سيد موسي صميمي

11-09-08

 

یازدهم سپتمبر 2001 : حملات تروريستي درايالات متحده امريکا  وپيامدهاي آن براي افغانستان

 

حمله نظامي اي که نيروهاي ائتلاف بين المللي زيرفرماندهي ايالات متحده امريکا را براي مبارزه عليه تروريسم در افغانستان قرار داد، در پيامدهاي سياسي خود يک نقطه عطف تاريخي را درگهنامه غم انگيز اين کشور که ازدهها سال بدينسو درجنگهاي سختي درگيراست، نشاني کرد. با بيرون راندن واحدهاي مليشه هاي طالب ازشهرهاي بزرگ وبا داخل شدن آن نيروهايي به پايتخت که تا آن زمان توسط شبه نظاميان تاريک انديش درموقف اپوزسيون رانده شده بودند، پيش شرطهاي لازم براي تشکيل يک دولت جديد چندين قومي به وجود آمد. لاکن اين شانس تاريخي اي که براي افغانستان پديد آمده بود بايک سلسله موانع  روبه رو مي باشد. با وجود حمايت انبوه وقوي بين المللي خطر تروريسم برطرف نشده است.

 

 

حملات تروريستي 11 ام سپتمبر 2001 برنيويارک وواشنگتن،  چشم انداز سياسي جامعه بين المللي را ازچندين لحاظ تغيير داد. مبارزه عليه تروريسم بين المللي مهمترين هدف حکومت ايالات متحده امريکا گرديد.

 

اين حملات تروريستي درابعاد غير قابل تصور تخريبي اي که داشتند، بلافاصله چون خنجري درقلب امپراتوري امريکا پنداشته شد. با اين حمله هر امريکايي احساس مي کرد که شخصاً مورد تهاجم قرار گرفته ، آسيب ديده و توهين شده است . اين حمله به مثابه  " پايان دوران آسيب ناپذيري ايالات متحده امريکا " تلقي شد.

 

اکنون اين حمله دربعد تاريخي اش چيزي بيشتر ازيک چالش نظامي براي يک ابرقدرت بود که دررقابتهاي ايدئولوژيک ونظامي با ابرقدرت شوروي  در دوران جنگ سرد ، پيروز بدر شده بود. ازفروپاشيدن اتحاد شوروي بدينسو،ا يالات متحده امريکا به مثابه يگانه ابرقدرت مي خواهد دربافت جهاني شدن وازطريق يک سلسله امکانات مانند امکانات اقتصادي ، سياسي ، فرهنگي ونظامي ، ساحه اين امپراتوري را گسترش داده و وآنچه را به دست آورده است ، تثبيت نمايد.

 

مگربا اين حملات تروريستي که درپيش چشم واشنگتن اتفاق افتاد ، معلوم شد که ادعاي امپراتوري جهاني امريکا ، حتا درمراکز تجارتي ونظامي خود اين کشور مورد حمله قرار گرفته مي تواند. بدين لحظات اين حملا ت تروريستي ، درکل يک حمله بر امپراتوري امريکا بوده است که واشنگتن به هيچصورت نمي توانسته است قبولش بکند.

 

موقف غربيها دربرابر اين حملات نظامي امريکا

همبستگي طبيعي باوجود مواضع انتقادي

 

تاثيرتکان دهنده اي که ازابعاد خشونتبار اين حملات تروريستي درايالات متحده امريکا به وجود آمد، به هيچ صورت محدود به کشور "امکانات نامحدود " نماند. همبستگي غرب با ايالات متحده امريکا که درکل درچهارچوب " ائتلاف بين المللي ضد تروريسم " بيان شد و" همبستگي نامحدود " آلمان که به صورت خاص توسط گيرهارد شرويدرصدراعظم وقت آلمان ابرازگرديد، به هيچ صورت صرفاً حکم قيافه گرفتن سياسي متحدان را دربرابر ايالات متحده امريکا نداشت. اين درحقيقت تاکيد برخطربالقوه اي بودکه  درنهايت ازجانب " بين الملل اسلامگرايان " سنخ جديد،  پايتختهاي اروپايي را نيز تهديد مي کند. مگربرخلاف امريکاييان ، اروپاييان پيوسته گفته بودند که تروريسم را به مثابه يک محصول  پيچيده  مناسبات اجتماعي  واقتصادي، تنها با وسايل نظامي نمي توان از بين برد.

