انجنير سيديعقوب نويد

13-05-08

پايان حكومتهاي ايدولوژيك  :

  درطول تاريخ قبل وبعد از رونسانس جوامع مختلف ايدولوژي هاي مختلف را تجربه نمودند بخصوص درقرون هژده

ونزده گراف ايدولوژي گرايي رشد بسيار سريع داشته وجوامع مختلف اكثراً نهضت هاي ايدولوژيك را بگونه هاي ديني ، مذهبي ، ناسيونالستي ، صهيونيستي ، ماهويستي ، راسيستي،فاشيستي ، ماركسيستي ... , گاهي مفيد وموثر گاهي هم مضرو فاجعه بار تجربه نمودند واما تجربه نشان داد كه هيچ سيستم فكري كه بگونه ايدولوژي معين درمقاطع مختلف زماني در سيماي نهضتهاي انقلابي پرشور وگرم عرض اندام نمودند نتوانستند دربستر زمان  وبخصوص  درمرحله بعد از پيروزي درمقابل تحولات اجتماعي سياسي درجهت تحقق شعارهاي ازقبل تعين شده  شان همانطور مانند مرحله قبل،  گرم و انقلابي باقي بمانند ، چنانچه بنا به شواهد تاريخي سرنوشت ايدولوژيها دركشورهاي مختلف گراف صعودي ونزولي تقريباً مشابه داشتند يعني هرنهضت ايدولوژيك بعد ازپيروزي از حالت تهاجمي و دشمن  ستيزي  با زمانده سيرنزولي و روسوبي ، درجهت حفظ دست آورد هاي اجتماعي اقتصادي و مصلحت هاي سياسي اش درسيماي خشك  ودكتاتورماهابانه  دولت ها خلاصه گرديده وارمان هاي استراتيژيك شان عقيم و بلااستثنا تمام نهضت ها بعد از به قدرت رسيدن درمسير حفظ قدرت مبدل به نهاد شده وازتحقق شعارهاي كه بخاطر آن پا برعرصه وجود گذاشته بودند عدول نمودند ،وروح بالندگي شان خفه گرديده، زيرا حركت هاي ايدولوژيك لزوماً ارزشي است نه سازشي ، گرم ، خونين و گره خورده با انقلاب ودگرگون كننده تمام نهاد هاي اجتماعي سياسي جامعه ميباشد، ايدولوژي انتقاد گر است ، ايدولوژي دشمن ساز ودشمن ستيز است هيچ ايدولوژي نميتواند پا برعرصه وجودگذارد مگراينكه دوستان ودشمنان اش ازقبل تعين شده نباشد واين درست نقط ضعف يست كه تداوم نضهتهاي ايدولوژيك را بعداز پيروزي به چالش ميكشاند،زيرا تداوم  وسرنوشت ايدولوژي نيازمند به الگوهاي انساني است واما ساختن جامعه وتداوم يك نطام اجتماعي سياسي قطعاً و جبراً

نيازمند مصلحتها ست كنار آمدن، مذاكره ومسامحه كردن وحقوق بين الدول و ميثاق هاي جهاني را محترم شمردن وبا دوستان و دشمنان روابط سياسي برقرار كردن وحتي جبرا بسياراز معادلات بين المللي را پذيرفتن ولو خلاف خواستهاي ايدولوژيك شان باشد ،اين اقتضا ولازمه فلسفه وجودي دولتها درجهان امروزاست ، و اما از آنجايكه معادلات اقتصادي ، سياسي واجتماعي در جهان سير ثابت و راه مشخص وازقبل تعين شده ندارد پس نميتواند صرفاً درقالب شعارهاي از قبل تعين شده و ثابت ايدولوژيك باقي بماند ،ازسوي ديگر برداشتها،كنشها وواكنشها درهمه افرادجامعه بشري هيچگاه يكسان نيست ، گرچه همه ساكنان اين كره خاكي هستيم  اما جهان  هركدام ما از هم تفاوت دارد وهركدام درجهان خود زندگي ميكنيم ،برداشت هاي هركس ازهنجارها معاني ومفاهيم  زندگي  متناسب با شرايط زندگي اش فرق ميكند،رابطه فرد واجتماع تنها رابطه كمي صرف نيست، اجتما ع بغير از تراكم كمي افراد است، فرد وجامعه هردو موجودات زنده هستند اما زندگي فردي ما با زندگي اجتماعي ما تفاوت زياد دارد.

