آيا خشونت هم فرهنگ دارد؟
صديقه رضايي
17-03-08
چشم ميگشايد و اولين گريه ي بودن را سر ميدهد,صدايش در تاريکي مبهم چهار ديواري نمناک ميپيچد و چهرۀ زن, با ديدن نوزاد کبود ميشود. دايه زير لب غرغر کنان ميگويد: اوه باز دختر...و مادر در همان لحظه دلش بر سرنوشت شوم دختر ميگريد...بيچاره دختر...بيچاره من!
نميخواهم تکرار مکررات کنم,ديگر جمله کليشه اي «خشونت عليه زنان» خيلي خسته کننده شده و حتي گوش زنان را آزار ميدهد. همين چند روز پيش 8 مارچ به اندازۀ کافي فريادهاي معترض زنان و مردان طلايه دار به آسمان برخواست و در دل رسانه ها پيچيد امّا ما از دريافت اين امواج آگاه کننده محروم مانديم بدون شک علاوه بر بعضي از کابل نشين ها بسياري از ولايات و کوره دهاتها نيز نتوانستند از اين موج ناگهاني بهره مند گردند!
به هر حال دردي که من در دل دارم عدم شرکت در اين کنفرانسها و ورکشاپ ها و محافل شکوهمند نيست بلکه دردي است که هر لحظه با درک وضعيت زنان کشورم در من ميرويد...هرچند از ندانستنها مي سوزم امّا از دانستنهاي بيهوده بيشتر رنج ميبرم نه تنها من بلکه تاريخ رنج ميبرد ..با خود ميانديشم چه مسأله اي باعث ميشود زن ومردي که با عشق و علاقه پيماني مقدس را در پيشگاه خداوند ايجادکرده اند و بايد آرامش بخش و آرامش آفرين يکديگر باشند به خشونت عليه يکديگر روي مي آورند؟! اگر جوامع بشري بتوانند شناخت درستي از جايگاه زن و مرد در طبيعت بشري بدست آورند و آن را درست به کار برند نظام کامل اللهي تحقق مييابد و هر موجودي فايدۀ وجودي خود را آنچنان که بايد خواهد بخشيد و به کسي ظلم نخواهد شد و هيچ استعدادي ذايل نخواهد گشت و به اين ترتيب بشريت از فيض هماهنگي و همايش صحيح زن و مرد بهرههاي فراوان خواهد برد.
در نظام اللهي زن و مرد حق ندارند خود را واجبتر, ضروريتر و مفيدتر از ديگري بدانند و نقش واحد آنها در چرخه ی زندگي بشر مبتني بر انجام کارها با هدف تکميل عالم وجود در نظام حيات بشري است. همانطور که در اسلام نيز نگاه به زن, نگاه به رکن خانواده است و به هيچ مردي اجازه داده نشده تا به همسرش زور بگويد و يا چيزي را به او تحميل کند چرا که آنها در کنار يکديگر و با صميميت و يگانگي به کمال مطلوب ميرسندآنچنان که مشيت اللهي بوده است.ظلم و تحميل,تعادل نظام خانواده را بر هم ميزند و سپس نظم زندگي و در نهايت نظام اجتماع را مختل ميسازد.
زن آفريده شده تا به مثابه يک عنصر انساني,تمام مراحل کمال را طي کند و به عنوان مادر و مربّي نسل بشر و سپس به عنوان دانشمند,مخترع,نويسنده,معلم,پزشک و ...در عرصههاي مختلف جامعه ي خويش فعاليت نمايد و امّا افسوس که در افق دهشت انگيز قرن ما, عاملي وجود دارد که خشونت را ناگزير مينمايد,اينکه خشونت واجد علل زيست شناختي است يا داراي بنيانهاي اقتصادي يا اجتماعي و اينکه ريشه هاي آن کدامند و يا تحت چه شرايطي است که خشونت از حالت نهفته به مرحلهي انفجار ميرسد؟در واقع عامل خشونت هر يک از عوامل ذکرشده ميتواند باشد امّا چيزي که مهم است فرهنگ ابراز خشونت است يعني اولين عملي که از فرد خشمگين سر ميزند که اين مسأله تا حد زيادي به فرهنگ عمومي جامعه ارتباط دارد. فرهنگ حقوقي بلک خشونت را استفادۀ نابه جا,غيرقانوني و تعرض آميز از قدرت تعريف ميکند و در جايي ديگر خشونت را اجبار غيرقانوني عليه آزاديها و حقوق عمومي ميداند.وقتي سخن از خشونت عليه زنان به ميان ميآيد در افکار عمومي صدمات جدي و جراحات قابل رؤيت که به جسم زن وارد شده مجسم ميگردد در صورتي که نگرش منفي نسبت به خشونتهاي روحي و رواني حداقل در جوامعي مانند جامعهي ما وجود ندارد همچون تمسخر،کنايه،تحقير،دشنام،از ميان بردن اعتماد به نفس،خشونتهاي اقتصادي مانند در مضيقهي مالي قرار دادن بطور دائم، انزواي اجتماعي،ممانعت از برقراري روابط با نزديکان و غيره که اين نوع خشونتها داراي آثار پيچيده وعميق رواني است و همواره از سوي نزديکترين افراد نسبت به زن صورت ميگيرد و زن را چنان تحت تأثير قرار ميدهد که او گمان ميبرد قابليتهاي جسمي و رواني او بسيار کمتر از ديگران ميباشد و آيا چنين زن تحقير شده و آسيبديدهاي ميتواند مادر پرورش دهنده و مربّي آگاه فرزندان مرد باشد؟! افسوس که مردان نميدانند با تحقير زن، نسل خود را تحقير ميکنند و با ناسزاگويي به زن، به نسل خود ناسزا ميگويد.
