دکتر لطیف طبیبی

30-04-08

 

حزب سازی و حزب بازی در افغانستان

 

به سلسل ی  موانع فرهنگی مرحله گذار درافغانستان

( مضمون اولی)

 

سخن آغازین

    1- اشاره بر پروسه تاریخی حزب از نگاه جامعه شناسی

2-  دولت های استبدادی و واژگونی های انقلابی

3- فرهنگ قبیلوی و حزب سازی روشنگران افغان در جمهوری اسلامی

 

سخن آغازین

یکی از مسائل سیاسی نوینی که بعد از توافق نامهء بن در سال ۲۰۰١ و تشکیل دولت جدید افغانستان توسط دولت امریکا در سرزمین چند قومی هندوکش به راه افتاده است، پدیدهء حزب سازی است. قرار گزارشاتی که درشبکه (Afghanistan Online) آمده است، تا اکنون نزدیک به صد حزب سیاسی در افغانستان ثبت نام کرده اند.

این پدیده درافغانستان، مانند برخی از مقولات اجتماعی و سیاسی دیگر، محصول فرهنگ وارداتی است. نکتهء جالب در تاسیس برخی از احزاب سیاسی افغانستان اینجا است که بسیاری از این احزاب سیاسی هرگز برنامه و آرمان حزبی ندارند.

 

نام ها، هویت و برنامهء برخی از این احزاب سیاسی از فرهنگ، روابط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعهء ناهمگون افغانستان نشات نمی کند، برای اینکه برخی از نخبگان سیاسی ما، برنامه و شکل سیاسی احزاب خویش را از مقوله های علمی جامعه شناسی بیرونی به عاریت می گیرند که روابطی با فرهنک جامعه ما ندارد. از همین جهت هیچگاه بدنه جامعه از این احزاب بهره نمی برند و این احزاب ارتباطی با طبقات پایین جامعه ندارند. اعلامیه ها، گزارشات و قطعنامه ها، مجموعهء از یادمان های فرهنگ سیاسی کهنه بیرونی است که بدون در نظر داشت شرایط ناهمگون افغانستان ارائه می گردد.

 

از آنجائیکه در تاریخ معاصر جامعه قبیلوی افغانستان، طبقات اقتصادی رشد نکرده است، وارد کردن مقولات سیاسی و اجتماعی درشت جامعه شناسی غربی از بیرون، به مثابهء نیاز آرمانی روشنفکران افغانستان درآمده است؛ مهم نیست که چنین مقولاتی تا چه حد با اوضاع و شرایط ساختاری جامعه افغانستان همسویی دارد!

 

آرمانگرائی نخبگان افغانستان به تحولات طبقاتی جوامع پیشرفته، منحصر به سه دهه اخیر نیست، بلکه تاریخ معاصر افغانستان سرتاسر آرمانگرائی رویائی از جهان غرب بوده است. پروسهء خردگرائی رونسانس پدیدهء بود که برخی از روشنگران جهان محروم به آن به قدر می دیدند و می کوشیدند تا چنین ساختاری را در کشور های خود پیاده نمایند.

 

آقای عبدالمجید زابلی در مضمونی زیر نام: ( خطاب به جوانان افغان) در مجله (ویش زلمیان)، شماره ۲١١، ۲١۲ در سال ١٣۲٦ خورشیدی چنین می نگارد. "... رهبران عصر تمدن رونسانس و یا تمدن ماشینی امروزی همه بر این نقطه اتفاق دارند که بدون بکار افتادن نیرو و افکار عامه نمی توان برای مملکت آرزوئی و برای جامعه حیات تحمل پذیری را تامین کرد.

 

پس برای ما که از ٤٥ سال بدینطرف ریفورمهای اداری - عرفانی - مطبوعاتی - صناعی - زراعتی - حربی - عمرانی - صحی - بلدی و حتی پوشاکه و خوراکه ای خود را بر شالودهء ( رونسانس) قرار داده ایم و همه روزه  سرگرم توسعهء آن هستیم، آیا زیبنده نیست که به این موضوع منتها درجه عمیق شویم؟..."

