ناديه فضل
30.06.08
از لحظه های دودآلود
چراغ خانه شکست ، تکه تکه ابر چکید
و دست یآس به دیوار نقش غصه کشید
به شاخه های پر از شور عشق وشعر وغزل
دگرسخاوت خورشید ولطف مه ندمید
دگر کسی زرفاقت ، زآشنایی نگفت
کنار دامن دریاچه ، زیر سایه ی بید
شبیه درد بود آنجا صدای چلچله ها
شگوفه ی گل لبخند را ستاره ندید
تمام پنجره ها قاب سرد غربت بود
کسی نداشت زپرواز ، از طلایه نوید
نه ناز دود تنوری به شانه ی دیوار
نه فال حافظ شیراز روشنای امید
زدور دور غریبانه" شبه آزادی "
به بام خانه ی بی نان و آب و خنده دمید
ولی نه مفت ، نه ارزان ، نه هدیه بود، مگر!
هزار حلقه و زنجیر داشت ، سرخ و سپید
سیاه ِ نشئه ی تریاک و خون و تیغ و تبر
به سوگ و خاک فرو برد " خانه ی خورشید"
گرفت خوشه انگور و نان کودک من
ولی غرور بلندام چشمهاش درید
من از رهایی عطر لطیف گندمزار
دگر ترانه ندارم ، تنم زهم پاشید
مرا بخوان ، مرا قصه کن و گریه نما !
مرا که قامت دیوار ِ خانه ام غلطید
بنام "جرگه"و "قانون"سیاه و قرمز و سبز
اسیر کرد صدا را ، شکست روشن دید
ولی به قبله ی مادر ، بنام پاک خدا
سپیده هیچ نمیرد به "خانه ی خورشید"!
سپیده هیچ نمیرد به "خانه ی خورشید"