در اين مختصر،هدف من بيان آثار خشونتهاي فردي نيست که به صورت آشکارا اعمال ميشود چيزي که عيان است چه حاجت به بيان است...بلکه هدف از اين نوشتار توجه به آثار رواني خشونتهايي است که به صورت پنهان چون سرطاني در ميان خانوادههاي اين اجتماع ريشه دوانيده است که هيچ نوع تظاهرات خارجي ندارد و جالب اينکه درسطح جامعه هيچ فردي اين نوع اعمال را خشونت آميز نميپندارد و اين در حاليست که هر عملي که حقي را از انساني ضايع سازد خشونت محسوب ميشود و در برابر بارگاه عدل اللهي محکوم است .من فمنيست نيستم اما از آن افرادي که بدون وابستگي به هر تفکر سوسياليستي و سرمايهداري از رنجهاي زنان قرن حاضر و از مصيبتهايي که در جوامع مردسالار و از جنگ ،تبعيض و فقري که بر زنان تحميل ميشود سخن گفته و به دنبال سياستگذاريهايي از سوي حکومتها براي تغيير اين وضع نابهنجار ميباشند جانبداري ميکنم. حرکتها بايد محسوس و در جهت رسيدن به شرايط ايدهآل باشد نه سمبوليک!
به عقيدۀ من در پس زمينههاي ذهني بسياري از افرادي که به همسران و زنان خانوادۀ خود ظلم ميکنند تعارض يا مشکلي خاص در ارتباط با زنان وجود دارد که در هنگام سندرم از دست دادن کنترل که نوعي انفجار خشم است در اثر عوامل به ظاهر کم اهميّت ،همراه با رفتارهايي چون پرخاشگري و خشونت جسماني و رواني عليه فرد ضعيفتر که همان زن است بروز ميکند و به کيان خانواده آسيبهاي جدي وارد ميسازد. که اين سندرم خواه ناشي از اختلالات شخصيتي باشد و يا ناشي از بيماريهاي متابوليک و عصبشناختي و يا ناشي از کنترل ضعيف تکانهها و يا خواه علّت آن عضوي باشد يا کارکردي به مجازات بدون جرم زنان منجر ميشود. مجازاتهايي بدون محکمه و قاضي و در پس پردههاي انداخته و با حضور شاهدان کوچک و هراسان...در واقع آنچه به انسانيت يک انسان آسيب ميرساند بريدگي،خراش،کبودي و شکستگي بدن نيست چون امکان افتادن از يک بلندي نيز همان آسيبها را به دنبال دارد امّا صدمات رواني عميق خشونتهاي خانوادگي که ترس،هيجان،حالات عصبي،سرزنش مداوم خود،شرم، خوابهاي پريشان ، احساس حقارت ، انزوا و از همه مهمتر احساس ناامني را به دنبال دارند موجب ميگردد که انسانيت يک زن فراموش شده و او خود را از جايگاه يک مادر و يک همسر سقوط دهد و در واقع آنچه بيشترين صدمه را وارد ميکند همان احساس ناامني است ،اين احساس حالت ناخوشايندي است که از پيامدهاي حتمي خشونت محسوب ميشود احساسي که فرد هر لحظه انتظار دارد که به او اهانتي صورت گيرد، شيئي به طرف او پرتاب شود و مورد ضرب و شتم قرار گيرد و به اين ترتيب اين درد دائمي از طريق روان آسيب جدي به نفس زن وارد ميسازد البته واکنش افراد نسبت به اين احساس يکسان نميباشد يک فرد واکنش انفعالي(بي حرکتي)بروز ميدهد که منجر به افسردگي شديد و حتي خودکشي وي ميشود و ديگري را به سمت خشونت نسبت به فرزندان و.. سوق ميدهد زني که ظلم ميبيند و ظلم ميکند.
کوتاه سخن اين که،رفتارهاي خشونت آميز که در جامعهي ما به صورت ساختاري بسيار عادي و معمولي(جزء فرهنگ) شده است مانع تکامل افراد يعني امکان به قابليت در آمدن قابليتهاي فردي زنان ميگردد و به صورتهاي گوناگون موجب محروميت زنان از حقوق انساني برابر ميشود و ما هر چند بخواهيم پرچم مبارزه در برابر خشونت عليه زنان را با ترتيب کنفرانسها و سمينارها و ورکشاپها تشريفاتي و سمبوليک برافرازيم تنها بودجه و وقت جامعه را تلف کردهايم.تغيير نگرش جامعه نسبت به مسألهي خشونت عليه زنان به يک جنبش بنيادين نياز دارد چرا که علل بروز خشونت عليه زنان به شدت تحت تأثير فرهنگ جامعه و ارزشها و سنّتها قرار دارد همانطور که تعريف خشونت از سوي يک زن افغان با تعريف يک زن غربي از مصاديق خشونت تفاوتهاي اساسي دارد.اگر يک زن غربي سکوت همسرش را خشونت ميپندارد چه بسا که زن افغان به دليل عُرف حاکم بر جامعه تَعدُد زوجات و انجام کارهاي شاقّه و بدون مزد را خشونت نميپندارد.