یک بار دیگر ورق گردانی تاریخ

 

ابراهیم فتا

21-07-08

 

تصمیم جدی گرفته بودم که در پاسخ نوشتۀ آخر ترکانی در ارتباط با مقالۀ خویش چیزی ننویسم  اما به خود گفتم مبادا مطابق ضرب المثل معروف و رایج در کشور ما سکوت ، علامت رضا تلقی شود  و این سطور را در جواب ایشان نوشتم. هم من و آقای ترکانی و هم خوانندگان گرامی این مباحثه باید به این عقیده سخت باور مند باشیم که بحث ، راهیست  برای  جستجو ی حقیقت  و رسیدن به حقیقت  به خصوص در رابطه با تاریخ کشور ما که برای مدت طولانی یا از طریق سانسور و یا از راه وارونه جلوه دادن حقایق تاریخی اکثریت مردم افغانستان را در تاریکی جهل و نادانی نگه داشته است.  ما نباید در صورت رد نظریات خویش با دلایل و براهین منطقی ، دچار لجاج و عناد شویم و با توسل به سفسطه و مغلطه خود را حق به جانب جلوه دهیم و طرف بحث را نا آگاه و یا احیانآ مغرض وانمود سازیم .

  من تا این لحظه در بارۀ آقای ترکانی  خوشبینانه قضاوت میکنم و در وطن خواهی و علاقۀ ایشان به افغانستان و ملت ستم کشیده و بلا دیدۀ آن سرزمین شک و تردیدی به خاطر راه نمی دهم که خدا کند واقعیت امر چنین باشد. اما توجه ایشان را به چند نکتۀ ذیل معطوف می دارم:

-از نوشتۀ آقای ترکانی بر می آید که طرفدار طرح مسایل تاریخی چند دهۀ اخیر کشور ما نیستند و منطق ایشان چنین است که گفتن و نوشتن دربارۀ این مسایل بر اختلافات موجود دامن میزند و آ تش نفاق و شقاق را شعله ور تر میسازد . باید همه مسایل گذشته را به دست فراموشی سپرد.

خوب ، برای یک لحظه این استدلال را معقول و مستدل میپنداریم و در باب صد سال اخیر کلمه یی بر زبان نمی آوریم . همه گذشته ها گذشته  اند . گذشته برگشت ناپذیر است!

همین دوسه ماه پیش ، کوچی های مسلح  که اصلآ تذکره تابعیت کشور را ندارند سوار به داتسن ها بر منطقۀ بهسود حمله ور شدند و مردم بومی را از خانه ها و کاشانه های شان راندند و تعداد از مردم بی پناه و مظلوم را به قتل رساندند. هنگامی که این یورش وحشیانه در شورای ملی مملکت مورد بحث و مناظره قرار گرفت یکی از به اصطلاح نمایندگان کوچی ها در خانۀ ملت ! همه اقوام افغانستان را مهاجر و بیگانه قلم داد کرد و با کمال شهامت (!) و صراحت لهجه (!) حکم صادر کرد که فرزندان راستین افغانستان کوچی ها استند و دیگران همه اجانب و اغیار. این به اصطلاح نمایندۀ کوچی ها هرگز حاضر نشد که سخن خود را پس بگیرد و از نمایندگان دیگر اقوام کشور معذرت بطلبد . جالب تر اینکه یکی از به اصطلاخ نویسندگان طرفدار تمامیت طلبی قبیله یی قلم برداشت نوشت که کوچی ها این اقدام  برحق را در پرتو احکام قانون، انجام داده اند. و محاسن سفیدان کوچی فرمان هایی موشح به امضای  اعلیحضرت  امان الله غازی در دست دارند و آن فرمانها توسط هیچ  حکومت بعدی مورد الغاء

قرار نگرفته اند.

آقای ترکانی  چه میفرمایند ؟ باید برای خشنودی  آقای ترکانی بگوییم  و بنویسیم که کوچی های نازدانه حق دارند خانۀ چند هزارۀ به زعم خودشان بی ارزش ! را به آتش بکشند و چند تن از آنان را هم بکشند و فرمان پادشاه استقلال بخش و روشنفکرو متجدد  افغان  اعلی حضرت غازی امان الله خان هم مقدس است  وباید در برابر آن سر تعظیم فرود آورد «!»

