سروش عنوان يست كه متن آنرا پايانِ نيست :    

 

    نوشته انجنير سيد يعقوب نويد

26-05-08

 

پروژه سروش  پروژه آغاز اصلاحگري برمبناي عقلانيت است:

 

آغاز باب سخن به بهانه نقد !

امروز درحلقات روشنفكري ديني  كمتر كسي است كه با نام وافكار دانشمند بزرگ داكتر عبدلكريم سروش آشنا نباشد ، وي از جمله شخصيت هايست كه در باروري فلسفه علم بمثابه مبتكر در سطح كشورهاي اسلامي بدون شك جايگاه خاص ومقام ارجمند دارد، از سروش نوشته ها و سخنراني هاي زياد در دسترس است ، انديشه سروش هميشه چون آفتاب در فضاي كانونهاي علمي و فلسفي نه تنها در ايران بلكه در جهان نور افشاني ميكند ۔ كساني كه با انديشه هاي سروش آشنايي دارند يقيناً وي را بمثابه شخصيت مبتكر و پايه گذار كلام جديد وفلسفه علم  ميدانند۔

من خود به  نسل تعلق دارم كه اين نسل باوربه انقلاب وانرژي چگونه مبارزه كردن را از شريعتي وچگونه فكركردن، ساختن وپرداختن درراستاي تداوم نهضت روشنفكري را ازسروش  آموختند ۔  بعضيها سروش رانقض كننده فكروآراء شريعتي ميدانند اما نبايد سروش وشريعتي را در پهلوي هم بگونه عرضي مقايسه كنيم كه اينگونه مقايسه كردن نه معقول ونه مقبول است، آموزه هاي شريعتي وسروش را بايد درامتداد طولي زمان وبرمبناي  تغيرات وتحولات اجتماعي سياسي منطقه و جهان به ارزيابي گرفت، اگر شريعتي ديروز با زبان فصيح ومنحصر به فرد وبا قلم بران خويش توانست رسالت انساني واسلامي اش را ادا ء نمايد ، دقيقاً بعداز وي درامتداد زمان خلاي كه ازعدم حضور و حيات شريعتي بوجود آمده بود سروش به شايسته ترين وجه آن خلا ء را جبران نمود مطالعه كنيد جزوه ( انقلاب در وانقلاب بر)  سروش را كه درآواخر دهه ۵۰ ۿ ش  به نشرسپرد وچه دقيق پيروزي نهضت  ومرحله تداوم نهضت  را از هم تفكيك وتشريح نموده ۔

من سالهاي ۱۳۶۵ را بخاطر دارم كه  درسهاي، فلسفه علم تاريخ، وي ازطريق را ديو مشهد پخش ميشد و من حتي بيشتر هفده يا هژده درس وي را ثبت نموده بودم ومفاهيم بسيار نو بكر در گفته هايش وجود داشت ازجمله تفكيك  فلسفه نظري تاريخ را ازفلسفه علمي تاريخ چه خوب توضيح مينمود حد اقل درآن زمان كارتازه بشمار ميرفت، از ويژه گي سروش اين است كه هميشه حرف نو برا ي گفتن دارد بخاطر مياروم زمان را كه استاد مطهري تازه شهيد شده بود واما نام مطهري در فضاي فكري وفرهنگي  آنزمان چنان  جاافتيده بودكه هچ كسي جرءت  شك درحرف وي را نداشت  اما درهمان زمان ودرهمان فضاء سروش با نوشتن جزو (چه كسي ميتواند مبارزه كند) آراه مطهري وشريعتي را مبني برعدم رابط منطقي علت ومعلول بين جهان بيني وايدولوژي  به چالش كشيد وفهم جديد از توصيف ها وتكليف اراهه داد ۔ دركتاب (تفرج صنع)  ازملاقات اش با آقاي مطهري درلندن قبل از انقلاب  ياد نموده بود كه به آقاي مطهري گفته بود كه آيا ميشود حكمت عملي را از حكمت نظري استنباط كرد ومطهري براي اش گفته بود نه بعد سروش مينويسد كه من گفتم كه جناب شما دريكي ازسخنراني هايتان چنين ابراز نموده ايد ومطهري به جواب سروش گفته بود بعضي اوقات چنين اتفاق مي افتتد من اگر آن سخنراني را باز نويسي كردم حتماً اصلاح اش ميكنم ۔

