فرهنگ اعتراف

 

 

رهنورد زریاب

 

 

حضرت پیر هرات، خواجه عبدالله انصاری، گفته است: "الهی همه عمر خود برباد کردیم و بر تن خود بیداد کردیم و شیطان لعین را شاد کردیم. ..."

 

و باز همو می‌گوید: "الهی، اگر چه گناه من افزون است، اما عفو تو از حد بیرون است!"

 

و نیز در گلستان سعدی، در باب دوم می‌خوانیم: "عبداقادر گیلانی را –رحمت‌الله علیه- دیدند در حرم کعبه روی بر حصبا نهاده می‌گفت:

 

-ای خداوند، ببخشای وگرنه هر آیینه مستوجب عقوبتم. در روز قیامتم نابینا برانگیز تا در روی نیکان شرمسار نشوم!"[1]

 

شاید بتوان گفت که این گفته‌های کهن و نیز شماری از نوشته‌های تازه‌تر روزگار خودمان، در واقع، سرشت و خصلت "اعتراف" از خود را حوزۀ فرهنگی که ما بدان تعلق داریم، تا اندازه‌یی روشن می‌سازند. چنان‌که می‌شود گفت که "اعتراف"‌های ما، روی‌هم رفته دو ویژه‌گی را در خود داشته‌اند:

 

الف) اعتراف به شکل "توبه" و "انابه" تنها در برابر خدا صورت میگیرد و کس دیگری بر آن آگاهی نمی‌یابد.

 

ب) محتوای اعتراف، غالباً، مبهم، ناپیدا و نامشخص است. چنانکه اگر کس دیگرب هم آنرا بشنود، چیزی از آن در نخواهد یافت. به سخن دیگر ما کرده‌های نادرست و ناپسند خودمان را غالباً در لفافه‌های عام، کلی و نامشخص "گناه"، "معصیت " و "اشتباه"، تنها با خدا در میان می‌گذاریم و از دیگر آدمیزاده‌گان پنهان می‌کنیم.

 

فراوردۀ چنین روشی آن است که نخست ما در باب کرده‌های نادرست و ناپسندیدۀ خودمان، به شناخت روشن و دقیقی دست نمی‌یابیم و بدین صورت این رفتارهای ناپسندیده و نابهنجار ما، از مرزهای تحقق و عینیت بدور می‌مانند و در تاریکی‌های ابهام و ناشناختگی فرو می‌روند. به سخن دیگر، ما در مورد این کردارهایمان به آگاهی نمی‌رسیم. دوم این‌که، این "اعتراف" ما-که در واقع گونه‌یی از درون‌پالایی تواند بود- در یک دایرۀ بستۀ بنده_خداوند محدود میماند و نیز هیچ‌گاهی با پرسش و توضیح‌طلبی و انتقاد و اعتراض روبرو نمی‌گردد. سوم این‌که در چنین "اعتراف"‌ی چون تنها نزد قاضی می‌رویم، میشود همه چیز را به رنگی و به شیوه‌یی به سود خویشتن تفسیر و تعبیر کرد و راضی و خشنود گشت.

 

هر چند چنین روشی، از رهگذر روانی، می‌تواند برای ما آرامشی ببار آورد، اما از لحاظ اثرگذاری عینی، به ندرت بر رفتارهای ما نشانی سودبخش و اصلاحگر میتواند گذاشت، زیرا تا هنگامی که ما بر محتویات درون خودمان آگاهی روشن و دقیق نیابیم، از شناخت درست و ارزیابی این محتویات ناتوان خواهیم بود.

 

از همین جاست که امروز تلاش روانکاران بر این نکته متمرکز می‌گردد تا به بیمار روانی از محتویات درونش آگاهی دقیق و روشنی بدست دهند و بدین‌گونه زمینۀ رهایی و بهبود او را فراهم سازند. در این مورد کلی‌بافی‌ها دردی را درمان نمی‌توانند کرد. از سوی دیگر مبهم ماندن و نامشخص ماندن کردارهای ناپسندیدۀ‌مان، می‌تواند انگیزۀ آن شود که همان رفتارهی ناپسندیده، بار دیگر از ما سربزند-که غالباً هم سر می‌زند- زیرا از یک‌سو، ما بر این رفتارها "آگاهی" نیافته‌ایم و از سوی دیگر، کس دیگری از این رفتارهای ما باخبر نشده است.

