سینۀ پرچاک حوض

 

  عبدالقیوم ملکزاد

 

باز بر دامان شِکوه  چنگ  افگنده  قلم

باز شعر من  برویاند زلب  فریاد  غم :

 

حق بهاران را دهیم ار کرد قطع  التفات -

ازغمستانی ، چوخشکد چشمۀ شوق حیات

 

گر ز آفتدیده  گلزاری طراوت  کرد  کوچ

نامی ازگلگشت بردن هست آنجا حرف پوچ

 

بادِ  زهر آلود صحرا تار وحشت  می تند

دست خشک سبزه باوی چنگ قحطی میزند

 

 نیست تقصیر قناری لانه گر  گم می کند

در میان جوی  تشنه ،  بط  تیمم  می کند

 

می فشاند کوچه ها بر دیدهء  خورشید خاک

سینۀ حوض ازغم بی آبی اینجا چاک چاک