از بعضی  سخنان آقای ترکانی چنین استنباط می شود  که ایشان اصلآ منکر تاریخ استند.البته باید متذکر شد که  از قرنها بدین طرف در غرب متقکرانی میزیسته اند و همین  حالا شماری از اندیشه گران اروپا ضد تاریخ استند . اما ضد تاریخ بودن این شخصیت ها برمبانی فلسفی استوار است و با حجت و استدلال فلسفی بر ضد تاریخ سنگر فکری  اتخاذ کرده اند . چیزی که از حد فهم  و درک آقای ترکانی خیلی بالا تر است . نوشته ها و حجت آوردن های بسیار ابتدایی وبازاری  ایشان گواه صادق درستی ادعای بنده است.

  متفکر بزرگی گفته است : «ملتی که تاریخ خودرا نمیداند و از تاریخ خود درس عبرت نمی گیرد ، تاریخ برای آن ملت تکرار خواهد شد.»

من نگفته ام که مثلآ حتمآ و حتمآ برای حل دشواریهای کنونی  افغانستان باید از تواریخ  بیهقی و گردیزی استفاده کرد اما صریحآ مینویسم که نسل ما و نسل های آینده برای اعمار یک جامعه که بتوانیم  آن را مدنی و انسانی تلقی کنیم گذشته از بررسی عمیق ،دقیق و تنقیدی آثار تاریخی معاصر باید به آن نوع آثار رجوع کنیم.  

واید هد  دانشمند نامور انگلیسی گفته است :« هرودت مبانی تاریخ نویسی را بسیار استوار نهاد اما دیواری بر این بنیاد بر نیفراشت . ما اروپاییان هنگامی متوجه دقایق و پیچ و خم های تاریخ خود شدیم که مقدمۀ عبدالرحمان بن خلدون را خواندیم  و با فلسفۀ تاریخ و تاریخ جامعه شناسانه آشنایی به هم رساندیم.»

یکی از عجیب ترین استدلال های آقای ترکانی آنجا چهره آشکار می کند که ایشان بنام استقرار دولت مرکزی از امیر عبدالرحمان خان دفاع میکنند.

آقای ترکانی نمیدانند یا تجاهل عارفانه میقرمایند که نیت عبدالرحمان خان به هیچ وجه استقرار دو لت مرکزی در معنای مثبت و منطقی این اصطلاح نبوده است. آن امیر مفسد آدمکش و ددمنش تحت این شعار همه سالاران جنگهای افغان و انگلیس را یا از دم تیغ خونفشان کشید و یا در سیاچالها افگند، نیمی از بدخشان و ولایت بزرگ مروالرود یا مرو شاهجان  (پنجده) را به روسها واگذارکرد. امروز اسنادی در دست است که وی به جنرال غوث الدین خان لوگری که مرد ی با شهامت و وطنخواه بود فرمان انقیاد از روسها را صادر کرده بود اما آن نظامی شجیع با افراد معدود تحت قیادت خود کفن پوشید و با روسها درآویخت و به افتخار عظیم شهادت در راه دین ووطن نایل آمد.

برای شناخت بهتر سیمای پلید امیر عبدالرحمان اگر تنها به کتابی که بر اساس اقوال خودش نوشته شده یعنی تاج التواریخ رجوع کنیم در می یابیم که عمق شقاوت او تا کجا ها بوده است.

مسأله دیگری که آقای ترکانی سنک دفاع از حقانیت  آن را برسینه زده اند ، تدویر جابرانۀ کورسهای پشتو بر مأمورین دولت است. نمیدانم چند مآمور دولت از طریق شرکت در این کورسها با زبان پشتو آشنایی و قدرت تکلم و تحریر یافته اند  اما این را میدانم که تحمیل این کورسها آتش شقاق ملی را دامنه دار تر ساخت و عده ای که به عمق مسایل توجه نداشتند و سطوح رامی نگریستند از هر چه پشتون بود منزجر شدند  مخصوصآ  که یک ساعت غیر حاضری کورس پشتو سه روز کسر معاش ، مجازات داشت.

