شعری از: عزیزالله ایما

 

آه می کشم

 

 

 

پاییز در راه بود

هنوز بادهای شمالی در تاکستان های انگور رخنه نکرده بودند

پارتیزان ها

کوچه باغ های ویرانه رادرنوردیدند

همه در جستجوی مردی

ـ تبعیدی خوردسالِ جرمِ آزاده گیِ آبایی ـ

 

روستاییان

مردان

زنان

حتا کودکان

با چشم های کوچکِ غمین

در جستجوی مردی بودند

 

لشکری از سربازانِ دیکتاتور

برکوچه های انگور

خوشه خوشه پا فشردند

و درکنارِ علف های هرز سنگر گرفتند

همه در جستجوی مردی بودند

 

هوا تاریک شد

کسی فانوسی روشن نکرد

از کله کان تا طله کان*

مادران در لالایی شبانه

قصۀ مردی را کردند

که پروازکرد

کودکان

سحرگاهان بر بلندای سپیداران و کوهستان ها

چشم دوختند

 

پاییزآمد

زمستان گذشت

بهاررفت

 

زنان

 دررشته های خیالِ فصلی که از راه خواهد رسید

گیسوبافان

نامِ مردی رازمزمه می کردند

 

هنوز چشمِ پدر و پدرکلان

در کوچه باغ های انگور

وبلندی های سپیداران وکوهستان ها

آب می زند

 

باد در پرچم های افراشتۀ آن سوی جاده

وزان

مادر

هراسان

 

خراسان

خوابِ ابو مسلم را می بیند

وپدرکلان

سقای آزادی را

 

بی آبی

بی آبی

بی آبی

 

هوا تاریک شده می رود

چراغ ها نوری ندارند

سربازان

درفش های آلوده را

به سوی چپن و کلاهی

به اهتزاز در می آورند

کوچه  ها

خوشه ها

پامالِ پاشنه های پیموده راهِ دور

 

همه در جستجوی مردی

" چریک ها بر نمی گردند!"

می گوید صدایی از بلندگویی

 

آه می کشم

آه می کشد

نسلی

انگار

 

نه بِل بِلِ چراغی برقله ها

نه آهی

"چریک ها برنمی گردند؟"

می پرسد صدایی ازبلندی های دورِ دور

 

کله کان ـ  اکتوبر 2003

 

 

*طله کان یا طلاکان نامِ دهکده یی درپنجشیر