 

مواضع جهان عرب : توافق توأم با ترديد

 

اين شعار ايالات متحده امريکا که دولتها مي بايست مواضع شان را روشن گردانند که درجنگ ضد ترور صاف وساده از ايالات متحده امريکا حمايت مي کنند ويا اينکه با توجه به يک واکنش شديد نظامي حکومت ايالات متحده امريکا ، ازآن فاصله مي گيرند، درحلقه هاي فرهنگي عربي واسلامي نيز مطرح گرديد. پيام واضح  وواکنش  نيز روشنتر بود؛ بدين معنا که بسياري رهبران دولتي  خودکامه عرب ومسلمان ، همزمان با حمايت ازيک اقدام شديد عليه تروريستان ، تقاضاکردند که  "اسلام " با " تروريسم " يکي گرفته نشود. آنها همچنان ابراز نگراني کردند که مبادا عمليات نظامي دراز مدت ايالات متحده امريکا درمنطقه، با توجه به سرنوشت لاينحل فلسطينيان ، مواضع خفته ضد امريکايي را درمنطقه  بيدارنکند.

 

مواضع روسيه ، هند و چين : مصلحتهاي کوتاه مدت دربرابر منافع ستراتژيک

 

با توجه به اينکه قلمرو مليشه ها درافغانستان به مثابه ميدان اصلي حمله مورد بحث قرار گرفته بود، مي بايست روسيه ، چين وهند بين دو جبهه مختلف مورد نظر شان تصميم مي گرفتند. آنها طرفدار عمليات نظامي ايالات متحده امريکا عليه تروريسم بودند، زيرا آنها بدين طريق مي خواستند مشروعيت جنگهاي خود شان را عليه کساني که " جدايي طلب " مي خواندند، تامين نمايند. ازجانب ديگر عمليات دراز مدت ايالات متحده امريکا درافغانستان موجب توسعه ساحه قدرت امپراتوري ايالات متحده امريکا مي گرديد وبدين ترتيب مي توانست منازعات اجتناب نا پذيري را با منافع خود آنها دامن بزند. آمادگي آنها جهت همکاري با ائتلاف بين المللي ضد ترور ، مي تواند ناشي ازآن باشد که درفرجام آنها به مصلحتهاي کوتاه مدت دربرابر منافع طولاني مدت ستراتژيک اولويت قايل مي شوند.

 

جمهوريهاي آسياي ميانه : جانبداري از اقدامات شديد عليه تروريسم

 

جمهوريهاي آسياي ميانه که مانند گذشته ساختار هاي خود کامه برآنها مسلط اند، از دوجهت ازعمليات بزرگ نظامي ايالات متحده امريکا عليه زيرساختهاي مليشه هاي طالب و متحدان آنها در افغانستان تاثير مي پذيرفتند. آنها،  ازيک طرف بعد ازتضعيف روسيه امکان آن را جستجو مي کردند تا ازطريق يک افغانستان صلح آميز يک معبر ازلحاظ اقتصادي با قيمت مناسب براي عبور مواد خام شان به سوي غرب بيابند، تا بدين ترتيب  بتوانند خود را ازوابستگي به ساختار هاي دوران اتحاد شوروي برهانند. اين حکومتهاي خود کامه، ازجانب ديگر امکان آن را جستجو مي کردند تا با حمايت نيروهاي بين المللي خطرحملات تروريسم را از افغانستان جلوگيري نموده  واز اين طريق بتوانند با اسلامگرايان تروريست درکشورهاي خود شان به صورت موثر مبارزه بکنند.

 

ايران وپاکستان : مواضع ضد ونقيض

 

مواضع ايران پيچيده بود ، البته نه به خاطر مبارزه سياسي براي قدرت درداخل خود ايران ، زيرا نابودي احتمالي شبه نظاميان سني طالب که ايران کشورهمسايه شيعه اش را دشمن مي پنداشت ، درانطباق با منافع سياسي واستراتژيک ايران بود. لاکن همراه با اين امر، حضور نظامي ايالات متحده امريکا که دشمن انقلاب ايران شمرده مي شود،  درکشورکوهپايه هاي هندوکش،  درتخالف با اصول جمهوري اسلامي ايران قرار داشت. بازهم نه به دليل آنکه ايالات متحده امريکا ايران را درجمله کشورهاي " محورشر"  طبقه بندي کرده بود، درفرجام يک برداشت عملگرا ازواقعيتها، درتهران دست برتريافت ، تا با دندان روي جگر گذاشتن عمليات نظامي ايالات متحده امريکا را درکشور همسايه ء افغانستان تحمل بکند.