من نوشته بودم که سردار محمد داؤد شخصیت مورد علاقۀ شما – با طرح احساساتی مسآله پشتونستان ، هستی افغانستان را بر میز قمار گذاشت و کشور مارا به یکی از اقمار اتحادشوروی سابق تبدیل کرد و حتی شخصیت  های ملی نظیر نهرو و سوکارنو با گنجانیدن مسأله پشتونستان در اجندای کنفرانس کشورهای غیر منسلک مخالفت کردند و نیز نوشته بودم در همان سالهای که مسآله به اصطلاح جنبش ملی پشتونستان توسط داؤد مطرح شد نهضت های نظیر نهضت های ملی الجزایر ، تونس ، قبرس و..... وجود داشته و همه به پیروزی رسیدند اما رهبران پشتونستان ازقبیل داکتر خان صاحب ، عبدالغفار خان ، عبدالولی  خان ، اجمل ختک و......گاهی سر از گریبان پاکستان کشیدند ، گاهی مهمان عالیقدر ظاهر خان و داؤد خان بودند و آخرالامر مؤید اشغال افغا نستان توسط اتحادشوروی سابق و مشاور ببرک کارمل شدند. شما که پاسخ میدهید مردم پشتونستان خود دارای رهبرانی استند که خود  آنهاسرنوشت ملت خودرا تعیین میکنند و حاجت مداخله ما و شما نیست و افغانستان به سال 1919 استقلال  خودرا به دست آورد و در آن تاریخ کشورهای نظیر الجزایر مستعمره بودند.

آیا با یک من سریشم  میشود پاسخ شما و نظرات بنده را به هم اتصال داد؟

   فاجعه بزرگ تاریخ کشور ما اینست که این تصامیم محصول مغز یک  یا دو نفر یا توسعآ یک شورای خانوادگیست و آنکه و آنچه اصلآ مطرح نیست و نباید در محاسبه جا داده شود آن مقوله ییست که آنرا ملت مینامند.

نکتۀ دیگر اینکه آقای ترکانی در برابر آن سخن که گفته بودم محمد داؤد خان تحصیلات عالی نظامی نداشت خواسته اند جواب دندان شکن «!» بدهند و فرموده اند که قسیم ، فهیم و دوستم هم تحصیلات نداشته اند وباتوسل به زور خودرا مارشال و جنرال نامیده اند. اولآ اگر این اعطای القاب نه به اساسی شایسته سالاری بلکه با توسل به زور به این اشخاص داده شده هیچگاه اعمال داؤد خان و نعیم خان را که به چنین اعمال دسته زده اند  تبرئه نمی کند .دوم این اشخاص اگر در همین ساحه مشخص صحبت شود حد اقل بیش از سه دهه  را در جبهات جنگ گذرانده اند  و عملآ رهبری نظامی قطعات جنگی را در دست داشته اند  ولی باید یادآور شد که مارشال  شاه ولی خان  این مرد مضحک  ازکجا مقام  مارشالی را به دست آورده بود؟

نظر بسیار گذرا به اعمال امیر عبدالرحمان ، نادر ، ًظاهر خان، هاشم خان ، داؤد خان چه در رابطه با قتل و قتال  و در بند کشیدن مبارزان ضد انگلیس ، مشروطه خواهان  ، آزادیخواهان  و نیروهای ترقی خواه کشور ، چه در رابطه با وطن فروشی ، خیانت ملی و مزدوری به بیگانگان چه در رابطه با فساد اخلاقی ،شهو ت رانی و کردار ضد ملی و اسلامی این واقعیت را آشکار میسازد که باید اعمال و کردار این افراد منحیث نمونه های منفی مورد انزجار و تنفر مردم افغانستان و به خصوص نیروهای که ادعای مترقی بودن را میکند ، قرار گیرد . اما افسوس  و صد افسوس که هنوز هم افراد وگروهای  هستند که بیهوده تلاش میکنند که واقعیت ها را وارونه جلوه دهند و ازاین افراد بت های بتراشند.

  افراد متعلق به خاندان محمد زایی در تلاش هستند و به هر وسیله یی دست میزنند تا آبروی از دست رفته خود را دوباره اعاده کنند.  بخشی ازآنها تلاش میکنند تا با تبلیغ این نظر که تاریخ اهمیت ندارد گذشته ها گذشت و نباید به گذشته ها فکر کرد  تا روی کردار ننکین و زشت شاهان محمد زایی که تقریبآ دو قرن در کشور ما حکم راندند پرده افکنند که آقای ترکانی شاید خودشان محمد زایی نباشند ولی آگاهانه یا ناآگاهانه در خدمت آنها قرارگرفته از این قماش هستند.

