نويسنده : داکترکبير ميري

 16-09-08

 

معتزليهای نوين و گفتمان سياسي آنها

 

 «معتزليها اولين گروهي بودند که پرچم خردگرايي را در فرهنگ اسلام در پهلوي وحي آسماني برافراشتند» .به اين وسيله آنها وحي را زير سوال بردند، در اينجا بايد يک نکته را تذکر داد : يک انديشه، نظر و يا يک فلسفه را زير سوال بردن و يا مورد پرسش قرار دادن يک چيز، و رد کردن آن چيز ديگراست . معتزليها وحي آسماني را رد نکردند، بلکه در پهلوي آن يک واقعيت ديگریعنی «خرد و يا عقل» را به آن افزوده و به اين وسيله منحصر بودن همه چیز را به و حي زير سوال بردند. در این زمينه آنها اعنقاد به دو نوع واقعيت – وحي آسماني و خرد گرايي بشري را در متن گفتمان خود گنجانيدند. معتزليها با وجود مسلمان بودن شان در بسياري از موارد در تعبير از دين با فقهاي اسلامي اختلاف نظر داشتند و اين نا همگوني فکري بين آنها با عث گرديد تا فقهاي اسلامي، درک و فهم معتزليها را بر ضد اسلام تعبير نموده و از گسترش افکار آنها در قلمرو آنزمان حهان اسلام جلوگيري نموده وتمام آثار و نوشتهاي آنها را به آتش بکشند . افکار معتزليها در مدنيت اسلام مدت 8 قرن ممنوع بودند و کسي اجازه پخش و گسترش آنها را نداشت، فقهاي اسلامي در اين زمينه يک نوع «فرهنگ خاموشي» را بر مردم تحميل کرده بودند. اين فرهنگ تا هنور هم در بعضي از کشورهاي اسلامي مانند افغانستان پا برچاه ماند و کسي نميداند، که متعزليها کيها و چگونه افکار داشتند . با وجود آنهم، در يک تعداد از کشورهاي عربي- اسلامي در قرن 19 افکارمعتزليها دوباره احيا و منتشر شده و مردم بويزه دانشمندان و پزوهشگران به نظريات آنها دست دوباره دسترسي پیداکردند .

 در اين زمينه پرسشي وجو د دارد و آ ن اينکه: چه باعث شده تا اين افکار پس از گذشت 8 قرن دوباره پديد آمده و منتشر شوند ؟ . پاسخ به اين پرسش، يعني تحليل وبررسي انگيزه احياي دوباره افکار معتزليها يک بحث گسترده ونياز به پژو هش بيشتر دارد، که در متن اين نوشته ممکن نيست؛ با وجود آنهم ميتوانيم در اينجا بشکل کوتاه ومختصر به آن نظری بیاندازیم، تا در زمينه قضاوتی داشته باشيم.

براي فهم خواننده در اينجا لازم است، تا خطوط ا صلي افکار معتزليها را بصور ت فشرده تذکر داد و بعدأ ببینیم، که معتزليهاي نوين کدام جنبهاي از اين افکار را احيا و بيشتر تکامل داده اند.

معتزليها باني علم کلام، رشته مناقشات لفظي در مسايل ديني در تمدن اسلام بودند و يا هستند. علم کلام ريشه يوناني دارد يعني « تيولوگي»، در زبان عربي «کلام»، که معني آن «حرف زدن» يا «گفتمان» و يا هم «ديسکورس» هست که در زبان فارسي واژه گفتمان برای آن بکار گرفته شده است. گفتمان در اصطلاح مدرن- يک روند و همچنان يک شکل خاصي از گفتار و يا سخن در مورد تغييرات جامعه و قوانين آن است، که هنوز شکل قانون را بخود نگرفته است. گفتمان تنها در مورد مسايل ديني خلاصه نميگردد، بلکه شامل تمام علوم ميشود . سايت انترنيتي موجوده«گفتمان دمو کراسي براي افغانستان» بحيث يک فرهنگ نوين در اين کشور بخاطر آن بوجود آمد، تا افکار اجتماعي، اقنصادي، سياسي فرهنگي و فلسفي متنوع در آن مورد بحث و مشاجره لفظي قرار گيرند.

