ناتور رحمانی

19-02-09

 

ما جنگ زده های جنگی  ؟!

 

 

ما بچه ها محصول جنگ استيم ، بنابرين جنگی و جنگ زده بار آمده ايم ، شوخی نيست وقتی نطفه ما بسته ميشد نسبت اختلاف سليقه  پدرها و مادرها بخاطر جنسيت ، ما جنگ های لفظی و حتا تشدد های فزيکی آنها را ازعقب پرده نازک شکم مادر به تماشا می نشستيم ، ودرهمان محيط تنگ و تاريک به همان وضعيت سرنگون برای پدرجان که هميشه برنده بوده وزورگفته است کف زده ايم ، وخوشتر اينکه ما دريک نيمه شب ا ضطراری بی اعتناء به قيود شبگردی و جنجال سگ جنگی های سياسی خيال پای گذاشتن به دنيای بی مروت آگنده از نفرت و وحشت را کرديم ... شايد سرما بوی قورمه ميداد ، که آنجای گرم وسرشار ازمحبت ، يعنی شکم مادر را ترک گفته مايل شديم به فضای کدورت بار ، باروت زا و بی عاطفه برون قدم بگذاريم !!

درهمان لحظه نخستين ناظر شديد ترين جنگ و دعوا از نوع جنگ های سازمانی ، بين آن دوهم لانه و هم دانه بوديم ، تا مادر فرياد های ناشی از درد زايمان را ، به پيشواز آواز ماشيندارهای انقلابی فرستاد ، پدربيچاره تر ازهرغير حزبی برای بلند کردن صدای اعتراض اش به مادر ، با دهها فحشنام و دشنام به هر زايش ، زاييدن وزايشگاه به پا استاد ، گمان داريم فريادهای آن مرد بدبخت که بخاطر آينده مان نگران بود حتا بگوش مرده های جمعی گورهای انفرادی رسيد که ميگفت : زنکه بدبخت ! ای چه وقت زاييدن است ،  نيمه شب و قيود که نه مسلم بدادت برسد و نه جهود ، حالی نميشد تا صبح صبر ميکردی ، صدقه سر زچه های مردم شوی ... مگر ما درشکم مادر ، به شکم خود دُهلکُ میزديم وبرای يک جنگ خانگی ناخن های گوشتی خودرا جنگ می انداختيم .

به همه حال ، با ته وبالا دويدن پدر وکومک يکی دو همسايه جنگ زده ، با رهوار گشت شبانه نظاميان شبگرد انقلابی ، درفضای پُرازتشنج و خونبار با دست های مصنوعی چند داکتر و پرستار معيوب با يک زور انقلابی هورا گويان سجل دنيای پُراز مصيبت و عداوت شديم ....

عجيب دنيای ديديم ، سرنشينان اين کشتی از نوع همسفرا ن ( نوح ) نبودند ، يعنی بدون اشتراک باهمی و مساوات ، هرقوم و هرگروه برای منافع خود وبرحق بودن عقيده ، کيش و آيين خود ، با زمينه سازی ممالک دور ونزديک ، همرای ماشين های بزرگ ومرگبار جنگی ، با آهن و آهنپاره بفرق همديگر زده بفکر نابودی تمام بودند ، درخاک فقرزده وبيچاره کُش ما در يکزمان انقلابيون آتشين ، آتشبار ، آتشزن با نکتايی های سرخ شان ، هرغير به اصطلاح انقلابی ديکر را بجرم رنگ دگر حلق آويز ميکردند ، يا به گورهای دسته جمعی مدفون مينمودند ؟!! ودرزمان دگر ، گروه ديگری با مصلحت خدايان دروغ و درم ، بخاطر نمايش دادن  اسلام سياسی شان وبرای نجات عقيده به خطرنبوده شان بانعره های تکبيرمصلحتی مُلک را راکت باران کردند ، وبرای تکفير ومجازات کافربچه های بومی ، با لوای سبز ، پول سبز وسلاح سبز تا دروازه های بهشت ميدويدند ، آنها ازروی اجساد خونين و پاره پاره مسلمان زاده های سنگرباز ميگذشتند و به پيش ميرفتند تا به قصرسفيد و مدال افتخار برسند