 

ازآنجايي که پاکستان  نتوانسته بود ، شبح رها شده ازشيشه جادويي مليشه هاي طالب را به اطاعت وادارد، حملات انتحاري درايالات متحده امريکا ، پاکستان را دريک دوراهه  تصميم گيري قرار داد. پرويز مشرف فرمانرواي نظامي پاکستان که باري حمايتش را ازمليشه هاي طالب با منشاي قومي پشتوني آنها توجيه مي کرد، ازدوجهت مورد فشار سياسي قرار گرفت . جامعه بين المللي اصرار مي ورزيد که اسلام آباد بايد صريحاً به مبارزه عليه تروريسم بين المللي بپيوندد. ژرفاي بيش ازحد نيروهاي اسلامي دراين کشور ، البته نه تنها درمسئله کشمير ومنازعه با هند، ميرفت تا کشوررا به آزمون سخت وتباه کني بکشاند.ازاين رو موضع پاکستان درمبارزه عليه تروريسم بين المللي درمجموع ضد ونقيض ونا مطمئن بود.درعين زمان براي اسلام آباد يک شانس تاريخي پيدا شده بود تا درسياست خود درمورد افغانستان تجديد نظر بکند  وبا حمايت جامعه بين المللي نيروهاي اسلامي را سرجاي شان بنشاند. درفرجام ، دراثرفشارهاي زياد ايالات متحده امريکا، اسلام آباد تصميم گرفت تا درجنگ عليه تروريسم وهمچنان عليه مليشه هاي طالب با جامعه بين المللي همکاري بکند.

 

موجوديت رژيم طالبان درذات خود نه، بلکه همکاري نزديک اين مليشه هاي تاريک انديش با شبکه تروريستي القاعده براي آنها فاجعه آفريد

 

جورج دبليوبوش، رئيس جمهور ايالات متحده امريکا بتاريخ  20 ام ماه سپتمبر دربرابر کانگرس ايالات متحده امريکا ، شبکه تروريستي القاعده ورهبرش اسامه بن لادن را عاملان اصلي حملات تروريستي خواند. ازآنجايي که بوش نه تنها عاملان " تروريسم بين المللي " بلکه همچنان کساني را که براي آنها پناهگاه داده بودند، مسوول دانست، سرنوشت طالبان نيز رقم خورد.

 

بمباردمانهاي انبوه و شديد ايالات متحده امريکا بربخشهاي مختلف افغانستان منجر به آن گرديد که مليشه هاي طالب مي بايست  از مهم ترين شهرهاي کشور عقب نشيني کنند.  اما پيروان القاعده درکل به مقاومت شديد دست زدند. درست در 13 ام نومبر ديگر درپايتخت افغانستان جنگي نبود.

 

تصرف کابل  که روزگاري پايتخت افغانستان بود  واکنون به ويرانه اي مبدل گشته بود، توسط واحدهاي اتحاد شمال ، بدون ترديد بيانگر پيروزي  نظامي بزرگي بود که نيروهاي  "اتحاد شمال" بدون بمباردمان انبوه وشديد امريکاييان نمي توانستند به صورت دراماتيک وبدون مقاومت بدان دست يابند. اما تصرف پايتخت تنها يک نقطه عطف نظامي نه ، بلکه ازاين جهت هم  يک نقطه عطف عميق بود که جنگهاي خونين دودهه  و تجارب تلخ  دهه اي که گذشت به صراحت نشان داد که درکشور چندين قومي افغانستان ، قطع نظر ازاينکه جناحهاي درحال منازعه کيها اند، پيروزي نظامي تا زماني که  با يک راه حل سياسي همراه نباشد ، يعني تازماني که يک راه حل داير برسهمگيري سياسي متناسب را براي نمايندگان سياسي همه گروههاي قومي  تضمين نکند ومشارکت همه اقوام افغانستان را درحکومت مرکزي تامين ننمايد، نقش برآب مي باشد.علاوه براين جامعه بين المللي به اين دريافت رسيد که به خاطر ايجاد مناسبات سياسي با ثبات به تدابيرامنيتي اضافي و حمايتهاي اقتصادي ضرورت است.درمذاکرات ملل متحد براي افغانستان جهت يافتن فرمولي براي يک راه حل سياسي متعادل کوشش به عمل آمد. اتخاد تدابير امنيتي برعهده نيروهاي پاسدار بين المللي يا آيساف يعني نيروهاي بين المللي جهت کمک به حفظ امنيت درافغانستان گذاشته شد. درمورد بازسازي اقتصادي کشور درماه جنوري 2002 درتوکيو مباحثه صورت گرفت .

 

بنابريک سلسله موانع داخلي و عواملي نفوذي خارجي مناسبات دموکراتيک مطلوب نتوانست تثبيت گردد. بنا براين افغانستان به مثابه يک جامعه هم سرنوشت بازهم هم برسريک دوراهي تاريخي قرارگرفته است .

این کشورنیازبه تغییرستراتیژی ندارد. زیرا یک ستراتیژی معقول که متناسب با وضع این کشورباشد، وجود ندارد. این کشورنیازبه یک تغییرسرمشق فکری اش دارد.