 معتزليها نظر به سطح تکامل جامعه آنزمان اين فرهنگ را در زمينه مسايل ديني و فلسفي بکار بردند و نخستين بحث شان در زمينه قدرت و توانايي انسا نها بود. آنها طرفدار و در مورد اراده و قدرت فردي معتقد بودند، که انسان توانايی آنرا دارد، تا خود سر نوشتش را تعيين نموده و خود مسئوليت اعمالش را بدوش داشته باشد، در حاليکه فقهاي اسلامي از (جبر- تصميم آسماني و يا الهي در اعمال و اراده انساني سخن ميراندند ). در اينجا میان تصميم و اراده آزاد انساني و سر نوشت قبلأ تعيين شد ه اي آسماني اختلاف نظر وجود داشته، و اين نفاوت فکري تا هنوز هم وجود دارد، و فقهاي اسلامي نتواسته اند براي اين مشکل راه حل پيدا نمايند، در حاليکه گزينيش معتزليها همانا اراده آزاد و تصميم فردي انسان در اعمال روزمره اش میباشدد.

در مورد قران و يا کتاب مقدس آسما ني مسلمانان معتزليها به اين نطر بودند - که قران وحي نيست، بلکه بوسيله انسانها نوشته است، و اين دومين در گيري فکري بين معتزليها و فقهاي اسلامي بود. آنها در پهلوي وحي خداوندي، خرد و يا عقل انساني را نيز افزودند . در مورد اوصاف خداوند و قدرت مافوق طبيعت و زنده شدن بعد از مرگ نطرياتي ارائه داده بو دند، که با افکار فقهاي اسلامي سازگاري نداشتند؛ با وجو د آنکه خود شان هم مسلمان بو دند. معتزليها. اين گونه موضوعات را در چهار چوب علم کلام و يا گفتمان آزادانه مورد بحث و مشاجره لفظي قرار ميدادند، تا در مسایل دینی و فلسفی درست را از نادرست تشخيص دهند.

افکار معتزليها با وجود آنکه از جانب فقها مردود و منع قرار داده شددند، ولي اين افکار در تمدن اسلام بصورت مجموع ميراث فرهنگي دنیای اسلام هستند و ممکن نيست در شرايط امروزي عقب افتادگي مدنيت اسلامي آن افکار را نا ديده گرفت. از اين جهت و همچنان با در نظرداشت دلايل ديگر، از قرن 19 بديتسو از احيا و يا نوآوري افکار معتزليها در کشور هاي عربي- اسلامي گفتمان ها و مشاجراتي در مورد آن در جريان است. بگونه اي که در بالا تذکر داده شد، گروه هاي از متفکرين در اين سرزمينها وجود دارند، که خود شانرا بطور عمده به اسم معتزليهاي نوين مينامند و درنوآوري و تکامل ميراث معتزليها کار ميکند.

 ار نو آوري متعزليها گفتارها و سخنرانی هاي فراوان شنيده ميشود. اما بايد در زمينه آنچه را باید پزيرفت، که از معتزليهاي نوين انتظار در کل نمیتوان یک بازتاب عميق فکري مسلما نان را توقع داشت، بلکه آنها به يک نوآوري تيولوژي، راه ها، روشها و استدلالهاي متکليمون پیشين و طرزفکر آنها سرو کار دارند. احيايي کلام را که معتزليهاي نوين خواهانند، نميتوان بدون آگاهي از پس منظر تاريخي آن درک کرد.

