نادر نظری 2 آگست 2008

 

نقدی بر مقاله  «سخني چند بر ابهام زدايي»

 

 با سلام خدمت دوستان عزیز!

ابتدا از نویسنده مقاله «سخني چند بر ابهام زدايي...»  تشکر می نمایم که پیرامون نقد اینجانب مطلب نوشته است. از نظر اینجانب نوشته مذکور با مقاله «روشنفکران نیروی معنوی جامعه» که هادی جان با هنر نوشته است، تفاوت فاحشی دارد. این تفاوت نه تنها از نظر سبک نویسندگی ادبیات خود را نمایان می نماید، بلکه از نظر سطح و سویه دانش واطلاعات عمومی نیز با نویسنده مقاله «روشنفکران نیروی معنوی جامعه» نیز قابل رویت است. بهرصورت اگر این نوشته متعلق به ایشان باشد، حق دارد که تخلص اش را باهنر گذاشته است. زیرا در طول یک ماه اگر آدم  در زمینه ادبیات و نویسندگی چنین رشد فکری ای نداشته باشد، دیگر با هنر نیست! بهر حال از  تفاوت سبک ادبیات مقاله قبلی و جدید ایشان میگذرم و بر تحلیل های نویسنده  مکث می نمایم .

ابتدا از بحث های دینی صرف نظر میکنم. زیرا منابع اطلاعاتی نویسنده از تاریخ دین و مذهب ، همان  کتابهای مثل از آدم تا خاتم است که با علم تاریخ امروز جور در نمی آید.

تعریف نا درست از ایمان

نویسنده مقاله «سخني چند بر ابهام زدايي...»  واژه ها را در قاموس معانی و مفهومی  که دراجتماع رایج است ازش استفاده نمی کند بلکه سعی مینماید به آن معانی و تفاسیر تخیلی بدهد. تو گویی نویسنده از یک کره دیگری آمده که با زبان و واژه های معروف و رایج مردم مشکل دارد. وی مبحثش را پیرامون ایمان تفصیل داده اما نتوانسته یک درک درست و جامعی از واژه ایمان داشته باشد.

ایشان از یک واژه  بسیار عام ایمان، فرمول لاینحل قضا و قدر ساخته است. ایمان از نظر قاموس لغوی اعتقاد داشتن، باور داشتن، ایمان داشتن است. اما برای امر و منظور روشن و مشخص. ایمان هرگز یک پدیده عام و جامع المطلق نیست تا انسانها را به دو گروه با ایمان و بی ایمان تقسیم نمائیم. همینطور کار برد ایمان تنها بر اعتقادات دینی انسانها استفاده نمی شود بلکه عرصه های دیگری از عریزه های روحی روانی را نیز احتوا می نماید. اگر نویسنده تحلیل هایش را از بتن زندگی اجتماعی تجزیه و بررسی میکرد میدانست که واژه ایمان بر ترس و بزدلی و بی عرضه گی نیز دلالت می نماید. همچنان شخصی که حرص و آز و بخل داشته باشد نیز او را بی ایمان خطاب می نمایند.

همینطور باور و یقین و اعتماد به یک پدیده را هم ایمان میگویند. من وقتی انگشتانم را به دکمه های کی بورت فشار میدهم نه تنها باور و یقین دارم که حروف های فارسی را در صفحه الکترونیک به لغات و جملات تبدیل می نمایم بلکه ایمان بسیار قوی و راسخ دارم که از آن یک مقاله خواهم نوشت. لذا تا این مقطعی از باور مشخص خود من ایمان دار محسوب میگردم ولی این ایمان داری من، باقی عرصه ها، فعالیت ها و باور های اعتقادی ام را در بر نمیگردد. مثلاً من مثل شما یقین و باور ندارم كه پيامبران  كساني بودند كه انديشه هاي شان را در خدمت كساني قرار دادند كه هيچ علاقه بدانستن نداشتند، لذا درین مقطع من بی ایمان محسوب میگردم. پس دیده می شود که ایمان برای انسانها نه یک پدیده قایم بذات است و نه قایم به نفس. یعنی انسانها در یک مقطعی از  نظام ارزشی شان به خیلی از مسایل اعتقاد و ایمان دارند و به جمعی دیگر باور و ایمان ندارند. این است تعریف بسیار ساده و روان از دید گاه مردم در مورد ایمان.اما نویسنده مفهومات را از درون مناسبات زندگی اجتماعی نمیگیرد بلکه دوست دارد از لابلای کتابها بگیرد. خیلی خوب این بار ایمان را از فرهنگ لغات دهخدا برایش می آورم اما متاسفانه و یا خوشبختانه که دهخدا نیز این واژه را از همان مفهوم و تعریف اجتماع گرفته است که نمی توانیم دل نویسنده را خوش کنیم.

دهخدا ایمان را هم دینی معنا میکند و هم غیر دینی ببنید:

اعتماد کردن، تصدیق کردن، کسی را گرویدن، به او و قبول شریعت وی کردن، تصدیق کردن کسی را و در انقیاد او در آمدن، باور داشتن، اعتقاد کردن مقابل کفر.