      بخشی دیگر از آنها که متقاعد شده اند که دیگر سانسور کارگر نمی افتد و امروز به یمن انکشافات صنعتی تمام زوایای تاریک تاریخ روشن میشود لذا از در دیگر وارد معرکه شده اند و دست به تاریخ سازی و جعل واقعیت های تاریخی زده اند . آنها با یکسری از بهتان ها و برچسپ های ناچسپ به  شخصیت های آزادی خواه و وطن دوست میخواهند تا این شخصیت ها را در اذهان افراد بی خبر بکوبند و افراد وابسته به خاندان محمد زایی را برائت بدهند. دریغا که یک تعداد افراد که به روشنفکری شهرت دارند بنا به اساس قرابت خویشاوندی به محمد زایی ها به بهانه اینکه وحدت ملی «!» برهم میخورد آب به آسیاب آنها میریزند و از برملا ساختن حقایق تاریخ طفره میروند.

قابل یاد دهانی است که افراد محمد زایی در هرگوشه و کنار جهان  محیلانه و با ژست های عوام فریبانه  درتلاش اند که باز هم مردم افغانستان را فریب دهند و بهشت از دست رفتۀ خود را دوباره به دست آرند.گرچه این جد وجهد ها ، با درنظرداشت وضعیت و شرایط عینی کشور ، منطقه و جهان  نه تنها ناممکن بلکه از جمله عجایب

خواهد بود اگر به جایی برسد. ولی مردم نباید فراموش کنند که این افراد بی اندازه محیل ، نیرنک باز و آماده برای فروش هستند برای هرنیرویکه  آنهارا به قدرت برسانند.

تاریخ گواه بر آنست که عبدالرحمان بعد از سالها زندگی در ترکستان توانست مزدوری هم روس و هم انگلیس را بدست آرد. نادر خان ،هاشم خان، شاه ولی خان و شاه  محمود  مهاجرین دیره دون بودند و به شهادت تاریخ ازهیچ گونه نیرنک ، عهدشکنی و قرآن خوردن دریغ نورزیدند تا به قدرت رسیدند. اما ظاهر خان در پیش روی چشمان ما در طول جهاد که مردم شریف افغانستان   با خون آتش پاکبازانه  فدامیشدند ایشان در ایتالیا به سطرنج باز شهرت یافت و به جز از پیام مبارکباد برای پیروزی طالبان هیچ حرکت در رابطه با آزادی افغانستان از او دیده نشد .  اما شیادی را ببین  با همه این گذشته ننگین وی قادر شد تا تمام زمین های غضبی را تملک کند وپول آنرا در حساب نورچشمان واریز کند . حالا باید منتظر بود تا دید که مصطفی ظاهر چه کلی را به آب خواهد داد.

دراخیر میخواهم تعهدنامه که امیر دوست محمد خان به انگلیسها سپرده در این جا ذکر کنم تا خوانندگان محترم به ماهیت این خاندان پی ببرند و متوجه شوند که اینها در ظاهر چه میگویند ودر باطن چه عمل میکنند.  

« از زمانیکه من تسلیم  شما شده ام ، روحآ و قلبآ طرفدار شما میباشم .به ذات اقدس الهی قسم است از وقتی که تسلیم  دولت انگلیس شدم. تا امروز با کابل مکاتبه نداشته ام .جز به وسیلۀ مأمورین دولت انگلیس.شاید بعضی اطلاعات از برادرانم در کابل به خواهرم که در لودیانه زندگی مینماید رسیده باشد ، ولی من که مهمان شما یا محبوس شما ، هرکدام که فرض کنید بوده ام دیگر با کسی مکاتبه نداشته ام .وقتی که من به طرف شما آمدم ، به این امید بودم که روزی شما از وجود من استفاده کنید . اینک من آنچه حقیقت است به شما میگویم و هر گز انکار نخواهم کرد. من حاضر هستم جان خودرا در راه خدمت به شما نثار کنم.»

این بیانات در صفحه  384جلد سوم تاریخ جنکهای افغانستان اثر ویلیم کی درج است.