دکتور اسد آصفی

10.05.08

 

حکومت و عقلانیت

 قسمت 2

پیوسته به گذشته      

 تحولات دو سده ی اخیر و بخصوص خیزشهای اجتماعی ـ اقتصادی ـ سیاسی خلاقیت های نوین و روابط نوینی را با شیوه های دگرگون یافته ی بهمراه آورد. این نو سازی ها بسیاری از پیش فرض های ما را باطل ساخت ، تفکر های اسطوره ای ، سیستمهای ارزشی، سازمانهای مذهبی و احکام جزمی را از هم پاشید و پرده ء اوهام  افسانوی و اساطیری را از هم درید.  خرد شناسی نوین را بجای قبلی  خدا شناسی قرار داد و بر تارک جهان هستی نشاند،  که  عرصهء زندگانی جهان خود و تمام بشریت پیش از خود ، همزمان باخود و حتی بشریت و جهان آینده را نیز به عنوان یک پدید ه ی عینی ــ علمی مورد تحلیل و بر رسی قرار داد. علوم طبیعی  را بر پایهء شناخت علمی به تحلیل گرفت و با این شناخت، تمامی صورتبندی های پیشین را ازپوسته ء مطلقیت آن بدر آورد  و بجای کلام تصویری ـ افسانوی جهان تازه ، زمانهء تازه و انسان نوین را پدید آورد. این جنبش روشنگری با شک انداختن به صورت روشن میان ذهن اندیشنده و جهان هستی ، در موضع و مقام  آغازگاه   شناخت انسان در برابر طبیعت و ماورای طبیعت توانائی بیکران بخشید .

 عصر نو بدنبال ظهور خرد عاقل و مستقل انسان(سوژه باوری) علوم جدید به تکامل در امور مستقل اجتماعی و طبیعی دست یافت.روشنگری زمینه های ظهور مدرنیته در بستر  های خاص فکری، فرهنگی و اجتماعی را در نظام معرفتی انسان «غربی» به وجود آورد، که مهمترین شاخص آن خرد ورزی،علمگرائی، هومانیسم،انقلاب صنعتی، جنبش اصلاح دینی و سکولاریسم میباشد .     

 بد ینتریب انسانیکه در چنگال نیرو های  طبیعت  و فرا طبیعی بود ، اکنون  در مقام اراده ء آزاد و شناسا و دانا، میخواهد بر جهان مسلط شود، تا از راه علم و دانش و تسلط بر طبیعت، رستگاری و سعادت را بدست آورد   .

اکنون  پس از دو سده می بینیم هومانیسمی را که بازتابش تسلط انسان بر طبیعت و اقتدار « سوژه» خود باور بود، با طبیعت چه ها که نکرد. انسانی که میخواهد بر طبیعت مسلط شود نه تنها طبیعت را تخریب کرد، که رابطه ی خود با خود را نیز به ویرانی کشا نید. مناسبات نوین  شیوه های بهره برداری انسان از انسان را به شکل نوین مسلط ساخت. انسان در پی تسلط بر انسان به شکل جدید بود .شکل خرد ورانه، و خشن « سلطه ی عریان ، استثمار آشکار ، بیشرمانه، سنگدلانه و مستقیم» ( کارل مارکس ـ کاپیتال ) کار در روند تولید شاقه ، یکنواخت و تکراری شد ، انسان از کار خود بیگانه گشت، محصول کارش  تولید کالایی شد. و ارزش تبادل مهمترین وجه وجودی آن. به این صورت انسانی که از عوالم  اورا الطبیعه ی کلیسا رها شده بود، در روند تولید به بیگانگی با خود و همنوع خودش رسید.   