وقتی از ایمان صحبت می شود هم حوزه مفهوم آن مشخص میگردد و هم موقعیت مومن. لذا اگر بگوئیم زاهد میسه شخص با ایمان بود، روشن می شود که ایمان او در تقوا و عبادتش بوده است نه در اعتماد به نفس او و پشتکار به زندگیش. همینطور وقتی از ایمان پیامبران صحبت می شود بار باور های مذهبی او برجسته میگردد اما در مورد انشتین اینطور نیست. اگر گفته شود که انشتین شخص با ایمانی بود، دلالت بر اعتقاد داشتن او به دین و مذهب نیست بلکه بر باور و اعتماد او بر علم و دانشش بوده است. من هم میگویم که ايمان شاهراه كليد تحقيقات علمي است اما درین جا اگر انشتین چنین حرفی را گفته باشد منظورش از ایمان، بخدا و ایمان دینی مذهبی نبوده است  بلکه ایمان داشتن او به اعتماد به نفس و حقیقت های علمی بوده است. در مورد انشتین بعداً سخن خواهم گفت.

 نویسنده مقاله«سخني چند بر ابهام زدايي...» بی مهابا چنین فیر می نماید:

«در قرن بيست و بيست يك  كه دانشمند و متفكر بزرگ اين عصر انيشتين است كه معتقد است كه باتكيه بر ايمان داري خاص كه به خدا داشته بزرگترين كشفيات كه امروز بشر تا  هنوز  در زمرۀ كشفيات علمي ديده است مساله نسبيت انشتين است و ي ميگويد :

مگر دانشمند كه مي گو يد مفهوم  ايماني مخالف انساني است كيست؟ و چه نوع ايماني است؟

البته در قرون وسطی که علم روان شناسی هنوز ظهور نکرده بود و جامعه جز به سنت های و بار های دینی فکر نمی کرد، مفهوم ایمان عمدتاً در قالب تعریف های اعتقادی خود را برجسته میکرد اما در عصر فعلی  حوزه تعریف ایمان انکشاف یافته که تنها بر اعتقادات دینی منحصر و محدود نمی شود. بحث ایمان را درین جا با شعر ناصرخسرو خاتمه میدهم:

اي فضولي تو چه داني که چه بوده است ايمان

چون تو دل در طـلب طاعت و ايمــان ندهـــي

 

حال که تعریف ایمان تا حدودی روشن شد، می پردازم که چرا این مقوله با تعریف انسانیت در تضاد است.

نویسنده در مورد ایمان قضاوت می نماید:

 

«به نظر بنده واژه  ايماني هيچگاه مخالف انساني  نيست و نبوده است ، بجز از ايمان هاي انحرافي كه اگر انحرافي است اصلا ايمان نيست».

واژه ایمانی درست از همین نقطه قضاوت حرکت شما بسوی تحلیل مذکور، مخالف انسانی است. چرا که شما به مجموعه ای از انسانها ایکه به اعتقادات دینی شما باور و ایمان ندارند میتازید و ایمان آنها را انحرافی خوانده و میگوئید که اگر انحرافی است اصلاً ایمان نیست!

به این ترتیب از نظر شما ملیونها نفر که مثل شما نمی اندیشند هم منحرفین ایمانی محسوب میگردد و هم بی ایمان. تازه اگر عده ای ازین انسانها اول معتقد به ایمان دینی مذهبی شما بوده اند که بعدا بنا به دلایلی از آن پشت کرده اند؛ شما بعنوان یک شخص با ایمان شیعه؛ با وی چگونه برخورد میکنید؟

پاسخ این است که اگر برای شما اعتقاد داشتن به ایمان دینی مذهبی تان اولویت دارد که باید با وی قطع رابطه کنید و تازه از مراجع شرعی بخواهید تا فتوای مرگ او را صادر کند. اما اگر بگوئید که نه شما کاری به اعتقاد و ایمان فرد مذکور ندارید، پس ایمان خود تان درین جا سُست خواهد شد و از جمله منحریفی ایمانی محسوب خواهی شد.

مثال مشهور دیگری میزنم. شخصی بنام عبدالرحمن در چند سال قبل دین مسلمانی اش را به مسیحیت عوض کرد که در رسانه ها انعکاس یافتند. شما بعنوان یک فرد با ایمان شیعه وی را نکوهش و مذمت کرده اید که چرا دینش را رها ساخته یا اینکه بعنوان یک اومانیست انسان گرا انتخاب دین و مذهب را برای افراد و از جمله مسلمانان به رسمیت می شناسید؟ اگر معتقد باشید که کاری به باور و انتخاب دین جدید او ندارید ایمان خود تان را خدشه دار ساخته اید اما اگر بگوئید او غلط کرده که دینش را رها ساخته است، در همین جا است که داشتن ایمان دینی مخالف انسان و حقوق انسانی بوده  و هم ردیف جلوه  دادن این واژه ها از جانب شما نا درست است.

