سیدهاشم سـدید

27:08:08

 

قسمت دوم

 

" اسلام و انتخابات "

 

انتخاب ابوبکر، همان طوری که آمد و خواندید، که در فضای بسیار متشنج و ناآرامی صورت پذیرفت، تنها نتیجه پیش دستی یک نفر بود که آنانیرا که در محل تجمع، یک بخش کوچکی از مردم مدینه، و در حالی که علی و سایر دوستان و بستـگان پیامبر در آنجا موجود نبودند، مراســم تکفین و تدفین پیامبر هم هنوز تمام نشده بود، بدون بجا آوردن احترام لازم به پیامبـر و بدون بزرگ داشت بایســتۀ وی ، در یک محیط  انباشـته از نارضایتی  کامل عملی شد.

انتخاب عمر، اما، در فضای کاملاًً آرام صورت گرفت؛ زیرا عمر قبل از این که  ابوبکــر پدرود حیات بگوید، بوسیله ابوبکر بعنوان خلیفه تعیین و به مردم معرفی شده بود. شکی نیست که عمرـ  اگرچه کمی تند بود ـ ازخصایل خوب، هوش، توان و استعداد بالای بهرمند بود و ازعهده کاری که به او سپرده شده

بود به خوبی برآمد، و نشان داد که انتخاب ابوبکربی جا نبود. اما، با همه این ها گزینش او را نمی توان مطابق اصول انتخاباتی که درآن حق انتخاب مردم در نظر گرفته شده باشد، انتخاب عمومی و اصولی، خواند.   

مؤرخین اسلام، جمله به این باور اند که ابوبکر درهنگام مرگش عثمان را نزد خویش خوانــده بدو گفت که نامۀ بنویس که به موجب آن  بعد از من کار خلافت به عهده عمر گذاشته شود.

نامه چنین آغاز مییافت :

"بنام خداوند بخشنده و مهربان، این نامه ایست که ابوبکر خلیفه پیامبــر به هنگام مرگ، موقعی که کافر ایمان میآورد و فاجر میل بقأ دارد به جای نهاد. من عمر بن خطاب را امیر  شما کردم ..."   

نقل از " تاریخ سیاسی اسلام"  نوشته داکتر حسن ابراهیم حسن.

محمد حسنین هیکل مؤلف" زندگانی خلیفه اول حضرت ابوبکر صدیق " مینویسد: " در بعضی روایات چنین است که عثمان بعد از آن که وصیت ابوبکر را نوشت و ابوبکر آن را مهر کرد نزد مردم  برآمد، به مردم کاغذ مهر شده را نشان داد و گفت: آیا به شخصی که در این نوشته است بعیت می کنیــد؟ مردم کفتند: بلی، و به ابن خطاب بعیت کردند."

قابل تذکر است که غالب مردم که دور تر از عثمان قرار داشتند، بدون این کــه بدانند و ببینند که نام که درآن نامه نوشته شده است، و که را ابوبکر به عنوان  جانشین خویش تعیین نموده است، به شخصی که ابوبکـر تعیین نموده بود بعیت نمودند.

لوراوسیا وگلیری نویسنده فصل سوم بخش اول تاریخ اسلام در این مورد می نویسد:

"  ابوبکر، قبل از مرگش در سال 13 هجری صحابه را بر آن داشت تا عمر را به عنوان جانشــین وی برگزینند..." 

خوانندگان گرامی اینسطور حتماًً متوجه کلمات " برآن داشتن " و " صحابه " شده اند! کلمه برآن داشتن دارای دو معنی است.

1)   برانگیختن و تشویق و ترغیب نمودن.

2)  وادار ساختن، بر کسی قبولاندن یا  تحمیل نمودن!

درهر دو صورت و در هر دو معنی این جمله نشان می دهد که ابوبکر در امر انتخاب خلیفه جدیــد، در امری که به مردم تعلق داشت، دخالت نموده. یا آن ها را تشویق به انتخاب عمر نموده است و یا وادار!

و صحابه تنها به یاران پیامبرمی گویند که همواره  درمحضر او بوده و محضر او را درک می نمودند، دوستان یا مصاحبان پیامبررا میگفتند.  منظور از صحابه تمام مسلمانانی که در زمان پیامبر میزیستند و وی را میدیدند یا با وی دریک مسجد نماز میخواندند یا درجنگ و سفر و ... با وی بودند و یا چند باری با پیامبر همکلام شده یا صحبت نموده اند، آنطوری که بعضی ها گمان برده اند، نیست.