آنها از جنت سخن ميگفتند ، مگرهيچگاه خيال داخل شدند به آنرا نداشتند ، آنها فرزندان بينوای افغان را شهيد جنگ سياسی کرده گويا به بهشت روانه مينمودند ، ولی خودشان با گرم نگهداشتن تنور تباهی با اولاده شان به نيويارک ، لندن ، ا روشلم ، پاريس ، رياض و مسکو ميرفتند ، آنجاها ماندگار ميشدند و يا ازهمانجا هيزم برای آتش زدن سرزمين افغانها می آوردند ....

کوتاه اينکه هرگزکوتاه نبوده ، ما جنگ زده های جنگی چه سومناتی ديديم خدا ميداند ، آنقدر خون از دشت و دره ، کوی وبرزن مُلک جاری گرديد که همه تانکهای سرخ انقلابيون دروغين را سيل بُرد ، ما بچه ها بعد ازمدت ها ا ز زير زمينی ها برون شديم تا شاهد طرح نو و جنگ نو وبربادی نو شويم .

باز زمان دگر لشکر ديگری از فرشته های جنگی با لوا وپوشش سفيد ، نه پلنگی و پکول از راه رسيدند ، آنها بخاطر دفاع از دين و زمين ، جنگی را برپا کردند که نه دين ماند و نه زمين ، نه اسپ ماند و نه زين ... اين گروه برعکس ديگران به عقب ميدويدند ، به هزارسال عقب ، ميخواستند مردم مسلمان را به دوران سنگ برسانند !! درآنزمان ما بچه ها درکنارقبر جنگجويان گمنام ، يا در ميدان های سنگسار و تيرباران ، درمرا سم حلق آويزان شدن علم ، هنر و ا نسانيت گل کوکنار می فروختيم ، اين گلها عطر شبيه تيل پترول داشتند که سراسر گورستان ها را الوان ساخته بود ، شايد همين موضوع دليل و باعث گرديد تا موروملخ ، عرب و عجم ، سه صدوشست گروه با جديد ترين وکشنده ترين سلاح ، ا ز چهارطرف دنيا به کشورما سرازير شوند ، آنها با شعار دموکراسی ، معاونت و بازسازی چهارنعل نموده ، با عجله کشور را اشغال کرده آدمهای آنرا بدست دشمن دوستک ها ، کلاه پوستک ها و قشر ا زپستک ها چهارميخ وحشت ، فقر ، مرض ، دربدری ودهها بدبختی دگر کردند ، درآنوقت ما بچه های جنگ زده جنگی ، در نبود دايمی برق زير سايه تفنگ ، به اخبار گوش ميداديم تا نام پدرخودرا دربين قربانيان جنگ بيابيم ، و بعضی ا ز بچه ها در عقب جبهه جنگ صلح را بازارسياه ميکردند .        فرشته های سرمه چشم ، سفيد پوش و شيطان صفت با پول مصلحتی ، و سلاح مصلحتی هر روز مشغول جنگ های مصلحتی بودند ، اما مردم غير جنگی ، بی مصلحت توسط ماين های کنارجاده ، بمب های انتحاری يا بمباران مصلحتی هوايی پاسداران ترياک و جستجوگران تيل هر روز قصابی ميشدند ، در آن هنگام ما بچه های جنگزده برای کسا نی که دست نداشتند تلفن سيم کارت افغان و روشن را هديه ميداديم و برای آنهايی که پای نداشتند مسابقه بايسکل رانی را برپا ميکرديم و همچنان برای سرمازدگان بی سرپناه خيمه های مشبک را روی ميدانک های پُرآب و لجن استوار ميساختيم ، با اين گير ودار تا امروز رسيديم ....