باید روشن بسازم که برای کسانی که به حقوق انسانی ارزش و اهمیت قایل است، اعتقادات دینی ایمانی انسانها از نظر آنها در ردیف دوم جا دارد. یعنی اینکه انسان برای آنها ارجحیت دارد؛ خدا کند که عده ازین انسانها بقول شما ایمان انحرافی داشته باشد و مشغول پرستش و ستایش سنگ و کلوخ، یا بت مخروبه با میان باشد.

در رابطه با ولتر عجالتاً عرض شود که ایشان یکی از پیشگامان نهضت روشنگری دینی نبود بلکه یکی از پیشگامان نهضت روشنگری ضد دینی و یکی از چهره های برجسته آزادی بیان و عقیده بود.

نویسنده باید بداند که  دانشمندان، خرد گرایان، روشنفکران هم از قرون وسطي كه ايمان را در جهت مخالف عقل قرارميدادند و هم درهمین زمان قرار میدهند. من بعلت حجم زیاد این نوشته؛ از پرداختن آن انصراف میکنم.

تعریف ذهنی گرایانه از مفاهیم و مقولات

جامعه انسانی برای شناخت شان از اشیا و پدیده های طبیعی و اجتماعی یک تعریف و مقیاس معین انتخاب نموده و برگزیده اند. بر اساس این معیار استاندارد جهانی، ما از طبقه، قشر، لایه های اجتماعی و همینطور از موقعیت های شغلی افراد و اقشار  یک تعریف مشخص داریم. ولی نویسنده مثل اینکه با این مقیاس و معیارها آشنایی ندارد. این بی اطلاعاتی نویسنده ما را متیقین می نمایند که نویسنده یا در مدرسه های دینی تحصیل کرده و یا هم از مواد مطالعاتی کتاب های دینی استفاده نموده است. زیرا مواد مطالعاتی دینیات بیشتر بر ذهنیات یا روحیات توجه دارد تا بر واقعیت های مادی.

کسانی که در معارف تحصیل می نماید، اولین چیزیکه برای شان می باید حل شود تعریف است. حال چه تعریف مضمونات و کتابها باشد و چه تعریف مقولات و پدیدهای اجتماعی. بیشک اگر چنین تعریف مشخص و روشنی وجود نداشته باشد  و ما از مفهوم و مقولات یک تعریف نداشته باشیم میتوانیم تمامی مقولات را تفسیر و توجیه کنیم. بطور مثال برده و بردگی یا برده داری که یک پدیده مشخص و شناخته شده علمی، تاریخی و اجتماعی است را میتوان به طُرق مختلفی توجیه کرد. مثلاً می شود گفت احمد که روزانه بیش از هشت ساعت مشغول بازی های کامپیوتری است؛ برده بازی های انترنتی شده است. پس احمد نیز برده محسوب میگردد که طبق نظر شما نباید مقوله برده را صرفاً در تعریف اجتماعی آن خلاصه کرد. با توجه به توجیهات فوق پس در عصر فعلی نیز برده داری وجود داشته و مثل احمد ملیونها نفر برده می باشند!

اگر یک معارف دیده ای از کار و کارگر بحث کند تعریفی برای این مقولات دارد اما برای یک روحانی که بیشتر با روح و روان سر و کار دارد دیگر برایش تعریفی معنا ندارد. اگر منتقدی اعتراض کند که نویسنده از کارگر درک صحیحی نداشته است، فوراً این نویسنده روحانی ما در جواب می نویسد که منظورش از کارگر این کارگرانی نبوده که در امر تولید اشتغال دارند بلکه منظورش از کارگران آخند ها را نیز در بر میگیرد. چرا که آخند ها نیز بنوعی فعالیت دارند و همین نویسنده روحانی ما شاید هر فعالیت و از جمله تماشای فلم را نیز کار معرفی کند. چرا که وی مقید و موظف به تعریف معین و مشخصی از کار و کارگر نیست. ببنیم ایشان چه تعریف من در آوردی ای از برده  و شرک ارایه میدهد:

 «مفاهيم شرك و بردگي نيز چون مفاهيم ديگر در يك بعد شان خلاصه نمي شود و چند وجه دارد كه يكي از آنها برداشت شما است كه من در معني ديگري بكار بردم ، چنانچه مفهوم شرك تنها يك مفهوم مذهبي نيست كه مفهوم اجتماعي و جامعه شناسي نيز هست وبردگي نيز يك مفهوم تاريخي نيست كه امروز بغير از بردگي كه در دوره خاص تاريخي بردگي استعمال ميشد...»