وقتي اسلام ايدولوژيك راه خدا وشيطان را درمقابل همديگر قرار ميدهد وجامعه عدل وقسط را مطرح ميكند معني فردي اين باورها با مفهوم اجتماعي آن عملاً تفاوت هاي زياد دارد فرد مسلمان ملزم است فقط يكي را انتخاب كند اما فرد نميتواند باورخودرا برجمع تحميل كند، باورهاي جبري وتحميلي نه ثواب ونه جوابِ  دارد ، فردميتواند آنطوركه فكرويا اعتقاد دارد زندگي كند اما اراده جمعي جامعه درگرو اعتقادات فردي نيست ، درست است كه  ايدولوژي انسان سازي ميكند چنانچه هدف از ارشادات دين هم همين است اما جامعهِ راكه ايدولوژي معرفي ميكند پديده  جداگانه است كه صرفاً با داشتن ايدولوژي وشعارساخته نميشود ، درطول تاريخ ما انسانهاي نمونه زياد داشته ايم ،دين ودينداري مردم هميشه بوده اما جامعه ايدال كه اسلام ايدولوژيك وعده ميدهد به معناي اينكه تمام اورگانهاي آن جامعه سيستماتيزه ايدال  شده وبرروند تكامل انسانها ومناسبات اقتصادي واجتماعي سالم وايدولوژيك پايگذاري شده باشد هرگز نبوده وتاريخ نشان ميدهد كه اوضاع سياسي اجتماعي جوامع اسلامي بگونه رقم يافته كه حكومتهاي اسلامي بنام مجريان شريعت ، براساس تحميل هاي فقي وظاهري با فشار محتسبين رسمي هميشه بوده، اما مدينه فاضله اسلام ايدولوژيك هرگز تحقق نيافته .

( اين جاسوء تفاهم نشود كه اعتقادات ديني مردم وتكامل جامعه اسلامي جدا ازبحث ايدولوژي است ،زيرا دين بحريست بيكران ،نوريست جاودان راه يست بي پايان ومنبع يست بي منتها لهذا داشتن باورها وتحقق ارزش هاي ديني هرگز درگرو داشتن ايدولوژي ديني نيست ).  اينجا هدف ما بيان واقعيت يست كه ايدولوژي تحت هرنام و به هرشكلي كه باشد ، ديگردرمسير زندگي مدرن كنوني جاي براي باقي ماندن وحرف براي گفتن ندارد .

 زماني ماركسيستهاي شوروي ادعا ميكردند كه به فازاول كمونيزم رسيده اند ويا راسيزم معتقد به  نژاد برتر و ناسيوناليزم ديدگاه اش درمحور قوميت خلاصه ميشد ودربعضي ها هنوزچنين باورهاي وجود دارد، اما درعمل درامتداد زمان نه شوروي به كمونيزم رسيد ونه نژاد برتر اصالت خوني وعلمي پيدا نمود ونه اجتماع بشري درخدمت قوم مشخص قرارخواهد گرفت زيرا رشد سياسي اقتصادي وتحولات اجتماعي جوامع بشري مغلق تر از آن است كه بتوان با فورمول ها وايدال هاي ارماني از قبل تعين شده نبض كلي جوامع بشري را تعين ويا پيش بيني نمود، شايد  بتوان همه را تحت پوشش ايدولوژي حاكم دولتي درآورداما فراموش نكنيد كه باورها وشناختها درهمه يكسان مساوي نيست و نخواهدبود.  جامعه را كه ايدولوژي معرفي ميكند واز پويايي وديگر خصوصيات آن خبر ميدهد هميشه درحد يك شعار باقي مانده واز نظرعملي هم اگر دقت شود جامعه كه همه افراد آن خودآگاه وخداگونه باشند جامعه كه ديگر درآن اثر از شيطان ووسواس شيطاني برخواسته از نفس انسان نباشد ،جامعه كه همه خود خريداروهمه خود فروشنده باشد نه قاضي ونه پوليس ونه دولت داشته باشد تحقق يك چنين جامعه يي درگرو موازات ثابت ايدولوژيكي وشعارهاي آن نيست وهيچگاه هم ايدولوژي چنين تضمين را داده نميتواند واگر ممكن هم باشد درزمان واحد ومشخص نيست رسيدن به تمام اهداف انساني هيچگاه درجامعه خاص وزمان خاص قابل پيشبيني بوده نميتواند زيرا انسان وجامعه انساني هميشه درحال شدن است وهيچ نوع توقف وايستايي دراين مسير وجود ندارد نه خوبي هاي انسان وجامعه انساني ختم شدنيست ونه بد بودن انسان نقطه انجام دارد ، هرفرد از افراد جامعه درمسير شدن مراحل را بايد پشت سربگذراند تا به مرحله متعالي تر قدم گزارند  اين يك تسلسل ارتقاعي طولي است  وتحقق آن هم چه از نظر فردي وچه از نظر اجتماعي مرحله به مرحله است بگونه مثال تاشاگرد صنف اول را پشت سرنگذراند به صنف دوم نميرسد وجامعه تحصيل يافته وروشنفكر بمعناي اين نيست كه تمام افراد آن شامل فاكولته باشد ودرعين زمان ديگر صنف اول ودوم وجود نداشته باشد بلي اگر تعداد به صنف دوازده ميرسند تعداد هم نوشامل مكتب ميشوند وتعداد هم نسبت نافهمي ويا بي استعدادي از مكتب خارج ساخته ميشوند واين واقعيت انكار ناپذيرزندگي بشريست ، ناممكن است تمام اعضاي يك جامعه دريك زمان واحد درهمه ابعاد معرفتي واعتقادي به مرحله عالي از تكامل روحي واعتقادي برسند وهمه مشابه ومساوي خداگونه شوند اما ايدولوژي براي گرم كردن ودرصحنه نگهداشتن پيراون اش ازيك چنين جامعه بشارت ميدهد ومودل اش را ذهني ترسيم ميكند .

