فریاد های داد خواهی از یک حنجره بی هویت

 

تبصره ای بر مقاله: کاوه کرامی «من و تو با هم ما شویم»

 

نادر نظری 15 آپریل 2008

 

وقتی مقاله «من و تو با هم ما شویم» را خواندم؛ آن را تا حدودی انعکاس دهنده فریاد یک درد مندی دیدم که برای ملت و وطنش زار زار میگرید. خواستم به استمداد این نویسنده هم وطن ما بر آمده او را تشویق نمایم ولی قبل از آن از «گوگل» در مورد هویت ایشان معلومات خواستم. گوگل چندین سایت انترنیتی را در اختیارم گذاشت که کاوه کرامی همین مقاله را در آن سایت ها فرستاده است. مقاله «من و تو با هم ما شویم» را در سایت «مشعل»، «پیمان ملی»، سایت «جاودان»،«خراسان زمین»، «سایت میهن»، «شبکه اطلاع رسانی افغانستان»،«سایت خاوران»،«سایت سرنوشت»، سایت «فراتر از مرزها»، سایت «جنبش ملی اسلامی»، سایت « خراسان زمین» و حتی به سایت«اصالت» نیز فرستاده است!

این اقدام نویسنده بیان این مطلب است که ایشان جُز کسب شهرت هیچ هدفی را ازطرح نظراتش دنبال نمی نماید. در دنیای سیاست و مبارزه، نیروهای سیاسی و افراد قاعدتاً  بنا به یک وجهه هم فکری سیاسی – ایدئولوژیک نظرات شان را در نشریه و سایتی انعکاس میدهند که ناشر آن به دیدگاه و باور نویسنده تا حدودی هم نظر باشد و بتواند در چهار چوکات فکری مشترک گفتگو کند، اما کاوه کرامی درین باب هیچ حد و مرزی را نمی شناسد. او که  یکی از مداحان احمد شاه مسعود است در یک داستان تراژدی اش نه تنها مسعود را کسی میداند که در زندگی برای وطنش خدمت کرده بلکه حتی در نبودن خود هم برای مادر سیاه پوش( وطن) میگریسته است. توجه کنید:

 «آن صدای غم آلود و آن دستان مهربان که من بیهوش و خون آلود را از زمین برداشت و به آن دهان خشک من آب حیات بریخت, از مسعود بود. آن مردی که حتی در نبودن خود هم برای مادر سیاه پوشش میگریست.. آری! این است 'بالایی'؛ به قله آن کوه رسیدن, و درک حقیقت!».   (سفری در شب تاریک مندرج در سایت سرنوشت)

اینکه او از مسعود امام زمان، خیدر پیامبر یا عیسی مسیح می سازد که بعد از مردن نیز زنده است، کاری ندارم اما بعنوان یک مرید مسعود چرا مقاله اش را در سایت «اصالت» میفرستد؟ مگر نه این است که مسعود علیه ببرک کارمل اجت شوروی جنگیده و گوریلا و «قهرمان ملی افغانستان» لقب گرفته است؟ وی که سعی میکند اشک تمساح برای ملت افغانستان بریزد مگر نمیداند که ببرک کارمل در یکی از سخنرانی هایش معیار یک افغان را مورد شناخت و سنجش قرار داد؟ ببرک به مخاطبین اش بشکل سوال گونه مطرح کرد که «معیار یک افغان پاک و با ایمان در چیست؟» بعد خودش جواب داد که «معیار یک افغان پاک و با ایمان به اعتقاد او در دوستی افغان شوروی است»! بناً طبق تعریف کارمل، کاوه کرامی نه یک افغان پاک است و نه یک افغان با ایمان، چرا که به دوستی افغان شوروی اعتقاد ندارد!

آیا کاوه کرامی تا این حد مسایل سیاسی را نمیداند یا اینکه برای او تنها این مهم است که نوشته اش انعکاس یابد ولو اینکه او را یک افغان نا پاک و بی ایمان بداند.

من ازسایت های خلق و پرچم، شئونیست ها، ناسیونالیست ها، و بنیادگرایان جهادی و طالبی سر نمیزنم اما در موارد خاصی که ضرورت ایجاب می نماید می بینم که عده زیادی از نویسندگان ما که در سایت گفتمان نیز مطلب میفرستد، این مرز بندی را رعایت ننموده یک نوشته شان را در چندین سایت که از نظر فکری و سیاسی کاملاً در تناقض هم قرار دارند؛ درج آن سایت ها می نمایند.

