معشوق رحیم

17-03-08

 

آیا آزادی مرزی دارد؟

 

 

 

فتنه نام فلمی است که آقای خیرت ولدرز یکی از نماینده گان مردم در پارلمان هالند و رهبر یکی از احزاب دست راستی در این کشور ادعای ساختن آنرا دارد که به گفته ً خودش در ماه مارچ پخش خواهد شد.

اینکه محتوای این فلم  دقیقاً چی خواهد بود، هنوز معلوم نیست. اما به ادعای خودش و همچنان نظر به اظهاراتی که در طی دو سه سال گذشته در مورد اسلام ومسلمانان داشته است به نظر میرسد که این بار قران را به باد انتقاد خواهد گرفت و  چنانکه نام این فلم میرساند مسلما ً  فتنه ً بزرگی را هم  بر پا خواهد کرد.

به هرترتیب در طی چند روز گذشته از اثر واکنش های که در ضدیت با این فلم، فلمی که هنوز هیچکدام ما آنرا ندیده ایم، در کشور های اسلامی و همچنان در خود کشور هالند بوجود آمد پرسش  و یا بهتر بگویم پرسشهایی را در ذهنم  به وجود آورد تا یک بار دیگر مقوله آزادی را وبه خصوص آزادی بیان را در این جا به بحث بگیرم. و اینکه اصلا ً این مقوله آزادی چی چیزی را در خود نهفته دارد که این همه جانفشانی برایش میکنیم. آیا گاهی دست ما به این پرنده ً خوش خط وخال خواهد رسید؟ آیا آزادی حدی و مرزی دارد؟

 

بانگاه بسیار گذرا به تاریخ در خواهیم یافت که بیشترین جنگ ها، قلدری و ها گردن شخی ها، اگرکه نگوئیم کل آنها، به نام وبا توجیه نامه ً آزادی بر مردم تحمیل شده اند. هزاران هزار انسان را در کشتار گاه ها بنام آزادی به جان هم انداخته اند تا مانند حیوان شکم  یکدیگر را بدرند وسر یکدیگر راببرند و هرطرف ازکشته شدن افراد طرف مقابل کیف کرده و در اخیر هم جشن پیروزی بر دشمن را تجلیل و از قدرت بدست آورده ازخون های رایگان لذت ببرند.

 

مقوله آزادی هم مانند بسیاری ازمقولات دیگر چنان استفاده عام و همه گیر دارد که بیشتر اوقات بدون آنکه بدانیم چی میخواهیم بگوئیم آنرا استفاده میکنیم. از زندانی که در حجره ً تنگ و تاریک زندان روز شماری میکند گرفته تا روًسای جمهورکشور ها که فقط با یک حکم سرزمینی را میتوانند زیرو رو کنند. ازسربازی که درخط مقدم جنگ سینه خود را در برابر گلوله ً دشمن سپر نموده تا آن جنرال که در مرکز فرماندهی خود  نشسته غرق در دود سیگرت منظره ً جنگ را تما شا میکند. از شکم گرسنه ً که  از صبح تا شام دنبال کارمیگردد تا آن سرمایه داری که حساب پول هایش را فراموش کرده است. و با لاخره از زنی که قرن هاست مانند پرنده ً در قفسی ساخته شده از رشته های بنام فرهنگ  گرفته تا صاحبان این قفس ها  همه و همه برای آزادی ترانه خوانی میکنند.

 

مسلماً که آزادی برای هر یک از این افراد فوق الذکر معنی خاص خود را دارد. آزادی را که یک سرمایه دارمیخواهد داشته باشد تا پول و داریی خود را در پرتو آن هر چه بیشتر و بیشتر گسترش بدهد بدرد آن زندانی که یگانه آرزویش آزاد شدن از آن چهاردیواری زندان و دیدن نور آفتاب است نمیخورد، همچنان که این آزدی یعنی آزادی اقتصای زنجیریست بر پای آن کار گری که به جز نیروی کاربازوانش متاه دیگری ندارد تا در این بازار آزاد به فروش برساند.