علم کلام، که بذات خود مقام يک رشته اي علمي را دارد، هيچگاه درمدنيت اسلام جايگاه و يا مقام يک دانش با مفهوم عالي را نداشته است، و هميش در برابر علم حقوق «فق»عقب بوده، که در فق رابطه انسان با يکديگر و همچنان با خالقش تنظيم ميگردد. با وصف آن کلام و نمايندگان آن مسئوليت ترتيب و فرمول نمودن « عقيده» يعني اعتراف داشتن و معتقد بودن به «دگمه» و يا به «اصول جزمي» ديني را بعهده داشته و دارند، که خود بيانگر تأثير بزرگي در تشکيل جهان بيني خاصي مسلمانان محسو ب ميشود. کلام بحيث کارگاه فعال و در براه انداختن مباحثات بخاطر اهميت سياسي، اجتماعي، همجنان پرسشها ديني و شکل دهنده علمي جمعيت و يا کانون آن زمان؛ در دوران شکوفاني مدنيت اسلام، يعني در زمان خلافت عباسي ها از قرن 8 تا قرن 10 را از سر گذرانيده است. از اينجا پرسشها، نحوه استدلالها، مخاطبين و مخالفين معتزليها تبارز ميکنند. شيوه کلام مباحثاتي و توجيه کننده، ميتود کار آنها متشکل از ارتباط دادن تصورات اعتقادي مسلمانان با استدلالهاي خردگرايي بوده است. در ميان گروه هاي خارجيه، قدريه و مرجعيه در گذشته گرايشاتي وجود داشتند، که در طول زمان مسير تشکيل مدارس و آموزش سنتها را راه اندازي نموده بودند . از بزرگترين ونخستين آن مکاتب کلام بود، که معتزليها بوسيله اي آن معروف شدند، نماينگان شان در پزيرش يا قبولي يک سلسه افکار اساسي با ديگران همنوايي و در موضوعات ديگر بويژه در مسايل غير مهم مناقشه گر و داراي نظريات متفاوت بودند . اين بحثها و يا گفتمان ها براي يک مدت طولاني در مدنيت اسلام استيلا داشتند، گردانندگان آنها خويشتن را بحيث طرفداران حدسيات خردگرايي برپا يه اي افکار فردي « رأي» در اصطکاک و تقابل با پيروان مذهب حنبلي که به سنتگرايان پيامبر «اصحاب الحديث» معروف بودنند، قرار داشتند. نخست در جريان قرن دهم هنگامي که از جانب محافل و حلقات معتزليها يک سلسله سازشها در نوشتها و مقالات شان صورت گرفتند، اشاعره و يا مخالفين معتزليها قادر شدند، تا دربين مسلماناني که نگرش محافظه کارانه در مورد دين داشتنند، نفوذ بدست آورند. تغيير اساسي در اين مورد در قرن 12 رخداد، يک نقظه عطف تاريخی، که از آن ببعد به رهبران وعلماي اشاعره ممکن گشت، تا بشکل روز افزون موقف رهبري را بدست آورده و فهم از اسلام را بوسيله تأ کيد نيرويي همه جانبه الهي اشاعه دهند و طبیعت انساني را در تصوير از خداوند انتقال دهند و برتري سنت «نقل» را نسبت به خرد«عقل» تبليغ کنند، بين اعمال تعيين شده آسماني و افعال خود انساني ومسئوليت فردي، يک نوع سازش را بمردم بازگو نمايند. و مشکوک بودن سمبوليک و يا نمادين انواع ترجمه قران و بسياري موا ضع دسته بندي شده، که مهر محافظه کارانه را خورده بودند، رويکار آوردند. معتزليه نه تنها به طور روز افزون از زندگي فکري مسلمانان دور رانده شد، بلکه از جانب اشاعره و یا نيروهاي محا فظه کاران لقب غير اسلامي بودن نيز به آن افزده گرديد.