سیاست نشراتی سایت ها استثنا از سیاست نشرات چاپی است. در یک نشریه چاپی چنین هرج و مرج دیدگاه فکری را نمی بینیم. با وجودیکه اصول و موازین نشراتی سایت ها نیز باید چنین شیوه را بخود اختصاص دهد اما متاسفانه دنیای سایت ها به چنین اصولی پا بند نیست.

سایت «گفتمان دموکراسی» چنانچه از نامش پیداست رسالت انعکاس دادن دیدگاه و طرز تفکر «ملی دموکرات و انقلابی» را دارد؛ نه اینکه به ظرفی شباهت داشته باشد که هرکسی هر چیزی که خواست داخل آن بیاندازد. یک سایتی که ادعای دموکرات بودن را می نماید؛ موظف است صرفاً دیدگاه ملی دموکرات و مترقی را انعکاس دهد نه نظرات و افکار بنیاد گراها، ناسیونالیست ها و نظراتی را که با اصول دموکراسی هیچ اعتقادی نداشته باشند. درین اواخر متاسفانه سایت «گفتمان» همان سیری را بخود گرفته که بیشتر ناشر افکار ضد ملی دموکرات است.

دموکراسی به این معنی نیست که هرکسی بتواند ارتجاعی ترین نظراتش را در سایت مطرح کند و از جانب مسئولین سایت بنام «آزادی بیان» نامیده شود. ما در هیچ نهاد سیاسی نمی بینیم که اعضا و افراد آن نهاد و سازمان سیاسی و فرهنگی متشکل از افکار و دیدگاه های متفاوت و متضادی باشند و بتوانند در مشارکت هم امورات شان را موفقانه به پیش ببرند.

چیزی را که بعنوان پیشنهاد دیگری به سایت«گفتمان» ارایه نمایم این است که حد اقل قیوداتی در سیاست نشراتی اش اتخاذ نماید تا نویسندگان نوشته شان را برای «گفتمان» بفرستند و از نشر آن در سایر سایت ها خود داری نمایند. البته سایت «گفتمان» از نظر کیفیت تکنیکی بسیار عالی و ساده طراحی شده که هر باز دید کننده بسهولت میتواند به مقالات جدید و قبلی دست رسی داشته باشد. بعضی از سایت ها بسیار مغُلق و پیچیده است که دست رسی به نوشته های شان به وقت زیاد ضرورت دارد. اما نمیدانم سایت گفتمان بخشی برای آرشیف مقالات قبلی دارد و یا خیر؟  بهر صورت می پردازم به بررسی مقاله «من و تو با هم ما شویم»:

کاوه کرامی دیدگاهش را با چنین جملات آغاز مینماید:

«"یک ملت" با وجود قوت فزیکی و فکری اش، فرهنگش، هویتش، ایمانش، سرمایه مالی اش، غرورش و افتخاراتش، شکننده تر از آن شیشه ی است که با ضرب سنگچلی درهم میشکند و پارچه  های آن به هر سو پاشان، نگران و بیشکل می افتند.»

این یک تعریف بسیار غلط از یک ملت است، کدام ملتی با آنهمه صفاتی که ردیف کرده اید پارچه هایش به هر سو پاشان، نگران و بیشکل افتاده است؟ ملتی که ازش نام برده اید نه تنها علیه نیروهای اشغالگر انگلیس، شوروی و هم اکنون علیه نیروهای اشغالگر آمپریالیستی پارچه هایش پاشان و به هوا پرتاب نشده است بلکه همچون کوه تنومند بر جایش استوار ایستاده است و یقیناً سرنوشت اشغالگران فعلی نیز بهتر از سرنوشت متجاوزین قبلی رقم نخواهد خورد. وی ادامه میدهد :« به این  شیوه بیگانه های متهاجم و استعمارگر توانستد که ما را آنقدر ضعیف و نابینا و گیچ سازند که ما از"خود" فاصله گرفتیم و برای تباهی یکدیگر،غلام آنها شدیم، خود فروشی کردیم و وابستگی به آنها را در فرهنگ خود جا دادیم».

