خودسوزی؟!

 

دختر

تنور سرد وجودش را آتش زد

تا کبودی های ستم را با خودش بسوزاند

هيزم خشک تن اش گر گرفت

مرد پريده ا ز احساس شهوت

آنطرف تر

به ستيز شعله و شرم خيره شد

و زن

خاکسترهای پيکر سوخته دخترش را

به فرق باد نمود . 

******************************    

در جستجوی خدا ....

ديگر برزمين اميدی نيست

زمين سخت است

مثل دل دشمنان

رو به آسمان بايد نمود

درآن دورهای دور

ميان ابرها

آنجا خدا را بايد جستجوکرد

ميگفتند : خدا درهر جای است

نه ، ا ودرزمين نبود

يا درسرزمين ما نبود

کاش ميشد آنجا ماواء گرفت

ميان ابرها

درآسمان پاک خدا .

*****************************

زندانی ؟! 

وقتی درب سلول برويش بسته شد

وصدای دل شکن زنجير

فضا را انباشت

او با تنهايی اش

برديوار سکوت نوشت

انسان

آزادی

انتظار .

 

 

 

کابل تياتر   

تياترگريه ميکند

بوی جلوه های سوخته

چشمانش را اشکبار نموده 

نجوا های عاشقانه جفت های بازيگر

درخاکستر پرده های الوان پنهان گرديده

تاريخ قبل ا ز ختم نمايش

ازصحنه خارج شده

و کارگردان

طرح هايش را

برای چوکی های سوخته

بيان ميکند

***************************** 

نقاشی 

شب !!

شب سياه ديرپا

با چشمان سرمه پُراز باروت

چسپناک از خون و درد

به بامدا د نرسيد

شب سياه

از فراز زمان

چنگال برگشود

وهرتپش پُراز آه را

برتالاب خون کشيد

لحظه ها زيرتيغ حوادث جان داد

و چشمان از حدقه برآمده آسمان

فاجعه باريد

ما آنجا بوديم

درگورسلول

و ديديم

که ( ا و ) را بُردند

وهمانگونه

ديده برسياهی شب دوخته مانديم

خواب از چشم های ما فرار کرده بود

ما بيداری را به انتظار سپيده

 

 

 

به ديوار زندان می کوبيديم

هنوز شب درسرزمين ما

تخم بربادی ميکارد

وشب پرستان

درتاريکترين لحظه ها

گوزن ها را به تير ميزنند

آنهای را که هميشه عاشق اند

ا و هم عاشق بود

( ا و ) هم رفت

تا با خونش

دست های چا ووشان ديگر را

سرخ بسازد

آن وقت

ما همانگونه

ديده برسياهی شب دوخته مانديم

و به انتظار سپيده

نور را بر رواق تاريک زندان

نقاشی کرديم . 

************************************    

عطرياد آنها ....  

آنها

مفهوم آزادی را

بگونه تاج از سرخورشيد

                           برداشتند

وبا قدسيت ايمان برآن

                      بوسه دادند

گرچه درين راه

استخوان شانرا شکستاندند

آنها

عشق به آزادی را

از حرارت تفتيده خورشيد

                        وام گرفتند

و اندام های شانرا

با اين عشق

گرم از پذيرفتن و خواهستن

                                 نمودند

 

 

 

 

آنها

آزاد ا نديشگان

به سلام افتاب استادند

و ريشه ها شانرا

محکم تر به عمق زمين

                        برو بُردند

آنها

شيفتگان انسان

بدون ديوا ر و مرز

درهرسرزمينی

وامانده به زندان ستم

برای رهايی

نماز شهادت

             خواندند

آنها

کشته شدگان راه آزادی

وعشق به همنوع

با ضريح از خورشيد

به عمق خاک

به ريشه های شان

                    بازگشتند

وعاشقان ديگر

از نسل فرداها

باعطرياد آنها

خودشانرا تعطيرکرده

درپناه خورشيد

به پيشواز آزادی

               خواهند رفت  .

********************************* 

ناتور رحمانی