مشکل تازه ای من را به میدان نبرد و مجاد له می کشاند و در آن حال هم باید با خود کنار آمد وهم با طرف مقابل، که ترس از بلوغیت او را به میدان می راند و میرود که  آهسته آهسته از او یک فرد با مسولیت و آگاه  از میدان بیرون کند ، سخت ترین مشکل زند گی من و فرزند م است .

تنها فکر روز که  فرزند برای تحصیل ، کار و زند گی در شهر نو یا کشوری برود و خانه و کاشانه را بگذارد ، ترس و رنج است برای من و شوهرم و هر والد ین و فرزندی .

وقتی د ختر ما برای تحصیل به شهر دیگری آماده گی میگرفت برای ما [ پد ر و ماد ر] پرد رد تر بود و فکر این که دیکر د ر زند کی د ختر ما آن تاثیر و نفوذ را نداشتیم ، تکلیف فکری ما را زیاد تر می کرد و این برای بسیاری پد ران و ماد ران ساده نیست ، هم چنان رفتار پسران ، پسرانی که مردان آگاه و مسولیت پذ یر شوند و زند گی خود را خود تعین کنند ، رها کردن شان ساده نیست .

د ر این جا و هم د ر گذ شته پسران همان خرد بچه گان برای پد رو ماد ر باقی مانده اند وحتی برای انتخاب کار و همسران شان والد ین نیز خود را موظف می دانند و به د ید انسان های ناکامل و ناتوان با آن ها برخورد می کنند .

پذ یرش جوانان با همه بهانه گیری ها و د لیل و دلایل از زن یا مرد جوان مهم ترین قد م د ر زند گی پد رو ماد ر ، آموختن به طرف خود مختاری و استقلا ل فکری ، هر د و طرف می باشد .

هر دو طرف بیآموزند که به گفته مرد م [ تار بد هند و تارکش کنند و نگذارند تا رشته گسیخته شود . ] فرزند ما د ر حال تمرین هستند و ما [پد ر و ماد ر ] تنها مربی خوب و طرفداران وفادار آنها ، این نو جوان می تواند د ر خانواده

مثل مرسل باشد و یا در نقطه مقابل آن .

ماد ری که سر صحبت را در اول باز کرده بود اشک چشمان اش را با دستمال سترد و اضافه کرد غلطی دیگران را نباید تکرار کرد ، بلکه از آن آموخت . ما فرزند به د نیا نیاورد یم که او را مفت به کشتن دهیم ، آن هم بد ست خود ما.

باید به گوش دادن حرف فرزند عجله کرد و به جواب دادن به فرزند معطل نمود . این نظر من است، بی تفاوت است که فرزند گوچک و یا بزرگ باشد . مهم اینست که گوش شنوا  باشد  برای گوش دادن به قصه های فرزند.  

باآن که بسیاری اوقات ساد ه نیست و تحمل آن و راز نگهداری خود یک امتیازی است که ماد رو پد ر بعدا به خود و فرزند خود می دهند . وقتی ماد ری و پد ری از فرزند با خبر می شوند که او د ست به عمل غلط زده دزدی نموده ، مکتب گریزی کرده ، لت وکوب دادهمصنفی خود را و یا ناکام مانده در امتحان ،  تنبلی د ر کار خانه و مخالفت با حرف دیگران ، درغگو ئی کرده.... در آن موقع به خود حاکم ماندن و خاموش به حرف او گوش دادن و نتیجه آن را با دلایل و منطق بیان کردن ـ فکر می کنید ـ ساده و بد ون ترس است . نی ـ نه تنها عادی و نورمال نیست ، که حتی با غم اند وه همراه است . اما با ترس باید کنار آمد و بر آن غالب شد . به طفلیت و جوانی و اشتباهات و غلطی های خود باید فکر کرد ، که اگر د ر برابر هر عمل اش ـ سر زنش شده د ر آن لحظه چه احساسی د ر خود داشت آن وقت فرزند ش را درک می کند متاسفانه که ، فراموش همه شده . حتی تصویر از د وران طفلیت همه از صفحه خاطرات و ذهن خود را پاک کرده و برای فرزند همه وقت از خوب بود ن ها ، با اد بی ها و زند گی بی د رد سر قصه ها گفته و بیانات داده اند .