آقای نویسنده! یا اینکه شما دروازه اسکول را هیچ ندیده اید و مقاله را بشکل داوطلبانه بنام با هنر نوشته اید و یا از دانشگاه بعنوان یک پوشش استفاده میکنید تا درس های مذهبی ات را به پیش ببرید. کسیکه معارف دیده باشد بعید است چنین بحث کند و واژه ها و اسامی اقشار اجتماعی و مفاهیم و مقولات علمی تاریخی را از دلش معنا کند. درین صورت تمامی پدیده ها را میتوان توجیه کرد. چون یک تعریفی وجود ندارد!

باید بیاموزید که هم بردگی یک مفهوم تاریخی است و هم دهقان و کارگر. این چند پهلو و چند وجه تعریفات برای مقولات، به درد بحث های حوزه وی میخورد. شما چون در مسایل مذهبی در تفسیر و توجیه دست باز دارید، در مسایل اجتماعی ایکه از زبان علم ساینس بحث می شود نمیتوان مفاهیمی که دارای یک تعریف علمی است، توجیه سازی کرد.

تمامی اسم گذاری ها و گزینه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، تاریخی، اقتصادی و فلسفی و طبیعی، بر بنیاد یک تعریفی که در رشته خودش صورت گرفته مورد شناخت و ارزیابی قرار میگیرد. لذا شما نمیتوانید «نجار» را خارج از هویت قشری و اجتماعی اش معرفی نموده و و قتی کسی اعتراض کرد در جواب بگوئید که منظور تان از نجار، تعریف اجتماعی نبوده بلکه نجار را به کسی نیز میگوئید که دروازه و کلکین خانه آخرتش را نیز بسازد! به ادامه آن استدلال کنید که دیگران صرفاً معنای مادی آن مقوله را درک کرده و این شما هستید که برایش معنای معنوی یا ذهنی می بخشید.

علم ساینس مثل علم الاهیات بر تفسیر و توجیه استوار نیست بلکه بر فرمول متکی است و ما با استفاده ازین علم از برده و کارگر یا از شرک تعریف مشخص و استاندارد شده ای داریم که خوشبختانه این علم از توجیه گری روحانیون مصئون مانده است وگرنه بقول آصف اکبری شما پس از 1400 سال نیز دست از توجیه بردار نیستید و میخواهید خلقت کائنات در شش روز را با انفجار بزرگ توجیه کنید. آنهم پس از 14 قرن!

نویسنده ما درینجا بعنوان یک اومانیست ظاهر می شود و انسانها را از دید گاه جهان بینی انسان گرایی اتنرناسیونالیستی  مورد شناخت قرار میدهد. بخوانید:

«وقتي نژادهاي را در جهان و يا طبقاتي را در جهان برا ساس منزلت اجتماعي در نظر ميگيريم به نوعي شرك طبقاتي و اجتماعي را در كار خويش دخالت داده ايم و اگر همه انسانها را بدون درنظر داشت فرقه ،سمت ، نژاد ويا مذهب خاص درنظر بگيريم به نوعي از ديدگا توحيدي ويگانگي نگريستيم».

من نمیدانم که توجیه نویسنده درین باب چه چیزی را میخواهد اثبات کند. ایشان از یک جانب میگوید که انسانها را نباید بر اساس فضیلیت اجتماعی مثل نژاد، طبقه،فرقه، سمت، و مذهب در نظر بگیریم. چرا که این برخورد از نظر ایشان شرک است نه یک دیدگاه توحیدی!

خیلی خوب ما نیز با این دیدگاه شما موافقیم اما از ایشان سوال می نمایم که آیا مقید نمودن انسانها بر اعتقاد داشتن به توحید یا تک خدایی کجایش فضیلیت دارد؟

وقتی شما از انسانها بخواهید تا چند خدایی نیاندیشند بلکه تک خدایی بیاندیشند، درینجا چه فضیلیتی را از آن خود کرده اید؟ مسلم است که اعتقاد تک بُعدی توحیدی یا یک خدایی را. خوب این اعتقاد تک بُعدی خودش نقض حقوق انسانی، یعنی نقض چندین اعتقادی یا کثیر الاعتقادی نیست؟ و شما چرا با چند خدایی یا متنوع پرستی مشکل دارید؟ چرا نمیگوئید بلا به پس تان هر چه را پرستش کردید از نظر من همان انسان هستید که نباید میان تان تبعیض قایل شد؟

ازین گذشته درک یک توده عوام به مراتب روشنتر از درک یک روحانی توجیه گر است. یک فرد بی سواد شرک را شریک قرار دادن برای خداوند میداند اما ایشان می نویسد:

« شرك انواعي دارد كه عبارت اند از شرك نژادي، شرك طبقاتي و شرك خوانوادگي»!

اگر از ایشان پرسیده شود که شما لطف نموده طبقات را تعریف کنید تا ما شرک طبقاتی را خوبتر بفهمیم. ایشان در جواب خواهد نوشت: طبقات تعریف خاص تاریخی ندارد و میتوان آن را از زاویه های گونه گونه تعریف و توجیه کرد!

