باقی سمندر

نزدهم سنبله 1387

نهم سپتامبر 2008-09-08

 کابل / افغانستان

 

کودک ربائی در کابل

 

 

روزجمعه یعنی  چهار روز پیش بدیدن دوستانم در منطقه کارته نو یا سید نورمحمد شاه مینه رفته بودم. وقتی درخانه ایشان رسیدم و بعد از سلام وعلیک و احوال پرسی متوجه شدم که   چهره دوستانم گرفته و پیشانی شان ترش جلوه مینمود. به خود گفتم که ای دل غافل در این ماه مبارک رمضان چرا مزاحم عزیزانت شدی؟

هنوز لحظه نگذشته  بود که از دوست دیرینه ام پرسیدم :

" خیریت خو است ؟

خدا ناکرده کسی مریضی شدید داره و در شفاخانه است ؟ "

دوست دیرینه ام گفت :

چرا این سوال را کردی ؟ "

گفتم :

همه شما بسیار پریشان معلوم میشین .

در جوابم گفت :

نه به فضل خدا از خانه ما کسی در شفاخانه نیست و چهار اشکل  ما همه شکر جور و تکله اس مگر نارامی ما دلیلی داره "

او ادامه داده و گفت :

دیروز صبح وقتی مردم بسوی مسجد میرفتند تا نماز صبح را بخوانند ، یک سر وصدا و غریوی عجیب و غریب  در برابر مسجد برپا خواست و آهسته آهسته مردم ازخانه ها بیرون شده و در مقابل مسجد جمع شده و به گریه و ناله شروع کردیم.

میفامی که چه گپ شده بود ؟ "

گفتم نه

او ادامه داد که :

سه طفل معصوم و بیچاره کسی یا کسانی  را تکه و پاره کرده و دل و جگر وگرده هایشان را بیرون کرده بودند و خود شان را در مقابل مسجد انداخته و روی اجساد شان سنگ هارا گذاشته بودند تا اینکه مردم در وقت نماز و روشنی متوجه شدند و همه به گریه وناله آغاز کردند وبعدا ماموریت پولیس و ناحیه را خبر کردند .

اولیای امور اجساد آغشته بخون کودکان را بردند ومردم به مسجد رفتند و بر ضد بیدادگری ها گپ زدند و از خدا کمک خواستند "

وقتی این گپ هارا  شنیدم موی بر اندام ام راست شد .

دوست دیرینه ام که بیشتر از پنجاه سال در مطبوعات افغانستان کار کرده بود ووی را از زمان ریاست مستقل مطبوعات که در جاده شاهی قرار داشت و رییس اش  سید قاسم رشیتای خدا بیامرز بود ،میشناختم . بمن گفت :

اغا جان !   

حالی که مه  در مطبوعات نیستم و در این گوشه افتیده ام ، تو قلمه بگی و این درده نوشته کو و بفام که در تمام همین سرک ومنطقه  همی حالی ده  همی روز روشن سر مردم شام تاریک شده و چند شوو چند روز اس که در خانه پدر ومادر او طفلک ها خون میجوشه"

او آهی از اعماق سینه اش کشید و من گفتم :

به چشم مینویسم.

بمن گفت :
 چشمانت درد نکنه خیر ببینی.

دوست عزیزم امروز در منطقه سرک اول سید نورمحمد شاه مینه یا کارته نو با خانواده اش زندگی میکند ومن از وقتی که وی  در ریاست مستقل مطبوعات کار میکرد و بعد ا ریاست به وزارت ارتقا یافت اورا میشناسم و اکثرا بهترین کتابها  را از وی دریافت مینمودم و به کمک وی بدیدن نمایشنامه ها و فیلم ها میرفتم. اما امروزاو در گوشه فراموشی سپرده شده است.

او از من پرسید که :

ده او طرف ها هم از همین گپ ها میشه و دل وجگر کودکان را میکشند و کودکان را میربایند ؟

برایش گفتم :

شما میدانید که من چند روز پیش در ایالات متحده امریکا و اروپا بودم  و در امریکای شمالی و اروپای غربی همچو اتفاقی رخ نداده  و اگر داده باشد من تا هنوز بی اطلاعم و خبری ندارم .