 برحال سروش را به يقين ميتوان از جمله اصلاح گران عصر ما دانست، با نوشتن نقد برماترياليزم دياليكتك  وايدولوژي شيطاني يا دگماتيزم نقابدار ،استنتاجات فلسفي ماركسيزم  را از مسايل علمي تحت سوال قرارداد ، ودركتاب(دانش وارزش) او از خطاي درفلسفه اخلاق پرده برداشت و ثابت نمود كه استنتاج، بايدها، از، هست ها، يا اخلاق از علم چقدر دور و بيجاست  ۔  نظريات  سروش هميشه جنجال براندگيز بوده وي  بانقد  آغاز به نوشتن كرد وفرهنگ نقد را بگونه كه لازم بود دركانون علمي ايران نهادينه ساخت ، گرچه گراف زندگي فكري سروش با انتقادات ديگران توام است اما وي از نظر فكر وانديشه هميشه سير صعودي وبالا رونده داشته ودارد و حرف اش  نه بدعت بلكه بيان تحولات زمان وجواب به  نيازهاي آن است ، وي با نوشتن قبض وبسط تيوريك شريعت با ب جديد را در جدايي دين از معرفت ديني گشود  وبه يقين كتاب قبض وبسط بمثابه انقلابِ بود  كه در فضاي تفكر سنتي وتاريخي به ارتباط  جدايي حقيقت از معرفت ايجاد كرد ، كه سر وصداهاي زيادِ رابلند نمود وچنانچه تعداد زيادي دررد نظريات اش كتاب ها نوشتن كه ازجمله ميتوان قوي ترين نقد ها منطقي فلسفي را دركتاب (شريعت صامت نوشته ۔ ۔ ۔) و(فقرتاريخي نگري)(   ) خواند واما كوچكترين خلل در قامت برافراشته شده انديشه هاي تازه وبكر اش ايجاد نشد بلكه برعكس اصطلاحات و واژه هاي را كه درافاده مفاهيم مختلف براي اولين بار سروش بكارميگرفت حتي  شامل ادبيات همه مخالفين وموافقين اش قرار گرفت ،وي با پذيرش پلوراليزم ديني تعدد اديان  را برمبناي تعدد ديگاه ها توجيه علمي ومنطقي نمود وي انحصار وبن بست حقيقت واحد را كه هر جريان فكري در آرا وانديشه هاي خود فكر ميكردند شكست  و با قلم رسا وسحر كلام اش شيوه جديد درمعرف شناسي ديني  ايجاد كرد ، وثابت نمود كه  فهم ديني ما بغير ازخود دين است،يعني آنچه ما ازدين ميدانيم نه كل دين ونه يگانه حقيقت ديني است ونه حقيقت آنقدرضعيف است كه كلاً درانحصار يك فرد ويا گروه درآيد هرچه است  قراءت هاي ما ازحقيقت است وقراءت ها هم متناسب با شرايط زمان ومكان  ازهم متفاوت اند ۔وي  درحكومت ديموكراتيك ديني تعارض زدايي از دين وديموكراسي ميكند ،  نقد نطام هاي ايدولوژيك را در فربه تر از ايدولوژي چه خوب به نمايش ميگذارد ۔ وي با نوشتن نهاد نا آرام جهان حركت جوهري ماده را درزيبا ترين وجذاب ترين سيتم نوشتاري كه درك آن كاملاً براي دانشگاهيان و حتي كسانيكه بيرون ازحوزه آموزه هاي فلسفه قرارداشتند  قابل فهم بود  ، در اثر زيبا (قصه ارباب معرفت) ذوق عالي عرفاني اش را مثلي كويرشريعتي با احساس رقيق شاعرانه بيان نموده و آشنايي عام وتام  اش با اشعار حافط ، مولانا و غزالي تحت عناوين  مختلف با چه مهارت وزيبايي ابراز مينمايد  خلاصه درمورد سروش هرچه بگويم كم گفته ايم چون وي خود شيوه و روش را اراهه ميدهد كه آنرا پاياني نيست ۔