 

خوش باوری و آرمانگرائی برخی از روشنگران افغان به رونساس خوب است، ولی ما باید بدانیم خردگرائی که در شرایط مشخص جوامع کلاسیک اروپا صورت گرفته است، تابع رشد و تکامل طبقاتی است که از قرن سیزدهم در اروپا براه افتاده بود؛ شعارها و تئوری ها و عقاید و ارزش های این طبقه در قشرهای مختلف جامعه نفوذ کرده بود و اخلاقیات و افکار اجتماعی و فلسفی و سیاسی و هنری را به مسیر دیگری سوای مسیر قرون وسطائی سوق داده بود. لازمه حیات و رشد طبقه متوسط نوین، آزادی فردی و اقتصادی بود. از این جهت رشد اجتماعی اروپا تنها از بخش اقتصاد نبود؛ بلکه فرهنگ؛ ادبیات و هنر در جستجوی منابع تازه ای برآمدند و در این تکاپو تنها طبیعت و خود را یافتند. از همین خاطر پس از پیروزی طبقه متوسط در مبارزه علیه تسلط مطلق کلیسای ، کلیسا مقام خود را به عنوان یگانه تعیین کننده حقیقت و مفسر ارزشها از دست داد و فرد که روح خود را پس از قرن ها آزاد می دید، کرسی سنجش و داوری و حقایق را اشغال کرد. در بستر خردگرائی آن روز، اندیشه احزاب با برنامه های اجتماعی مطرح گردید.

 

در برخی از کشورهای محروم، اندیشه های بیرونی نزد برخی از روشنفکران، به مثابه آرمان صوری در آمده  است که گویا با گسترش آن میتوان زمینه تامین نعم مادی و رفاه و انکشاف فرهنگی را فراهم کرد. حال تا چه اندازه ساختار این جوامع آماده پذیرش آن اندیشه است، پرسشی است که در زمینه احزاب سیاسی در شرایط کنونی افغانستان، به سراغ آن می رویم.

 

 1) اشاره بر پروسه تاریخی حزب از نگاه جامعه شناسی

در بررسی تاریخ جامعه شناسی، حزب پدیده است که در دوران حیات ابتدای انسان ها وجود نداشته است. اجتماعی بودن انسان و ضرورت نهاد های اجتماعی- از یک طرف و کسب و تقسیم قدرت از جهت دیگر- از همان آغاز دوران زندگی اولیه انسان ها در قالب عام خود همانند دسته، گروه، باند، جناح، قبیله و غیره ظهور کرده است. ولی با گذشت زمان و روند تکامل اجتماعی حاکمیت و حکومت و ارتباط جوامع و مردم با پدیده حکومت درعصر حاکمیت طبقات پس از رنسانس در اروپا و ضرورت مشارکت مردمی، احزاب خاص را به عنوان یک واقعیت اجتماعی جهت حضور مردم در صحنه قدرت الزامی کرده است.

 

فکر پی افکندن "جامعهء با رفاه" پیش از همه در عهد باستان از جانب افلاطون در رساله (جمهوری) و به وسیلهء ارسطو اعلام شده است. به عقیدهء ارسطو، دولت کمال مطلوب، دولت خوشبختی است که با آنچه برای زندگی و آسودگی ضروری است مجهز باشد و با آن چنان اصول زیبای هدایت شود که تمام اتباع آن بتوانند در آن سعادتمند و پارسا زندگی کنند.

 

در دوران بعدی عبدالرحمن ابن خلدون تونسی وغیره به حوزه دولت و سیاست توجه نمودند. ابن خلدون در کتاب (مقدمه) سر وظایف اجتماعی دولت در مقابل عوام الناس می گوید که: "دولت عادل باید به رفاه عامه توجه کند. اگر دولتی نتواند به عمران شهرها و به رفاه اجتماعی به صورت درست برسد، وجود چنین دولتی زاید است. "

هگل فیلسوف آلمانی، ورود به دوره جدید را از نگاه فلسفه سیاسی نگریسته، و رابطه بین دولت و جامعه را با مثال مثلث ( خدا، عیسی مسیح، مردم) مورد بررسی قرار داده است. با این مثال هگل از حزب تعاریف مختلف و متنوعی ارائه می دهد. هگل تئوری خود را در باره حزب چنین بیان می دارد که:" ... همانگونه که در نظام الهی، عیسی مسیح واسطه و میانجی بین خالق و مخلوق است در نظام سیاسی، حزب وسیلهء بین دولت و جامعه‌ مدنی و خانواده، قرار می گیرد. یعنی نظام سیاسی توسط سه پایه در رابطه تنگاتنگی باهم مرتبط می شوند. دولت، جامعه مدنی و خانواده، در جامعه مدنی حزب واسطه بین خانواده و دولت است که نقش میانجی را ایفا می‌کند."

