لطفی رحيمی

13-01-09

معرفی کتاب

 

نگرشی تازه بر"ساختار نظام سیاسی در افغانستان"

 

 

درین پسان ها، کتابی از خامهء جناب مجیب الرحمن رحیمی به نام "نقدی برساختار نظام در افغانستان" زیور چاپ یافته است که میتوان آنرا کاری تازه درجهت پاسخگویی به نیاز مبرم جامعهء ما برای شناخت گوشه یی از عوامل بحران و بی ثباتی درکشور برشمرد.

 

آنچه امروز به نام "مسالهء افغانستان" در برون و درون کشور روی زبان ازخود و بیگانه است، ریشه در شناخت نادرست ویا هم نبود شناخت از عواملی دارد که به میان آورندهء همچو روزگار نکبت بار درین کشور اند؛ شناخت از مناسبات داخلی و اجتماعی کشور و شناخت از روابط خارجی این کشور با همسایگان و قدرت های دور و نزدیک.

 

 ازینرو هرگونه تلاش برای روشن شدن و شناسایی این عوامل، درحکم غنیمت است و به هرپیمانه یی که همچو تلاش هایی گسترده تر وبا ژرفایی بیشتر باشد به همان اندازه دارای اهمیت بوده و سودمند میباشند. کتاب "نقدی برساختار نظام در افغانستان" یکی از نتایج همین گونه تلاش هاست که بیشتر بر چگونگی تاثیر نظام برجامعه، شکل گیری تاریخ و همچنان تاثیر جامعه برشکل گیری نظام می چرخد.

 

هرچند این کتاب از سوی تنی چند ازکتابشناسان واهل خبره نقد وبازشناسانده شده است، امانویسندهء کتاب ازین ناچیز کورسواد نیز خواسته است تا در مورد کتاب شان دیدگاه خود را با خوانندگان در میان بگذارم. این درحالیست که ایشان مسودهء کتاب را نیز، چنانچه در بخش "سخنی با خواننده"  یاد آوری کرده اند، با من درمیان گذاشته و خواهان نقد ونظرشده بودند. دران هنگام، از آنجایی که این کتاب تیزس ماستری نویسنده دردانشگاه ایسکس لندن در بریتانیا بوده و در اصل، با دگرگونی هایی چند، برگردانیست از نسخهء اصلی کتاب به زبان انگلیسی، بنابران جزیکی دو مورد کوچک هیچگونه دیدگاهی که بتواند براصل و متن نوشتهء تاثیری داشته باشد، از سوی بنده برای نویسندهء دانشمند آن ارائه شده نمیتوانست.  اینک جناب رحیمی بار دیگر ازمن خواسته اند کتاب را پس از نشرهم بازخوانده و دیدگاه خود را نسبت به آن بنگارم که از ارزشگذاری شان به دیدگاه خواننده عادی و نیمه باسوادی چون من، اظهار سپاس کرده برداشت هایم ازین اثر برازنده را به گونهء زیرین پیشکش میکنم.

 

کتاب "نقدی برساختار نظام در افغانستان"  برای چه کسی است؟

هر کتابی پیامی دارد و هرپیامی با درنظرداشت گیرندهء پیام ترتیب میگردد. یعنی هرپیامی مخاطبی دارد. مخاطب کتاب "نقدی برساختار نظام درافغانستان" در اصل دانشگاهیان اند- آنهایی که خواهان یافتن حقایق مبتنی بر اصل های علمی و اکادمیک اند. چرا که کتاب بهرهء پژوهشی است درمورد چگونگی ساختار نظام (نظام سیاسی) در افغانستان برای دفاع از پایان نامهء دوره ماستری درعلوم سیاسی دریکی از دانشگاه های معتبر جهان در اروپا- لندن. این مساله اگر از یکسو، اهمیت علمی کتاب را نشان میدهد، از سوی دیگر، شاید برای برخی از خوانندگان که خواهان نوشته های طرفدارانه، سطحی و پرهیاهوی روزمرهء سیاسی اند، فرونشانندهء تشنگی های شان نباشد. اما برای یک خواننده ژرفنگر، به باور من، این کتاب بحث های برازنده یی را به کنکاش گرفته که میتوان آنرا مبنایی درنظرگرفت برای دگرگونه خوانی تاریخ وجامعهء ما- نیازی مبرم برای شناخت و حل مسایل بسیار حاد کشور. پس مخاطب کتاب آنهایی اند که درکار شناخت نظام سیاسی درکشور، جدی اند.