واما درمورد مصاحبه ايشان كه سروصدا هاي زياد را ايجاد نموده  به نظرمن نفس اين سروصداها نو نيست  اگر بپذيرم كه سروش با تمام داشته هاي اش به  نقط رسيد كه هضم گفته هايش در ذهن ها سنگيني ميكند نبايد وي را تكفير كنيم مگر منصورعلاج ازاين با لاتر ادعا نكرد مگر مولانا شمس را خدا خطاب نكرد مگر ابن رشد تكفير نشد و۔ ۔ ۔ ، ازسوي ديگر همسال مولانا وحافظ آيا ازقران بي خبر بودند پس چراباآنهم حرف هاي شان را درقالب شعربيان كردند پس معلوم ميشود الهام و احساس شاعرانه بالا تراز اين نقدها و اين گونه تفاسيرسنتي وساده نگري هاي متشرعين است زيرا درفرهنگي اسلامي مي بينيم كه دانشمندان از مقام ومنزلت عرفا وشاعران چون حافظ، مولوي بيدل وسعدي وسنايي تاچه حد  تجليل نموده ودر وصف ايشان سخن سراييهاي  زياد نمودند اند چنانچه  مثنوي مولانا را قران به زبان فارسي تعبيركردند هيچكس تا به امروزانتقادِ نكرده   پس بيجا مي نمايد اگر سروش را انتقاد كنيم كه چرامولانا را مثال ميدهد   ۔

 اگر درقران شعروشاعري مذمت گرديده  كاملاً واضع وروشن است كه مراد ازفرهنگ گمرا كننده شعر وشاعري مروج در عصر پيامبربوده  نه  نفس شعر، كه آن خود الهام خداونديست و به گفته  شريعتي تجلي روح آفريدگاري انسان است واين درست همان حرف وادعا  سروش است ۔

هرحرف نو طبعي نقد هاي را همرامياورد وكلاً اندوخته هاي علمي ،فلسفي ، كلامي وفقي بشر چيز نيست مگر مجموعه از گذاره هاي درست و نادرست ۔ ودراين ميان ودرادامه اين قافله داكتر سروش هم يك نمونه و يك تحليل گراست ، مگرتا به امروز فقها ، وحكما وعرفا هچكدام اشتباه نكرده اند ، وقتي همه ميدانيم كه دراين وادي حرف آخر را هيچ كسي گفته نميتواند وبراي بشردر امتدا اين راه آخري وجود ندارد پس چگونه با اطمينان دريك بحث كلامي كه مربوط به دايره متشابهات است وفهم ودركِ حقيقت وچستي آنهم به اين سادگي ها ميسر نيست ديگران راتكفير كنيم،  مگرفهم حاكم  وموجود كه گويا وحي درقلب محمد نازل شده يك حقيقت است ويا يك  استعاره وتشبه ، اگر حقيقت است پس  امروز طب درمورد قلب ووظيفه اش چه ميگويد!؟ واگر بگويم طب هنوز دراين وادي حرف نداردويا نرسيده  ، اين ارجاع مجهول به مجهول نيست ؟وقتي سروش دراين  بحث كلامي قدم  ميگذارد  اين  قدم گذاشتن اگردرمنطقه ممنوعه است  ۔ آيا سروش كه همه عمراش درلابه لاي معارف اسلامي سپري نموده وبا قران هميشه محشور بوده چطورممكن است از اين ممنوعيت بيخبر باشد  ۔ بنا بر روايات درخود قران وحي منحصر به پيامبران نبوده، وحي به زمين وآسمان ، مورچه و زنبور عسل  وحي  شيطان به انسان وحي شيطان به شيطان همه درقران ياد شده مگرعلما درباره وحي تشريعي،  تكويني ، تسديد يا الهام ، هدايت غريزي، هدايت فطري ، الهامات رباني دربحث تبين وتفسير وحي كتابها ننوشتند  ۔ مگردفاعيه سروش به جوابهاي كه به نامه هاي  آقاي سبحاني اراهه نموده اند (بشروبشير) و(طوطي وزنبورعسل) باز جاي براي تكفير باقي ميگزارد آنچه من درك كرده ام حرف سروش اينست كه اگروحي به زمين وآسمان و قوانين طبيعت هميشه جاري است اگر قوانين كميا فزيك،وبيولوژي چيز جدا ازفهم  ربوبيت خداوند نيست ، اگرخالق طبعيت وخالق شريعت خداي واحد است ، نا سازگاري بين قوانين شريعت وقوانين طبيعت في ذاتي وجودندارد تعارض درفهم هاي ماست ، وحي از جمله واژه هايست كه به حالات رواني انسان ارتباط ميگرد يك تجربه فردي است كه با خاتميت ديگر تكرارهم نخواهد شد پس درمقام تبين آن چگونه ميتوان آنرابه ديگران كه تجربه نكرده اند افاده گردد اين بدان ميماند كه از كورمادرزاد درمورد رنگ سبز يا سرخ توضيح بخواهيم  وحي ازهرسنخ كه باشد تصوري وادراكي نيست ودرفوق هردو قراردارد اما درك آن ناچاراز كانال سيتم اداراكي پيامبر وظرف ذهن وزبان ايشان كه مثلي ما بشربودند  عبورنموده تصورتاريخي سنتي از وحي بسيار ساده است رابطه پيامبر با خدا رابط بلندگو با گوينده است ،خداوند به وسيله جبريل از زبان حضرت محمد به لسان عربي صبحت ميكند، درحاليكه مسله وحي به مراتب پيچيده ترازاين حرفهاست ، ومعناي بطن دربطن قران به غيراز اين بوده نميتواند حالا اگردانشمندانِ مثل سروش دراين موارد بحث ميكنند بايد تكفير شوند!؟ ، درد سروش اينست كه ديگر هيات ونجوم بطلموسي وطب  جالينوس ومنطق ارسطويي دردنيا ساينس وتكنالوژي راه گشاه نيست ۔نظريه سروش عارفانه و مبتني با اعتقاد وباور ميتافزيكي است  نه مادي وماترياليستي وي بدين باوراست كه گويا پيامبر به مقام رسيده بود كه وجود اش ،حرف وپيام اش خدايي شده بود  واين حرف نو نيست حلاج ، بايزد ابن عربي ، مولانا وحتي ملاصدرا همه اينگونه باور داشتند ، مطهري دررابطه روح وماده در يكي از مقالات فلسفي اش چنين توضيح ميدهدكه ماده درسيرحركت جوهري واستكمالي اش به مرحله ازتكامل وجودي  ميرسد كه برحسب آن درجه وجود  غيرمادي وغيرجسماني ميشود وي تاكيد ميكند كه هيچ ديوار بين جهان فزيك وميتافزيك وجود ندارد حالا اين تعبيررا با درك عوام  از روح ماده مقايسه كنيد ۔