در پی رفع این بیگانگی ها و بهره جوئی های و استثمار انسان از انسان بود که اندیشه ها و نظریات سوسیالیستی قرن نوزدهم شکل گرفت .بقول کارل مارکس :    « تا کاراز امر شاق، بیگانه و برون از انسان به امر لذت بخش  و ارضا کننده تبدیل شود ، تا  هر کسی به اندازه ی استعداش و بهر کسی به اندازه نیازش ، کار با انسان یگانه شود و ارزش مبادله که محصول کار را با انسان بیگانه میکرد، نا بود شود، انسان با محصول کار خود بیگانه نباشد .ارزش مبادله که محصول کار را با انسان بیگانه میکرد نابود شود. انسان با محصول کار و با همنوع خود به یگانگی برسد. و این چنین پیش تاریخ انسان به پایان برسد و تاریخ انسان شروع شود.» ( کارل مارکس کاپیتال )

انسان باور ها افسانوی و اسطوره ای خود را بدور ریخت و میخواست به یقین های نوینی نایل آید، که ایدئولوژی ها فرا رسیدند  و توده ها را  به زنجیر کشیدند . ایدئولوژی  جانشین خود اندیشی شد و راهی را که بایستی برای تحولی انجام میشد مسدود نمود.نظامهای توتالیتر و خود کامه که با ایدئولوژی ها پوشش یافته بودند، خونریزی های را براه انداختند که در طول تاریخ بی سابقه بود.ایدئولوژی  ها  نققشی عظیمی  را با پیوند اجتماعی و بسیج ساختن سیاسی توده ها بازی کرد و سبب شد که ایده ها و اید آل ها بر تجربه فردی  تقدم یابد.« فعالیت ایدئولوژیکی  احزاب و گروپهای اجتماعی ، تجربه فردی از منفعت خود را تابع ایدئولوژی و تئوری میسازند. در حالیکه با پیوند اجتماعی که فراهم می  آورند، قدرت برای تحقق منافع مشترک پدید می آورند و معیار تعیین آن از " تجربه ء فردی" به "ایدئولوژی" و" تئوری" انتقال می یابد». بدینترتیب ایدئولوژی ها به جای عوالم متافزیکی نشستند ، به تبین جهان پرداختند و برای هر سوالی  جوابی از پیش ساخته ارائه میکردند. دیگر این فرد نبود که منفعتش را مشخص سازد ،  بلکه این ایدئولوژی ها بود  که بجای واقعیت معیار سیاست شدند.

واقعیت ها باور ها گذشته را می کوبد، منسوخ میکند و در میان نا باوری ها ، باور های نوینی زاده میشود ، رشد میکند وسر انجام نسخ شده وجایش را  به باور های نوین میدهد.  انسان باور هایش را  در تجربه عملی واقعیت میبخشد. تجربیاتی از انسان که با تفکر او سازمان یافت کار آئی این ساخته فکری را در آزمون می گذارد. شیوه ابراز حاکمیت انسان و تناوب حرکت از تجربه انسان به تفکر و حرکت از تجربه به عمل و یافتن اشتباهات  فکر و  ایجاد ایده های نوین، حاکمیت انسان را بنیاد میگذارد. خرد نیروی حرکتی است که از آمیزش عقل و تجربه و بکار گیری آن در عمل پدید می آید. ولی ائدیولوژی ها در مقابل دست آورد های  نوین دانش  می ایستند و حقایق را به سود  خود توجیه و تفسیر کرده جزمیات خود را وحی آسمانی می انگارند.       

 بناآ دیگر این فرد نیست که منفعتش را مشخص می سازد ، بلکه این ایدئولوژی است که بجای واقعیت معیار سیاست میشود. انگلس مینویسد:« اهمیت واقعی و خصلت انقلابی[ ] دراین است که فلسفه اش ، یک بار برای همیشه، هرگونه تصور در بارهء جنبه ی نهایی نتایج تفکر و عمل انسانی را به دور افگنده است. در نظر هگل حقیقتی که فلسفه می باید به آن معرفت یابد دیگر مجموعه ی از احکام جزمی حاضر و آماده ای نبود که به محض کشف باید از بر  شوند، بلکه حالا دیگر جایگاه حقیقت خود پروسه ی معرفت و تکامل تاریخی طولانی علم است، علمی که از درجات سفلای دانش به درجات پیوسته بالاتر اوج می گیرد ولی هرگز به آن چنان نقطه ای نمی رسد که در آن حقیقت  به اصطلاح مطلقی بیابد و دیگر نتواند  از ان گامی فراتر رود و برایش کاری نماید جز آن که دست بر روی دست گذارد. محو جمال حقیقت مطلقه ی مکتسبه خود شود.( انگلس کار انتخابی 1975  صفحه 588 )

 

بقیه در آینده