این تحلیل ساده لوحانه بیشتر برای تبریه نوکرانی است که با چاکر منشی به آرگاه و بارگاه اجنبیان، نقش پیش بلدان نیروهای متجاوز را داشته اند؛ اما کاوه کرامی میخواهد جرم نوکری این قشر را بر ملت افغانستان تعمیم داده و چنین وانمود کند که این طبقات مرتجعی نبودند که برای تباهی ملت غلامی اجنبی ها شده بودند بلکه ملت مرتکب این جرم شده است. طبق تحلیل وی ملت افغانستان هیچ نقشی در جنگ مقاومت ملی علیه اشغالگران و متجاوزین نداشته بلکه همواره غلامی بیگانه ها را پذیرفته است. وی توانایی آن را ندارد تا تشخیص دهد که نیروهایی که نقش غلامی را داشته اند بعنوان یک طبقه استثمارگر منافع شان را در وجود باداران اشغالگر می دیدند.

وقتی کشور مورد تجاوز و اشغال قرار قرار میگیرد، در واقع نقش تمامی نیروهای ایکه علیه بیگانه ها رزمیده و هم چنان نقش اقشار و طبقه ای که به پابوسی این اشغالگران شتافته اند مشخص است. درین میان هیچ مسئله گنگ و مبهمی در میان ملت و مردم افغانستان موجود نیست اما خائنین ملی میکوشند با دامن زدن به ایجاد اغتشاش فکری؛ توهمی خلق کنند تا مردم قادر به افشای هویت خائنانه و جنایت کارانه آنها نگردند. بهمین دلیل سعی میکنند پدیده جنایت و خیانت را که منحصر به خود شان است؛ عمومیت بخشیده به گردن ملت بیاندازند. بنا بر همین ملحوظات است که در ادبیات سیاسی عده ای از نویسندگان ما صرفاً از واژه  «ما» استفاده بعمل می آید. " «ما» بودیم که کشور را خراب کردیم". " «ما» بودیم که به بیگانه گان یاری رسانیدیم". " «ما» بودیم که عامل تمام بدبختی های ملت شدیم".

بناً این واژه «ما» به منظور حذف هویت ارتجاع و خائنین ملی در نقش آنها به ویرانی و بربادی کشور؛ ابتدا بشکل آگاهانه انتخاب شده اما عده ای بشکل نا آگاهانه از آن استفاده می نمایند.

بر اساس همین دید گاه است که کاوه کرامی تحلیل هایش جنبه عمومیت بخود گرفته کلیه اقشار خائنین ملی را بنام خود که منظورش ملت است، تاپه جرم میزند :« آه! از کی زودترگله و شکایت کنیم: از آن حیوانهای تکامل یافته یا از خود؟ آز آن سرمایه داران یا از حرص خود؟ ازآن استعمارگران یا ازناتوانی و سستی خود؟ از آن جنگ اندازان یا ازعدم  درک خویشتن... ؟»

در تحلیل جامعه شناسی کاوه، دیگران حیوانهای تکامل یافته اند اما «خود» که منظور «ملت» را میرساند، خارج ازین قاعده قرار دارد! تازه حرص خودی کاوه که به ملت نسبت میدهد، از حرص سرمایه داران نیز کمتری ندارد. یعنی ملت هم به مقیاس سرمایه داران حرص داشته و از نظر اوهمین حرص و آز ملت بوده که نتوانسته خود را از دست بیگانگان نجات بدهد. وی تحلیل می نماید که خود یعنی ملت هم از مبارزه علیه بیگانگان از خود نا توانی و سُستی به خرج داده و هم از جنگ اندازان درک درستی نداشته است.

وی ادامه میدهد:«ما انتخابات ریاست جمهوری را پیش روی داریم. دردناک اینست که همه ما انتظار میکشیم که کاخ سفید کدام فردی را برای کرسی ریاست جمهوری کشور ما مناسب میبیند.»

این درد کاوه جان قابل تقدیر است اما مشروط بر اینکه وی میتوانیست عامل اساسی این درد را ریشه یابی نموده قبل از اینکه رئیس جمهور مستقل برای کشور انتخاب نماید، موجودیت نیروهای اشغالگر را در افغانستان زیر سوال می ُبرد. وقتی کشوری تحت اشغال قرار داشته باشد طبیعی است که نه تنها رئیس جمهور بلکه کلیه کابینه دولت توسط نیروهای اشغالگر چه بشکل مستقیم و چه غیر مستقیم انتخاب و نصب میگردد.