 

معلوم میشود که این آزادی خواهی نظر به موقعیت اجتماعی افراد باهم متفاوت که بعضا ً حتی در تضاد هم میباشند. یکی دنبال آزدی اقتصادی است در حال که آزادی سیاسی برایش اصلا ً مفهومی ندارد و یا هم عکس آن. به هر صورت میبینیم که آزادی در ساحات مختلف زنده گی اجتماعی معنی ومفهموم خاص خود را دارد.

یکی دیگر ازعرصه های بحث آزدای هم همان جدل پایان نا پزیر جبرو اختیار مییباشد  که قرن هاست متفکرین را با خود مشغول داشته است بدون آنکه هیچ طرف این بحث به یک نتیجه قاطع دست یافته  باشد. جبرگرایان استدلال میکنند که انسان از خود آزادی نداشته بلکه پیروی از قانون علیت میکند، به این معنی که در طبعیت هیچ عملی بدون علت قبلی نمیتواند صورت بگیرد.  و آنچه را هم که ما  فکر میکنیم آزدانه انجام داده ایم  تصوری بیش نیست واین تصور هم به این دلیل است که علت انجام آنرا نمیدانیم. یعنی اینکه هر عملی را که ما انجام میدهیم  معلول نیرو های خارجی وداخلی ایست که با عث انجام آن عمل میشود که از کنترول ما خارج است.  پس ما هم  مانند تکه سنگی که بعد از رها ساختن به طرف مرکز زمین حرکت میکند و نمیتواند از قانون جاذبه سرپیحی کند، ازخود اراده نداریم  به جزاینکه  برده وار از قوانین طبعیت تبعیت کنیم. و نتیجه اینکه موجود بدون ارده نمیتواند آزاد باشد.

 

درطرف دیگرمخالفین این نظریه قراردارند که بر اساس بنیاد های مذهبی  مدعی اند که خداوند به انسان ها آزادی داده است تا بین خوب وبد وشرو خیر انتخاب نمایند. و یا اینکه انسان در اعمال و انتخاب خود  آزاد است  چرا که در غیر آن نمیشود او را مسًول اعمال ناشایست اش دانست.  

 

گرچه فروید و مارکس را هم میشود از یک نگاه متعلق به دسته اول یعنی جبرگرائیان دانست چون  فروید معتقد بود که اعمال  انسان متا ثراز نیرو های نا خود آگاه او میباشد.  و مارکس را عقیده بر آن بود که این نیرو های اجتماعی و اقتصادی اند که بر اراده انسان ها کنترول دارند. اما از طرف دیگر هرد و مانند سپینوزا ،که مارکس شدیداً متاثر از افکار او بود،  به این باور بودند که انسان توانایی آزاد ساختن خود از کنترول این نیرو ها را دارند یعنی  آگاه شدن از ضمیرنا خود آگاه برای فروید  و آگاهی طبقاتی برای مارکس روزنه ً بود برای انسان تا به آزادی برسد. بنا ً میتوان به قول اریک فروم آنها  را هم به هردو دسته متعلق دانست و هم به هیچ یک از این دو گروه . به هر صورت همان طوری که در ابتدا گفتم مسا ً له جبر و اختیار یکی از پرابلم هایاساسی  فکربشر میباشد که بحث آن در این مختصر نمیگنجد وبه همین چند جمله بسنده میکنیم.

        

حال بر میگردیم برموضوع اصلی مورد بحث خود یعنی آزادی بیان. معمولاً چنین ادعا میشود که انسانها همه آزاد به دنیا آمده اند پس باید آزادانه زنده گی بکنند که البته این ادعا در ظاهر بسیار دلکش و گیرا به نظر میرسد. اما پرسشی که در اینجا  مطرح میشود این است که آیا واقعا ً هم ما آزاد به دنیا می آییم؟

گرچه آزدای را اندیشمندان مختلف به گونه های مختلف تعریف کرده اند اما دراینجا ما  مفهوم آزادی را همان  نقطه مقابل و ابسته گی و یا محدویت فرض میکنیم که به سهولت در خواهیم یافت که  برخلاف ادعای فوق انسان از همان بدو پیدایش در رحم مادرهم وابسته است و هم محدود.

