برگ هاي برنده و ميدان خالي

مهسا طایع

28.02.08

 

به سر مناره  اشتر  رود و فغان  برآرد

که نهان شدستم این جا مکنیدم آشکارا

 

پایان یک دیکتاتوری درتاریخ ، همیشه فرصتی را برای تغییر روندحاکم بریک جامعه ایجادمی کند.این فرصت هرچند در افغانستان به بهای بسیارگزافی حاصل شد، اما خیلی زود دربازارجهانی به حراج گذاشته شدتا مبادا درتاریخی که از راهی بلندوبلاخیز گذشته وزنجیره ای زهرآگین روزها وشب هایی که سالیان سال مردم ما را به هم تنیده ودرهم تابیده است ، بستری پدیدآید که به مردم توان ایستادن وتوان گام نهادن در راهی را میسرسازدکه خود می توانستند همدلانه امروز و فردای شان را بسازند . بازهم در گرماگرم امیدواری ها ، زمانی که همه باسماجتی ستایش انگیز سال های غمناک را پشت سرگذاشته و در صعود به قله فرداها پای طلب پیش گذاشتند، باز هم عقده های ویرانگر و درمان ناشده سرباز کرده اند تاخواب های خوش رابه کابوس مبدل کنند... امروزه در افغانستان از اين پيكره نا متوازني كه اسمش دولت است هر معجزه ي متصوره و ممكنه اي سرزده است، که دست کم می تواند تأثر وحیرت آیندگان را برانگیزد. تنها کاری که حتی  از اندیشیدن به آن هم بزرگوارانه خود داری کرده است ، همانا ناديده انگاشتن خواست و نياز ملتي است كه دولت مطاع خویش را از فروش هستي آنان كمايي كرده است.  هرچند به نظر می رسد که مردم پهلوبه پهلوی یأس غلتیده اند ودولت  باخواندن پیشانی بخت ملتی خوش باور، می تواند از این پس نیز نبض ها را دردست داشته باشد، اشتباهی محض است. زیرا دیگر موسم وعده هاي پوشالي داغ گذشته است . ديگر نه كسي وعده عدالت مي دهد و نه كسي از برآورده كردن آرزوهاي لا محالي اي كه به قدمت تاريخ ، عمر برسر آن نهاده ايم، دم مي زند. واقعیت های وجودی از پس شعار های  نخستین  رونما گشته اند  وهیچ نیرویی قادربه انکارآنان نیست . دولت ديگر آن مقبوليت عام و حمايت وسيعي را كه در ابتداي امر از آن برخوردار بود بايد صرفاً در پستوي خيال خويش جستجوكند زيرا مردم رفته رفته موجوديت دولت کنونی را در درون و ذهن خود حذف مي كنند. هنوز هم توان آن را دارند که به آینده سیاسی جامعه خود اندیشه کنند و در پرتو همین اندیشه تصمیم بگیرند. اين كه دولت در دايره اي ايستاده است كه هيچ  حریفی را بدان راه نباشد ، از داخل اين دايره تنها نتايجي به بار مي آيند كه تأمين كننده منافع خود دولت باشند. لاقيدي ،  بي اعتنايي ، گريز از مسووليت به جاي پشتكار و جديت و قبول مسووليت از سويي و ايجاد زمينه اختلاف و درگيري ها و خط كشي ها و مرزبندي هاي قومي و گروهي از جانبي ديگر به جاي كمك به شكوفايي جامعه و تقويت سازمان ها و بنيان هاي تازه شكل گرفته آن ، ته مانده ی اعتبار دولت را نیز ازکف اش ربوده است. دولت  این روزها همه ی كوشش خود را به كار مي برد كه با خلق حساسيت هاي مردمي ، مناسبات را هميشه در دايرة نفوذ انحصاري خود قرار دهد. وبا همین عملکرد هاست که به مرور زمان به عاملي بيگانه با جامعه كه آفريدگار اوست، تبديل شده و به جاي آن كه در خدمت نياز هاي جامعه باشد، جامعه را وسيله اي براي تأمين نياز هاي خود و تداوم خويش مي شمارد و از آن بهره مي برد. كه در اين خصوص مي توان روي سياست هاي وزارت معارف و شاهكار هاي اخير وزير اطلاعات و فرهنگ اشاره كرد، تا ثابت كند كه اگر چه بني آدم اعضاي يك پيكرند اما آدميت شان يكسان نيست. اين چه آدميتي است كه در چنين شرايط بحراني و حساسي كه حتي برزندگي روزانه مردم ما سایه های هراس انگیز خود را گسترده است ، باعث طغيان عواطف و احساسات مردمي  مي گردد؟

اظهار نظر آقاي خرم در خصوص واژه هاي فارسي بسيار تند بود و اين شايد خشن ترين اظهار نظري باشد كه از يكي از مسوولين دولتی صادر مي شود و به همين جهت نمي توان از كنار آن به سادگي گذشت. اما سوال اين جاست كه چه ضرورتي آقاي خرم را به چنين اظهار نظري كشانده است؟ نگراني وي و پاره اي از هم فكرانش از كجاست و چه چيزي ذهن اينان را مشوش مي سازد و به چنين اظهار نظرات و راهكار هايي وا مي دارد؟