کاوه کرامی با وجودیکه سعی میکند به واقعیت های تاریخی نزدیک شده مشکلات کشور

و جامعه اش را بشناسد؛ اما ایشان به دلیل عدم درک تحلیل  طبقاتی، نمیتواند خود را از زیر سیطره سیاسیون و رهبران گروه های جهادی و ارتجاعی نجات دهد وبخاطر همین درک غلط از جامعه شناسی اش به آنها هویت ملی داده سیاسیون را«سیاسیون «ما» و رهبران را« رهبران ما» یعنی رهبران ملت معرفی می نماید. توجه کنید:

«بدبختانه سیاسیون و رهبران ما همواره دراین تلاش هستند که چگونه بتوانند اعتبار امریکا را کسب کنند یا واضح تر بگویم:  چه بکنند تا امریکا آنها را بغلامی خود قبول کند. جالب است که در میان آنها کسانی حضور دارند که تجاوز و غلامی شوروی سابق را ننگ دانسته، افتخار مقابله به ضد آن را دارند. میتوان از آنها پرسید که فرق میان تجاوز سرخ روسیه سابق و تجاوز سیاه امریکا در چی است؟»

سوال خوب و بجایی است اما شما چه کسانی را در میان آنها سراغ دارید که بنا به اراده خود شان تجاوز و غلامی شوروی سابق را ننگ دانسته باشند؟ اگر آنها چنین ننگی را هم کمایی کرده بودند بنا به تحریک و تجهیز باداران غربی شان بودند؛ نه بنا به اراده مستقلانه آنها که ناشی از غرور ملی شان نشئت  گرفته باشند. شما میدانید که پس از خروج نیروهای شوروی از افغانستان خیلی ازین گروها که بعد ها بنام «اتحاد شمال» موسوم شد مستقیماً به خدمت شوروی ها در آمدند. پس از سقوط طالبان همین نیروها داوطلبانه در خدمت آمپریالیست های غربی قرار گرفتند. از میان این نیروها تنها «جمعیت اسلامی افغانستان» برهبری ربانی و فهیم دو هفته دیر تر در خدمت غربی ها قرار گرفتند که درین مدت ربانی بشکل گلایه آمیزی به آمریکایی ها مطرح کرد که آنها میتوانند متحد خوبی برای غربی ها در جهت مبارزه با تروریزم باشند. ربانی در یک مصاحبه ای به بی بی سی گفت که اگر احمد شاه مسعود زنده بود وی یگانه کسی بود که نقش اساسی را علیه تروریست ها القاعده بازی میکرد. به بیان بهتر اگر مسعود زنده بود یکی از اجنت های خوبی برای آمپریالیست ها محسوب میگردید. اگر آمریکا از گلبدین حکمتیار دعوت می نمود یقیناً وی نیز در خدمت در بار آمپریالیست های غربی قرار میگرفت.

اینکه کاوه معتقد است که مسعود در زندگی اش برای ملت اش خدمت کرده است؛ میتواند از اعتقادات شخصی و کیش شخصیت پرستی مسعود نسبت به وی نشئت بگیرد که در دنیای واقعیات خوانایی چندانی ندارد. ایشان اگر خاطرات «قوماندان چهل اردوی شوروی جنرال قاری اوف» را که در افغانستان مستقر بود و با مسعود پروتکول های عدم حمله به کاروان شوروی را منعقد کرده بودند که «ریچارد سن» نوشته است بخواند شاید نظر او پیرامون نقش مسعود تغییر کند.

بناً هیچ فرقی میان تجاوز روسیه سابق و تجاوز آمپریالیست ها و در راس آن آمپریالیست آمریکایی دیده نمی شود. اما فکر نمیکنم نیروهایی که اکنون در زیر بال آمپریالیست های اشغالگر جمع شده اند با هیچ یک ازین تجاوز مخالفت اساسی داشته باشند. ترکیب این نیروها چنانچه مشاهده میشود از جنایت کاران «خلق و پرچم » گرفته تا نیروهای جهادی، بخشی از تسلیم شدگان طالبی، و نیروهای دست نشاندگان غربی طرفدار کرزی و باقی تسلیم طلبان شامل میباشند که همگی در کلیت اش نقش خائنین ملی را بازی میکنند و هیچ ضدیت و مقاومتی علیه متجاوزین چه از نوع روسی و آمریکایی اش ندارند و نمیتوانند داشته باشند.