شاید هم همین وابسته گی و محدویت انسان در رحم مادر و پس ازآن تولد شدن وپا گذاشتن در یک دنیای جدید  این فکر را در ما بوجود آورده باشد که ما آزاد به دنیا می آئیم. اما این را فراموش میکنیم که به مجرد آزاد شدن از رحم مادر و پا گذاشتن به این  دنیا با هزار و یک محدویت و وابسته گی  دیگر سر دچار میشویم که همین خود باعث میشود تا انسان زنده است برای آزادی از محدویت ها و وابسته گی ها مبارزه و تلاش نماید.

 

به مجرد که ما پا به دنیا میگذاریم خود را در آغوش خانواده میابیم با فرهنگ و دین و زبان خاصی، با کشور و بیرق و طرز حکومت خاصی ودر یک دوره تاریخی  و حوزه ً جغرافیایی خاصی که به قول هایدگر هیچ کدام را خود انتخاب نکرده ایم. خود را مانند  مرکز دائره ً میابیم که حلقات دائروی شکلی  بنام های مختلفی چون خانواده و قوم و ملت و مذهب و رنگ و نژاد و... ما را احاطه کرده است و همه سعی در محدود کردن آزادی ما دارند.  بنا ً دیده میشود که ما آنچنان که ادعا میشود  آزاد به دنیا نیامده ایم و برخلاف  آزادی یک روند پایان نا پذیریست که انسان در طول حیات اش برای بدست آوردن و گسترش  آن باید به مبارزه برخیزد و این حلقات وابسته گی ومحدودیت را یکی پی دیگری بشکند و خود را آزاد نماید که در غیر آن این حلقات هرچه بیشتر تنگ تر و تنگ تر شده  گلویش را خواهد فشرد.

 

گفتیم ما درآغوش یک جامعه با  فرهنگ خاصی به دنیا می آئیم و چه ما بخواهیم یا نخواهیم جامعه میخواهد ما را طوری تربیت و پرورش نماید تا این جامعه و فرهنگ حاکم بر آنرا حفظ نموده وگسترش بدهیم و یا حد اقل با عث تخریب آن نشویم. بنا ً تا زمانیکه ما خود خویش  را به عنوان  فرد در جامعه ابراز نکنیم و من خود را در ما جمعی جامعه  ذوب  ونابود نمائیم، نه تنها با کدام مانع برخورد نمیکنیم بلکه  در جامعه از جا و مقام بهتری هم خوردار خواهیم شد. اما زمانیکه بخواهیم این من خویش را در جامعه به عنوان فرد ابراز نمائیم یعنی مخالفت خود را با بعضی از عناصرفرهنگی سیاسی واقتصادی حاکم بر جامعه که با عث   ایجاد یک سلسله موانعی بر سر راه پیشرفت و ترقی شده و میخواهد جامعه را ازهمراهی با  کاروان تمدن وحرکت با زمان باز دارد، ابراز نمائیم ما به آزادی بیان ضرورت داریم.

اما این آزادی را چه کسی به ما باید بدهد؟ مسلما ً که پاسخ منطقی این خواهد بود که ما خود برای بدست آوردن آزادی بیان تلاش باید بکنیم. اما فراموش نبایدکرد که آزادی بیان فقط زمانی معنی و مفهوم دارد که ما در یک جامعه زنده گی میکنیم. زمانیکه انسان در یک جنگل و کاملاً تنها زنده گی میکند نه به آزادی بیان ضرورت دارد و نه هم چیزی برای بیان دارد،  نه مخاطبی دارد تا برایش چیزی را بیان کند و نه هم کسی است تا دهن اش را ببندد.  پس به هر ترتیب این جامعه است که به ما این آزادی را باید بدهد تا افکار خود را بیان بکنیم. و این جامعه است تا باید به ما گوش بدهد و باز این جامعه است تا افکار ما را  بررسی و نقد  و رد  یا قبول کند.