آقای نویسنده، برای ما طبقات یک تعریف بسیار بسیار مشخص و روشنی دارند که ما آن را بر مبنای برآمد و ظهور تاریخی آن تعریف می نمائیم. در زبان ما هیچ پدیده خارج از تعریف تاریخی قرار ندارد. چه رسد بر اینکه بردگی مفهوم تاریخی نداشته باشد.

نویسنده ما حکم میکند:

«بايد ياد آور شد كه درست است كه بالاخره نظام برده داري كه شما از آن ياد ميكنيد با پشتوانه همين برده ها و يا ستم ديده ها بر انداخته شدند اما ايده اين تفكر را روشنفكران درزهن اينها تداعي كردند وهمين روشنفكران بودند كه براي اين برده هاي خوگرفته به بردگي و ستم پزيري ايده ازادي را دادند».

اول اینکه نظام برده داری با پشتوانه برده ها نه بلکه توسط برده ها بر انداخته شد. تازه ایده مبارزه علیه نظام برده داری را روشنفکران در ذهن آنها تداعی نکردند بلکه برده ها با مبارزه شان روشنفکران برده را در درونش پروراند.

اینکه نوشته اید اسپارتاکوس از طبقه اشراف بوده حقیقت ندارد. اسپارتاکوس نه تنها خودش برده بود؛ بلکه از پدر پدر برده زاده شده بود. من نمیدانم شاید شما اشراف را صد رقم تعریف و توجیه کنید ولی از نظر ما اسپارتاکوس از طبقه اشراف نه بلکه از طبقه برده بود.

در مورد اینکه نوشته اید تک ستاره ها هستند که جهان را تغییر میدهند نیز غلط است. تک ستاره ها یا قهرمانان هیچ جامعه را تا هنوز تغیر نداده اند. این توده های زحمتکش و مردم است که جهان را تغییر داده و هم چنان میدهند. این بینش شما ناشی از همان بینش ایده آلیستی مذهبی است که به مردم کم بها میدهید و به قهرمانان زیاد. تک ستاره ها یا قهرمانان توانسته یک سلسله آشوب های در سطح کشوری و جهانی بر پا کند اما هرگز نتوانسته مناسبات اجتماعی را تغییر و تحول دهند. تازه در پس همین آشوب ها نیز توده های مردم یا از جبر یا از نا آگاهی بوده اند. جامعه برده داری و فئودالی را تک ستاره ها تغییر ندادند بلکه برده ها و دهقانان تغییر دادند. انقلاب کمون پاریس، انقلاب 17 اکتوبر، و انقلاب چین را که سلطه و مناسبات سرمایه داری را چند صباحی زیر سوال بردند؛ تک ستاره ها تغییر ندادند بلکه زحمتکشان بودند که آن را متحول کردند. تک ستاره هایی مثل هتلر، بوش و بن لادن جامعه را تغییر ندادند و نمیدهند بلکه بر همین مناسبات ستم گرایانه میخواهند سوار قدرت شوند.

در سطح روشنفکری نیز  که از جمله گاندی ولوتركينگ را مثال زده اید؛ این هر دو فرشته های صلح خواهی نظام بورژوایی بودند و چنین پیام را حمل می نمودند که اگر نظام های استعماری شما را با سرنیزه قلع و قمع میکنند شما دست به خشونت نزنید بلکه با دسته های گل از ایشان پذیرایی کنید تا فلسفه جنبش عدم خشونت به تثبیت برسد.

آمال گرایی در مورد روشنفکر

نویسنده ما می نویسد:

«...اگر چنين شخصي را كه در بند منافع خودش گرفتار آيد و در بند تعصبات قومي و سمتي گرفتار آيد ديگر ما اسم روشنفكر را برآن شخصيتي اطلاق كرده نمي توانيم ، بلكه بهتر است وي را مقلد بگوييم  تا روشنفكر».

اگر اشخاصیکه در بند منافع تعصبات قومی و سمتی گرفتار آید و بعنوان یک نظریه پرداز در جامعه مطرح شده آوازه روشنفکری کسب کند؛ او را باید روشنفکر خطاب کرد اما نه از جمله روشنفکران ایده آلی و مترقی بلکه از مجموعه روشنفکران ارتجاعی. زیرا ما در جامعه زندگی میکنیم و مقولات و مفاهیم مان را از جامعه کسب می نمائیم نه از دنیای تخیلات و انتزاعات.

اشخاصیکه افکارش در ورای جامعه جولان میکنند، آمال های ذهنی و آرزوگراینه برایش پرورانده و خلق می نمایند. آنها طالبان را طالب اصلی، گروهای جهادی را مجاهدین واقعی و روشنفکران حاضر در صحنه را روشنفکر حقیقی نمی خوانند. زیرا آنها این اقشار را در هویت اجتماعی تاریخی شان نمی شناسند بلکه در هیئت یک تخیل ذهنی گرایانه و آمالی شان جستجو می نمایند.

