نام و نشان فرمانروايان تخاری در شاهنامه

 

 

جواد مفرد

صداى ما - يكشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۵ - ۱۸ ژوئن ۲۰۰۶

 

 

 

شاهنامه نه تنها حاوی تاريخ ملی کهن ما ايرانيان بلکه حامل نکات تاريخی بديعی در باب همزبانان افغانی و تاجيکی ماست؛ گرچه اين تاريخها به صورت اسطوره در آمده اند يعنی اين وقايع تاريخی جنبهً افسانه ای پيدا کرده اند، ولی وقتی پرده از روی افسانه های اساطيری کنار ميرود وقايع تاريخی مهم عهد باستان رخ می نمايند. معهذا بايد توجه داشت که جنبه های افسانه ای با شيرين و دلپذير کردن وقايع تاريخی باعث زنده ماندن آنها در خاطره ها گشته اند. از اين مقوله است جنگ رستم با اشکبوس، سردار اساطيری سپاه کاموس کشانی است که مطابق شاهنامه در پيوند و اتحاد با تورانيان (سکاها) به فرماندهی افراسياب و همچنين چينيان بوده اند.بررسی نام کشانی در اين رابطه گره گشاست چه آن به وضوح نشانگر قوم کوشان (تخاران، يوئه چی ها/ مه يوئه چی ها) و فرمانروايان مقتدر آن است که از مرزهای شرقی ايران کنونی تا داخل مرزهای چين اصلی فرمانروايی نموده اند. با اندکی دقت در اين نامها در می يابيم که خود نامهای کاموس و اشکبوس هم اشاره به همان فرمانروايان کوشانی دارند چه شرقشناسان با توجه به نام فرمانروايان مقدم و متأخر کوشانی آنان را به کادفيس ها (کوجولا کادفيس، ويما کادفيس) و ايشکاها (کانيشکا، واشيکا، هوويشکا، اوواسوشکا) آنان را به دو گروه با همين نامها تقسيم نموده اند که شاهنامه و ايرانيان باستان بيش از يک هزاره مقدم بر آنها همين کار را به نحو ديگر انجام داده اند چه بی شک نام کاموس از تحريف و تصحيف همين نام کادفيس و نام اشکبوس (شاه حامی و پيرو" فرد دانا" = گوتمه بودا همان گئوماته زرتشت) با توجه به همان نام ايشکاها (شاهان) پديد آمده است دکترمحمدجواد مشکور در کتاب ايران در عهد باستان در باب کانيشکا - که نامش با توجه به نام توراتی ايشپاکای اسکيت (ايشاک تورات، اسحق قرآن) يعنی شهسوار و شاه - به معنی شاه جهان است چنين می آورد: " کانيشکا در ۱۲۰- ۱۶۰ ميلادی به پادشاهی نشست. وی بزرگترين پادشاهان کوشانی است؛ و قلمرو حکومت او گذشته از ايران شرقی و افغانستان شامل حوزهً رود تاريم و ترکستان چين و شمال غربی هند و سواحل گنگ بود؛ و پاتالی پوترا پايتخت قديم سلسلهً معروف مورياهای هند بدست او افتاد. کانيشکا برای انتقام گرفتن از چينی ها از متصرفات هندی خود از راه وخان گذشته ولايات کاشغر و يارکند و ختن را فتح کرد. و دامنهً فتوحات خود را تا رود تاريم رسانيد و سلطنت کوشانی را از هر طرف به يکی از چهار رود جيحون، سند، گنگ و تاريم امتداد داد و پسر پادشاه کاشغر و برخی اميرزادگان چين را به گروگان با خود به پايتخت خويش در بگرام آورد. کانيشکا لقب شاه گنداهارا (گنداور) را داشت. کانيشکا و جانشينان پر اقتدار او بيشتر توجه به هند و ثروت آن کشور داشتند. در نظر کوشانيها هند پر ثروت، جاذب تر و سودمندتر از نواحی بيابانی ايران شرقی می نمود. در همين نواحی سرحد دوکشور اشکانی و کوشانی تقريباٌ قريب به خطی که امروز مشخص سر حد بين ايران و افغانستان است، تثبيت شده بود. جنگ بين کانيشکا و پارت ظاهراٌ در زمان بلاش سوم وقوع يافته است. در متن سريانی مربوط به زمان بلاش چهارم (۱۹۱-۲۰۷ ميلادی) از سپاهی بزرگ مرکب از مادها و پارسها که به مشرق ايران حمله برده اند به طور مبهم ذکری شده است. در آغاز بلاش محاصره شد و تلفات سنگينی داد، اما سپاهيان او از نو حمله آورده و دشمنان کوشانی را تا دريا عقب راندند. دين بودايی که در عهد آشوکا (=عادل) از خاندان مورياها در شرق ايران انتشار يافت در عهد کانيشکا به منتهی ترقی خود رسيد و معابد بودايی زيادی در سراسر مشرق ايران بر پا گرديد. می گويند ساختن مجسمه های بزرگ بودا[زرتشت،ابراهيم ادهم، ابراهيم خليل] در باميان در زمان کانيشکا آغاز شده است." بنابراين در اصل اسطورهً کاموس کشانی، نام رستم يعنی (پهلوان بلند اندام)، در رابطه با اشکبوس به