 

پس چی باید کرد زمانیکه جامعه  ترس از شنیدن افکار ما دارد؟  گرچه امروز پیشرفت علم و تکنولوژی شرایط را قسمی آورده است که حتی برای مستبد ترین حکومت ها هم دیگر نا ممکن شده است تا  مانع دست رسی  مردم به معلومات و یا هم بستن دهان ها وشکستن قلم ها بشوند. یعنی اینکه ما میتوانیم از محل بسیار امنی بدون هیچ نوع مانعی هر آنچه در فکر ما خطور میکند بنوسیم و یا هم بگوئیم  و از هر مرجع و مقامی درجامعه انتقاد بکنیم  بدون اینکه حتی یک کلمه ً آن هم از طرف کسی سانسور شود.

گرچه ادعا میشود که آزادی هم از خود مرز دارد و ما تا جایی آزاد هستیم که آزادی دیگران را سلب نکرده باشیم. که این ادعا به نظرم چندان پایه ً محکمی ندارد چرا که آزادی و مرز دو چیز کاملاً متضاد اند و موجودیت یکی سبب از بین رفتن دیگری میشود. جای که آزادی است مرز وجود ندارد و جای که مرز است سخن از آزادی یاوه گویی ً بیش نیست و به قول مُلا ها مانند بسم الله و وشیطان نمیتوانند یکدیگر را بیتابند. و همچنان اینکه که بیان آزد  افکار من هیچگاه با عث سلب آزادی دیگران نمیشود. گرچه ممکن است با عث افشا و نشان دادن عدم معقولیت و حقانیت دیگران شود.

 

پس آیا ما هر آن چه به فکرما میآید باید آزادانه ابراز بکنیم و آن هم به هر قیمتی ؟

و چی کسی این قیمت را باید بپردازد در حالیکه خود ما در گوشه ً امنی نشسته ایم؟

و یا اینکه خود برای خود حد و مرزی تعین نمائیم و به خود سانسوری تن بدهیم؟

آیا جامعه این حق را دارد که در برابر بیان افکار ما مانع ایجاد بکند؟

اگر جامعه چنین حقی را دارد، چی کسی این حق را به او داده است و چرا و چگونه؟

آیا این به صلاح جامعه است تا افرادش به خود سانسوری تن بدهند؟

چرا در حالیکه قرن ها  دهن مارا بسته بودند و اجازه ً گفتن یک کلمه را هم نداشتیم  و امروزکه این امکانات را داریم تا از دور ترین نقطه جهان سخن خود را به گوش ها برسانیم بازهم به خود سانسوری تن بدهیم؟

آیا ادعای داشتن آزادی بیان و خواست آن پوچ نمی نماید در حالیکه ما این آزادی را داریم و خود برای خود مرز تعین میکنیم؟

آیا این مرزی را که ما برای خود میخواهیم تعین کنیم واقعا ً چیزیست که خود میخواهیم و یا این که خود را میفریبم ومرز ها را دیگران بالای ما تحمیل میکنند و ما فکر میکنیم که خود انتخاب کرده ایم؟

آیا آزادی بیان  حق ما است ؟ اگر چنین است، چی کسی این حق را به ما  داده است؟ 

اگر که آزادی بیان حق ما است چرا از این حق خود بگذریم ؟

این پرسش ها را البته میتوان به همین ترتیب تا به نهایت ادامه داد اما فعلا در همینجا  بسنده میکنم و پاسخ آنها را میگذارم به خواننده گان این سطور.

 

 

 

 

M_rahim30@hotmail.com