د ر حالیکه ارتباط محکم با والد ین اصلا به این شکل مطرح نشد ه ، که کدام د ر این جا از شوخی ها ، غلطی ها و فقر و ترس فامیلی برای فرزندان خود قصه کرده اند . وطن معبد گاه شده و ما ماد ران و پد ران عابدان پاک و مقد س و سرزمین منزه با مرد مان منزه ..

هر چه غلطی و بدی در فرزندان د یده شود از کلتور و سنت های غلط این جا می دانند و با تاسف غلطی و اشتباه را به د یگران پالیده و د یگران را مقصر بد بختی ـ ظلم و فقر می دانند .

این عاد ت را که من بی گناه ام و تو گناهکار و فقط همه وقت د یگران را عامل مشکلا ت دانست د ر بین ما افغان ها رواج است ، این د یگران اند که فرزند را با ما بیگانه می سازند ، د ر بین خانواده حاضر نیستن که ، اشتباهات خود را قبول کنند . زورگوئی ـ حرف ناشنوائی ـ ارتباطات جمعی  د ر کدام خانوداه افغان است . همه خاموش شد ند .

ماد ری که با خنده هایش د ر اول هم وضع جدی مجلس را کمی ملایم کرده بود با خنده و صدای دلچسپ اش رشته ای سخن را بد ست گرفت .

خو خواهر جان جد ی نشو ، وقتی پسر ما به جوانی پا گذاشت ، زمانی متوجه شد م ، که با پسرم پیش دکتر اطفال رفتم .دکتر بعد از معاینه سوالا تی از پسرم کرد . اول از پسرم پرسید ، می خواهی مادرت در اطاق باشد یا برود بیرون. من احتجاج کردم و با نگاه های آمرانه و صدائی که کوشش میکرد م طبعیی باشد ، گفتم: البته اجازه دارم .

دکتر رویش را به سویم کرد و گفت: پسرت تصمیم میگرد نه خود ت .

من آن لحظه قهر شد م . اما دفعتا پسرم رویش را طرفم کرد و گفت : مامی برو ـ برو بیرون . با لجوجیت گفتم : چرا ؟ چیزی پت و پنهان است . جواب داد ، آه : من می شرمم و نمی خواهم خود ت در وقت معاینه و صبحت های ما باشی .

راست اش ـ خجالت شد م .

پسرم راست میگفت . اوحتما تغییرات و سوالات را تا حالا غیر از دکتراش ؛ من و پد رش متوجه شده بودیم ، اما جد ی برای ما نبود و د کتر دروازه خود مختاری و جد یت را بد ست خود ش ،  به روی پسرم اجازه داد که باز کند .

قتی از اطاق بیرون شد م ـ بی اندازه ناراحت بود م . لحظه ها برایم ساعت ها آمد و وقتی دروازه باز شد و پسرم بیرون آمد ، د کتر مرا صدا زد . من با احساسات مغشوش دو باره داخل اطاق شد م . دکتر گفت بفرما ، بنیشبن و بعد آهسته شروع کرد به صحبت . از بس وضع روحی ام خراب بود نمیدانم چه گفت و شنوندی اتفاق افتاد . تنها همین را به یاد دارم که به دکتر قول دادم که ارتباط گرفتن با پسرم را از طریق دکتر ، انجام بدهم .