ازسوي ديگرمگر اراده خداوند درسلسله مراتب قوانين علي ومعلولي تحقق نمييابد مگر خلاف قانون وسنت الهي چيزي درعالم امكانات تحقق مي يابد پس چرا تقدس و تعبد ديني  را كه مسله جداگانه يست با تسلط تعبد بر ميكانيزم فكري خود  خلط نموده آنرا درهمه مسايل تعميم دهيم كه  نتيجه جز سقوط دردامن دگماتيزم چيزي ديگري نيست واين خود يكي از علل عقب ماني جوامع اسلاميست امروز است ۔

 دراخير فرصت را غنيمت دانسته  ميخواهم تبصره يي درمورد  نقد كه محترم انصاري صاحب درمورد مصاحبه اخيرداكترسروش نوشته اند داشته باشم من با  خواندن نقدايشان  ازيك نگاه نهايت خوشحال شدم چون نقد درمطبوعات كتبي وشفاهي جامعه هنوز راه نيافته و جاي نقد دركانون هاي علمي وفرهنگي ما كاملاً خالي است ومتاسفانه  آنچه بنام نقد رواج پيدا كرده چيزي نيست  جز جنگ هاي لفظي پوچ وبي معنا اما من بدين باورم كه نقد خوب  بمعناي اصطكاك افكار است،اصطكاك افكار قبل از آنكه جنبه تخريشي  داشته با شد نقش سازنده گي آن بيشتر است با چنين يك روحيه خواستم نقد بر نقدايشان بنويسم  اما بخاطراينكه سوء تفاهم به وجودنيايد كه سبب رنجش خاطرايشان شود ازآن صرف نظرنمودم اما آنچه را كه نوشتم  آرزومندم در حد دغددغه هاي ذهني خودم فكراش كنيد نه اينكه من به دفاع ازدانشمند بزرگ ، عبدالكريم سروش واندايشه هاي وي چيزي نوشته باشم زيرا من هرگزچنين صلاحيت فكري را درخود سراغ ندارم سروش آنچه فكرميكند، ميگويد، وخود بهترميداند از چيزي كه ميگويد چگونه دفاع كند ۔

اما به نظرمن اگركسِ بخواهد  مسولانه ومتعدانه نظريات سروش رانقد كند قابل  استقبال است  اما توهين به نام ويا اتهامات نمي دانم ۔ ۔ ۔  را به آن دانشمند وارد نمودند كه حقا سروش  شايسته يك چنين قضاوت ها نيست وديگر اينكه زمان ما نيازمندي شديد به چنين بحث ها دارد كه نبايد درجهت خفه ساختن آن اشخاص تحصيل كرده و با فرهنگ و اهل قلم و دانش پيشقدم شوند ۔