چهار سال قبل که در یکی از مهمانخانه ایالت کلاگینفورت اتریش زندگی میکردیم، تعداد 36 نفر افغاستانی اسکان داشتیم که از جمله آنها یک نفر مقام دگروال را داشت و یکی هم انجنیر را. در یکی از روز ها که دگروال با یکی از هموطانش گلاویز شد، عده ای به غیبت کردن او شروع کردند که این فرد دگروال واقعی نیست. از آنها سوال کردم که شما یک روز انجنیر را میگوئید انجنیر اصلی نیست اما امروز میگوئید دگروال دگروا ل واقعی نیست. پس آنها چگونه باید باشند؟ بدیهی است که آنها جواب قانع کننده ندارند و مثل نویسنده ما یک قهرمان ذهنی از اشخاص می سازند و آمال های شان را در وجود این افراد ترسیم و تجلی می نمایند.

نویسنده باید بداند که ما  واقعیت های اجتماعی را آنطوریکه که هست می شناسیم نه اینکه خارج از بتن جامعه در تخیل زندگی کنیم و بگوئیم که این افراد  را ما بعنوان روشنفکر قبول نداریم.

ایشان می نویسد:

«اشخاصي چون ولتر در نهضت پروتستانتيسم  يا نهضت اصلاح ديني در غرب كه نقش روشنفكري را بخوبي ادأ نمود، گاندي ونهرو در هند كه هر دو را مي توان هم رهبر سياسي وهم روشنفكر قلمداد كرد، دكتر علي شريعتي در ايران كه جريان روشن انديشي را بوجود آورد و تا آخر براساس مرام انساني كه داشت وفادار ماند و مارتين لوتركينگ در امريكا بر عليه تبعيض عليه سياپوستان كه در حقيقت رفع تبعيض عليه انسانيت است وفا دار و ثابت قدم و موثر افتاد كه همه اينها وصدها انساندوستان كه ميتوان از آنها ياد آور شد براي من محترم و محبوب است وصفت روشنفكري بر قامت اينها راست ميآيد».

ولتر بعنوان یک روشنفکر ضد دینی مطرح است نه بعنوان یک اصلاح طلب دینی. وی در باره دین میگوید:

«من عجب از مردمان دنیا دارم که در هر مسئله به کمال فطانت و نهایت عقل و دقت کوشش خویش را بکار میبرند و موشکافی میکنند، جز در مسئله دین که نه تنها پا بر روی عقل خود میگذارند، بلکه سفیه و دیوانه میشوند و چیزهایی باور مینمایند که هیچ طفل نادانی باور نمیکند و حرفها میزنند که ابداً هیچ سفیه دیوانه ای نمیزند».

تیکه داران دین کوشیده اند بزرگترین شخصیت های علمی و ضد دینی را چهره های دین پرست و در نهایت امر اصلاح طلب دینی معرفی کنند. در کشوریکه آزادی بیان وجود ندارد تا این اراجیف را تکذیب نموده سیمای دانشمندان را از زیر آوار برچسپ زنی ها بزداید؛ نتیجه ای جز باور دربست به لاطائلات تیکه داران دین ندارد.

ولتر نه تنها ضد دین بود بلکه وجود خدا یا نیروی مافوق الطبیعه را نیز رد می نمود. وی می نویسد:

تحقیقات علمی بر روی این پایه استوار است که همه اتفاقاتی که می افتند معین شده توسط قوانین طبیعت هستند و این در مورد اعمال مردم نیز صادق است. به همین دلیل است که یک محقق علمی به سختی میتواند تمایل به این عقیده داشته باشد که اتفاقها را میتوان با دعا خواندن تحت تاثیر قرار داد، مثلا با آرزو کردن و تمنا کردن از یک موجود ماورایطبیعت بتوان به تغییری دست یافت.

بنا بر این دیده می شود که تحلیل نویسنده پیرامون شخصیت ولتر تا چه حدی وارونه است.

در مورد گاندی باید بنگارم که گاندی را غربی ها برای یک الترناتیف و بدیل سیاست مسالمت آمیز مطرح و تبلیغ کرد و هم چنان میکند. در زمانیکه جنبش مقاوت مسلحانه ضد استعماری اوج گرفته بود، غربی ها او را بعنوان یک سمبل مبارز عدم خشونت تبلیغ کرد و و چنین پیام میداد که ملت های تحت سلطه نیازی ندارند از طریق مبارزه و مقاومت خشن مسلحانه علیه استعمار مبارزه نماید بلکه از طریق مسالمت جویی نیز این امر ممکن است. لذا تئوری فلسفهٔ ضدخشونت گاندی که خود نام ساتیاگراها در سانسکریت به معنای تلاش و کوشش برای رسیدن به حقیقت بود روی بسیاری از جنبش‌های مقاومت ضد خشونت در سراسر جهان و تا امروز تأثیر گذارده‌است .وقتیکه هندوستان تحت رهبری او به استقلال دست یافت، صرفاً بنام مستقل بود و شریان اقتصاد و سیاست اش بدست انگلیسها بود. بعد از خروج انگلیسها نیز مناسبات اقتصادی دچار کدام تغییر و تحول نشد بلکه پا بر جا باقی ماند که فقر و فلاکت این خطه از آن زمان دامن گیر ملیونها زحمتکش این کشور است.