بلی باید توانی ارتباط گرفتن را آموخت . وقت فرزند کوچک است کافی است که بگوئی به آتش دست نزن که می سوزی اما وقتی جوان شد او در آتش جوانی می سوزد . باید موقعیت های لازم و منا سب را پیدا کرد تا از سوزس و د رد جوانی فرزند کاست و فرزند باید یاد گرفت که د ر تلاطم جوانی نباید خود را باخت بلکه مانند یک شناور ـ د ر د ریائی طوفانی فکری ، خود را سالم به ساحل زند گی رساند یا د ر آتش سوزان هوس جوانی به خاموش کردن خواهشات غیر منطقی و غلط دست زد . آن زمانی است که تا اعمق قلب و روح فرزند پیش رفت ، گوش دادن به خصوص مهم است و حتی وقتی که با هم اختلا ف نظر و سلیقه دارید . اگر فرزند د ر برابر حرف و خواهش پد ر و ماد ر جواب های نا مناسب بدهد یا عملی مخالف ذوق و سلیقه شان انجام دهند ، وقت آن است که برای فرزند خود وقت گرفت و د ر فضائی آرام و بد ون د یگران از فرزند بخواهیم که چه کار ما او را به این عمل مجبور ساخت و چه عمل او پد ر  و ماد ر  را مجبور می سازد که فریاد بزند ـ توهین کند و حتی خدای نخواسته به لت و کوب بکشد و تنها هر د و د ر آن موقعیت خود را قرار دهند که هستنند . یعنی اول خود را تغیر دهند ، آن وقت هر دو بگویند که چه راه حل دارند . د ر این راه بهترین رهنمای ما دکتر اطفال ما بود . رهمنود ها ، مجلات و کتاب های که به من داد ، تا یاد بگیرم و خود م را تنها احساس نکنم ، د ر آن وقت بود که متوجه شد م ، مشکلات من با راه حل د رست چقدر کوچک بود .

عزیزانم ولو نظر و د ید گاه ما هر قدر هم عالی و بهترین باشد ، فرزندان باید سیر طبعیی جوانی و درد نمو خود را حالا به هر شکلی آن باشد ، باید طی کنند . غلطی و اشتباه طعبیی و نورمال است و باید در زند گی اتفاق بیفتد . اما چیزی که باید اتفاق نیفتد د ، بی دسپلینی و بی انظباطی است.

چه خوب زیبا گفتی : صدای ماد ری که کمتر گپ میزند و زیاد تر شنونده خوب بود بلند شد . خود ت بگو د کترشما را چه رهنمائی کرد که ما هم یاد بگیریم .

والله راست اش از کجا آغاز کنم ، خو کتاب زیاد مرا کمک نکرد ، چون زبان روزمره را خوب میفهمم ، ولی اوطور که شاید و باید جملا ت و زبان کتاب را بفهمم نیست ، به هر حال گپ گجا و بی زبانی من کجا .

د کتر اول گفت : که هر وقت تغییر د ر فرزند ببینید ـ نشان مید هد که اولاد نورمال نمو خود را طی می کند و اگر کار کرد های که جوانی از او سر نزد ، باید جستجو کرد که چرا اولاد من مانند د یگر اولاد ها نیست .

دوم این که زیاد ترین کشش و وحساسیت ها بین والد ین و نو جوان سوال سر پای خود ایستاده شدن و تصمیم و انتخاب برای خود است . ولی سوال این است که تا چه اندازه ، یک نوجوان از آزادی و استقلا ل برخوردار باید شود . اینطور نباشد که نوجوان با استفاده جوئی و از تفاهم پد ر و ماد ر،  د ست خود را دراز کرد ، فرزند آن را قطع نماید .

اینکه جوانان میخواهند بی سرحد و بی اندازه آزادی داشته باشد ، طبعیی است ، چون هنوز سنگی پیش پای شان نیامده که پای شان بند بماند و به روی به افتاند و همین که پد رو مادر زمینه را محدود کند ـ مشکلا ت و سرو صرا پیش برنامه ریزی شده است . مهمترین وظیفه برای والد ین پایه گذاری قاعده و قانون و خط مش محکم و منظم خانواد گی است ، که فرزند را با احساس و مسولیت و بادرک حرف پد ر و ماد ر برای زند گی آینده آماد گی مید هد و خواست نفس تازه کند که مادر جوانی حامله دار، دوباره شروع کرد . یکی از مثل های خوب ، یک طفل است اول او را بغل گرفت و این جا و آن جا برد . بعدا چار د ست و پا شروع میکنند به حرکت کردن ـ سرش به د ر و د یوار می خورد ـ دست اش را د روازه میگیرد ، اما به حرکت ادامه مید هد ، بعد از هر کجا میگیرد و ایستاده  میشود ، بی تفاوت است  هر جای که متوانست

محکم بگیرد ، محکم میگیرد ـ می افتد ولی باز هم اولین قد م را میگذارد . طبعیی است که قد م گذاشتن بی خطر نیست .