 

 

*****************

 

در باختر زمین، وضعیت تا اندازه‌یی دگرگون بوده است. بدین معنی که در این حوزۀ فرهنگی، آدمی تنها به اعتراف در برابر خدا بسنده نکرده است، زیرا سنت اعتراف در کلیسا، انگیزۀ آن شده است که آدمی "گناه"‌اش را با کس دیگری نیز  در میان گذارد، کردار ناپسنده‌اش را از محصورۀ ذهن بیرون بکشد و بدین صورت، به این گناه و این کردار ناپسندیده، گونه‌یی از عینیت بخشد و آن را مفهوم و ملوس سازد.

 

این روش، نه تنها معرفت انسان را از کردارهای ناپسندیدۀ خودش مشخص‌تر و دقیق‌تر می‌سازد، بل، این کردارها را از زندان ذهن آدمی بیرون می‌کشد و در دسترس دیگری یا دیگران قرار می‌دهد و نیز احتمالاً آدمی را با پرسش‌هایی از سوی این دیگر یا دیگران روبرو می‌سازد. از همین‌جاست که حکیم و دانشور پرآوازۀ فرانسه، میشل فوکو، بدین باور رسیده که سنت اعتراف در تمدن مسیحی، یکی از بنیادهای تمدن اروپایی را می‌سازد. انسان مسیحی از راه اعتراف مشکلی را که می‌توانست در درون آن پنهان بماند، کم از کم در قلمرو معینی علنی می‌سازد.[2] پس، بر همین اساس جای شگفتی نیست اگر دیده شود که اندیشه‌پرداز نامور فرانسه‌یی، ژان‌ژاک‌روسو، دوصد و سی و چهار سال پیش از امروز، به نوشتن "اعترافات"‌اش آغاز می‌کند و بدین‌سان، خودش را تا اندازۀ زیادی در برابر دیده‌گان همه‌گان برهنه می‌سازد. اگرچه این کتاب روسو با انتقادات و خرده‌گیری‌هایی هم روبرو شده است.[3] ولی متن کتاب بر وجود گونه‌یی از فرهنگ اعتراف در جامعۀ نویسندۀ آن دلالت می‌تواند کرد.

 

از زمان روسو به این طرف، ما گواه نگارش و انتشار کتاب‌ها و رسایل بسیاری در باخترزمین بوده‌ایم که این کتاب‌ها و رسایل، کردارها، رفتارها و حتی پندارها و اندیشه‌های ناپسندیده و نابهنجار و نیز اشتباهات نویسنده‌گان آنها را با دقت و روشنی بازتاب می‌دهند. این خامه‌زنان در واقع خویشتن را به محاکمه کشیده‌اند و در پیشگاه همگان به کارها، کارنامه‌ها و پندارهای زشت و ناروای خویشتن "اعتراف" کرده‌اند. به سخن دیگر، این نویسنده‌گان نشان داده‌اند که در جامعه‌یی زنده‌گی می‌کنند که فرهنگ اعتراف، به حیث رکنی از اخلاق عمومی جامعه، هستی دارد و پذیرفته شده است.

 

شاید لازم نباشد یادآوری شود که نکتۀ یاد شده هرگز بدین معنی نیست که در باخترزمین پنهان‌کاری و تلاش برای کتمان کارها . کارنامه‌های زشت سراغ نمی‌تواند شد. برعکس، در حالی که در این سرزمین‌ها نیز پنهان‌کاری فراوان دیده می‌شود، اما فرهنگ اعتراف هم اثرهای خودش را داشته است و گروهی از آدمیان دلیر و صاحب وجدان بیدار، با اثر برداری از همین فرهنگ اعتراف، به اعراف‌های صریح و روشنی دست یازیده‌اند و همین فرهنگ اعتراف حامی و پشتیبان آنان نیز بوده است.

 

اعتراف‌هایی از این گونه نه تنها در کار تشکل و تبلور اخلاق انتقادی و نیز پخش و گسترش اصل ارجمند انتقاد از خویشتن، نقشی مهم بازی می‌کنند، بل، پرده‌های ابهام و ناشناختگی را کنار می‌زنند، واقعیت‌ها را روشن و نمایان می‌سازند.