 در اين روند از سوي مخا لفين معتزليها در زمينه تحکيم نمودن يک برنامه ثابت و داراي اهميت براي طرح مسايل تيولوژيکي با يک ملاک ديني براي دادن جوابات درست بوجودآمد، به اين معني که پرسشها و پاسخها طبق موازين خاصي ديني بايد صورت گيرند، مفهوم آنها در حقيقت بشکل نسبي متوقف کردن تکامل متداوم کلام را معني داشته است. مخالفين معتزليها و يا اشاعره حتي از قرن 11 با گسترش نفوذ بکار برد به اصطلاح فلسفه اسلامي در علم کلام رخنه کردند، و سپس بصورت تدريجي زوال آنرا بحيث يک رشته اي مسقل علمي با استد لالهاي فلسفي مهيا ساختند. در علم کلام چيز هايي ديگر را شامل آن ساختند؛ تا از مستقل بودن آن جلوگيري بعمل آيد. اين انکشافات در شکل و متن در امتداد مسير مستقر شده اي کلام «نه بمفهوم معتزليها» بلکه بگونه اي طرز فکري مخالفين آنها جريان داشته اند.  در اين زمينه ميتوان گفت، که اين تا آغاز مدرن شدن جهان اسلام يک برنامه ثابت کلاسيک آموزش تيولوژيکي براي نسلها کفايت کننده بوده است. کلام موضع محکم خودش را در نظام تعليمي داشته است. انسانها کلام را در مدارس و يا مکاتب ديني می آموختند، تا اطلاعات موثق مورد نياز شانرا در مورد دين بدست آ ورند. متونهاي معياري در نظام آموزشي، خلاصه اي از جمعبندي تبصره کار هاي گذشته گان بود و نه انکشاف بيشتر رشته اي علمي بوسيله افزودن مطلب نوين به آنها. طرح مسأله و ميتود کار هدف اساسي براي آموز گار نبوده، بلکه تعهد به انتقال دادن «عقايد» برسميت شناخته شده آبا و اجداد منظور اساسي بوده است. اينکه تيوريهاي استبدادي قرنها قبل بوجود آمده و مانع در مسير تکامل بعدي بودند، کمتر بحيث مشکل تلقي ميشد، براي آنکه به اينوسيله اصيل بودن و «واقعيت» خصلت آنها به اثبات برسند. تنظيم عقايد تيولوژيکي زمان بسيار طو لاني را پشت سر گذرانيده و يا بعبارت ديگر کهنه بوده، ولي با وجود آنهم درست بود، که او را نبايد بيشتر انکشاف داده و نو ساخت، بخاطر آنکه ضرورتش ديده نميشد. فکتور استحکام دهنده که در آموز ش ديني جایگاه خودش را داشت، ناشی از نصاب تعليمي کلاسيک و يا سنتي بود که قرنهای متمادی مروج بود. در حاليکه کلام، علم التوحيد ناميده شده بود، ولي در ارجحيت بحيث علم سنتي رده بندي شده و در اين رده بندي ميان آنها، علم کلام پايين تر از تفسير قران، احاديث و حقوق نقش تابع برايش داده شده بود. به اين گونه، کلام سطح علمي اش را از دست داده، و انسانها در برابر متکليمون و خردگرايي مشکوک شده بودند، واين خودمانع در مسير تکامل علم کلام گرديده است. تغيير تعين کننده در اين زمينه در قرن 19 و اوايل قرن 20 رخداده است .

