به نقل از " بینام " جریده ی طنزی در تورنتو : 

 

 

    حکایت  وزیری اندر ملک خراسان

 

گویند روز گاری بودی عجیب اندرکهن ملک خراسان که امروز افغانستانش خواندندی.  خلایقی بودندی  از جماعت  مسلمانان  اندران سرای که آنها را افغانان  گفتندی . این افغانان اگرچند طایفه ای بودندی سخت کوش  و مشقت پذیر ، اما طایفه ی مذکوره ، سی سال و اندی  به جنگ صعب اندر بودندی  از نوع خودی و اجنبی  که آنرا  جنگ صغرای من الحب الوطن و الایمان  و جنگ کبرای الجهاد التنظیمات الاسلامیه نیز گفتندی .  راویان اخبار جنگ نبشتندی  که هجوم آوران گرسنه چشم آنسوی جیحون  که  نام و نشان اوشان را  روس و تختگاه آنان را مسکو  گفتندی  ،  طایفه یی اند سرخه   متمایل به  گوره با چشمهای آبی و مو های زرد گونه با فطرتی قسی و بس سنگدل .  القصه ،  اینها جیحو ن را با لشکری انبوه  به عزم تسخیر ملکیت خراسان  عبور کردندی در زمستان صعب  1979 عیسوی . مگر از قضا ، پای هجوم آوران  در ملک مذکوره چون موش در تله گیر ماندی و آورده اند که ده سال و  دوماه و چند روز و چند ساعت  در همین  خطه ای خراسان مشغول نهب و غارت  بودندی و خراسانیان هم اوشان را قتل ها کردندی و جزا ها بدادندی گونه گون   . چو ن  روزگار ،  پستی ها و بلندی ها یی  داشتی  انتباه آور و برای اهل خرد عظیم عبرت انگیز ، عاقبت هجوم آوران آنسوی جیحون همینکه معبر عظیم  فراز کوه های نام آور سالنگ  بر روی خویشتن گشوده یافتندی ، دیگر تاب شمشیر های آخته و نیزه های بلند آوازه ای  دلیرمردان  خراسان را نیاورده رو به جانب مسکو کردندی .

روایت است که طایفه ای مهاجم هنوز در تختگاه شان  دم راست نکرده  تنظیمات الجهادیه الاسلامیه   با تعجیل تمام  و سوای تدبیر لازمه ، با تیغ و تلوار در دست و کف در دهن  ازسوی مشرق و سمت مغرب  بجانب کابلستان یا بقول جهادیون – به سوی ( دارالکفر) سرازیر شدندی.  

راویان بی غرض و خداجویان بی مرض اندر تذکره های آن روزگار صعب  نگار فرمودندی که طایفه ای مذکوره چون باد و بهمن بیامدند و کشتند و تاراج کردند و بردند و رفتند .

هجوم آوران جهادی  چهار سال یا بقولی پنجسال به همین منوال  انهماک داشتندی تا آنکه طایفه ای دیگر بنام یاجوج و ماجوج از سمت جنوب و جنوب شرق  بجانب ولایات خراسان  فرود آمدندی اندر سنه 1996 میلادی .  اینان کسانی از دسته ای سیاه چرده گان ملک ملتان و  پنجاب  بودندی  . این لشکر یاجوج وما جوج را اندران زمانه ها  طالبان هم خواندندی که ارباب عمامه و صورت پشم آلود و چشمان وسمه کرده و زبانی معجون و مرکب  و مرکوب  عراده دار سریع السیر بنام ( پک اپ  ) و سلاح هایی مخوف بنام (کلشنکوف ) داشتندی  که در طرفه العین صد ها مرد و زن و بچه  خراسانی را بخون و خاکستر در همی  غلتاندی .

