ناتور رحمانی

15.10.10

 

دار، ديوار، دنيا ....

 

سرانجام هيچ عدالتی تأمين نشد، و رژيم های مرتجع وابسته، فاقد اصالت ورسالت هم نتوا نستند يا نخوا ستند من را به جرم آن همه خيانت، رزالت و آدمخوری ها بدار بزنند، منی را که دستگاه های جهنمی و هولناک استخباراتی همه ای جهان آموزش و پرورش داده است، تا زمينه ای گردد برای استيلاء قدرت در بُعد ديگری برای قدرت های جهانی جهت کشتار، سرکوب، ويرا نی، تاراج و تجاوز سرزمين ها، مثل سرزمين بزرگ و باستانی ا فغانستان .

من توانايی و استعداد شکنجه کردن و کشتار بخش قابل ملاحظه از وطنپرستان، آزاديخواهان و ديگرانديشان را هم دربرون و هم در همان شکنجه گاه های خونريز و مرموز آموخته ام ... ولی اکنون بعد ا ز چهار دهه جلادی و خونخوری خودم را بسيار خسته می يابم، فکر ميکنم آنهمه بيدار خوابی ها بخاطر تحقيق و زجر دادن مبارزين درآن دخمه های نيمه تاريک و نمناک، سروکار با آنهمه جريانات برقی که به حساس ترين قسمت های بدن شان وصل ميکردم، ديدن آنهمه ناخن های کشيده شده با انبُر و پلاس، مشاهده بينی ها، دندان ها و قبرغه های شکسته، ديدن آنهمه خون، آنهمه فحاشی کردن و توهين به آنها، ديدن لب های بسته و نگاه های آتشين پُر از نفرت شان، خرد و تحقير شدن در مقابل آنهمه غرورشان من را خسته ساخته باشد، نميدانم، اما يک تعفن من را ميکشد، تعفن عقيده و کارم که هيچگاهی خط روشنی نداشته است، ا ز همان دوران سلطنت پوشالی تا جمهوری قلابی، از رژيم های دست نشانده مملواز اختناق، ترور و وحشت  شوروی تا دوران سياه زمامداری جعل و جهل جهادی، ا ز هنگام قدرت نمايی های شلاق و تازيانه و سنگسار طالبی تا حکومتداری سهامی مزدور بی کفايت، يعنی تا همين دَ م عقيده ام نظر به منافع و کارم به اساس سيستم های مسلط تغيير نموده است، يعنی من همه رنگش بوده ام، واين ديگر براستی متعفن و تهوع آور است، اين عفونت که از تمام اعضای بدنم به برون ميترا ود سخت خلقم را تنگ نموده است، زيرا بوی کشنده آن خانه، سفره و نانم را هم انباشته است ....

نه، من ا ز کارهای که در اين همه مدت به امر و به نفع استعمار و استبداد ا ز هر نوع آن کرده ام نادم نيستم حتا اگر تا سطح دشمنی با وطن و مردم هم بوده باشد، بلی به هيچوجه ندامت ندارم، زيرا منافع مشترک داشته ايم يا درست تر بگويم خودم برخی ا ز ساختار آن سيستم های جنايتکار بوده ام،  خونخور و خونريز، رنگ خون  برای من هميشه دل انگيز بوده است، زيرا من آن خفاش استم که اگر روزی پيکری را خونچکان نبينم و يا مردم استقلال طلب را به خاک و خون نکشانم آرامش نمی يابم و عقده های روا نی ذهن بيمارم آ ب نمی گردد ، اما نميدانم، نميدانم چرا خودم را خسته می يابم، چرا ميخواهم خودم را محاکمه نمايم، چرا آرزو دارم خودم را از حلقه دار آ ونگ نمايم ... شايد هم دلهره ديگری به اين کار وادارم ميسازد، تشويش ا ز طرز تفکرفردای وارثين بدنامی ها و جناياتم، هراس ازقضاوت برحق فرزندانم، واضح است که آنها شرم نامه زيست مُردار پدر خاين به ميهن و مردم شانرا ا ز زبان هرباشنده مرزوبوم خواهند شنيد، وبزرگی نفرت شانرا چون گندآب برنام ونشان من خواهند پاشيد .