خوشبختانه در تحلیل اخیر کاوه جان به مواردی بر می خوریم که حاکی از ارایه تصویر محرومیت اقشار پائینی جامعه و گویای ستم طبقاتی ای است که از جانب طبقات ستم گر بر ستم دیده گان اعمال شده است:

«خلاصه نقص و ضعف ما دراین است که ما از قدرتی که در دست داریم، بیخبریم و اگر از آن خبرهم داشته باشیم برای بروز و استفاده آن بزدلی و سستی میکنیم. این قوه نهفته ی که حافظ ما و یگانه راه نجات ما از شر اشغالگران، استعمارگران، سرمایه دارن، و غلامان حلقه بگوش آنها است، همین "اتحاد و همزیستی" ماست، زیرا در عدم موجودیت آن، ما ناتوانیم و سرانجام نابود خواهیم شد».

جمله زیبا ودلچسپی است، منتها عیبش در این است که این نصیحت ها در قالب اندرز ها واخلاقیات مطرح میگردد، نه در چوکات انگیزه ها و پایه های مادی - اجتماعی. کاوه کرامی اگر به تاریخ مراجعه کند هرگز جامعه ای را سراغ ندارد که با انگیزه های اخلاقی توانسته باشد تغییراتی در مناسبات زیر بنایی و رو بنایی آن ایجاد نماید. طبقات و نیروهای سیاسی برای هدف  مشخصی متحد میگردند که بدانند تغییراتی در زندگی آنها حاصل خواهد گردید. آنها وقتی منافع شان را در بر هم زدن این نظام ببینند؛ هیچ گونه سُستی و بزدلی ای از خود به خرج نمیدهند. ولی برای اینکه این قوه نهفته واقعاً رها یابد نیاز به بدیل سیاسی ای دارد که طبقات انقلابی از آن آگاهی یابند. شما وقتی آن سیاسیون را بعنوان سیاسیون ما یعنی سیاسیون ملت و آن رهبران را بعنوان رهبران ما یعنی رهبران ملت معرفی نمایید، باز بدون اینکه با آنها تصویه حساب نمایید، همگی را برای وحدت و اتحاد دعوت می نمایید. سوال این جاست که وقتی از رهبران سیاسی تقاضا دارید تا از منافع شان دست بردارند و با ملت متحد شوند، چگونه انتظار دارید تا طبقاتی را که آنها مورد ستم و بهره کشی خود شان قرار داده اند بتوانید متقاعد نمایید که زیر پرچم رهبری آنها متحد شوند؟

آیا فکر نمیکنید که نیروهایی که بخواهند از سنگر مبارزات ملی و برای نجات کشور به دفاع بر خیزند حاضر نیستند تحت رهبری این نیروهای قرون وسطایی متحد شوند؟ همینطور فکر نمیکنید برای متحد نمودن نیروهای مبارز و برای نجات کشور از وجود نیروهای اشغالگر و اجنبی به طبقات زحمتکش و انقلابی نیاز است که آنها خواستار رهبری این قیام و انقلاب بصورت مستقل میباشند؟

از آن مهمتر اینکه برای کوتاه نمودن دستان اجانب و اخراج نیروهای اشغالگر به یک برنامه سیاسی و ایدئولوژی ای نیاز است که بتواند این نیروها را در امر رهایی قدرت لایزال شان بسیج نماید. با دیدگاه و طرز تفکر قرون وسطایی که نمیشود قدرت توده ها را برای در هم شکستن هیولای ارتجاع و آمپریالیزم بسیج کرد.

من امیدوارم که کاوه کرامی بتواند در آیندهء نزدیک  با تخاذ موضع درست و اصولی، احساسات نیک وطن دوستی اش را تقویت داده با یک سلاح سیاسی مدرن و مترقی دست به بسیج ملت علیه نیروهای تجاوز گر بزند.

 

آدرس وبلاگ: www.azadiandeshe.blogfa.com

آدرس کتبی: rooshbin@yahoo.com