آد م باید با آن حساب کند که به روی می افتد ـ از سر زینه پایین می غلطتد ـ آب و بر ق و آتش همه خطر است و ماد ر و پد ر با همه احتیاط که میکنند ، سالانه چقدر طفلی از همین خطر ها معیوب و یا حتی میمرند ، اما بازهم والد ین فرزند را میگذارند که یاد بگیرد ، راه برود ولو که صد بار هم افگار شود و با سر پای شد ن فرزندان والد ین از اول مخالف نیستنند ولی با انتخاب و اراده مستقل که جوان می خواهد شروع کند والد ین مخالفت می کنند . اگر پد رها و ماد رها مثل چاردست و پای راه رفتن بگذارند که د ختر و پسر آهسته شروع کند ، کار غلط نکردن ـ راه د رست را انتخاب کردند .

سوال این جا است که پد ر و ماد ر از همان اولین حرکت طفل چه برخورد با طفل داشتند . زیاد فامیل ها میگویند ـ یک

سیلی به پشت د ست اش بزن ـ یک سیلی به پشتت اش بکوب ـ یکبارد ست اش را با قاشق داغ  کو ـ انگشت اش رابا

گیلاس چای فرو ببر تا داغی چای را احساس کند . هم اشتباه است و اکثریت هم هر چه دارند و ندارند از د ست رس

طفل د ور میکنند. هم د رست نیست و کنجکاوی و نموی فکری و تبادل زبانی طفل را از او میگیرند هم درست نیست به

خاطر اطفال حال با گذشته ها فرق دارند . این را خود پد رها و ماد رها هم میگویند : که طفل های امروز بسیار با

هوش تر اند . محیط و تلویزیون بچه ها را هوشیار ساخته است . را ست هم میگویند . اطفال از خود شخصیت نشان

مید هند ـ به خود حق مید هند ـ از خود دفاع میکنند و یاد میگیرند نقطه ضعف پد ر ها و ماد ر ها را پیدا و استفاده

کنند د ر حالیکه پد رها و ماد ر، نوجوان را محد ود می سازند ـ امکانات را از او میگیرند ـ شخصیت و غرور ـ نوجوان

را پایمال میکنند . د ر افغانستان نو جوان مجبور بود ، د یگر راه حل نداشت . اما این جا که مجبور نیست . دولت او را

کمک میکند . اما با آن هم بسیاری د ختر ها و پسر ها به مکتب یا محیط کار از پد ر و ماد ر شکایت نمی کنند . گناه را

به گردن آنها نمی اندازند ، بلکه میگویند : خود ما نمی خواهیم ، کوشش میکنند از پد ر وماد ر و کلتور خود دفاع کنند و

د ر هر شرایطی که است از پد ر و ماد ر خود حمایت میکنند ، اگر بگذارند که نو جوان مانند کودک خود راه رفتن را

بیآموزد و تنها حفاظت شود و دست اش گرفته شود ، حرف زدن بلد و از اول انسانی با فکر وعمل و به گفته خاله جانم

از پد ر و ماد ر یاد بگیرد احترام به همدیگر را ـ نظم و د سپلین را ـ موقعیت خود د ر خانه پیدا کنند ،، حتما در بیرون

هم راه و موقعیت خود را پیدا می کند . نه این که همه شخصت و حثیت او را زیر  سوال کشید و به توهین و تحقیرکردن

کودک با تربیت زدن ـ جزا دادن او را مجبور کرد به بیرون فرار کرد.                                                           

زیاد تر اولاد های که پرابلم دارند . پرابلم شان د ر خانه شروع می شود . برخورد بسیاری زن و شوهر هازشت و بد  است .                                                                                                                                              