عامل اساسي اين تغيير چالشي بوده بوسيله اروپاي مدرن، که از جهان اسلام از نظر علمي و تکنيکي سبقت جسته و آنرا در بخش سياسي و نظامي تحت فشار قرارداد. در گيري با طرز فکر علوم طبيعي و اشکال تشکيلات سياسي غربي جهان بيني سنتي اسلامي را در تمام ابعادش زير سوال برده و خواهان جواب نوين و مکمل از آن شده است. پيامد اين انکشاف باعث شد که علم کلام بيشتر در حال از دست دادن مفهومش گردد. زيرا بجاي آنکه با مطالب چون اوصاف خداوند و از ارتباط آن با جوهر خدا، طبيعت، قران با مفکوره های کهن اتمي و کيهاني و همچنان با رد افکار دووليستي ميراث يوناني مورد بحث و گفتمان قرار گيرند، متفکرين اسلامي خود شانرا با مطالب چون رابطه دين باعلوم طبيعي، ظهور و تکامل طبيعت، الگوهاي سياسي وفلسفي غرب، فهم تاريخي دين، اوضاع و نقش انسان در جهان، حق ووظيفه آن و موقف زن، مشغول ساختند. اين مطالب بحثها و گفتمانها با کلام کمتر وجه مشترک دارند، وعلت اين تنها بخاطر آن نيست، که آنها از يک انگيزه کاملأ تغيير خورده سياسي، اجتماعي و اوضاع فکري و همچنان بوسيله يک ديدگاه نوين هدايت شده اند، بلکه دليل آنهم در اين نهفته است؛ که عاملين و يا دست اندر کاران اين در گيري اکثرأ از يک طيف ديگر ذهني بکار گماشته شده اند تا اينکه از متکليمون کلاسيک. اصلأ در جهان عرب قزن 20 و اوايل قرن 21 در بحثهاي مشاهده شده که بحثها بخاطر نو آوري در فکرعر بي- اسلامي در مورد پرسشهای، بررسی ها و تحقیقات که با فکر معتزله رابطه دارند، در جاهای صورت ميگيرند که در آنجا ها فارغ االتحصيلان بنيادهاي ديني، يعني آموزگاران ديني سنتي «علماي ديني» تسلط و اداره ندارند، بلکه نويسدگان و دانشمنداني تسلط دارند، که رشته هاي مدرن علوم انساني را تحصيل نموده اند. اما تيولوگهاي دانشگاه ديده اي، که مردم ازغرب به آنها آشنا هستند، در اين محافل و حلقات وجود ندارند، و اين بخاطر آن نيست، که آنها در جوامع شان چيز مهم براي گفتن ارائه کرده نميتوانند، بلکه تيولوگ به اين شکل در کشورهاي عربي - اسلامي موجود نيست.  [1]

 تيولوگ در اين جا بمعني يک عالم ديني روشن شده است، که سکولاريزم و يا گيتي گرايي را قبول دارد؛ و در پهلوي وحي آسماني، خرد و يا عقل انساني را نير ميبيند ولي جدا از يک ديگر، در حالی که در کشورهاي عربي – اسلامي علماي ديني سکولاريزم را قبول ندارند؛ و آنرا مخالف دين ميدانند. تلاش آنها مبني برآن است، تا از روند روشنگري جلوگيري نمايند. البته آنها تنها نيستند، بلکه با دولتها در اين زمينه همدست اند. در مدنيت اسلام تنها معتزليها تيولوگ بودند، که جهت فکري شان را ميراث تاريخي پر بهايي دوران انتقال فرهنگ يونان«هيلينيزم» به فرهنگ اسلامي ميسازد. در اينجا قابل نذکر است، که نبايد متکليمون را با فقهاي اسلامي يکسان دانست. تيولوگهاي اسلامي پيرو اين نظر بودند و يا هستند، که انسان ميتواند سرنوشت خويش را تعين نموده و مسئوليت اعمالش خود بدوش داشته باشد، در حاليکه فقها به سرنوشت قبلأ تعين شده از جانب خداوند معتقد هستند. آنها شغل آرتودوکسي دارند. آرتودوکسي از دو کلمه لا تين گرفته شده «آرتو» به مفهوم درست و «دوکسي» به معني قانون گذاري- يعني جايیکه از آن قانون درست بيرون داده ميشود. در مدنيت اسلام قانونگذاري را هميشه فقها در انحصار شان داشته اند، از اوايل ظهور دين اسلام تا دوران کنوني در اين انحصارگري کدام تغيير کيفي بوجود نيامده است. فقهاي اسلامي از آنجهت قانونگذاري شانرا در ست ميدانند، که فکر ميکنند قانونگذاري آنها بر پايه اي متون مقدس اسلامي «قران و احاديث پيغمبر» استوار است. در اين انحصار گري چيزي که مطابق خواست شان نباشد، آنرا خلاف دين دانسته و منع قرار ميدهند. بويژه افکار ديگر انديشي و فرهنگ انتقادي، که دردوران معتزليها در چهارچوب گفتمانها جا داشتند و روند نهادي شدن شانرا مي پيمو دند. در جوامع اسلامي موجوده به آن افکار اجازه نداده نميشود تا رشد و نمو نمايند، به اين وسيله قفهاي اسلامي مانع بوجود آمدن ابتکارات و افکار نوين در جامعه هستند. بگونه اي که در بالا تذکر داده شد، که در قرن19 منبع الهام بخش تغييرات در تمام ابعاد جوامع عربي- اسلامي اروپاي مدرن بود که از مدنيت اسلامي سبقت جسته و الگوي مدرن شدن را نه تنها برای کشورهاي اروپایی بلکه در مقيا س جهاني تعريف وتوجيه نمود.