 

 

 

*****************

 

 

 

دو دهه‌یی می‌شود که بیداد و ستم بر سرزمین ما چیره گشته است و مردمان آن مرز و بوم در طلسم شوم و .......... درگیر مانده‌اند. در سراسر این دو دهه تاریخ ما داستان یک فاجعه بزرگ و هولناکی بوده است. فاجعه‌یی که هست و بود مردمان را یکسره از میان برداشت، نشانه‌های فرهنگ والا و تمدن را ناپدید ساخت. گروه عظیمی از هم‌میهنان ما را در کشورهای همسایه و دیگر گوشه‌های دوردست جهان آواره گردانید و سرانجام هم کشور را به مشتی از مومیایی‌های گریخته از اهرام تاریخ سپرد تا هرچه دل‌های سیاه‌شان می‌خواهد، بکنند و در آستانه هزارۀ سوم میلادی، آن سرزمین مظلوم را بکشانند در جهت ضد حرکت زمان به سوی سده‌های تیره و ظلمانی که وصف آنها را تنها در کتاب‌ها خوانده‌ایم.

 

حالا، مسئول این وضعیت دل‌آزار و نابسامان کیست؟ چه عناصر و گروه‌هایی این فاجعه را ببار آورده‌اند؟

 

اگر از زمینه‌سازی‌های دوران ریاست جمهوری محمدداود چشم بپوشیم، با یقین می‌توانیم گفت که همه تیره‌روزی‌های ما، با کودتای ماه ثور 1357 هجری خورشیدی، آغاز شدند. این تیره‌روزی‌ها با هجوم لشکر سرخ بر کشور فزونی گرفتند و دنباله یافتند و با پیروزی به اصطلاح "انقلاب اسلامی" به اوج رسیدند سرانجام هم همین "انقلاب اسلامی" بود که فرزند ناقص‌اخلقه و شرارت‌پیشه‌یی چون طالبان کرام را زائید و به جان مردم انداخت.

 

اکنون با اینکه همه چیز مثل خورشید تابان روشن و هویدا است، و با اینکه واقعیت‌ها-از جنایت‌های حزب دموکراتیک خلق گرفته تا تبه‌کاری‌های تنظیم‌های "اسلامی" همه نمایان و آفتابی شده‌اند، باز هم می‌بینیم که نه رهبران حزب دموکراتیک خلق و نه امیران و فرماندهان تنظیم‌های "اسلامی"، هیچ‌کدام- مسئولیت این فاجعه هولناک را به دوش نگرفته‌اند و به کارها و کارنامه‌های سیاه و شیطانی‌شان اعترافی نکرده‌اند. این رهبران، امیران و فرماندهان، نه تنها به آنهمه سیاه‌کاری‌هایشان اعترافی نکرده‌اند، بل، با پرروئی و سنگدلی تمام، به آن کارنامه‌های شوم و شرم‌آور هنوز هم می‌بالند و مینازند. چنان‌که -به گونه مثال- یکی از رهبران حزب دموکراتیک خلق پس از این همه سال، باز هم در باب فرمان‌های آنچنانی دورۀ تره‌کی-امین فخرکنان می‌گوید: "شاید در تاریخ افغانستان آن فرامین بی‌مثال باشند.[4] البته این سخن درست است، تنها این عضو دفتر سیاسی آن روزگار حزب دموکراتیک خلق، فراموش کرده است که به موشک بستن شهر کابل از سوی گلبدین حکمت‌یار نیز، در تاریخ افغانستان بی‌نظیر بود و کارنامه‌های "طالبان کرام" هم در تاریخ افغانستان مثل و مانندی نداشته‌اند.

 

و باز هم بگونه مثال یک افسر بلندپایه جناح پرچم می‌گوید که چون در شب 27 دسمبر سال 1979، سخنرانی ببرک کارمل از رادیو پخش شد و او از "نابودی فیزیکی حفیظ‌الله امین" سخن گفت، "اشک سرور و خوشحالی اکثر باشنده‌گان کشور خاصه مردم ستمدیده کابل را .......... بی‌اختیار سرازیر ساخت.[5]

 

بنده به یاد دارم-و یقیناً هموطنان نیز به یاد خواهند داشت، که مردم کابل، آنشب را با دلهره و اضطراب بیدار ماندند و چون صبح به خیابان‌ها برآمدند و سربازان موی‌زرد و چشم‌کبود را، کنار تانک‌ها و زره‌پوش‌های‌شان دیدند، درد و غصۀ سنگینی را در دل احساس کردند، و بی‌جهت نیست که هنوز دو ماهی از این رویداد نگذشته بود که همین باشنده‌گان شهر کابل به خیابان‌ها ریختند و در برابر آن وضعیت، سخت ستیزه و پرخاش نشان دادند و نیروهای دولتی و اعضای حزب، خشمگینانه بر آنان آتش گشودند.

