هم میهن

بیا ای هم میهن من که با هم مهربان باشیم

گذاریم ما عداوت ها بسان دوستان باشیم

اگر زخم زبان باشد میان من و تو جاری

قسم از زخم ناسورش که هردو در فغان باشیم

زبان و رنگ و قوم را گر بنای دشمنی دانیم

یقین دارم که در دنیا و عقبی در زیان باشیم

مرا نیش زبان تو ترا نیش زبان من

خلد بر جگر همچون خار چرا چون گژدمان باشیم

مرا از خود نمیدانی ترا بیگانه میخوانم

به این سلوک که ما داریم عیان است ناتوان باشیم

کجا اغیار کند همت میان ما و تو آید

اگر ما خود شویم یکدست به یک حرف و زبان باشیم

بگو بر ابر نبارد دیگر این باران منت را

به چمنزار عشق خود بیا خود باغبان باشیم

بکن گور کدورت را بکن قهر را به زیر خاک

نشان درخت وحدت را که یک لفظ یک دهان باشم

بیا صادق بهم باشیم و نفرت را بسوزانیم

دورنگی را بسگلانیم شرافت را نشان باشیم

چو عمر ما دو سه روزیست نمی ارزد به رنگ زردی

خزان را بیا وداع گوییم بهار را میزبان باشیم

بسازیم خانهء از عشق محبت را کنیم ایجاد

زداءیم فاصله ها را و نزدیک همچو جان باشیم

بیا ای مهربان آخر به امر کردگار خویش

تعصب را فراموش کن به فرمان قرآن باشیم

دعا کن یوسفی هر که کند فتنه شود رسوا

شویم پنهان ز مخلوقش چسان از رب نهان باشیم

 

محمد عارف یوسفی

آمستردام

۲۷ فبروری ۲۰۰۸

۲۷-۰۲-۲۰۰۸