جنگ و دعوا ـ اختلا ف نظر ـ اختلا ف سلیقه ـ مسائل اقتصادی و رفتارنا مناسب تو چه کردی و چه نکردی ـ بین اعضا

خانواده در برنامه روزمره ای خانواده ها است . از عروسی تا مرگ از خوشی تا غم کل آن با دعوا ـ سرو صدا ها همراه است . همین عروسی خود ما .                                                                                

همه در عروسی ما دست زدن ـ هیچکس به حرف ما گوش نداد ند و نظر ما برای هچکس مهم نبود [ تنها حرف کلان ها

قابل احترام و عمل بود ] در حالیکه بهترین شب زند گی ما با مسولیت پذ یری شروع میشد .

آه راست میگوئی : در سابق من هم زیاد تر از آن که ضرورت میرفت به هر کاری دخترم خود را مداخله میداد م .هنوز

پس از بار ها تصمیم گرفتن که دیگر کاری و یه کاری شان نباید ، داشت و اون ها هم دلیل و علت مداخله را که از بنیاد

و اساس بی پایه است ، تشریح دادن و خواهش کردن که اصل مطلب را در هر موقع که خواستید باشید ، برای تان ابراز

کرده و حق دارید نظر بد هید ولی در نهایت تصمیم نهائی ، خود شان بگیرند و از آن زمان برای من کاملا واضع شد ه

که تصمیم های شان بسیار منطقی تر  ، با فکر و تامل زیاد و برتر از نظر من بوده و حتی د ر بسیاری ملا حظا ت ؛ خونسرد و بر موضع مسلط برخورد کرده و مبتکر در کار خود بود ند .

مادری گفت : در همان اول یادآوری کرد آرزو دارد فرزندان اش زندگی مانند او تیر نکنند . من و شوهرم از تیپ آدم های ترسو هستیم .میدانم که از نگاه کراکتر عمل منفی است ، اما واقعیت هست . کوشش ما اینست که اولا د ها به خاطر ترس ما از آزادی که دارند ـ تیر نشوند و آن چه را که بد ست آورده اند با توانائی و جرئت و جسارت جوانی پیاده کنند و مهم هم است. که پسرو د ختررا تحسین کرد و گذاشت که با آزادی خود ش همانطور برخورد کند که آنچه را میپالد بدست آورده د ر غیر آن بی بند و باری را با آزادی فرق نمی توانند ، بکنند ـ تنها چیزی که انتظار میرود ، انجام دهند . اگر د ر موقع متوجه نشد ند گوشزد باید کرد و از ابتدا باید گفت : که پد ر و ماد ر چه کار و برنامه دارند ـ با کی در تماس اند و چقد ر درآمد دارند ، اگر فرزند با خبر باشد و آگاهی به موضوع و حال و احوال خانواده داشت ـ او هم عین عمل را انجام مید هد . اول باید نشان دادکه ارزش اعتماد و اعتبار چه هست و بعدا تقاضا کرد که فرزند هم ارزش آن را بداند .

وقت شناسی ـ دسپلین ـ احترام ـ موقع شناسی این ها را کدام یک از ما ها دارند ، اگر هم دارند، چقد ر آن را جدی میکیرند. این ها پایه های اول تربیت و زند گی فرزند است ، خانواده که میخواهد فرزند اشتباه و بی خردی و بی عقلی در زند گی اش نکند ، در زند گی اش به خصوص موضوع پول و خرید و به مشکلا ت دچار نشود ، باید خود فامیل برای فرزند سرمشق باشد . فامیلی که خود به قرض زند گی کند ، چطور میتواند به فرزند بگوید ، این کار درست نیست چقد ر فامیل ها برای خرید تلویزیون جد ید ـ موبل ـ لباس برای مجالس  افغانی با کرید ت زند گی میکند . چطور به فرزند نظر بدهند . همین د ختر  خود ما ـ به خاطر این که از خانه کوچ نکند ـ چه تحفه های نبود که ما نخرید یم ، حتی تا امروز پول مصرف خود شان وپرداخت قرض تلفن د ستی اش ـ با قرض بانکی را به خاطر حفظ آبروی خود و کوچ نکردن اولا د ها ما متقبل می شویم همین امروز با شوهر م جنجال داشتم که بگذارد ، اولا د ها بروند و بالاخره مسولیت خود را بد وش بگیر ند ، خود جوابگوی غلطی و مشکلا ت خود باشند تا کی مثل بچه های خرد سال از زند گی و سختی های آن ها د ور نگهداشت و احساس اینکه یکی است که کثافت کاری های شان را پاک میکند ، کی زحمتکشی را یاد بگیرند و ارزش زحمت و د وستی ما را بدانند ،همه وقت یکی باشد ، که از حلقه ای گیر افتاد کمک و رهای شان کنند ـ غلطی های شان را پت کند و آبروی شان را بخرد .