گزینش خلیفه جدید، که به خواست ابوبکر صورت پذیرفت، در اثر ترغیـب وی در ابتدا تنها مورد تأئید صحابه  ـ  یک گروپ از متشخصین  ـ  قرارگرفت. از عموم مردم در نوشـتۀ لوراوسیا و گلیری چیزی گفته نشده است!

از تمام این نوشته های غیر قابل انکار و معتبر، و صد ها نوشته دیگر، می توان چنین نتیجه گرفت که:

ـ  عمر به امارت نصب شد.

ـ   انتصاب عمر از بالا بود؛ نه از پائین.

ـ   در انتخاب عمر بعد از انتصاب وی بوسیله ابوبکر، نخبه ها نقش داشتند و نه همۀ مردم.

ـ   انتصاب عمر با انتخاب ابوبکر یک سان نبود.

ـ   عامۀ مردم که در انتخـاب ابن خطاب نقشی نداشـتند، فقط به او بعیت نمودند؛ یعنی ابراز وفـاداری و فرمانبری نمودند.

ـ   بسیاری از مردمی که دورعثمان جمع شده بودند، قبل از اینکه " بلی" بگویند درست نمی دانستند که ابوبکر که را به جانشینی خویش تعیین نموده بود.

ـ   ابوبکر بر خلاف اصل انتخابات آزاد، در کار انتخاب عمر دخالت نمود.

ـ   یک گروپ از مردمیکه در اطراف عثمان جمع شده بودند همه مردم شهر یا همه مردم کشور نبودند. این ها به هیچوجه نمی توانستند از تمام جمعیت شهریا کشور نمایندگی کنند. انتخاب عمرانتخاب امیر یا انتخاب خلیفه تمام مسـلمین بود که درسرزمینی وسیعی که شامل یمامه و صنعا و نجران وطائف و مکه

و مدینه وحجاز وکوفه و قادسیه و بیت المقدس و دمشق و شهرهای نزدیک دجله و فرات تا خلیج فارس میشد ـ سرزمین اسلامی زمان خلافت ابوبکرـ ، زندگی میکردند. غلام رضا پرتوی درکتاب" انسـان در سیستم تفکراسلامی مینویسد که: " تنها در یمن کمی پیشتر از اسلام %50 جمعیت شبه جزیره عربستان

زندگی میکردند."

 و بالاخره اینکه:

ـ   انتخابات به معنای سیاسی ـ حقوقی آن در کار نبوده است.

انتخاب خلیفه سوم ـ عثمان ـ  شکلی دیگری داشت که نه با آن چه انتخاب ابوبکر نامیده میشد، یکی بود، و نه با انتصاب ـ انتخاب عمر.  

برای انتخاب عثمان، عمر یک هیئت شش نفری از بزرگان یا بحساب امروز شش نفر نخبه را تعین می کند. نفرهفتم، عبدالله بن عمر، پسرخلیفه، فقط  در صورتی حق ابرازنظر دارد که شش نفرعضو اصلی هیئت نتوانند یکی راازمیان شان بعنوان خلیفه انتخاب کنند. دراین انتخاب که نه با انتخاب ابوبکر همانند است و نه با انتصاب ـ انتخاب عمر، بازهم تفاهم ونقش مردم که در برگزاری انتخابات زمان ما تضمین کننده طبعیت دموکراتیک نظام سیاسی میباشد و نمایانگرحقوق سیاسی برابرمردم است، نفی میشود.

شش نفرعضو هیئت، با یک نفر ناظربا اختیارات فوق العاده، نمایندگان مردم نیستند! در اینجـا از قانون اساسی و نهاد های موجود در یک نظام دموکراتیک مانند مجلس و ...   هنوز اثری نیست.  بر طبق این گفته که : " صلاح کشوررا فقط خسروان میدانند " به مردم حق مشارکت و همکاری در امور داده نمی شود؛ خلیفه تصمیم می گیرد، زیرا اوست که صلاح اسلام و صلاح قلمروی وسیع و گسترده اسلامی را میداند و بس! و تنها یک نفر، پسر خلیفه، در صورت عدم توافق شش عضو انتصابی، در سرتا سر سر زمین اسلامی، حق تعیین دارد! تعیین عبدالله بن عمر بعنوان یگانه کس برای تشخیص شـخصی که اعلم به احکام و موضوعات دینی و مسئایل سیاسی و... برای انتخاب رهبری باشد، برحسب حکم خلیفه بود، نه بر پایۀ انتخاب مردم؛ همینگونه تعیین اعضای هیئت!

بر اساس روایاتی عمر به پسرش هدایت داده بود که در صورتیکه هیئتی مذکور به توافق نرسد و نتواند یکی را از میان شان انتخاب کند، همۀ آنها را از دم تیغ بکشند.

