خانه  ای  ما

 

درين کوچه

تنها خانه ای ماست

با گنبد گلی يی شکسته

که خشت خشتش به تاريک نايی حقيری مي ماند

 

تنها خانه ای ماست

درين محله ای متروک

که گويی سم ستوران اعصار

هستی اش را درهم کوبيده است

 

بر رنگ جانمازی يی ديوار ها

ايمان دست آموز  شده ای ماست

         که بهشت می آفريند

 

ما بيکسانه تر از هر موجودی

سايه ای هويت خود را

در ناباوری های زمان گم کرده ايم

با بيعتی به خاموشی

ما -

به پرسه جويی اصالتی برنخواهيم خواست

ما -

يعنی برادران هم ايم

  قاتلان يکديگر

    که هرگيز

       خون برادر خود را به ناحق نريخته ايم

 

بر پشت اين حصار بلند

يا حول چندين مينار

کز فراز هر يک

به جز -

بانگ مدهش پيامبر

يا آواز بيدار باش پاسبان بر نمی خيزد

 

ما ...

ساکنان اين ويرانه ای تاريکيم

با حجم کم و اندام های لاغر

سفره ها مان گسترده است

برابر جيره مان شلاق  رسد می کنند

گلو مان اگر خشکی کرد

با باد های سرگردان پائيزی

هر آبگندی را شکر گزاريم

فقط هراس مان از پرسش فرداست

که در تنگنای خاک

سنگ خواهيم شد

 

ما ساکنان اين ويرانه

  برادران هم

       قاتلان هم ايم.

مهرآيين دهی

٢٠٠٨/٩/١٦