 

به همین گونه امیران، رهبران و فرماندهان تنظیم‌های "اسلامی" نیز به جای آنکه از آدم‌کشی‌ها، تبه‌کاری‌ها و ویرانگری‌هاشان سخن بگویند و به این سیه‌کاری‌ها اعتراف بکنند، از فروریختن دیوار برلین گپ می‌زنند و این رویداد را از شهکارهای خودشان به شمار می‌آورند.[6]

 

 

 

*****************

 

 

 

یادآوری این واقعیت‌ها نشان می‌دهد که ما با فرهنگ اعتراف بیخی بیگانه بوده‌ایم و هنوز هم بیگانه هستیم. هیچ‌یک از کسانی که بار تباهی کشور و رنج و گداز مردمان آنرا بر دوش داشته‌اند، شاید هرگز بدین فکر نیفتاده باشند که اعترافی بکنند و بخاطر کرده‌های‌شان از مردمان کشور پوزش بطلبد. این رهبران، امیران و فرماندهان، اگر به اعتراف نوع باخترزمینی دست نیازیده‌اند، آیا گاهی به اعتراف نوع خاورزمینی خودمان، یعنی "توبه" و "انابه" به درگاه خداوند روی آورده‌اند؟ من که باورم نمی‌آید، شما چطور؟*

 

پایان  

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

 

 

 

[1] روشن است که هم خواجه عبدالله انصاری (394-481 ه ق) و هم شیخ عبداقادر گیلانی(471-561 ه ق) از بزرگان عرصۀ عرفان اسلامی بودند و توبۀ آنان هم –به گفته خواجه نصیرالدین طوسی- توبۀ اخص است که ویژۀ اهل سلوک باشد، من تنها برای روشن شدن مسأله، این نمونه‌های کلاسیک را برگزیدم، این نوشته با راه و روش بزرگان سر و کاری ندارد که آنان را شیوه و طریقت دیگر باشد

 

[2] دیده شود: ناصر کاخساز، "یادها و خیال‌ها" ماهنامۀ علو جامعه شمارۀ 170 ص 20 واشنگتن.

 

[3] دیده شود: مسعود بهنود، " باید این کتاب را بایکوت کرد" مجله بخارا شماره پنج تهران 1378

 

[4]  "خاطره‌ها و تحلیل" (برنامه تاریخ شفاهی رادیو بی‌بی‌سی) ص 100، مرکز انتشاراتی صبور، پیشاور، زمستان 1377

 

[5] استر جنرال محمد نبی عظیمی، "اردو و سیاست در سه دهۀ اخیر افغانستان"، ص 226 سباکتابخانه، پیشاور 1376

 

بنده این کتاب جنرال عظیمی را- چنان که شماری از هموطنان کرده‌اند- یک‌سره مردود و محکوم نمی‌دانم، بل، بدین باور هستم که علی‌رغم نکته‌های نادرست، مبهم و جانبدارانه‌یی که قصداً یا سهواً در این کتاب راه‌یافته‌اند، خوانندۀ واقع‌بین، تصویرها، مسائل و صحنه‌های بسیاری را در این کتاب سراغ می‌تواند کرد که در کار فهمیدن و شناخت رویدادهای دو دهۀ اخیر کشورمان سودمند توانند بود، وانگهی کتاب بی‌عیب و نقیصه کدام است؟ 

 

[6]  باز هم خانه صبغت‌الله مجددی آباد که باری در سال 1371 هجری خورشیدی، در نماز جمعه‌یی –با اشاره به کارها و کارنامه‌های مجاهدین در کابل- خطاب به باشنده‌گان پایتخت، چیزی شبیه این جمله را به زبان آورد: "ای مردم من از شما می‌شرمم!" و نیز قوماندان عبداحق باری گفته است: "واقعیت اینس‌که ما همه اینجنت خارجی هستیم!" و این گفته او همان وقت در شمارۀ سی‌و‌یکم جریدۀ کاروان ص14 چاپ کالیفرنیا نشر شد.

 

 

 

*- این نبشته از شمارۀ نهم سال 1377 خورشیدی ، فصلنامۀ رنگین اقتباس گردیده است .

برگرفته از سايت خوشه