جریان انتخاب عثمان به صفت خلیفه،داسـتانی دارد که بهتراسـت علاقمندان برای آشنائی بیشتربه دقایق  آن، به کتب تاریخ مراجعه کنند.

به هر حال درختم یک مجلس پر از شور و غلغه و من و تو و آره و نه و اتهام بستن ها و خشونت و ... بالاخره عبدالله پله ترازوی عثمان را با رأی اش سنگین میسازد و عثمان پیروز ازمیدان بیرون می آید؛ وعلی که این بار نیز مأمولش محصول نمی گردد، با اندوه و نارضایتی نشست را ترک میکند.

تفاوت، تنها در انتخاب ابوبکر و عمر وعثمان نبود. طریق رسیدن علی به مقام خـلافت  نیز با طرق که دیگران به خلافت رسیدند، فرق داشت.

بعد از این که عثمان به قتل رسید، یاران پیامبر ـ  منظور یاران غیر از چهار یار خاص وی می باشـد ـ درشهرها پراکنده بودند. برخی نیز چون سعد بن ابی وقاص و عبدالله بن عمر،که درانتخاب عثمان نقش بسزای بازی نموده بود، دربعیت او تردید داشتند. بعضی از انصارهم که به عثمان وفادار بودند به علی بعیت نکردند، چون علی را مسبب قتل عثمان می دانستند. طلحه و زبیر که در اول با علی بودند، با وی بریدند وبه مکه رفته با عایشه پیوسته وتصمیم به خروج علیه علی گرفتند، که جنگ جمل نتیجه آن بود. جنگ صفین، حکمیت ابوموسی اشعری وعمربن عاص و حُکم صادره به ضدعلی، جنگ نهروان میـان طرفداران علی وخوارج، پیدایش دوحکومت، قتل علی و... امکان انتخاب آرام علی را با توافق اکثریت غیرعملی می ساخت.  بعد از مرگ پیامبر مردم مدینه و مکه و شهر های اطراف آن، دیگر آن صفِ تا حدودی واحد ومستحکم را نداشتند. درزمان قتل عثمان، خصوصاًً درروزهای بعد از قتل وی، مسلمانان در وضعیت بسـیار بدی قرارداشتند.  دسته ها بوجود آمـده بـود.  یکی  پیرو  بیوه پیامبر، یکی به عثمان وفادارمانده، یکی بدنبال علی و یکی بدنبال دیگری روان بود.  در چنین وضعیت بحرانی و از دل چنین طوفانی علی از جانب چند نفر از بزرگان مدینه که به وی بعیت نموده بودند، بعنوان خلیفه برگزیده شد، و نه ازجانب تمام مردم و از طریق یک انتخابات سرتا سری یا عمومی و آزاد.

جریان بسیار جالب حکمیت ابوموسی اشعری وعمر بن عاص بعد ازتقریباً نود جنگ یا نود برخورد در  صفین برای حل مسئلۀ زعامت یا خلافت مسلمین یکی از رویداد های بسـیار ویژۀ  و معتبری اسـت که نظر هواخوان انتخابات در اسلام را کلاً باید تخطئه کند.  از میان دو صد و ده هزار مسلمان فقط دو نفر

صلاحیت تعیین خلیفه را دارند.

جنگ صفین یکی ازخونبارترین جنگ ها بین مسلمانان بود که بر سر رسیدن به خلافت بوقوع پیوسـت. دراین جنگ که صد و ده روز دوام نمود، بیشتر از هفتاد هزار نفر کشته شد.  شاید همیـن بهترین نمونه انتخابات در اسلام باشد!

4)  برخی از مسلمانانی که معتقد به انتخابات دراسلام هستند، آیۀ 57 سـوره النسأ را که میگوید: " یقیناًً خداوند بشما امر میکند که امانت ها رابه اهلش بسپارید وچون میان مردم حکمیت کنید باید به عدل حکم کنید..." پشتوانه ادعای خویش قرار داده، به اعتبار آن میگویند:

" الفاظ این آیه و معنی آن در رابطه با  انتخاب حاکم به حدی واضح  و روشن اسـت کـه مجال هیچ نوع مناقشه، تأویل، شک و شبهه را باقی نمی گذارد. "

برداشت های این ها، برای مشروعیت دادن ادعای شان، این است که:

1) زعامت مردم امانتی است متعلق به مردم که احدی حق ندارد آنرا مختص به خود بشمارد.

2) تشخیص اهل این امانت هم کار مردم است.

