اهدا به همه شهدای راه آزادی،

راه رهائی انسان از اسـارت انسـان،

به شهدائیکه عشق به انسان را جدی گرفتند

و نقد جان در این راه گذاشتند.

 

 

سیدهاشـم سدید

30.05.2008

 

 

مرا ببخش

 

مگو زیستند و رفتند

بیهده و بی هنر

نه راه نمودند

و نه چراغی افروختند.

بنگر

ببین که بر تختـه های شکنجه گـاه هـا

بر دیوار های سیاه زندان های تاریک

در میـدان هـای  نبرد

در صحنه های جنگ

برصخره های صیقل شدۀ کوه های بلند

بر پهنا های خشـک دشـت های سوزان

در هــر کــوی

و در هر برزن

با نامه ها

با شب نامه ها

در دل طوفان ها

در بطن هجوم طاعون ها

با  کینۀ سترک  به استبداد

با نعره پر از خشم بر تهاجم

با خروش صایقه ها بر مالکان شب

چه نوشتند.

به تو

به من

به او و او و او و به کوه

به دریا

به مهر

و به ماه

به خاک

 به تاک

و به ستاره های تابناک

چه گفتند، به تو به من  به او و او و ...

ای باربران برهنــه پا

ای کودکان بی سرپناه

ای دخترکان خونین دست، گم در زیر زباله ها

در پیـاده رو ها

در کوچـه ها

در میدان ها

در ویرانه ها

و در بیغوله ها

ای مادران حیران

ای برزگران خمیده قامت

ای حمالان خستۀ مدفن نا پیدا

ای به نسیان سپرده شده گان شهرهای سیری ناپذیر

ای پرسشگران

و ای پرخاشگران سنگین دل

به تو به او و او، به من به ما و به ...؟

... من بیهده

در بستر و به مرگ خود نمردم

در سنگر و با افتخار، آنگاه که درفش رهائی ترا بدوش داشتم مردم

درفش قیام را

درفش آزادی ترا به سوی روشنی ها

درفشی را که اکنون بدست لرزان سست دلان، هزار پاره شده است!

از من مرنج

بـه من متـاز

مرگ، و فقط مرگ بود که آرزو ها را بلعید

مرا ببخش

مرا ببخش

مرا ...