در اين جا تغييراتي که در بعد فرهنگي و بويژه در بخش آموزش و پرورش ديني در کشورهاي عربي – اسلامي صورت گرفته اند، ميتواند مورد بحث ما باشد. در قرن 19 و 20 جهان اسلامي دگرگوني ژرفي را در نظام تعليمي ديني ديده است، که در زمينه اشکال جر و بحث علمي پيامد دوام داري را با خود داشته و دارد. قبل از نفوذ اروپا، تدريس آموزش ديني در هسته مرکزي نظام آمو زش و پرورش اسلامي قرار داشته، ولي در قرن 19 يک رقيب نيرومند و الهام گرفته از اروپا براي افتتاح نمودن مکاتب مختلف در رشته هاي گوناگون علمي نظير آموزش مسايل تخنيکي، طب، زبان، آموزش و پرورش و علم حقوق رو برو گرديد. بطور مثال در کشور مصر در مورد آن تصميم گرفته شد تا مکاتب مختلف را براي آموزش رشته هاي گوناگون بوجود آورند، و بين سالهاي 1816 تا 1886 اين نظر عملي گرديد واين اولين گامي در مسير انشعاب نظام آموزش و پرورش به دوبخش – دنیوی و ديني درجهان عربي شد، که تا کنون هم ادامه دارد. مبتکرين اين نظر به جاي آنکه در محل ويا مکانيکه در آن نظام آموزشي ديني قرار داشته، آموزش رشته هاي تذکر داده شده را گسترش دهد و مسير را براي آموزش دانشگاهي آماده سازند، مستقل از جاهاي تعليمات نهادهاي ديني، مکاتب مختلف را بوجود آوردند، و به اين وسيله نظام آموزش ديني را دست نخورده باقي گذاشتند. اين گونه بر خورد را از مصر بحيث الگو در کشورهاي ديگر عربي – اسلامي اتقال داده شد. در حالیکه مکاتب مختلف و دانشگاه ها براي تدريس رشتهاي غير ديني در يک تعداد از کشورها بوجود آمد، آموزش در رشته هاي ديني در بخش ساحه مسئولیت مدارس سنتي باقي مانده و هيچ گونه تغييري در آن ساحه رونما نگرديد است. اين مشکل از همان زمان تا کنون در کشورهاي عربي- اسلامي وجود دارد، که بين آموزش مدرن و سکولار با ماهيت اروپايي و آموزش ديني غير مدرن و سنتي هيجگونه همسويی ديده نميشود . دانشگاه ها همه مدرن شده اند، ولي نهاد هاي ديني سنتي در تقابل با مدرن قرار دارند، با وجود آنکه نهادهاي تعليمات ديني در دانشگاه هاي مدرن جاه داده و پزيرفته شده اند، ولي در ماهيت تعليمات ديني کدام تغيير ماهويي و يا اصلاحي بوجود نيامده است. از احياي دوباره فکر معتزلي و يا نو آوري جديد و مدرن هيجگونه آثاري هم ديده نميشود. بخاطريکه پيامد چنين انکشاف را ارزيابي کرده باشيم، کافي خواهد بود، که يک نگاه کوتاه به نظام آموزشي ترکيه بيفگنيم. در ترکيه پيش مدرن در سال 1872 دارالفنون بوجود آمد، که پس از سپري شدن زماني اين دارالفنون به دانشگاه استانبول مبدل گرديد . در آن دانشگاه شعوري رشته هاي شرعيت و کلام هر دو پزيرفته شده بودند، و اين حالت تا ختم دوران عثمانيها بشکل نهاني ادامه داشت، و در 1924 پس از رويکا ر آمدن نظام جمهوري در ترکيه تصيميم گرفته شد، تا انشعابي که در نظام آموزشي اين کشور«بين آموزش سکولار دانشگاهي دنيوي و آموزش سنتي مدرسه اي ديني » وجود داشت از بين بردن شود، تا در نظام آموزشي و يا تعليم تربيت اين کشور دوباره وحدت بوجود آيد. در اين زمينه پيشنهاد شد تا مدارس موجوده ديني يا از بين برود، و يا اينکه به بخشي از مکاتب سکولار تغيير داده شود. با اين اقدام تعليم دادن امور ديني تحت نظارت دولت در دانشگاه هاي دنيوي رایج گردید، با وجود آنکه دانشکده تيولوژي در دانشگاه استانبول بعلت کاهش دانش آموزان در سالهاي 1930 مسدود گشت، ولي بازهم بيک دانشکده ازعلوم ادبيات ملحق و به نهادي به اسم تحقيقات اسلامي مبدل گرديد.