3) انتخاب حاکم، چون واجب شرعی مردم است، حق مردم است، کسی نمی تواند این حق مسلم خدا داد را از آنان سلب کند و به شخص یا گروه خاصی اختصاص بدهد.

 4) در کجای تاریخ صدراسلام سراغ دارید که " نخبه ها " وبرگزیده ها بدون مراجعه به آرای " عامـة الناس" خلیفه را انتخاب کرده اند؟ اگر انتخاب امیر کار نخبه ها می بود، نباید چهار خلیفه در جلسۀ عام مسجد انتخاب میگردیدند.

در این مورد باید با صراحت گفت که مؤرخین آگاه و اسـلام شناسانی که احاطه کافی به مسـایل و تاریخ دین اسلام دارند با این تصورات موافق نیستند. زیرا:

1)   این آیه اصلاً در رابطه با حاکمیت؛ آرای " عامة الناس " ، انتخاب، نخبه ها، مردم، و یا در رابطه انتخابات یا تعیین حاکم یا خلیفه و زعامت و از این قبیل حرف ها نازل نشده است.  

2)   مردم، در سطح یک کشـور، مجموعۀ از انسـان هائی است که در یک کشـور زندگی می کنند، نـه سرداران یا سید ها یا قوم قریش و...  در انتخابات خلفا چند فیصد از مردم از سایر بلاد سر زمین وسیع اسلامی که درزمان مرگ عمر، خصوصاً، چندین برابرگسترده تراز زمان حیات پیامبربود ـ بگذریم از تمام مردم نواحی تحت فرمان حکومت اسلامی، از مردم مدینه چه تعداد درآن محلی که انتخاب ها بعمل آمد، حاضر بود؟ غیر از  مسلمانان، چه تعداد یهود و نصرانی  و ...  آن جا حاضر بودند و در این رای گیریها از حق خداداد شان استفاده بردند؟ ـ  اشتراک ورزیده بودند؟ اگر انتخاب زعیم یا پیشوا حق مردم بود، چرا عمـر هم در انتخاب ابوبکر و هم در انتخاب خودش وعثمان، نمی گذارد مطابق امر خدا مردم ازحق شان استفاده کنند و تصمیـم بگیرند؟

درهیچ یک ازاین انتخاب ها مردم نقش اساسی را نداشـتند. این نخبه ها بودند که بخاطرنخبه بودن شان، یا به خاطر تعلقات قومی،خونی و خانوادگی هم دعوای خلافت داشـتند، هم بعنوان نیرو های تعیین کننده تصمیم میگرفتند.

ابوبکر و عمر و عثمان و علی و معاویه، همه از جملۀ نخبگان زمان خـود بودند.  مگر در برابر این ها کسی، آن هم ازمیان توده ها (عامۀ مردم )، خود را برای انتخاب شـدن نامزد نموده بود؟ این شخص که بود؟

انتخـاب یعنی کسی یا چیزی را از میان افراد یا اشیای دیگر برگزیدن.  در انتخاب باید چند گزینه وجود داشته باشد. درغیر آن، آن را نمیتوانیم انتخاب بنامیم. برای انتخاب خلفا، ولی، همان طوری که همه می دانیم، همواره یک نامزد وجود داشته است.

بعد ازمرگ عمر، دو نامزد برای خلافت وجود داشت. ولی، ازمردم خواسته نشد تا از میـان آن دو یکی را انتخاب کنند. برای انتخاب این دو خلیفه چند تا نخبه را انتخاب میکنند. سلطه این ها بقدری در جامعه قوی بود که احدی جرأت مخالفت با تصمیم آن ها را نداشت.

وقتیکه عمر دست ابوبکر را به عنوان خلیفه وجانشین پیامبر فشرد و بدین وسیله بوی بعیت نمود ـ بحث برسراین نیست که ابوبکر مستحق بود یا ازعهده اموربر می آمد یا خیر، بلکه بحث بر سر شیوۀ انتخاب وبکاربسـتن انتخابات اصولی ومردمی است ـ چه کسی جرأت نه گفتن دربرابرعمری را که حتی پیامبر به تند خوئی وی معترف بود، داشت؟ 

