خواننده گرانقدرو محترم چند كلمه را كه پشت سر هم  نوشتم با آنكه مملو از نقایص وزن و قافیه میباشد برای یك خانم بنام آمنه كه در ایران زنده گی میكند و داستان زنده گی وی و شوهر وی موسی را در سایت زیبای صدای افغان تحت عنوان بالاترازعشق مطالعه نموده ام سروده ام

صرف روی این انگیزه كه چطور آمنه با مشكلات میجنگد و عشق پاك و والای خود را نمیگذارذ كه آلوده به هوس گردد و دلیرانه بر وفای خود نسبت به موسی متعهد میماند و آنهم در عصر ما و این شهامتش قابل تمجید است.

در اخیر جهت مطالعه داستان زنده گی آمنه و موسی به آدرس ذیل مراجعه نمائید.

http://www.sadayeafghan.com/history.php?id=20

 

آمنه

منصبت والاست چی والا آمنه

ای بزرگ ز صد چو لیلا آمنه

عشق میبالد كه در فخر و نشان

نام او را كرد ی  بالا آمنه

جسم مجروح وفا با مهر خود

كرده ای بیشك مداوا آمنه

گر شدی واقف ز داستان وفات

تسلیمت میشد زلیخا آمنه

میكنند روزی خریداران عشق

مادر عشقت مسما آمنه

شهر عشق را تو چراغان كرده ای

ماه تابان ملك عشق را آمنه

نور بخشیدی به ظلمت زمان

ای ز تاریكی مبرا آمنه

مرحبا در این جهان مطلبی

مظهر عشق مسیحا آمنه

یوسفی مبهم نباشد عشق دیگر

كرده شرح این معما آمنه

درتلاش مفهومش هیچ جا مرو

عشق پاك را كرده معنا آمنه

 

محمد عارف یوسفی

آمستردام

بیستم جولای 2008

20-07-2008

 

وفات = وفایت

مسما = مسمی

 

 

گرمی تمنا

 

گر مجال یابم تن و جان صدقهء روش میکنم

هستی و دنیا فدای چشم و ابروش میکنم

یار اگر ما را به دل زخمی ز مژگاننش زند

زخم جان با جامهء تحملم پوش میکنم

گر نمیداند صفای عشق ما را شکوه نیست

بار سنگین وفا را خویش و بر دوش میکنم

تا نداند کس ز زجری که مرا جانان دهد

خون زخم دل بسان زهر مار نوش میکنم

آتشی در دل فروزان باشد از جور نگار

اشک صبر ریزم به آتش، شعله خاموش میکنم

آفتاب بخت من گر مرده است در ماتمش

همچو شب خویشتن به رخت غم سیاه پوش میکنم

لب نمی آرد به گپ گرچه دل شیدای من

لیک و طغیان سکوتش هر نفس گوش میکنم

گر نظر بر ما بیاندازد نگار از روی مهر

من به جز آن یک نظر، دنیا فراموش میکنم

حال كه سرد باشد نگارم را نظر بر من چی باک

من ز گرمی تمنا خود بخود جوش میکنم

دانهء گل محبت را چو من کاشتم به دل

باغبانی اش کنم ، میپرورم ، بوش میکنم

نيست هراسم ديگر از مرگ بهاران اميد

تن ز برف اشتياق او كفن پوش ميكنم

غفلت تمایلم را کشش وصلش شکست

از شراب وصل جانان خويش و مدهوش ميكنم

عمر ها کردم اطاعت من ز عقل خویش چی سود

بعد ازین من عقل و هوشم را سبکدوش میکنم

یوسفی تا که به شهر و منزل جانان رسم

باده ها سر میکشم جان فارغ از هوش میکنم

 

 

محمد عارف یوسفی

آمستردام

هفدهم جولای ۲۰۰۸

 

۱۷-۰۷-۲۰۰۸

 

تمثیل آدمیت

 

آدمی را موقفش باشد عیان

از برایش خلق شده هردو جهان

از همه مخلوق خویش والا ترین

داد مقام، انسان را رب منان

آن رسول پاک که حبیب خداست

افتخار نسل انسان هست بدان

رشک ملا ئک نبود انسان مگر؟

از سلوک نیکوی پیغمبران

نوبت ما چون رسید در تمثیلش

آدمیت را زدیم زخم کلان

مقبول رب زهد و تقوای کس است

نی کسی را منصب و نام و نشان

پس نباشد هیچ کسی برتر ز کس

یا بنام قوم و سمت یا که زبان

خلقت مایان همه یکسان بود

هیچ تفاوتی نباشد در میان

آدمیت بس نیکوست اندر سرشت

شیوهء ماست که رسانیمش زیان

خود  ز رفتار غلط در عصر خو یش 

نام انسان را شدیم بار گران

هرچه ما بیهوده عمل میکنیم

آدمیت میدهد آنرا تاوان

چشم کور هر سو رهایش میکند

دست ابله چون فتد تیر و کمان

یا خدا شمشیر به دست ظالم است

میزند بر گردن بیچاره گان

نا کس و بیرحم و نادان و خرف

حاکم مردم شده در این زمان

بازی چون با بخت مردم میكنند

بشکند کاش بازوی بازیگران

وحشت است و فاجعه است و بلا

انتحار و انفجار قاتلان *

کشته و زخمی شود افزون دریغ

از بلا و آفت بمباردمان **

روز صدها میکشند در ملک ما

هیچ ندارند حاجتی بر هیچ بیان

سر زند جای گیاه از زیر خاک

آدمی را گوشت و خون و استخوان ***

بوی خون و بوی باروت بوی دود

هم زمین آلوده است هم آسمان

سنگ و چوب و خاك و آهن و نبات

گریه میكنند به حال آدمان

ما همه واقف ز کلام خدا

کشتن یک شخص  بود قتل جهان

گر چه دانیم، خون ناحق میکنیم

هست جهنم جای قاتل جاویدان

شاید هنوز در زمین مردم نیک

زنده اند در گردش است چرخ جهان

ورنه باید که قیامت میرسید

از علایم  و شواهد و نشان

 

محمد عارف یوسفی

آمستردام

یازدهم جولای ۲۰۰۸

۱۱-۰۷-۲۰۰۸

* نمونهء آخر آن حملهء انتحاری در مقابل سفارت هندوستان

**حملات هوایی نیرو های ناتو بالای مردم بیگناه و بیچاره و به شهادت زساندن آنها

***کشف گور های دسته جمعی در مناطق مختلف کشور