نویسنده ما می نویسد که شریعتی تا آخر براساس مرام انساني كه داشت وفادار ماند. من نمیدانم که ایشان چه درکی از مرام انسانی دارد. تا جائیکه ما از شریعتی اطلاع داریم وی وفا دار به مرام انسان نبود بلکه وفا دار به اسلام خشن معاصر بود. شریعتی، یكی از تئوریسین‌های خشونت اسلامی در رابطه با محسنات و صفات برجسته‌ی مرتضی علی، از زبان فاطمه همسرش می‌فرماید كه:

 «چه شده است كه شمشیر پر آوازه‌ی همسرش كه هرگاه از جهاد باز می‌گشت از خون سیراب بود و چون به خانه می‌آمد، در كنار شمشیر خونین رسول خدا، علی آن را به او می‌داد و با آهنگی سرشار از حماسه و فخر می‌گفت: فاطمه، شمشیر را بشوی! اكنون این چنین بی‌جان شده است».

علی شریعتی، فاطمه فاطمه است، مجموعه آثار 21، ص 191.

بازهم راجع به محمد و علی چنین می‌نویسد:

 «مردانی كه جز به قتال نمی‌اندیشند و جز بر بستر خون نمی‌خسبند. در شب‌ها و روزها با شمشیرهای شسته از خون، به سراغ قبیله‌ای بیرون می‌شتابند، و از كمینگاه نیمه شبی تاریك یا سحرگهی گنگ و هراس انگیز بر سر قومی فرو می‌ریزند. می‌كشند، اسیر می‌كنند، غارت می‌كنند و بازمی‌گردند.»

 سیمای محمد، علی شریعتی، ص59  تا 61

آیا از نظر نویسنده مقاله «سخني چند بر ابهام زدايي...» این اندیشه، اندیشه مرام انسانی است تا قومی را بخاطر اینکه به دین آنها ایمان نمی آورد کشت اسیر کرد و غارت نمود؟ آیا علی شریعتی که در اواخر قرن 20 زندگی میکرد با آزادی عقیده، اندیشه و بیان میانه ای داشت تا گفته شود بخاطر مرام انسانی تا آخر وفا دار ماند؟

شریعتی یک روشنفکر بود اما از روشنفکران نهایت مرتجع و سفسطه باز. مطهری در مورد شریعی میگوید که شریعتی 70 فیصد نظرات ضد اسلامی دارد و درست هم میگوید. وقتی اسلام سنتی دیگر کهنه و فرسوده شده بود؛ افکار شبهه سوسیالیستی شریعتی در آن مقطع توانیست عده ای را بفریبد ولی ظرف تبیینات و توجیهات شریعتی و عبدالكریم سروش دیگر فقط به درد كشتار و غارت دگر اندیشان و تجدد خواهان می خورد.

در مورد انشتین باید کمی بیشتر بحث را باز کرد. ابتدا ببینیم نویسنده ما چه شناختی از وی دارد. توجه کنید:

«در قرن بيست و بيست يك  كه دانشمند و متفكر بزرگ اين عصر انيشتين است كه معتقد است كه باتكيه بر ايمان داري خاص كه به خدا داشته بزرگترين كشفيات كه امروز بشر تا  هنوز  درزمرۀ كشفيات علمي ديده است مساله نسبيت انشتين است و ي ميگويد :

" ايمان شاه راه كليد تحقيقات علمي است". مگر دانشمند كه مي گو يد مفهوم  ايماني مخالف انساني است كيست؟ و چه نوع ايماني است؟ و كدام دانشمندي به مخالف بودن و متضاد بودن اين دو واژه ايماني و انساني اذعان نموده است؟

خدا عاقبت این دوست ما را بخیر کند. آخر اتهام به دانشمندی چون انشتین هم حدی دارد. البته از وی گناه نیست. خیلی از دین گرایان و حتی یهودیان وی را مذهبی خوانده اند. زیرا در پوشش مذهب میتوان بزرگترین دروغ ها را به مریدان شان گفت.

حال توجه کنیم انشتین در مورد اعتقاداتش چه میگوید:

«من نمی‌توانم خدایی را تصور کنم که مخلوقات خود را پاداش یا کیفر می‌دهد و اهدافش طبق مقاصد ما انسان‌ها شکل گرفته است. چنین خدایی، بطور خلاصه انعکاسی از ضعف و ناتوانی ما انسان‌هاست. من همچنین نمی‌توانم باور کنم که انسان می‌تواند پس از مرگ، ورای جسم مادی‌اش زنده بماند، هر چند که افراد ناتوان بدلیل ترس و جهل چنین افکاری را با خود حمل کنند».