 

شناسایی چگونگی بحث درین کتاب:

درمورد سایر بخش ها و متن کتاب پیشتر ازمن دوستانی نقد هایی نوشته اند که شاید برجسته ترین آنها تا کنون از قلم محمد اکرام اندیشمند و حمزه واعظی باشد. ازینرو آنچه من می خواهم درینجا روی آن حرفی وسخنی داشته باشم،  دیدگاهیست که نویسنده در "سخنی با خواننده" ارائه کرده است؛ یعنی "شالوده شکنی" و "حرکت ضد تاریخ".

 

نویسنده در بخش نخستین کتاب زیرعنوان "سخنی با خواننده"  بر بازخوانی تاریخ برای شناخت عوامل بحران درکشور و در متن کتاب بردلایل همخوانی و ناهمخوانی "ساختار" کنونی نظام- نظام ریاستی، با واقعیت های جامعهء ما  درافغانستان، تاکید کرده است. دربخش آغازین کتاب ایشان از خواننده خواسته اند تا به تاریخ با یک شیوهء دید تازه ببینند ورنه درک و اهمیت پژوهشی کتاب برای شان دشوار خواهد بود.

 

این شیوهء تازهء بینش علمی را نویسنده "شالوده شکنی" و "باز خوانی تاریخ"  خوانده است و باور خود بر "معطوف بودن علم و تاریخ به قدرت" را بیان داشته است. ازینروست که بحث های  این کتاب برمبنای نظریات دو دانشمند هریک "میشل فوکو"،  روشنفکرجامعه شناس، منتقد و فیلسوف فرانسوی (1926-1974)  و "ژاک دریدا"، فیلسوف الجزایری الاصل فرانسوی (1930 – 2004) بنا یافته است.  دیدگاه های این دو دانشمند به ارتباط آنچه جناب مجیب الرحمن رحیمی در کتاب خود روی آن ترکیز کرده است، مکمل یکدیگر اند. بدینگونه که، میشل فوکو تاثیر بی چون وچرای قدرت های سیاسی برشکل دادن تاریخ و ساختن "متن" های تاریخی را برجسته ساخته و ژاک دریدا با پذیرش دیدگاه فوکو برای شناخت درست وعلمی تاریخ "شالوده شکنی" و بازخوانی تاریخ و دریافت حقایق از متن های تاریخی برای دریافت تعبیر های تازه از تاریخ را پیشنهاد میکند. ودرست همین پیشنهاد است که از دیدگاه من باارزش ترین طرح برای شناخت رابطهء سیاست و جامعه در افغانستان و در نتیجه یافتن راه حل های عملی برای برون رفت از بحران های پرشمار فراراه کشور ما می تواند باشد. چرا که قدرت های عنعنوی برای تداوم وپایش خود در قدرت، تلاش میداشته باشند تا تاریخ را از دید خود تعبیر و یا تعبیری را که سبب ایجاد وتداوم قدرت شان شده است، اصل و پایه قرار داده و برجامعه آنرا بقبولاند. این کار در حال حاضر دیگر ممکن نیست. یعنی قدرت های سیاسی و دولت ها دیگر انحصار شان بر تعبیر و تدوین تاریخ را از دست داده اند.  یعنی دیگر مردم تاریخ دولتی وسرکاری را نمی پذیرند و وقتی آنرا نپذیرفتند حاکمیت را که تاریخ جعلی پایهء تداوم آنست، به مخاطره و چالش می کشند که بحران پشت بحران زاییده میشود. اگر درک درست ازین وضع به میان نیاید، بازایستاندن بحران ناممکن خواهد بود. باید درک  کرد که مردم، آن جن هایی که دیروز میشد در بوتل شان انداخت، دیگر بوتل شکستن آموخته و از بوتل ها برآمده اند...

 

امروز ما در عصری زندگی میکنیم که درهم شکستن انحصار قدرت های سیاسی، به ویژه دولت ها، برتعبیر و تفسیر و همچنین برساختن "متون" تاریخی آغاز گردیده است. این شکست میمون در افغانستان را نه تنها مرهون وارد شدن مردم درصحنهء سیاست در سی سال پسین هستیم بلکه پیشرفت فن آوری خبررسانی و آگاهی دهی درگونه های چاپی، روزنامه، مجله و کتاب، و الکترونیکی همانند رادیو، تلویزیون و انترنت هستیم. البته روند شتاب آلود عام شدن آزادی بیان و آزادی مطبوعات در سراسر جهان و افغانستان، به هرگونه یی که باشد، تاثیر برازندهء خود را در کمک به مردم برای درک تاریخ داشته است. به سخن دیگر، تاریخ و تعبیر از تاریخ  ازانحصار دولت ها برون شده و مردم خود تعبیرخود از تاریخ را دارند.