درسال هائی که نمایندگان مجاهدین در اروپا و در نزد کشورهای اروپائی نام و نشان و اعتباری داشتند و مسلمانان نیز از آنها به همین علت و دلایل دیگرخیلی حساب میبردند، ما شاهد فیصله های در مساجد بودیم که طرح آن ها اکثراً به وسـیله نماینگان احزاب ارائه میشـد. این نماینگان زرنگ همیشه موضوع مورد نظر را قبلاًً میان افراد مربوط گروه یا تنظیم و حزب خویش مطرح مینمودند، و آن چه را که باید گفته میشد  نیز به آن ها تفهیم مینمودند.  در مسجد هر کدام این ها در یک  مکانی، جدا از دیگری، یکی در یک گوشه و دیگری در گوشۀ دیگری، قرار می گرفتند. وقتی که نماز تمام میشد، یکی از این ها از نمازگزاران می خواست که مطلبی است که باید روی آن بحث صورت گیرد. همه می نشستند. موضوع طرح می شد. پیش از این که دیگران چیزی بگویند، یاران خاص این شخص، هر یک از گوشۀ،غالباً با ارائه یک دلیل شرعی، طرح وی را تائید مینمودند و موقع ابراز نظر را به مردم نمیدادند.  رد عمل این ها عواقبی را از جمله نوشتن شب نامه ها و فحش و افتضاح و بی ابروگـی و ...  بدنبال داشت؛ که همه

از آن هراس داشتند.  بنااً هیچ کس هیچ چیزی نمیگفت؛ و مسئله همان طوری که نمایندگان آن گروه می خواست، فیصله میشد. در همچون میحط و همچون فضائی انتخاب ممکن نیست!!

موضوع انتخاب درسقیفه بنی ساعده باپا درمیانی عمربه پایان رسد. درحالیکه تمام مردم برای تشخیص شخصی که باید " امانت " خلافت بوی سپرده میشد ـ  به نام صاحبان این حق ـ  در آنجا حاضر نبودنـد. بعد از انتخاب ابوبکر درسقیفۀ بنی ساعده ، درمسجد به این ارتباط  دیگر شور و گفت و گو ـ  مشـوره ـ نشد. در مسجد  تنها مسئله به اطلاع عامه مردم رسانیده شد و از حاضرین درمسجد، که نمیتوانست تمام مردم شهر مدینه را احتوا کند، خواستند که به ابوبکر بعیت کنند.  حاضرین مسـجد نیـز بدون این که در رابطه با نوع انتخاب یا شـخصی که انتخاب شـده و ...  حرفی بزنند، با فشردن دسـت ابوبکر بوی بعیت کردند.

می گویند که انتخابات در اسلام  کار نخبه ها نیست! می پرسیم که: مگر عمر نخبه نبود؟  ابوعبیده نخبه نبود؟ در انتخاب عثمان، طلحه و زبیر و عبدالرحمن و سعد وعلی وعثمان، مگرازجمله نخبه ها نبودند؟  این ها همه از سر آمدان دوران خویش بودند!

درهیچ کدام از بعیت هائیکه به عنوان بعیت کلان در مسجد گرفته شد، در مورد تصمیمی که گرفته شده بود، شور و مداقه صورت نگرفت.  یگانه کاری که شد بعیت رمه وار حاضرین در مسجد بود و بس.

انتخاب عمرمگر کار یک نخبه نبود؟ ابوبکرکه بود؟ دراین مورد نیز یک بخش کوچکی ازمردم قبل از این که بخشی بزرگتری به بعیت دوم یا بعیت عام مبادرت ورزند،  در برابر پرسش  گنگ عثـمان رای موافق داده بودند؛  حتی بدون این که بدانند که ابوبکر که را به جای خویش نصب نموده بود.

هفت نفرمتمول، صاحب نام و نشان  ، عبدالرحمن و زبیر وطلحه و عبدالله وسعد بن ابی وقاص وعثمان وعلی، کدام یک به توده ها تعلق داشتند؟ کدام پا برهنهِ فقیر ِ بی زمین و بی روزگار و بی چیز و محتاجِ و ... موقع یافت تا در شورای که از جانب عمر تعیین شده بود، اشتراک کند؟

فکر نمیکنم درمعنی کلمه نخبه اشکال وجود داشته باشد. تا جائی که من می دانم، مردم ممتاز و برگزیده را نخبه می گویند. حال کسانیکه مدعی اند که درانتخابات خلفا نخبه ها ـ مردمان ممتازو برگزیده ـ نقش نداشته اند، غیر ازعمر و ابوبکر وعثمان و علی و عبدالرحمن بن عوف و عبدالله ابن ابوبکر و طلحه و زبیرو عبدالله بن عمرو ... که در جمله نخبگان به شمار نمیروند، چند تا ازنخبگان آن سامان و آن زمان را نام ببرند، که ما هم بدانیم که واقعاًً نصب، یا به قولی ایشـان انتخاب خلفا کار نخبگان نبوده است و از جانبی بفهمیم که نخبگان آن زمان و آن سامان که ها بوده اند! یا اینکه نخبه اصلاًً چه است!