راویان دقیق سنج و خدا جویان حق شناس فرمودندی که این طایفه چنان از قتل و نهب و غارت و کین ونا مردمی و نا روایی  در  حق ملک و مال خراسانیان وحشت بر پا کردند ی که فریاد مظلومان و مستمندان آن خطه  به عرش خدا رسیدی و در هر نماز دست به دعا  از خدا ی عزو جل همی خواستندی تا اوشان را از شر چنین بلا و آفت  لا مثال  استخلاص فراهم فرماید .  گویند، از قضا شاهنشاه مقتدر یا خلیفه العالم که بارگاهش را ( خانه ای سپید ) و مملکت اش را امریکه ای متحده  گفتندی از آن سو ی ابحار فراز آمدی  و با مشت آهنگ کوبش لشکر آدمیخوارها جوج و ماجوج از ملک خراسان اخراج کردی  و امیرکی کرزی نام بر اورنگ حکمروایی در دیار کابل بر نشاندی .

امیرتازه کار و نا کرده کردار ، رتق و فتق حکومت داری بر بساط وعظ و دلجویی و مماشات محض استوار کردی و با دزد دهن جوال بگرفتی و  دل دردام تفقد شاهنشاه عالمگیر بستدی . امیر کرزی علی القاعده  مردی را وزارت فرهنگ دادی که  بوی از فرهنگ نبردی  و عجب آنکه  صورتی نتراشیده و درشت ، موی انبوه  نا مرتب و شلوار گشاد  به تن داشتی با یقه ای گشاده .

در آن روزگاران  آشفته رنگ، اهل حکومت و خلافت ، یقه همی بستند و  رشمه ای بدان همی آویختند و سر و صورت تمیز همی نمودند .  پس روزی تنی چند از درباریان   خطاب به وزیر گفتندی :   عالیجنابا !  ترا یقه بسته و رشمه دران آویخته باید ، آخر چون وزیر در بار امیری و مسول امور فرهنگ ملک خراسان  .  او با خشمی از حد فزون فرمودی: "  ای مردمان نا اهل و خدا نشناس !  مگر شما را مسلمانی نشاید که چنین لاطایلات همی گویید ؟  شما چسان روا همی دارید که من رشمه ای صلیبیان بر گلوبندم  و ریشم بتراشم و برموی سرم شانه زنم و پا ک و تمیز باشم چون  دهریان  ؟!

راویان این حکایت نیز بکردند ی که وزیر موصوف اصالیب زبان عام خراسانیان ندانستی و اگر دانستی بس قلیل بودی و علیل .  مخبر جوانی که برای انتظامیه ای ارشاد و اطلاع عامه   که رادیو و تلویزیونش نیز خواندندی ، اشتغال کار داشتی و امرار معاش همی کردی، بیچاره  باری سخن از دانش و دانشگاه یا دانش و دانشجو بر صحیفه ای کاغذ بنوشتی   و این کاغذ  پاره   – روزی  از قضا به چشم وزیر فرهنگ بخوردی.  جناب ایشان  که فهمی از فرهنگ نداشتی و اصالیب آن ندانستی ، صعب بر آشفتی وبفرمودی آخر این چه صیغه ییست که اندر فهم بنده  نیاید . آنچه   را من ندانم ، چه حاجت که بنوشتندی .  پس  حکم بر تادیب و مجازات جوان اصدار فرمودی  تا نیکوعبرتی باشد بر سایر مخبران جوان اندر ملک خراسان و حومه .  اندر پی این حکم بارگاه وزیر ، هرچند اهل زبان و فرهنگ واویلا کنان گفتندی که  هیهات، این چه حکمی و قضاوتی است که اندر محکومیت اهل زبان شرف اصدار همی یابد و دلها  همیخراشد  و بر ما و زبان نیاکان  ما جفا روا همی دارد ، هرگز  گوش شنوایی سراغ نگردید که نگردید .  چونکه  امیر ملک کرزی  و امیر و الامرا و شاهنشاه عالمگیر فراز سرش بودی . (پایان )