او بمن گفت :

گل بیادر

بسیار طبیعی است که  در ممالک پیشرفته  جنایت هم به شکل پیشرفته تراما پوشیده تر است . وقتی مه پرسیدم که:

ده او طرف ها هم از همین گپ ها میشه و دل وجگر کودکان را میکشند و کودکان را میربایند ؟

خودم میفامم که :

در او ملک ها بسیاری نفر ها که مریض میشن و ارگان های شان به دلایلی از کار و فعالیت میمانن ، منتظر قلب و جگر و گرده و پانقراس و ارگانهای دیگر میباشند تا کسی برایشان کمک کند و یا کسی اگر  در اثر کدام حادثه جان بدهد و خودش توصیه کرده باشد که در صورت مرگ غیر مترقبه ارگانهای خود را قبلا به شفاخانه ها میبخشد .

این گپ هارا  شنیده ام وخواندم ام اما سوال اینجاست که :

دراین ملک های این  منطقه که نه پرسان است ونه بازخواستی وجود دارد. هر نوع جنایت صورت میگیرد و کسی پرسان نمیکند، مگر باز در فکرم این سوال رخ میدهد که :

وقتی جنایت کاران جنایت میکنند و اعضای وجود کودکان مارا تسلیخ و مثله میکنندو میکشند ، حتما جراحان مجرب همرایشان همکاری میکنند و ارگان هارا ضد عفونی میکنند و ووقتی که به خارج انتقال میدهند، نمیدانم پولیس و قوای امنیتی و سرحدی چگونه کسانی را که خارج میروند  تلاشی میکنند که این همه ارگان به خارج انتقال داده میشوند ؟

ایا این نقل و انتقال هوایی صورت میگیرد و یا زمینی ؟

در این مورد در خانه دوست دیرینه ام جروبحثی صورت گرفت و یکی از اعضای خانه گفت

" شاید در خود افغانستان همچو داکتر هایی موجود باشند که در معاینه خانه های شخصی شان همان طور که دل و جگر را میکشند به همان طور دوباره پیوند کنند ."

این جروبحث ادامه داشت تا که اذان ملا شنیده شد وووقت افطار فرا رسید.

بعد از افطار یک دوست دیگرم گفت :

چند روز پیش در منطقه ویسل اباد و منطقه قلاع وزیر چهاردهی خود  ما  هم دو حادثه صورت گرفته بود.

از منطقه مسجد حضرت عثمان در ویسل آباد ، از راه بالا دو خواهردر گل صبح  ساعت شش و نیم وقتی که از مسجد حضرت عثمان از سبق خواندن خلاص شده بودند ، اختطاف گردیده بودند و از صبح تاشام مادرشان موی در سر خود نمانده بود. شام همان روز دو دخترک را در کارته چهار رها کرده بودند. وقتی مردم محل به دیدن کودکان و چشم روشنی پدر ومادرشان رفته بودند ،  کودکان گفته بودند که یک زن از آنها پرسیده بود که پدر تا ن چه کار میکند و کودکان جواب داده بودند که :

گلکار است

بعد ان زنی که با کودک ربایان سروکار داشت گفته بود که :

مه شما را گفتم کی ها را بیارین وشما کی ها آوردین "

ان کودکان تا حال در حالت ترس و لرززندگی میکنند و صد ها کودک در منطقه پریشان و  هراسان اند.

به همین ترتیب از منطقه قلاع وزیرچهاردهی یک کودک را که خواهر زاده خلیفه عزیز موتروان بود از کوچه ربوده بودند و بعد از سه شبانه روز تپ و تلاش پدرش سه کودک ربوده شده در شهر مزار شریف پیدا شدند وخلیفه عزیز فکر میکرد که فقط خواهر زاده او را برده اند اما نمیدانست که دوکودک دیگر نیز ربوده شده بودند.

در همین اثنا یک پسر جوان خانواده گفت :

ببخشید من در ختم هفت شبه شرکت کرده ام و  بطرف مسجد میروم که تراویح را می خوانیم و ختم قران کریم شروع میشود .

همه از جا برخواستیم . ما هم خدا حافظی کردیم و بسوی خانه وکاشانه خویش روان شدیم.

 دیروز در کابل و افغانستان  روز شهدا بود و امکان نوشتن نداشتم و اکنون این نبشته نا تراش و ناخراش را خدمت هموطنانم تقدیم مینمایم.

امیدوارم که اولیای امور که میگویند امنیت شهر کابل را بدست دارند ، در اینمورد اقدام جدی نمایند و برای جلوگیری از همین نوع حوادث دلخراش آمادگی بگیرند.

به خانواده این سه شهید سرک اول سید نورمحمد شاه مینه در کابل از ژرفای دلم تسلیت میگویم.