بعد از گشايش دانشکده الهيات در دانشگاه انقره در سال1949 مطابق به دنبال نمودن اين تغييرات در ترکيه، در چهار چوب اکادميک دنيوي تعليمات عالي تيولوژي بگونه اي دانشگاه هاي غربي براه انداخته شده است. اين چیزيست، که با آموزش ديني در مسير سنتي آن در جهان عرب تفاوت دارد. از اين خاطر در ترکيه یک گفتمان تيولوژيکي مدرن وجود دارد، که خصايص درست نوآوري را در خود انعکاس ميدهد، و در بعضي از نکات حتي خواست تطبيق موضوعات معتزليها را تقدير ميکند. خواست داشتن «علم کلام نوين» حتي از آخر دوران عثماني ها بوسيله ترکان جوان وجود دارد ؛ که تعداد از دانشمندان بزرگ ترکي در آن زمينه کار کرده اند.

در جهان عرب وضعيت اساسأ بگونه اي ديگر هست . به تحرک در آوردن مدرن ساختن تفکر تيولوژي ازسوی محمد عبدو (1905 – 1838) در دانشگاه الازهر از جانب متخصيصين سایر رشته های علوم اجتماعی کمتر مورد توجه قرار گرفت. در دانشگاه الأزهر جريان اصلاحات پيشنيهاد شده از سوي محمد عبدومورد اختلاف و کشمکش فکري قرار گرفت که زیاد خوش آیند نبود . هر چند که مدرسه عالي مسجد در سال 1961 بيک دانشگاه مکمل مبدل گرديد ؛ ولي کسي به محمد عبدو و شاگردان وي توجه نکرد. در مجموع ميتوان گفت، که الأزهر يک نهاد محا فطه کار باقي مانده، از آموزشهاي متمايل به ليبراليسم، روشنگريي خردگرايي فلسفه، و يا افکار معتزلي انسانهاي چون- احمد امين، طه حسين، محمد يوسف و عبد الرازق هيچ اثري نيست. دانش کلام، بگونه اي که در دانشگاه الأزهر در دانشکده اي اصول دين فرا گرفته ميشود، نه تنها در مقايسه با تفسير قران و حديث در مقام دوم قرار دارد، بلکه بيشتر به شيوه سنتي و استبدادي و تکليف آور آموزش داده ميشود. نوعيت آموزش از برکردن و تکرار نمودن بوده و تا امروز از يک آزمون انتقادي و انعکاس تفکر مستقل نگذ شته است، که شايد بسیار کم دارای آینده ثمر بخش باشد، در حالیکه در اين گونه نهاد و نهادهاي مانند آن دانش کلام نوين و يا تجديد معتزيليسم را باید رایج نمود.