اينان كساني هستند كه در خفقان استبداد حاكم برجامعه، به كنج خلوت خزيدن خويش را به جاي بودن و ماندن در كنار مردم ، ترجيح دادند و با سكوتي يخ زده به تماشاي آتشي ايستادند كه تمام كشور را در شعله هايش به خاكستر مي كشيد. آيا اينان امروز برمدار قدرت قرار گرفتنه اند تا با بازتوليدي اميال تاريخي پاسخ نيافته ی شان  ،  بازهم موجب باز شدن زخم هاي كهنه اي بگردند كه مي تواند منشأ اختلافات و درگيري هاي جديد بين القومي گردد؟...آیا خراب کردن بناهای تازه شکل گرفته می تواند احساس حقارت وخود کم بینی اینان را درمان کند.؟

سه دهه پيش از اين ، در وانفساي هجوم و چپاول ارتش سرخ شوروي در افغانستان ، همه در كنارهم قرار گرفتيم ، فارغ از تمام مرز بندي هاي قومي و زباني و گروهي و مذهبي، با اين وجه تشابه كه مخالف با تجاوز و استبداد بوديم. اما اين اتحاد بلافاصله پس از رفتن روس ها به انشقاق تبديل شد و برخورد هاي نظامي هم براي حل اختلاف گروه ها در افغانستان فعال گرديد. قاعده اي كه باعث حذف جريان هاي حاكم و به قدرت رسيدن طالبان گرديد.

هرچند كه زمينه حضور طالبان در افغانستان ناشي از افتراق نايافتگي ساخت سياسي و بخشي از آن به علت فقدان سوابق و تجربه سياسي افراد بلند رتبه حکومتی  و بخشي از آن ناشي از فرصت طلبي ها ورندي ها ی عده ای خاص به وجود آمد ،  اما تجربه  حاصله از آن شكست ، فرصتي را مهيا كرد تا تخاصم ها را پشت سر بگذاريم و وارد دوران تفاهم و توافق گرديم. اما بازهم كساني كه با درد و رنج مردم ما آشنا نیستند و هنوز تيغ تجربه هاي تاريخي ذهن شان را نخراشيده است ، هنوز جامه سياست را برتن اندازه نكرده ، شروع می کنند به سناريوسازي هاي كه تنها به تفرقه افكني ميان مردم منجرمی شود .اما عجيب اينست در حالي كه شرايط كشور بحراني شده و به مرز هشدار رسيده است ، چرا عده اي از سران سياسي و چهره ها نافذ قدرت در افغانستان كه مي توانند نقش مثبت و روشنگرانه اي را در بهبود اوضاع و شرايط فعلي ، ايفاء نمايند، با گريز از نقش مردمي و پناه آوردن به چهره يك تكنوكرات غرب زده ، در نقاب شعار هاي ظاهري و بي عمق ، از ايفاي وظيفه خود داري مي كنند و همه در عمل به راهي روان هستند كه پايانش جز نفي حقوق مردم و سرانجامي جز نفي دستاورد هاي جهاد و مقاومت افغانستان را در پي ندارد.

و چه دليلي ياعلتي وجود دارد كه آنان را نسبت به سرنوشت مردم ، بي تفاوت كرده است؟

از مهمانان ناخوانده ، نشسته برخوان من و شما كه توقعي نيست ، گلايه اي نيست ، صاحب خانه ها به كدام پستو خزيده اند كه از فروريختن پايه هاي خانه شان بيمی به دل راه نمي دهند؟ آنانی كه مي خواستند يخ هاي تقدير مردم را ذوب كنند و عالمي و آدمي را از نو بسازند ، در انجمادكدام ترديد گرفتار آمده اند؟

حقيقت موي باريكي نيست كه پيدا كردنش صعب و محال باشد، حقيقت امروز جاده ي عريضي است كه راه خود را از ميان تمام شعارهاي ميان تهي و باور هاي كژمدارانه گشوده است. پس این سکوت چه معنایی می تواند داشته باشد ، ميدان خالي مانده است و برگ هاي برنده در دست كساني كه باعقب ماندگي فكري ،  قدرت تصميم سازي وتصميم گيري كشور را ندارند.

سكوت در برابر رويداد هاي عجيب و غريب ، يا درست تربگویيم ، وقايعي كه برنامه ريزي شده و زنجيره اي درحال وقوع هستند و تا اطلاع ثانوي به تحقق آرزوهاي مردم ، چراغ سرخ شان مي دهند، نابخشودنيست!

و قت سخن مترس بگو آنچه گفتني است

شمشير  روز  معركه زشت است در نيام

اميد آن مي رود كه سیاست های  تازه صادرشده ازجانب آنانی که نان شان درتنورمردم پخته می شود ، مستقل از هر نتيجه اي كه  به بار خواهد داشت ،  بتواندسطح آگاهي و ميزان بيداري ملت ما را  نسبت به صاحبان امروزی قدرت درافغانستان يك گام به پيش ببرد. در پايان  این هشدار ازمنظرقضاوت تاریخ شنیدنیست :كساني كه اوج گيري شان محصول يك روند طبيعي نيست، بسيار زود به نقطه افول نزديك مي شوند، اين نقطه در همين نزديكي هاست...