 ‌

هگل نخستین کسی بود که دیالکتیک را در جامعه شناسی وارد نمود و جایگاه نهاد سیاسی و اجتماعی را در جامعه شناسی روشن ساخت. اگر چه برخی فلسفه دیالکتیکی هگل را "پوستهء ایدیالستی" نامیدند، ولی واقعیت این است که تئوری جامعه شناسی هگل، هستهء عقلانی را ازعرفانی اش جدا ساخت. این نگرش هگل از آنجا ناشی می ‌شود که وی قائل به تفکیک حوزه سیاست از حوزه اجتماعی است. اگرچه اندیشهء جامعه شناسی هگل محدود به جامعه شناسی حزب نیست، ولی از تشریح تئوری وی چنین استنباط می شود که وی اولین کسی بوده که متوجه وسیله، بین دولت و جامعه، برای رفع احتیاجات اجتماعی انسان ها بوده است.

 

(آدم سمیت) اقتصاددان انگلیسی در رساله معروف خود (ثروت ملل) مرکز ثقل نگاه خود را متوجه جامعه و افراد نموده است. " سمیت" به این باوربود که حزب سیاسی، به مثابه نهادی است که بین حوزه دولت و حوزه جامعه قرار می‌ گیرد و، واسطی است بین جامعه و دولت، ازاین رو احزاب، تشکل‌ها و جمعیت‌های سیاسی و صنفی در این عرصه مورد مطالعه و بررسی جامعه شناسی قرار می‌گیرند. بعدها در دوران رشد اقتصادی و طبقاتی و در زمان پیروان (سمیت) (لیبرالها)، حوزه دولت موضوع مطالعه علم سیاست و حوزه جامعه، موضوع مطالعه جامعه ‌شناسی عمومی قرار گرفت.

 

یک قرن بعد از مباحثات تئوری های علمی جامعه شناسی در باره حزب و جامعه مدنی، لنین رهبر انقلا‌ب اکتبر با نگرشی متفاوت از دیگران در کتاب ( چه باید کرد) می‌نویسد: "... حزب گروه کوچکی از افراد قابل اعتماد و با تجربه و معتقد به اصول انقلا‌ب است که در سراسر کشور نمایندگانی دارد که با آنها روابط مخفیانه برقرار ساخته و اقدامات انقلا‌بی را پیشه اصلی خود سازند..."

 

گفتار سیاسی لنین خارج از تئوری علمی جامعه شناسی بود. تئوری حزب که در جامعه شناسی تا اوائل قرن بیست، با تکیه بر پژوهش های روشنفکرانه، بر اساس فلسفه "هستی" و "عقلانی" صورت گرفته بود و بعد از مباحثات فلسفی توسط گروه "هگلیان جوان" و نقدی بر تئوری "لودویک فائیرباخ" جایگاه علمی خود را یافته بود، بدبختانه توسط لنین دستخوش پروپاگند سیاسی شد. هنوز برنامه سیاسی حزب لنین زمینه عملی پیدا نکرده بود که از جانب خانم روزا لوکسامبورگ، به خاطر زیر پا کردن حقوق فردی و انسانی، شدیداً مورد انتقاد قرار گرفت.

 

تئوری سیاسی لنین، ایدئولوژی مطلق اندیشی را وارد حزب نمود. نتیجه آن نظام استبدادی شوروی سابق بود که در آن از جامعه مدنی اثری پیدا نمی شد. متاسفانه که این اندیشه استبدادی در برخی ازکشورهای فقیر توسط برخی از روشنگران گسترش یافت. رژیم های تک حزبی پوشالی ضد مردمی در برخی از کشورها به قدرت رسیدند که موجب قتل ملیون ها انسان بیگناه شدند. افغانستان کنونی بهترین نمونه از ویرانی نظام های ایدئولوژیک استبدادی در جهان است. این کشور بعد از تسلط ( حزب دموکراتیک خلق) به چنان ویرانی اقتصادی و اجتماعی گرفتار شده است که کمر دو نسل را خم کرده است.

 

( ماکس وبر) جامعه شناس آلمانی که در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیست میلادی می زیست، روش تئوری اش در باره حزب در علم جامعه شناسی، از نوع تفهمی و خردگرا است که با روش جامعه شناسی پوزیتوستی تفاوت دارد. دکتر منوچهر آشتیانی که خودش شاگرد (آلفر وبر) برادر ( ماکس وبر) در آلمان بوده است، کوشیده تا نقدی بر آثار جامعه شناسی (ماکس وبر)، تحت عنوان (ماکس وبر و جامعه شناسی شناخت) که در سال ١٣٨٣ خورشیدی به چاپ رسیده است، به صورت نسبتاً درستی ارائه بدارد.