ازسوي ديگر ايدولوژي اسلامي  هم يك واژه سياسي اجتماعي وارد شده از بيرون در نظام فكري اسلامي است ودر رقابت با ايدولوژي هاي ديگر بخصوص ماركسيزم شكل گرفته واز جانب مبارزان مسلمان بخصوص بعد از سيد جمال الدين تدوين وپربار گرديده، وچنانچه گراف پيشروي ها ونفوذ فوقلاده آن درجوامع اسلامي دردوران جنگ سرد  انكارناپذيراست .

مرحوم بازرگان وشريعتي از جمله كساني بودند كه دراين عرصه خدمات زياد نمودند روزيكه آنها اسلام را منحيث ايدولوژي عنوان مينمودند از نطرزماني بهتري زمان وبرنده ترين زبان براي بيان دين درقرن بيست ايدولوژي ساختن آن بود گرچه درهمان زمان هم بودند محافظ كاران سنتي كه آنها وتلاش هاي شان به نحوازانحا نقد ومورد نكوهش قرار ميدادند كه گويا اين نوع حركت ها جنبه سياسي ومبارزاتي دارد نه اسلامي اما بنا بر مقتضاي آن زمان وموجوديت جهان دوقطبي آنها توانستند خط سوم بين تفكرماركسيزم وگرايش بسوي كاپيتاليزم ايجا د كنند ومسلمان را عليه هردو بسيج نمايند اما از آنجاي كه ايدولوژي ذاتاً  بار هاي ارزشي راحمل ميكند و نقش ابزاري  بخاطر مبارزه كردن ، برانداختن وانقلاب كردن دارد،هرگز نميتواند جوابگوي چگونه ساختن جامعه باشد  وهمچنان به گفته داكترسروش از آنجايكه ايدولوژي شعار دوران مبارزه است ، خصلتا خالي از برنامه مرحله تداوم وساختن نظام است، نميشود نظامي را برشانه ايدولوژي بنا ء كرد ودر تداوم نطام هم به همان شعار هاي ثابت ايدولوژيك باقيماند زيرا ايدولوژي خود نطام براندازومصلحت شكن است ، مرحوم شريعتي درمجموع آثار جلد 1 ص  209 چنين مينويسد  يكي از هم فكران ازمن پرسيد به نظرتو مهمترين رويداد ودرخشان ترين موقعيتي كه ما درسالهاي اخير كسب كرده ايم چيست ؟ گفتم دريك كلمه تبديل اسلام از صورت يك فرهنگ به يك ايدولوژي است ،نگاه كنيد اينجا داكتر خود از تبديل صحبت ميكند بدين معنا كه ازعصر تمدن اسلامي به بعد اسلام نه تنها به عنوان يك دين بلكه بعنوان يك تمدن ويك فرهنگ مطرح گرديده بود اما به گفته داكتر درقرن بيستم تبديل به يك ايدولوژي ميشود .

ايدولوژي شدن اسلام درمبارزات سياسي آن زمان درحقيقت يافتن بهترين زبان براي بيان اسلام بخصوص دربين جوانان وتحصيل كرده ها بود بازرگان درآخرين مكتوب اش درباره سير از ايدولوژي كردن اسلام به جدايي دين از ايدولوژي مينويسد (ازخود نپرسيده ايد كه چگونه ممكن است كسي كه در سالها ي قبل از دهه 40 درزماني كه داعيان حكومت اسلامي امروزه سروكار با ايدولوژي ومبارزات سياسي نداشت درزندان شاه كتاب بعثت وايدولوژي را نوشتم ونشان دادم كه دربرابر همه فلسفه هاي اجتماعي ومكاتيب سياسي وغربي ميتوان از اسلام وبرنامه بعثت پيامبران ايدولوژي جامع و مستقل براي اجتما ع وحكومت خودمان استخراج كرد)( كتاب مدارا ومديريت )