جای بلاش (ولخش=والا- خشيه) است که خود به معنی شاه و پهلوان بلند اندام می باشد نه به جای رستم دستان که همان آترادات پيشوای مردان سردار عهد خشثريتی (سومين فرمانروای ماد، کيکاوس) و شکست دهندهً ابر قدرت آشور در مازندران بوده و حدود هشت قرن قبل از بلاش سوم (رستم اشکانی) و کانيشکا (اشکبوس) می زيسته است. فردوسی حماسهً نبرد اسطوره ای رستم (در اصل رستم اشکانی، بلاش سوم) با اشکبوس (کانيشکا) را چنين به تصوير کشيده است: دليری کجا نام او اشکبوس / همی برخروشيد برسان کوس بيامد که جويد از ايران نبرد / سر هم نبرد اندر آرد بگرد بشد تيز رهّام با خود گبر / همی گرد رزم اندر آمد به ابر بر آويخت رهّام با اشکبوس / بر آمد ز هردو سپه بوق و کوس بر آن نامور تير باران گرفت / کمانش کمين سواران گرفت جهانجوی در زير پولاد بود / به خفتانش بر تير چون باد بود نبد کارگر تير بر گبر اوی / از آن تيزتر شد دل جنگجوی به گرز گران دست بر اشکبوس / زمين آهنين شد سپهر آبنوس بر آهيخت رهّام گرز گران / غمی شد زپيکار دست سران چو رهّام گشت از کشانی ستوه / به پيچيد زو روی و شد سوی کوه ز قلب سپاه اندر آشفت طوس / بزد اسپ کايد بر اشکبوس تهمتن بر آشفت و با طوس گفت / که رهّام را جام باده است جفت به می در همی تيغ بازی کند / ميان يلان سر فرازی کند چرا شد کنون روی تو سندروس / سواری بود کمتر از اشکبوس تو قلب سپه را به آيين بدار / من اکنون پياده کنم کارزار کمان بزه را به بازو فگند / به بند کمر بر بزد تير چند خروشيد کی مرد رزم آزمای / هم آوردت آمد مشو باز جای کشانی بخنديد و خيره بماند / عنان را گران کرد و او را بخواند بدو گفت خندان که نام تو چيست / تن بی سرت را که خواهد گريست تهمتن چنين داد پاسخ که نام / چه پرسی کزين پس نبينی تو کام مرا مادرم نام مرگ تو کرد / زمانه مرا پتک ترگ تو کرد کشانی بدو گفت بی بارگی / بکشتن دهی سر به يک بارگی تهمتن چنين داد پاسخ بدوی / که ای بيهده مرد پرخاشجوی پياده نديدی که جنگ آورد / سر سرکشان زير سنگ آورد به شهر تو شير و نهنگ و پلنگ / سوار اندر آيند هر سه به جنگ هم اکنون ترا ای نبرده سوار / پياده بياموزمت کارزار پياده مرا زان فرستاد طوس / که تا اسب بستانم از اشکبوس کشانی پياده شود همچو من / زدو روی خندان شوند انجمن پياده به از چون تو پانصد سوار / بدين روز اين گردش کارزار کشانی بدو گفت با تو سليح / نبينم همی جز فسوس و مزيح بدو گفت رستم که تير و کمان / ببين تا هم اکنون سر آری زمان چو نازش به اسپ گرانمايه ديد / کمان را بزه کرد و اندر کشيد يکی تير زد بر بر اسپ اوی / که اسپ اندر آمد ز بالا به روی بخنديد رستم به آواز گفت / که بنشين به پيش گرانمايه جفت سزد گربداری سرش در کنار / زمانی بر آسايی از کارزار کمان را به زه کرد زود اشکبوس / تنی لرز لرزان و رخ سندروس به رستم بر آنگه بباريد تير / تهمتن بدو گفت بر خيره خير همی رنجه داری تن خويش را / دو بازوی و جان بد انديش را تهمتن به بند کمر برد چنگ / گزين کرد يک چوبه تير خدنگ يکی تير الماس پيکان چو آب / نهاده برو چار پر ّو عقاب کمان را بماليد رستم به چنگ / به شست اندر آورد تير خدنگ برو راست خم کرد و چپ کرد راست / خروش از خم چرخ چاچی بخاست چو سوفارش آمد به پهنای گوش / ز شاخ گوزنان بر آند خروشيد چو بوسيد پيکان سر انگشت اوی / گذر کرد بر مهرهً پشت اوی بزد بر بر و سينهً اشکبوس / سپهر آن زمان دست او داد بوس قضا گفت گير و قدر گفت ده / فلک گفت احسنت و مه گفت زه کشانی هم اندر زمان جان بداد / چنان شد که گفتی ز مادر نزاد نظاره بريشان دو رويه سپاه / که دارند پيکار گردان نگاه نگه کرد کاموس و خاقان چين / برآن برز و بالا و آن زور و کين چو برگشت رستم هم اندر زمان / سواری فرستاد خاقان دمان کزان نامور تير بيرون کشيد / همه تير تا پَر پُر از خون کشيد همه لشکر آن تير بر داشتند / سراسر همه نيزه پنداشتند چو خاقان بدان پّر و پيکان و تير / نگه کرد برنا دلش گشت پير.....


 

 

نقل از سایت ایرانی صدای ما

انجنیر برا ت فرهید