به پيشواز بهار

  

همه دانند منم عاشق جانباز_ بهار

میروم به صد امید من به پيشواز_ بهار

شايد هم عمر من از بهر اين اميد باقيست

تا شوم  چو ديگران دمي دمساز_ بهار

دل من را كه خزان در قفس كرده قفس

شده عمريست او محروم ز امتياز_ بهار

به دست و پاي خزان زنجير فولاد زنيد

كه من اينبار توانم كنم آغاز_ بهار

اگر ز موج خزان  به سلامت گذرم

به ساحلش چو رسم كشم هر ناز_ بهار

نه به دیروز نه امروزنه به آسمان و زمین

کسی چون من نکشیده عشوه و ناز_ بهار

اگر يکبار شکند طلسم_ پا ئيز ی را

خبردهم حريفان را زين اعجاز_ بهار

گر چه عمری اطاعت کرده ام امر_ خزان

 بغاوت میکنم اینبار شوم سرباز_ بهار

دل_ غمدیدهء ما را یوسفی کم مگير

با پر و بال_ شکسته کند پرواز_ بهار

 

محمد عارف يوسفی

آمستردام

۱-حمل-۱۳۸۷

۲۱-مارچ ۲۰۰۸

 

بیائید بهار کنیم

 

بهار رسید دوستان دیدار_بهار کنیم

بیائید ای دوستان بهار_دیدار کنیم

گل_ وحدت بکاریم بر زمین و خاک خویش

باز چمن و باغ خود گلگون و گلزار کنیم

عشق و محبت بیا  به همدیگر میدهیم

خصومت و خشم را ازین پس كنار كنيم

هر آنكه از من و توقبله گاه نفرت ساخت

پرده برداريم ز روش رو سيه مكار كنيم

خانهء من و توبود اینکه ويرانه شده

بيا كه باز ز سرش خانه مان اعماركنيم

شكست دل_ مااگر ،زبخل و بدگماني

بيا ز سينهء خويش بیرون اين غبار كنيم

به مکر_شيطان ديگر بس است كه یاران رويم

به حرف های همديگر بیا اعتبار كنيم

من و تو خود طبيبیم به درد هاي خویشتن

بيا درد دل خويش به هم آشكار كنيم

عقده و كينه بس است انتقام گیری  بس است

ز دشمنی و حسد  همه گی فرار کنیم

عفو كنيم ازین بعد ،هر چه كرده ايم ماضي

غمش همه گذاريم با خوشی قرار كنيم

گذشت خزان  بهار است ،چمن است گل و بلبل

بيا که اين همه را تحفهء ديدار كنيم

به پرسش_ من اگر،آیی بدان یوسفی

به ديدار_همد یگر،یک نی دو بهار کنيم

 

محمد عارف يوسفی

آمستردام

۱حمل-۱۳۸۷

۲۱-مارچ ۲۰۰۸