ازنطر جامعه شناسي هم ديد ايدولوژيك مرحله يي از مراحل تكامل تحركات سياسي ، اجتماعي وتبارز ارمان هاي گرويي ويا طبقاتي دركشورهاي مختلف بود ،ماركس ميگفت ايدولوژي ساخته وپرداخته ايدولوگ ها ست آنها يكه ذهني فكر ميكنند ، من نه ايدولوگ ام ونه ايدولوژي ساخته ام من قوانين تكامل طبعيت وتاريخ را مطالعه نمودم وقوانين تكامل جامعه راكشف كرده ام آنچه من ميگويم علم است نه ايدولوژي چون وي هم معتقد بود كه ايدولوژي معرفت كاذب است .

 اما آراء ماركس دردستان پيراون اش به ايدولوژي تك تازمبدل شد،ايدولوژي ماركسيزم درنزد لنينن چيزي نبود مگر وسيله براي مشرعيت بخشيدن لننيزم كه پيروزي  انقلاب اوكتوبررا همرا داشت ، درحاليكه  ماركس انقلاب را نه درروسيه بلكه در كشور هاي چون انگلستان وآلمان پيش بيني نموده  بود جالب تراينكه از انقلاب اوكتوبر به بعد همه حركت هاي نظامي نام انقلاب بخود گرفت وايدولوژي ماركسيستي هم توجيه كننده اين حركتها بنام انقلابات كارگري بود ، انقلاب درنزد ماركس معناي ديگر داشت درانقلابات كه ماركس پيش بيني نموده بود نيروهاي نظامي نقش نداشتند  بلكه تضاد بين نيروهاي مولده ومناسبات توليد منجربه انقلاب ميشد اما انقلاب درنزد لنينن دركشورميتوانست به پيروزي  برسد كه زنجير استعمار جهاني درآن نقط ضعيفترين حلقه را داشت  ( كتاب انقلاب ودولت ).

پس تصادفي نبود كه حكومت هاي ايدولوژيك نه دركشورهاي امپرياليستي بلكه با حركت هاي نظامي در منگوليا ،اروپاي شرقي  ويتنام ، ايتوپيا ،افغانستان ... حاكيمت هاي ايدولوژيك شان را بنام انقلابات قايم نمودند .

 اگرشوروي  سابق سقوط كرد وهمرا با خود بنياد حكومتهاي  ايدولوژيك اروپاي شرقي را ازهم پاشند يكي ازدلايل آن عدم تطابقت ايدولوژي ثابت با تحولات سريع ناشي از پيشرفت ساينس وتكنالوژي  بود آن ثابت درزيربا رتحولات ودگرگوني هاي اقتصادي وسياسي جهان نتوانست كمر را راست نگهدارد، شما چين انقلابي وانقلاب فرهنگي آنرا امروز با حركت اقتصاد كشور چين بسوي بازار آزاد مقايسه كنيد ،ويا  كوبا قهرمانرا كه امروز هيچ اميد درمسير حركت بسوي كمونيزم ندارد مگر حفظ نهاد دكتاتوري بنام دولت كوبا همين گونه فكركنيد سرنوشت تمام حكومت هاي راكه بنام  ايدولوژي عرض وجودنموده بودند.

 واما امروزدرجهان و زندگي بشريت دارد فصل جديدِ گشوده ميشود تغيرات ودگرگوني ها، زندگي  بشررا هرروز بيشتر از گذشته دگرگون ترمينمايد  وروابط اجتماعي سياسي و اقتصادي شان را بگونه جديد رقم ميزند كه درگذشته كمتر قابل پيش بيني بود يك سلسله ارزشها روزتا روز كمرنگتر شده ويكسلسله ارزشهاي جديد زندگي بشر را پررنگ نموده وحتي واژه ها ايجاب تعاريف جديد وبرداشت هاي متفاوت از معاني گذشته را افاده ميكند.

از آنجايكه تكامل جوامع بشري امرحتمي است بشر توانست دراين مسير قدم به قدم  از نظرسياسي به مرحله درك بالا تر يعني ديمكراسي يا نظام هاي مردم سالاري دستيابد  كه آزادي وتامين حقوق بشر درمحور اصلي آن قرار داشته باشد ودرعوض نطام هاي ايدولوژيك از آنجايكه درچوكات نيازهاي معين زاده ميشوند با تغير شرايط جهان كه راز آن نهفته در پويايي خود انسان است تناسب نداشتند  بسوي فروپاشي كشانيده شده ميروند اين كليت وسرنوشت تاريخي تمام ايدولوژي ها تا كنون بوده واست .