و امروز ( ولسمشر ) ما با زورکم ، قهربسيار و ضعف حافظه ، در کشور که مردمش نه نان را می شناسند ، نه برق را ، نه کار و انصاف را ، نه دارو ودرمان را و نه امنيت و حرمت را ، درمراسم ختم جنگ هرروز بيست و يک توپ لاف بسوی دشمن های دوست نما پرتاب مينمايد ، ودرين بازی ما بچه های فرصت طلب با رهنمايی و همراهي کاردانها و کارگزارهای جنگ های انقلابی ، حزبی ، تنظيمی ، قومی ، سمتی ، زبانی وغيره که هنوزهم در( دستگاه هيچش بدان ) مُهره های کاری استند ودرين همه تندبادها وآتشباری های تباه کن تار موی ازآنها تلف نگرديده ، منتظرچپاول آخری استيم ، ما يقين داريم که روز چور فراميرسد ، زيرا انواع جنگ در سرزمين ما آنقدر طولانی شده که همه فکر ميکنند ( صلح ) مانند داينسور قرنها پيش ا ز دنيا رفته است .

ما بچه های جنگ زده جنگی از روی تفنن تخم کبوتر های صلح را در کلاه های عسکری جوش داده ، با خون مردمان مُلکی رنگه نموده در روزهای جشن ( هفت و هشت ثور ) برای تخم جنگی آماده ميسازيم ، اگر که به ميله سگ جنگی چمن های ببرک نرفتيم .

درين روز ها دروطن ما اعضای پارلمان و کابينه درحاليکه هرکدام گل خشخاش يا لاله خونين را به يخن زده اند درفضای دموکراسی وآرامش خيال از امنيت و آرامش حرف ميزنند ، مگرما بچه های جنگ زده ميدانيم جنگ    وفساد آنگونه درکشور گسترش پيدا نموده که حتا مُرده ها در گور امنيت و آرامش ندارند ، آنها فقط حرف ميزنند ، سرمايه های شانرا به بانک های خارج انتقال ميدهند ، بروی همديگر با بوتل و چپلی ميزنند ، توطيه ميسازند و برای دور ديگر وکالت تبليغات مي نمايند ، وما کار ميکنيم ، کارما بچه های جنگ زده جنگی بسيار زياد است ، مثلن ما تعداد چوچه های را که درنبود برق و سرپناه در شهرهای تاريک و سرما زده به دنيا آمده اند می شماريم وبچشم های ناباورشان باروت ميکشيم ، معلولين و معتادين را به دخمه ها و زاغه های هولناک انتقال داده به حلق شان جهت تسکين درد مُرفين و ترياک می اندازيم ، ما بدور گورهای گمنام دسته جمعی گل های لاله ميکاريم و برای مُرده های مانده بروی زمين حمايل قشنگ از پوچک مرمی های ماشيندار ميسازيم ....  شايد اين کارهای شاقه ما جنگ زده های جنگی تا وقتی ادامه پيدا نمايد که جنگ به مقرفرماندهی برسد .

ما ميدانيم که پيش رنگ و جنگ ما ، جنگ ( بغداد و غزه ) مزه ندارد ، زيرا « جنگ » جز فرهنگ ماست ، مثل خانه جنگی ، قوم جنگی ، زبان جنگی ، چشم جنگی ، کله جنگی ، شعرجنگی ، مرغ جنگی ، سگ جنگی ،        کاغذپران جنگی ، وغيره ، انشاالئه خلاف نگفته ايم .

ما بچه های جنگ زده جنگی ، هرجنگ را ازنگاه نفع وضرر آن بررسی ميکنيم ، حالا چه ميشود که جنگ درسرزمين ما برای مليون ها انسان منبع تباهی ، بربادی و ماتم دوامدار شده ، مگر برای تعداد ا ز آدمک های جنگ افروز و شرير سرشار از منفعت و سود بوده است ؟!!