چون شیوۀ انتخاب خلفا در صدر اسلام، به شهادت تاریخ طوری نبوده که عامه مردم در آن نقش مستقیم و آزاد داشته باشند، و بیشتر پروسه انتصاب یا انتخاب ترغیبی و تحمیلی بوده تا آزاد و بخواسـت مردم، بنابرین انتصاب یا انتخاب خلیفه جدیـد، که از بالا صورت گرفته بود، در مسجد و در اخیر نماز بوسیله گماشتگان وی بمردم ابلاغ میشد. وظیفه عامۀ مردم فقط فشردن دست خلیفه جدید و اظهار فرمانبرداری بود؛ و نه چیزی دیگری.

چنین مراسمی را نمیتوانیم اجلاس یا نشست بنامیم، زیرا نشست همواره برای غور و بررسی مسـئلۀ که از پیش تعین شده می باشـد، خاص برای همان موضوع دایرمی شود. جمع شدن مردم در موقع نماز در مسجد تنها به منظور ادای نماز صورت میپذیرفت و نه برای مشوره و... روی مسایل فوق العاده. درست است که شورو بررسی و مداقه مسایل فوق العاده همیشه درمسجد صورت میگرفت، اما این کار ها مختص در وقت نماز برابر نمیشد.

استناد این ها در باره مجاز بودن انتخابات در اسـلام  بیشـتر به آیه یاد شده است. در حالی که این آیه در مورد انتخاب و حاکمیت و آرای عامة الناس و ... نازل نشده است.  آیه 57 سوره النسا، از " حکمیت " یعنی داوری  یا رسیدگی به اختلاف میان مردم بحث میکند، نه از حکومت و حاکمیت. حاکمیت عبارت است از قدرت فایقه دولت در امر حکومت؛  و حکومت عبارت است از دسـتگاه حاکمه یا نظام حاکم بر یک کشور، نظامی که امور سیـاسی یک کشور را اداره  و هدایت می کند.  مقصد از حکمیت یا داوری تفکیـک درست و نادرست، تمیز نیک و بد  و تشخیص حق و ناحق دعوا و اختــلاف میان افراد یا میان گروه های از مردم یا دولت ها است. حکمیت عبارت است از صدور نظریا رأی میان دو خصم و تعیین حقوق آن ها.

وظیفه داور، این است که به طورغیر رسمی دعوا یا اختلاف و مرافعه و مشکل مردم را حل می کند و میان نیک و بد و درست و نادرست و حق و ناحق  تمیز می گذارد. در حالیکه وظیفه حاکم، حکومت یا اداره یک کشور و مردم آن است. خلاصه کلام اینکه حاکم سیاست میکند، و حَکَـم میانجیگری.

این ها از مجوز اسلامی انتخابات و حق انتخاب مردم صحـبت می کنند ـ  موضوعات ذهنی  ـ ، ولی از رونـد انتصاب یا انتخاب خلفای راشدین آن طوری که اتفاق افتاده، و تاریخ با جزیــات تمام در آن مورد معلومات میدهد، چیزی نمیگویند. از این که چهار خلیفه به طرق و شیوه های گوناگون بخلافت رسیدند، که نشانه نبود شیوۀ خاصی برای انتخاب خلفا بود، حرفی بمیان نمی آورند. از تاریخ پر تلاطـم سی سال خلافت چهار خلیفه که فقط اختلافات بر سر خلافت موجب و مؤجد آن بود چیزی نمینویسند.

دلیل میآورند که " انتخاب چهارخلیفه در جلسۀ عام در مسجد " صورت گرفت. اما نمینویسند که قبل از این به اصطلاح انتخابات چه گذشته است! مراحل بعیت اول یا بعیت خاص چگونه به سر آمده است! و هم نمینویسند که اگر پروسه رسیدن خلفا به خلافت انتخاب بود، چرا آن را بعیت میخوانند! کلمه انتخاب یک کلمه عربی است. باوجودی که این کلمه درزبان عربی وجود داشـت و وجود دارد، چرا آن را، اگر

روند رسیدن خلفا به خلافت واقعاًً به شکل انتخابی بوده، اعراب یا مسلمانان صدر اسلام انتخاب نخوانده اند؟!  دلیلی اینکه انتخاب را بعیت مینامند، چیست؟

محمد حسنین هیکل در این باره مینویسد:

" عثمان بعد از آن که وصیت ابوبکر را نوشت و ابوبکر آنرا مهر کرد نزد مردم بر آمد، به مردم کاغذ مهر شده را نشان داد و بمردم  گفت : آیا به شخصی که دراین نوشته است بعیت میکنید؟ مردم بلافاصله جواب داند، بلی.