مشاجره و جر و بحث انتقادي با کلام، با وصف اين هم در دنياي عرب موجود هست، ولي بطورعمده در دانشگاه هاي سکولار دنياي عرب صورت ميگرد و نه در تحت عنوان اصول دين و يا تيولوژي[2]. از اينرو ميتوان گفت: در کشورهاي عربي و اسلامي به استثناي ترکيه تعليمات ديني و نهادهاي آنها بدون تغيير دست نخورده باقي مانده اند، که تحصيل کنند گان و فارغان آنها را در حالت کنوني بيشتر بنياد گرايان ا سلامي ميسازند. با وجود آن فارغان نهادهاي ديني بنا حق لقب«علما» را دارند . اگر مسأله تنها در زمينه امور ديني باشد، کسي به لقب «عالم و يا علما» بودن آنها مخالفت نخواهد داشت . ولي مشکل بالا تر از آن قرار دارد - به اين معنا که آنها مشروعيت دولت، جامعه، نظم ساسي و فرهنگ اجتماعي کشور را در تمام ابعادش خواستار و از آن خود ميدانند. در کشورهايکه دين هنوز سکولارنيست؛ دين جزء از فرهنگ اجتماعي و نظم سياسي را ميسازد . رهبران ديني وظيفه شانرا در آن ميبينند، که عقيده وسنت شان را بگونه اي شکل داده و تنظيم نمايند، که آنها بصورت نسبي تفکيک شده در سطح فرهنگي جامعه بصورت مکمل بيان و سازمان داده شده بتوانند. تو هم با شکل دادن اصل بنيادي ديني در جامعه و تحکيم سازمان دهي آن وهم به انقياد در آوردن هرگونه روشنگريي ديني و وابسته ساختن دين بدولت به حيث مشروعيت دهنده نيروي سلطه گري نيز به آن تعلق دارد.[3] از توضيحا ت بالاي ميتوان چنين نتيجه گيري نمود: تا زمانيکه جوامع اسلامي گيتي گرا و يا سکولار نشده اند يا بعبارت ديگر در نهادهاي ديني و ماهيت آموزشي آنها روند گيتي گرايي رخنه و نفوذ ننمايد، ممکن نيست افکار نوين و احياي دوباره علم کلام در مدنيت اسلام جايگاهي مطمئن و دوامدار داشته باشد. افغانستان يکي از آنکشورها هست؛ که نياز مبرم به روند سکولاريسم دارد، بد بختانه دولت اين کشور و پشتيبانان جامعه جهاني وي بويژه اروپاي غربي و امريکاي شمالي و همچنان روشنفکران اين سرزمين، هيجگونه توجه به اين مشکل ندارند . آنها فکر ميکنند، که دموکراسي را بدون فرهنگ سياسي آن يعني سکولاريسم با فرهنگ غير مدرن و قرون وسطا يي افغا نستان تطبيق کرده ميتوانند. با اين پندار واهي ميخواهند، بنياد گرايي و تروريسم را نابود سازند، در صورتيکه در شريط موجوده تروريسم پايه هاي قومي و ديني را بخو د اختيار نموده است. بدون براه انداختن يک روند روشنگري نميتوا ن به تروريسم ديني فايق آمد.

      


 


[1] . vgl Thomas, Hildebrat  1968: neo Mu ,Tazilismus? Intention und Kinteext im modernen  arabischen Umgangmit rationalistischen Islam, Drll . Leiden-Boston. 2007 .90- 94.

2.  Vgl  Thomas , Hildebrandt : Neu Mu , Tazilismus !968 ,a.a o.S .95- 98.

3. vgl  Tibi Bassam: Der Islam und das Problem der Kulturellen Bewältigug sozialen Wandels. 1992 ,S.70.