 

اگرچه پژوهشگرانی چون ( لوکاچ) و(مارکوزه) تئوری جامعه شناسی حزب (ماکس وبر) را انتقاد کرده اند، ولی با آنهم تئوری خاص او که در باره دولت و اجتماع تحت مقولهء (پاتریمونیال، کاریزمایی) ، تقسیم ‌بندی شده است، قابل بحث و بررسی مزید در جامعه شناسی می باشد.

 

اگر تقسیم بندی ( ماکس وبر) را در خصوص نظام‌های سیاسی بپذیریم، در می‌یابیم که مبنای انتخاب رئیسان و مدیران در نظام‌های بوروکراتیک با یکدیگر متفاوت است. در نظام‌های پاتریمونیال، مبنای انتخاب رئیسان دفاتر و معاونین، بر اساس سنت اشرافی، قومی و قبیله‌ای است، ولی در نظام‌های فرهمندی، مرید و مرادی، ملا‌ک و معیار انتخاب رئیسان و معاونین و ...، مربوط به رئیسان مافوق است.

 

اگر نظام بوروکراتیک (ماکس وبر) را که برخی از جامعه شناسان از آن بنام نظام مدرن یاد می کنند، به کاویم، به مفهوم واقعی وظایف اجتماعی و فلسفه وجودی حزب بر می خوریم. در اینجا ناگزیر باید این واقعیت گفته شود که (ماکس وبر) تا اندازهء در زمینه بوروکراسی و اجتماع بررسی همه جانبه از خود به جا گذاشته است.

 

در نظام‌های بوروکراسی انتخاب روسا و مدیران براساس شایسته‌گرایی است. نکته مهم در انتخاب شایستگان، این است که از طرفی باید زمینه بروز خلا‌قیت‌ها و استعدادها فراهم باشد تا افراد شایسته بتوانند استعدادهای خود را شکوفا سازند و از سوی دیگر، افراد شایسته ‌شناسایی شوند و این فرآیند تنها از طریق نظام حزبی و جامعه مدنی میسر است.

 

اگر حزبی را در ساحه انتخاب، یک دولت قلمداد کنیم، افراد حزبی، متناسب با علا‌ئق و دانش و مهارت‌ های خود در کمیته‌ های حزبی به فعالیت می ‌پردازند و ضمن کسب تجربه و پرورش استعدادها و توانایی ‌ها، خود را در معرض انتخاب قرار می ‌دهند. ‌

 

رهبران حزبی نیز با شناسایی افراد فعال حزب و متناسب با توانایی و شایستگی‌های آنان، پس از پیروزی حزب، مسؤلیت‌هایی را به آنان محول می‌کنند. درغیر آنصورت در جامعه یی که عاری از احزاب سیاسی باشد، چنانچه مبنا و ملا‌ک انتخاب مدیران نظام سیاسی، لیاقت و کاردانی باشد بازهم در حلقه تنگ شناخت شخصی افراد محدود می‌گردد و بسیاری از افراد لا‌یق شناسایی نمی‌شوند. در نتیجه سطح توان ابزار اجرائیه نظام سیاسی در جامعه از حد پایینی، فراتر نمی‌رود. افزون برآن که در نبود احزاب، زمینه پرورش استعدادها و خلا‌قیت‌ها نیز زایل می ‌گردد.

 

لا‌جرم محیط کار به آزمایشگاه و میدان آزمون و خطا و رشوه تبدیل شده و در پی آن صدمات جبران‌ناپذیری بر نظام سیاسی وارد می‌شود. مسله یی که اکنون نظام سیاسی افغانستان به آن سر دچار شده است.

 

به هر صورت از گفتار پیش به طور کلی به این نتیجه می رسیم که، حزب به مجموعه افرادی اطلا‌ق می‌شود که در اهداف، خط مشی و اصول اداری اشتراک نظر داشته باشند، برای تحقق آرمان‌ها و خواسته‌های خود، در پی به دست گرفتن قدرت سیاسی باشند. لا‌زمه چنین کاری داشتن برنامه از سطح فرهنگی، اقتصادی و سیاسی جامعه، همراه با تشکیلا‌ت سازمانی؛ تبلیغات و رقابت با سایر احزاب و گروه‌های اجتماعی است. از طریق جلب حمایت عمومی و پشتیبانی آنهاست که این حزب می تواند آرمان‌ها و اهداف خود را در جامعه محقق سازد.