-البته آنچه درباره ی اعتقادات دینی من گفته اند دروغ است. دروغی که به طور سیستماتیک تکرار شده است. من به خدایی شخصانه اعتقاد ندارم و هرگز منکر این بی اعتقادی ام نمی شوم بلکه آن را آشکارا بیان می کنم.

- نامه روز دهم ژوئن تو را دریافت کردم . من در طول حیاتم با هیچ کشیش یسوعی صحبت نکرده ام، من از این گستاخی متحیرم که اینچنین در باره ی من دروغ می گویند. از نظر کشیش یسوعی من بیخدا هستم ، البته، که هستم و همیشه  بوده ام. [در جواب یک شایعه که یک کشیش یسوعی سبب برگشتن انشتین از بیخدایی شده است]

- تحقیقات علمی بر این پایه استوار است که همه اتفاقاتی که می افتند توسط قوانین طبیعت تعیین شده اند و این در مورد کنش های مردم نیز صادق است. به همین دلیل یک محقق علمی به سختی میتواند بپذیرد که رخدادها را میتوان با دعا خواندن تحت تاثیر قرار داد، و مثلا با آرزو کردن و تمنا از یک موجود ماورای طبیعت بتوان به تغییری دست یافت

- دو چیز بی نهایت است. کهکشان ها و حماقت بشر، که در اوّلی شک دارم.

این نقل قولها معه مقاله انشتین در کتاب "دنیا، آنگونه كه من میبینم" آمده است که من بخاطر حجیم بودن آن از درج مقاله آن درین بحث اجتناب کردم. دوستان میتوانند این مقاله را که نخستین بار در 9 نوامبر 1930 در مجله نیویرك تایمز، سپس در سال 1950 در كتاب "ایده ها و نظرات" به چاپ رسید. همچنین در سال 1949 در كتاب "دنیا، آنگونه كه من میبینم" مراجعه کند.

اگر نویسنده همت خواندن این کتاب را داشته باشد، دیگر حرفهای تیکه داران دین در باره انشتین را باور نخواهد کرد اما بشرط اینکه آخند نباشد. زیرا اگر آخند باشد منافعش در جعل نظرات انشتین است.

حال که اعتقاد دینی انشتین تا حدودی روشن شد، نوبت میرسد به اینکه چرا انشتین گفته " ايمان شاه راه كليد تحقيقات علمي است". من این نقل قول را در آثار انشتین ندیده ام. نویسنده ما باید منبع آن را بیاورد تا بحث اینکه منظور انشتین از ایمان چه بوده دنبال کنیم. تا جائیکه به ایمان دینی مذهبی انشتین مربوط است که وی  طی نامه ای که به فوریه 1954 در پاسخ به فیلسوفی به نام «اریک گوتکید» نوشته شده است، نظر دینی اش را آشکار ساخته است. وی ایمان به خداوند را «خرافات بچگانه» خوانده است. انیشتین می نویسد «کتاب مقدس»، مجموعه ایست از خرافات بدوی و بی نهایت بچگانه .

نویسنده نقاد ما اگر با مضمونات علم ساینسی بیگانه است، از مسایل دینی آگاهی کافی دارد و میداند که کتاب مقدس همان تورات و انجیل است. قرآن نیز 70 در صد مضمون کتاب مقدس را در خود جای داده است. وقتی انشتین کتاب مقدس را خرافات بچگانه دانسته است، صرفاً 30 در صد مضمون قرآن از تعرض انشتین مصئون مانده است.

حال نویسنده ما باید کمر را ببندد و اتهاماتش را که به انشتین داده است مستدل کند.

یک تست هوشی بیادم آمد که گفته می شود سطل آب را از کجا باید برداشت؟ پاسخ های متفاوتی در جواب گفته می شود. بعضی میگویند از خانه، بعضی میگویند از چشمه. جواب درستش این است که سطل آب را از هرجایی که قرار دارد باید برداشت.

در ارتباط با روشنفکر نویسنده ما سراغ دوره رنسانس اروپا می رود و واژه ای را معادل روشنفکر استخراج میکند که در واقع در آن زمان دلالت بر معنای روشنفکر نمی نمود انتلكتوئل به معنی کار فکری یا کار مغزی گفته میشد و بعد ها در استفاده گفتاری و نوشتاری intellectual به مفهوم روشنفکر جا باز کرد.

خوب سوال اینجاست که وقتی یک مفهوم معروف و رایج در زبان خود ما وجود داشته و شناخته شده هم باشد، چرا دنبال معنی و مفهوم ریشه ای و لغوی آن قاره پیمایی کنیم؟ مگر خوانندگان معنی روشنفکر را نمیدانند تا به کـُنیه و ریشه قاموسی آن در زبانهای دیگری رجوع کنیم؟ لذا نویسنده ما باید سعی کند سطل آب را در هرجایی که قرار دارد بردارد نه اینکه سطل آب جلو پایش باشد اما در چشمه دنبال آن سرگردان بگردد.

آدرس وبلاگ:  http://www.azadiandeshe.blogfa.com/

آدرس کتبی: rooshbin@yahoo.com