حالا ديگر تحمل نگاه های شماتت بار و پُر از سوا ل آنها را ندارم، چرا، چرا، چرا و هزارها چرا ديگر را، با گردن خميده ديده برزمين ميدوزم و بی جواب ميمانم، بخوبی ميدانم که زن و فرزندم از رهايش در قصرهای بلندمنزل و مرفع وتغذيه از سفره رنگارنگ من که بقيمت خون مليون ها ا نسان رنگين گرديده است سخت انزجار دارند، و می فهمم که با شرم بزرگ و خفت و خواری بخاطر نام بد و زشت من حضور شانرا دراجتماع به هم ميرسانند « گرچه آنها مسوول و جواب ده گناهان نابخشودنی من نيستند » بلی، اين انگيزه ها سبب گرديده است تا به عدالت اجتماعی، محاکمه و مجازات خودم فکر نمايم، گرچه ميدانم ويقين دارم که آنروز آمدنی است و در محاکمه مردم به جزای اعمال قبيح خويش خواهم رسيد، ولی نميتوا نم تا آنروز انتظار بکشم .   در تاريکترين زوايای وجدان مُرده ام نيز محاکمه ای وجود ندارد تا مجازاتم نمايد ... چه بيمقدار خسته ا م شبيه زندگی بی مقدار و کرم گونه ا م، هرازگاهی عظمت آن همه خونخوری ها، ويرانگری ها وستم که به حق يک سرزمين و مردم آن روا داشته ام بمثابه کا بوس وحشتناکی جريان ريم گنديده را در عروق و شريانم منجمد ميسازد، من يا ما، وحشت را به معنای واقعی آن، حتا بيشتر از آ نچه بوده زريعه کودتا های پی درپی، تجاوز بيگانگان و جنگ های تباه کن داخلی به مردم نشان داده ايم، من ا ز آن وحشت ميگويم که همه آرزوهای پاک   وشيرين مردم افغانستان را در مرداب تاريک يأس به گِل نشانيد ؛ وحشت رقم بزرگ کشته شدگان که بخاطر آزادی ميهن شان تيرباران، حلق آويز و يا به گورهای دسته جمعی مدفون گرديدند ؛ وحشت ويرانی و چپاول يک کشور پُرافتخار و تاريخی ؛ وحشت آوا رگی و فرار برای نجات جان، شرف و ناموس ؛ وحشت گرسنگی وديدن توته های نان قاق پوپنک زده و نمايش قحطی، وحشت چشمان هميشه اشکبار دوشيزه های نابالغ و زن های سالخورده بخاطر تاراج عفت شان، وحشت فرياد کودکان بينوا که به جسد سوراخ سوراخ وکرخت  مادرهای شان چسپيده ا ند ؛ وحشت نگاه های ماتمبار و بربادرفته پدرهای تحقير شده ؛ وحشت چشمان بازهمه قربانيان بيگناه مانده بروی جاده ؛ وحشت ديدن بدن مشبک حيوان، درخت و ديوار،  وقصه های تلخ ماشيندارها و ماشه کش ها ؛  وحشت چه و چه وچه و... بلی من، يا ما، اين گونه بزرگی وحشت و درد را بمردم نشان داديم .

حالا آنهمه وحشت حيات مُردا ر من را غير قابل تحمل نموده است، من ديگر نميتوانم منتظر عدالت الهی يا محاکمه مردم بمانم، دلهره و تکرار رزالت سخت عذابم ميدهد، من ميروم، ميروم تا خودم را به دا ر بزنم بدبخت تر از من کجا ديده ا يد، منی بدبخت که حتا حلقه دار ا ز فشردن گردنم شرم دا رد، بلی تا خودم را به دار آويختم ريسمان گسست، آخر حلقه دار گردن خميده ای را که به آن خون هزارها انسان وطنپرست، آزاديخواه وبيگناه چسپيده است نمی فشارد، آخر چه افتخاری برايش دارد ؛ حلقه دار بفشردن گردن بلند، گردن فرازان، رادمردان، عاشقان مردم و وطن،  دوستداران آزادی و شيفتگان دموکراسی در اهتزاز است، که آنرا دست های آلوده بخون و کثيف ما مزدوران و خودفروختگان فرومايه گِره ميزند ؛ بلی دار برای نسل از سربداران و سالاران ننگ و نام حلقه گيسو ميشود و افتخارنام قهرمانان حماسه آفرين را ماندگار تاريخ مبارزات ميسازد تا نسل های بعدی به آن نام ها و نشان ها مباهات نمايند ....

نميدانم، کدام وقتی در کدام جای خوانده بودم : « راه رسيدن به معرفت رستگاری است، که در دست آ دمی ميباشد، نه وابسته به نيروی کوری که فوق بشر قرار داشته باشد، آنچه بيگانگان برای منافع خويش ميگويند کورکورانه نپذيريد، آنچه را که بصورت تعصب وتنگ نظری ويا سنن تغييرناپذير خرافی درآمده است قبول نکنيد، آنچه را که نويسندگان مزدور و فرومايه بخاطر خشنودی باداران شان مينويسند و حُرمت قلم را ميفروشند بصورت کامل باور مداريد، آنچه را ا ز رهنمايان گمراه و وجدان فروخته ميشنويد به يقين نپذيريد همه ا مور را به محک عقل سليم خويش بسنجيد و يا به تجربه خود بيازماييد، آسمان راه را بشما نشان نمی دهد، قدرت و پول همه چيز زندگی نيست و جاويدانه نمی ماند، بدانيد که زندگی کوهتاترين فاصله بين تولد و مرگ است، پس هرگز بخاطر خفه نمودن صدای حقيقت ( دارها ) را برپا نکنيد، هيچگاهی از برای منافع شخصی و فردی ميان خود و خدا ( ديوا ر ) نکشيد، هرگز بخاطر ( دنيا ) دين، عقيده و باور خويش را نسبت به عدالت، کرامت و ا نسانيت نفروشيد .

پس خود راه رستگاری و افتخارات جاويدانی را بيابيد، درپناه روشنايی ذهن و حقيقت دنيای خود باشيد، زيرا پناهگاه و حامی آرامش بخشی غير ازين وجود ندارد »