ناتور رحمانی

08-08-08

 

ای جان من فدايت ....

 

روزگاری بدی است ای عزيز، ستم بيداد ميکند، گرسنگی علف ميخورد، تندباد يأس برگ وبار فرو ميريزد، لاشخورها به دهل ميان تهی مينوازند و صدای عوام فريب آزادی فريب خورده ها را دچار پريشانحالی و سرگردانی ميسازد، فرزانه ها بسته به زنجير، مگر ديوانه ها و زنگی های مست ديوانسالار اند، بزرگترين دروغ قانون و زشت ترين صدا صدای حقيقت است، دوشيزه های نابالغ و کودکان مورد تجاوز قرار ميگيرند، سلطان بی نظمی های بزرگ به همه اين رويداد ها از عقب شيشه های عينک سياه محافظ ها يا از ورای شيشه های ضد گلوله موترش خاموشانه نگاه ميکند ...  در بيغوله های مرداب زای اين سرزمين اشک مهتاب فروميريزد و محبت به انسان گِل آلود ميگردد .

تو کجايی ای دوست که نياز مبرم به سلام راستينت دارم و به گرمای پُراز محبت دست هايت، بيا وبرايم از بوی گندم، ازعطر صداقت، از صدای آزادی و از حلاوت عشق بگو، بگو تا هراس و اضطراب را در کنج ويرانه های زندگی زيرخاک نمايم، آنگاه صد دهان بخندم، بخندم به شوخی های زشت روزگار ....

ميدانی ای عزيز ؟ درين ديار هرلحظه حقيقت را بدار ميکشند، وخودشان درعقب واژه های رنگ باخته ای سراپا دروغ پنهان ميشوند، ببين وقتی پسرفرهنگ بی فرهنگ ميگردد و اسماعيل راستی را ذبح مينمايد، ارواح عاصی حاميان کذاب حسرت زده می بينند که بازهم چهارخط و چهارگوشه مُلک جوشان از نفس گرم مردم است، آنگاه رذيلانه باخود ميگويند : هرکار ميکنيم خط زندگی اين ملت ( تمام شدنی ) نيست، اين بدبخت های گورکن نميدانند که اصالت اين ناتمام بودن ( کامل ) شدن هستی است، مثل خود زندگی، مثل طبيعت، عشق، آزادی، خيال و ....

يارجانی ! ما بدترين روزگار را تجربه ميکنيم، شايد زمانی پيکان از جرأت بدرآيد، مگر آزار آن بدل ميماند

گذر روزها مرهمی برای دل های دردمند ما نيست، زيرا روز بدتری در پی دارد، آنها به اين انديشه اند که بايد از ملت پوست کشيد، زيرا جز پوست چيزی برای آنها نمانده است، به اين دليل روز را و روزگار را بکام همه تلخ ميسازند .

وحشت ميکنم وقتی می بينم ستم پيشه های حريص بخاطر تصاحب چيزی، يا تحقق بخشيدن بمرام پليد شان محبت را سنگسار ميکنند، آن محبتی را که برسنگ خارا اثر دارد، اين بيدادگران دهان باز نکنند جز برای دروغ گفتن که تلاش مذبوحانه بود برای مسموم ساختن روح حقيقت، اين خودفروخته های آلوده دامان با ايجاد فضأی اختناق و وحشت مردم را مجبور ميسازند تا کلام حقيقت و حقيقت خواهی را با سرانگشتان زخمی به ديوارهای خون آلود دستگاه استخبارات ( دهشت ملی ) بنويسند، تا سوژه خنده آوری باشد برای ارگانهای دفاع از حقوق انسان، يا برای شکنجه گران چهار تيپ چهار دور سياسی، مضاعف با ( کرزيست ها ) ميدانی عزيز همه اينها يکرنگ و يک شکل اند، آدمکشان قرن بيست ويک را ميگويم، اينها علامت ويژه نانجيب بودن را با افتخار با خود حمل مينمايند .

جان جانی ! نميدانی چه هنگامه ای برپاست، شيطان بزرگ، استعمارگر جهانی با همدستی ياران استثمارگرخويش در قلمرو ما يک سيستم ( خرشترپلنگی ) را بنياد نهاده است که ارکان آنرا جنايتکارهای حرفوی، قاچاقچی های مواد مخدر، دلال های اسلحه، جاسوس ها و غارتگرهای کارکشته تشکيل ميدهد، اينها هرکدام در خيانت و جنايت به مردم و ميهن، بيدادگری وستم، اعدام حقيقت و انسانيت، تاراج و تجاوز دست بلند و کارنامه های ننگين دارند، اينها به اساس اقتضای منافع خويش برای خوش خدمتی و آستان بوسی اربابان خود همديگر را زير پای مينمايند، مگر در تحاشی از شرافت وبی ريشه ساختن دانش و دانشمند همدست اند، زيرا ميخواهند جاويدانه شب باشد و شب پرستان، خاموشی باشد و آرامش دجالان ....

ای عزيز ! من ميخواهم تو برای هميشه و انوشه روح آزاد و وجدان بيدار داشته باشی، هرگز آنها را در گرو نفس مگذار و برده جسم مساز، حتا اگر جهانی را برايت ببخشند، زرخريد دون همت های دوران مشو، هيچ گاهی کلام و قلم خود را برای دروغ و بهتان مفروش، راست باش و راست بگو، مثل روز، مثل خورشيد، مثل عشق، مثل آزادی .

جان دلم ! ميخواهم با همان قلم و کلام که تنها تراست بشارت دهی به زيبايی، نيکی، همبستگی، آرامش، صلح و انسانيت، با خامه و سخن خويش حامی  مردم ضعيف، تسلی بخش غصه دار ها  و تيغ بران بگردن ستمباره های زمان باش .

ای جان من ! ميدانی اگر انسان رسالت اش را بداند و بدان عمل نمايد، باخرد و ماهيت انسانواره اش، با دگرانديشی های جهان سازش چراغی در ذهن و مشعلی در دست خواهد داشت، او ميتواند دخمه های تيره و تاريک زندگی را روشن نمايد، او ميرود تا بجای وسوسه های تاراج و تجاوز به محبت، همکاری، صلح و همزيستی مسالمت آميز بيانديشد که آرزوی همه مردم دنيا است، سوا از انديشه مرزها و نژاد ها، قوم ها و قبيله ها ....

ای جان من فدايت !

خاردرپا،  باربردل،  يارپنهان،  کار زار

با چنين محنت، تحمل درجهان، ما کرده ايم

                 

                                        « هادی رنجی »