فال حافظ
عـــــروسک ها به جای لشکر پیــروزی شاهان
چه بیــروح و روان و بی رمــق افتاده در مــیدان
دل خلـــق خدا از این نمایش سخت بیزار است
نمیدانم چـرا ایــــن خیمه شب بازی نشد پایان
گرفتـــم فال از دیـــوان حافــــظ پنـد او اینست:
خدا را کم نشین با دیو و دد هستی اگر انسان
تو میــــدانی که زیر خرقه پشمینه راز کیست؟!
کجــای این فتنه دارد معنی و شالـودۀ ایمان
زبان مــا نـــدارد راز و رمــــزی غیــر از نیکــی
خــدا پیـــمان به دنیا بسته با رندان بی سامان
سفــر در گوشه ی از خطۀ جمشید و خسروکن
که گیــری طره ی آن یار را دردست خـود آسان
کشیـــدم خــط بروی واژه هــای نکبت سالوس
و با این یک شگـــون نیک میسازم عم ات پایان
نعمت الله ترکانی
10.05.2008
بنویس یکنشانی
در کوچه هــای شهر شمــا عشق نارواست
رفتن به سوی معبد و گُلخانه ها خطــاست
در حیــرت ام که سنـــگ بهــــا دارد و نه دل
آغشته از فـــراق و غـــم و درد بی دواسـت
ایــدوست لحظــه ی به عیادت بیـــا که مـن
در انتظـار دیدن ات هستم، خــدا گواهست
بی مهــــری تو و دل بیــــگانه ام همــــــــه
از مـاست و هرچه آمده بر ما، بهــر ماست
خـــواهم نصیحتی ای که مرا راهبر شـوی
بنویس یک نشانی که جای تو در کجـاست
***
ما را خـــدا ی داده ز یـــک ریشـــه و تبـــار
بیـــگانگی به مذهب و آییـــن ما چراست؟!
نعمت الله ترکانی
12.05.2008