بگذارکه چیزی را میکارند ـ خود درو کنند و شناس همین را پیدا کنند که د یده گاه و نظر خود را وسعت بد هند .مرسل

د ختر بد نبود . برای او شنانس خود شناسی ـ خود سازی و خود آکاهی داده نشد و اگر با او با منطق و فهم برخورد می شد. نمونه ای خوبی برای دیگر جوانان که میخواهند آزمایش و تجربه کنند ، میتوانست شود .

ترس پد ر و ماد ر و ترس بی جای برادر او را زیر خاک برد و الی کار های غلط برادرش بد تر از عمل مرسل بود .

مادر جوانی که پسرش تازه مکتب میرود و جوانی پر د ردی را پشت سر گذ شتانده ، متفکرانه گفت : من که بی پد ر کلا ن شد یم و براد ر کلا ن هم نداشتم . ولی ، اجتماع ـ خانواده ـاطراف ما کسانی که با ما رفت و آمد داشتند ، آنها برای ما تعین میکرد ند وبسیاری اوقات آرزو میکرد م که کاش اصلا افغان نمی بود م . زند گی ما که این جا بزرگ شد یم ، پر د رد ترنا آرام تر وغمگین تر بوده است ، د رست است که آن زمان را آرزو ندارم، تکرار شود . د یگر نمی خواهم  د ختر نو جوان باشم و پرابلم های آن وقت را د و باره تیر نمایم . با چه سختی ها د رس خواندیم و به د وستی که اعتماد کرد یم و بی اعتمادی د ید یم و به هر طرف که نگاه میکرد م تنها فشار و تهد ید می د ید م و د ر من شتاب، عجله، آرزو د یگری بود، آماده هر نوآوری بود م و به نظر من هر انسان، که مرتب د ر تغییر است او د ر د نیا تکامل ، رشد و ش زند کی میکند که باعث انکشاف و شکوفائی میشود.

این سوالی که برای تربیت اولا د چه خوب است . آیا یک تربیه ای خوب همراه با کنترول اولا د است یا اینکه او را یادآ

داد که خود راه د رست را برود آن چه د ر آن وقت صحیح است به خود یاد بد هد . ساده است که بگفت و د ر عمل مشکل است . من د ر پسرتازه مکتب رو خود هر روز تغییرات شاهد م . یک طفل ـ میرود که نوجوان و بعد سال ها  کار دارد تا عاقل شود، د راین راه هزاران تغییر د راو می آید ـ د ر جسم و فکر و شخصیت او. برای پد ر ها و ماد رها است که انسان را هر روز نو آشنا شوند و با او خود را تطابقت بد هند و تنظیم کنند و پد ر و ماد ر نباید زیاد از اولا د نو جوان توقع داشته باشد بلکه ، با مسولیت و با تفاهم برای فرزندان باقی بماند و رول خود را از د ست ند هند . یک ماد ر جوان یک زن جوان، بهتر یک انسان جوان توانست بهترین جملا ت رااز گفت و شوند های  دسته بندی کند و راه حل را برای ما ماد ران نشان دهد ، آن مسولیت داری  تفاهم و عاقلا نه برخورد کردن با وقت و زمان که د ر تغییر است و با انسانی هم که در تغییر هست .

  

سعيده حسينی