 

درگذشته ها، حکام و دولتمداران تاریخ را به گونهء یی می ساختند که بقای شان در قدرت را توجیه و تضمین کند. اما حالا دیگر اینچنین نیست. به گونهء نمونه، دو شخصیت تاریخی درکشور، یکی شاه شجاع درانی و دیگر دوست محمد خان، را درنظر بگیریم. این دوشخصیت به رویت اسناد افشاشدهء تاریخی هیچ تفاوتی ازیکدیگر درخدمتگذاری به انگلیس، پشت کردن به مردم و بی ارزش بودن آزادی کشور در نظرشان ندارند. اما از آنجایی که شاه شجاع سدوزایی نواسهء احمدشاه ابدالی در رقابت با دوست محمدخان بارکزی شکست خورد و حکمروایانی که پس از دوست محمد تا سردار محمد داوود در افغانستان آمدند همه بارکزی و محمدزایی بودند، ازینرو شاه شجاع در تاریخ نماد وطنفروشی شناخته شد اما دوست محمدخان را "شخصیت مدبر" سیاسی باز شناساندند.

 

نمونهء دیگر از تعبیر قومی تاریخ: تعبیر تازه از تاریخ نشان میدهد که قیام مردم کندهار درسال 1712 میلادی در برابر گرگین، حاکم صفوی شهر هیچگونه پایهء آزادیخواهی ویا تشکیل کدام کشور تازه نداشت بلکه مردم از ستم گرگین و ستم حکام صفوی که شیعه ساختن مردم را رویدست داشت، به شورش دست زدند. یعنی این قیام عدالتخواهانه بوده است نه آزادیخواهانه. پسانتروقتی پسرمیرویس خان، شاه حسین هوتکی به جای پدر نشست، پادشاه ایران (ایرانی که بخش جنوبغربی افغانستان امروز نیز شامل آن است)  گردید و از سوی شاه حسین صفوی لقب "حسینقلی" گرفت که معنی این لقب "غلام حسین" یعنی غلام شاه حسین صفوی است. شاهان هوتکی هیچ درک و اراده یی از "آزادی" خراسان ویا چیزی به نام افغانستان نداشتند بلکه میخواستند پادشاه ایران شوند؛ چنانچه شدند. شاه حسین هوتکی و اشرف هوتکی ایران را کشور خود میدانستند و ازینرو پایتخت شان اصفهان بود نه کندهار.   البته دلیل دیگری که روشن کنندهء عدم علاقهء هوتکیان به تشکیل کشورتازه یی از بدنهء ایران دیروزی بودند، این است که دران زمان چیزی به نام "کشور" و "کشورملت" نزد حکام وسلاطین شناخته نشده بود. پادشاهان نه به نام "ملت" بلکه برای منافع خاندانی و حتی امیال شخصی خود به کشورکشایی می پراختند و مردم هم پادشاه و سلطان را "سایهء خدا" تلقی کرده و اطاعت از او را با تعابیر مذهبی معادل اطاعت از امر خدا پیامبر می شمردند. یعنی این مردم نبودند که حکومت و دولت خود را تعیین میکردند بلکه این سلاطین و کشورکشایان بودند که رعیت خود را با زور سرنیزه و شمشیر بر میگزیدند. برای سلطان مالیه و خراج و باج رعیت مهم بود نه تعلقش به قومی و یا نژادی، فرهنگی ویا سرزمینی. پس هیچ دلیلی نمیتواند وجود داشته باشد که سلطنت هوتکیان را پدیده یی ملی ومتعلق به مردم امروز افغانستان چی که حتی متعلق به قوم هوتکی بدانیم- چه رسد به تعلق آن حکومت به ابدالیانی که دشمن درجه یک حاکمیت هوتکی ها بودند...