ـ   آیا این انتخاب در مسجد عملی شده است؟

ـ   این عمل ابوبکر را چه مینامید؟  انتخاب یا انتصاب؟

ـ   ابوبکر در هنگام مرگش در کجا بود؟ در میدان شهر؟ در مسجد؟  طبعیست که در بسترش و در یک اتاقی که تنها ـ با توجه بشیوه ساده زندگی خلیفه اول و دوم ـ  گنجایش چند نفر محدود را داشته است.  در همین اتاق کوچکی که گنجایش فقط چند نفر را داشت، در برابر چند نفر محدود از سرآمدان دوران، مثل علی و عثمان و ...، و به حتمال بسیار زیاد خود عمر هم، به عثمان هدایت می دهـد، کـه آن نامه را بنویسـد؛ بدون اینکه با اهل این امانت ـ مردم ـ مشوره شود. مشوره کردن درمیان طوایف و قبایل عرب اززمان ها پیش رواج داشت. این مشوره ها، اما، همواره درسطح چند نفر بزرگ طایفه یا قبیله بوده، و نه به آن گستردگی که همه مردم را در ناحیه ها و واحه ها در برگیرد. چهار یا پنج تا نخبه هائی کـه بر سربالین ابوبکر جمع شده بودند، یا هفت تا نخبۀ را که عمربرای انتخاب علی یا عثمان تعیین نموده بود، همۀ مردم نبودند. اینها جزئی از مردم بودند!

گذشته از این فکر نمی کنم که، اگر معنی و مفهوم آیه مورد نظر آن چه می بود که برخی مدعی هستند،

ابوبکر از آن بی اطلاع بوده باشد، یا برخلاف هدایت صریح آن آیه، در حالی کـه یک هزار فضیلت را بوی نسبت میدهند،عمل کرده باشد! اگرمعنی آیه، همانطور که بعضی ها میگویند، باشد، و ابوبگرهم آن را همان گونه میفهمیده ـ  که باید میفهمید ـ ، پس ازجمله یاران پیامبر و از جمله مسلمانان، شاید  ابوبکر اولین سنت شکن باشـد کـه از فرمان خدا و رسول اش سرپیچی نموده اسـت. زیرا برخلاف امر خـدا که مطابق آن آیه حق انتخاب را به مردم تفویض می نماید، عمل می کند. همین طور در زمانیکه خودش به خاطر قریش بودن دعوای خلافت دارد؛ زیرا چنین ادعای دور از تعالیم قرآن و دورازسنت پیامبر است که بزرگواری و کرامت انسان رابه پرهیزگاری، اطاعت و ترس ازخدا میدانند و میان انسان ها ازلحاظ

رنگ و جنس و نژاد و قوم و ... فرقی قایل نیست!

نکتۀ دیگری که مرا در مقابل نظرمدافعین وجود انتخابات دراسلام قرار میدهد، اینست کـه: اگر انتخاب امیر یا زعیم در اسلام، آن گونه که برخی ها می گویند یا می گفتند، کار مردم بـود، چرا عمر در مقابـل پیشنهاد مردم که میگفتند: " چه خوب بود کسی را جانشین خود میکردی."   کفت:  " که را جانشین کنم اگر ابو عبیده بن جراح زنده بود او را جانشین میکردم و اگر خدا میپرسید میگفتم از پیغمبرت شنیدم که ابو عبیده امین این امت است. اگر سالم آزاد شدۀ حذیفه زنده می بود او را جانشین میکردم و اگر خدا از من میپرسید بدو می گفتم که از پیغمبرت شنیدم که سالم خدا را سخت دوست داشت.

اگـر انتخابات،  بر پایه امر خدا حق و امانت مردم است، عمربا کدام حق میگوید که اگرسالم و ابوعبیده زنده میبودند، وی آنها را جانشین خود میکرد؟ اگرعمر این صلاحیت وحق را دارد، پس حرف زدن از حق مردم یعنی چه؟!عمرازما به اسلام نزدیک تربود. بنااًاگرآیه مذکورآن معنی راکه هواخواهان وجود انتخابات در اسلام از آن استنباد نموده اند، میداشت، او بهتر و بیشتر از ما آنرا رعایت مینمود. و اینکه به آن توجه نشده خود دلیل نبود آن معنی از آیۀ مذکور است!

چرا مردم در حالی که انتخاب خلیفه یا امیر و ...  حق و امانت آن ها است، از عمر میطلبند که کسی را جانشین خویش تعیین کند؟ چرا مردم از حق خدا داد شان استفاده نمیکنند؟

برای اینکه، اول این موضوع، یعنی انتخابات در آن زمان و در آن محیط رواج نداشت؛ و دوم، توده ها در برابر نخبه های زورگوی در عمل حق گفتن و انتـخاب و رد عمل نداشتند. هر حرفی که توده ها می زدند راسخون ـ همین بزرگان ـ که تنها حق تفسیر قران و کلام پیامبررا داشتند، با ارائه تفسیر خود شان از قضایا، نه تنها حرف آنها را رد مینمودند، که آن ها را به کفر نیز میگرفتند و زندگی شان را به جهنم تبدیل میساختند. تاریخ ادیان، تا همین امروز، ازجمله در کشورما همین حالا، نمایندگان خدا و دین مانند سیـاف ها و حکمتیار ها و ملا عمرها و امثالهم را برای بستن دهن ها داشته است که همه از همین شیوه ها استفاده نموده اند.

علاوه براین پرسش ها، ازسخنان عمرمعلوم میشود که خلافت، آنگونه که ابوبکر ادعا مینمود، تنها حق قریش نبوده، زیرا، اگرخلافت، امارت، امامت یا زعامت تنها حق قریش میبود، عمرآرزوی زنده بودند سالم را که زمانی برده بود و غیر قریش و غیر عرب، برای اعطای کرسی خلافت بوی، نمیکرد.

تذکر این نکته نیز ضروری است که اگـر واقعـاً آیـه فوق، چنان چه کـه برخی مدعی انـد، در مورد حق حاکمـیـت، یا حق تعیین حاکم از طرف عامه مردم باشد، چون کلمه " شما "  که در این آیـه به کار رفته است حالت جمع را داراست و دربرگیرندۀ تمام مسلمانان میباشـد، باید هم همینطور باشـد، پس چرا خلفا به این آیه که کلام خدا و به تبع آن قابل رعایت محض یا بی چون چراست، احترام نمی گـذارند و آن را عملی نمی کنند؟ چرا ابوبکر عمر را تعیین میکند، و چرا عمر شورای شش نفره را با اضافه یک ناظر با اختیارات مطلق مؤظف میسارد، و حق مردم را تلف میکنند.

حق خلافت را به قریش که داده بود؟ اگر خداوند این حق را به قریش داده باشد، چرا انصار از این امر بی اطلاع بودند؟ اگر اطلاع داشتند، چرا با انتخاب سعد بن عباده به عنوان خلیفه در سقیفه بنی ساعــده برخلاف امر خدا عمل نمودند. فرض کنیم خداوند حق خلافت را به قریش داده باشد، آیا درمیان بزرگان یا مسحقین خلافت تنها ابوبکرمربوط به قریش بود؟ افراد دیگری از این قوم که به خانوار های مثل عبد شمس و بنی امیه و بنی هاشم و... تعلق داشتند دراین میان کجا بودند؟ آنها چه میخواستند؟ چراتا حضور یا آمدن علی که یکی از داوطلبان جدی خلافـت  بود، و خود را از هر لحاظ مستـحق ترین شخص برای خلافت میدانستد، انتظار نکشیدند؟  این سوال ها هر کدام در جای خود قابل تأمل هستند!

سوال بسـیار مهم دیگر این است که، زنان که ما مدعی حق برابر آنان با مردان دراسلام هستـیم، در این میان کجا هستند؟ یا اینکه زنان در شمار مردم، درجمله " عامة الناس "، حساب نشده اند؟

اگر درانتخاب ابوبکر در سقیفه بنی ساعده همه حاضر بودند، و همه به وی رای دادند یا وی را انتخاب نمودند، چرا فردای آن روز قبل از نماز شام یک باردیگر از مردم بعیت گرفتند؟ همین طور در انتخاب عمر وعثمان! چرا به تعقیب بعیت خاص، بعیت عام عملی شد؟ چـرا این دو بعیت را بعیت " خاص " و

" عام " نام گذاشتند؟  بخاطر این که در بعیت خاص فقط خواص تصمیم میگـرفتند و حضور میداشتند و ضمناً به شخصی که انتخاب نموده بودند، بعیت مینمودند.

در اخیراین بخش باید یک سوال را که همواره فکر مرا بخود مشغول داشته مطرح کنم. سوال این است که: خاص ِعامی که در یک مسجد می گنجد، چقدرخواهد بود؟! اگر این تعداد را تخمین کردید، میتوانید

بگوید که رسیدن خلفا به مقام خلافت انتخاب مردم بوده یا نه!

 

ادامه دارد