 

جناب رحیمی نیز به گونهء فشرده به این مساله اشاره فرموده اند، جایی که مینویسند: ((من باری ازیکی از دوستان پرسیدم که: "موسس افغانستان کیست؟" گفت: "روشن است، احمد شاه ابدالی." پرسیدم: "چرا میرویس خان هوتکی موسس این دولت شمرده نمی شود، چون او قبل از احمدشاه ابدالی در به قدرت رساندن اقوام پشتون نقش داشت؟" گفت: "نمیدانم." پاسخ روشن است، چون او غلزایی بود و خاندان حاکم در افغانستان درانی بودند. مقتضای طبیعی علم وتاریخ معطوف به قدرت است تا تاریخ چنان باشد.))

 

هرچند ما در تاریخ چیزی به نام "تاسیس افغانستان" توسط این یا آن شاه  وامیر نداریم، اما چون آنرا جناب رحیمی تنها به گونهء نمونه یی از طرز دید شماری از هموطنان ارائه کرده اند، نمی شود دران بحث کرد.

 

واما کتاب "نقدی برساختار نظام درافغانستان" بیشتر در مورد چگونگی ساختار نظام سیاسی کنونی بحث میکند. این بحث ها بیشتر به دور دوگرایش درمورد برگزینی نوع نظام در لویه جرگهء قانون اساسی می چرخد. ازین دو گرایش یکی خواهان نظام ریاستی بوده اند و دیگری خواهان نظام پارلمانی.

 

کتاب به تفصیل چگونگی پذیرش و یا تحمیل نظام ریاستی درکشور را درجریان نشست های لویه جرگه دنبال میکند؛ دلایل و انگیزه هایی که وکلا به دور این دوگرایش جمع میشوند نیز بازگو میشود وسرانجام این موضوع افشا میشود که چگونه خارجی ها و به خصوص سفیر امریکا در افغانستان- آقای خلیلزاد، به طرفداری از گروه مورد نظرش نظام ریاستی را تحمیل میکنند.

 

همچنان معامله گری، سطحی نگری و دنباله روی شماری زیادی از شخصیت هایی را نشان میدهد که خود را مردمگرا خواندند، از نظام پارلمانی دفاع کردند و سرانجام کلاه بزرگی برسرشان رفته و نتوانستند از موکلین خود چنانچه شاید و باید نمایندگی کنند. داستان مسخره یی هم درین کتاب بیان شده که چگونه اعلام دوزبانه شدن سرود ملی را جناب کرزی برای داکتر عبدالله وعده میدهد تا در بیانیهء نهایی اش صورت بگیرد و چگونه برعهد وقول خود نمی  ایستد و غدر پیشه میکند.

 

به هرحال، کتاب " نقدی برساختار نظام در افغانستان" ازدیدگاه من هم علم است و هم تاریخ و هم به تعبیرخود نویسنده، "نمونه پژوهی". علم به خاطریست که روش علمی تحقیق درمضمون تاریخ را در عصر ما نشان میدهد. تاریخ به خاطریست که عملیهء ساختن قانون اساسی افغانستان را درسال 1383 گزارش میدهد و "نمونه پژوهی" به خاطریست که افغانستان و ساختن قانون اساسی اش را موضوعی برای تحقیق و پژوهش خویش قرار داده اند.

 

هرچند جناب حمزه واعظی در نقد و معرفی یی که درمورد کتاب در سایت بی بی سی ارائه داشته اند، برین باور اند که تلاش های نویسندهء کتاب برای نشان دادن برتری نظام ریاستی و نظام پارلمانی بریکدیگر، نا موفق بوده است، اما تصورمیشود که نویسنده خود نخواسته باشد، درین راه تلاش زیادی بکند. چرا که نمیخواسته است، کارش درین راستا تعبیری درجهت طرفداری ازیکی از جریان های سیاسی فعال درکشور تلقی گردیده و یک اثر علمی به یک اثر پارتیزانی و تبلیغاتی سیاسی تبدیل گردد.

 

در پایان برای نویسندهء اثر پیروزی های بیشتری درکار تحقیق و تالیف درچارچوب دیدگاه های مدرن وامروزی درمورد تاریخ وجامعهء خویش آرزو برده و خوانش این کتاب را برای دوستداران  جامعه شناسی و سیاست سفارش کردنی می پندارم.

 

 

شناسنامهء کتاب:

نام کتاب: نقدی برساختار نظام در افغانستان

نویسنده: مجیب الرحمن رحیمی

ناشر: کانون مطالعات و پژوهش های خراسان

سال نشر: 1387