نقدی بر نوشته آقای ازرگانی به ارتباط همبستگی دینی-مذهبی

 

آقای ارزگانی:

بعد از خواندن چند نوشته تان در "گفتمان" نتوانستم بفهمم که شما چه اهدافی را می خواهید به خوانند گان " صفحه گفتمان" ارایه بدارید

از  نوشته های شما چنین برداشت کردم که شما در یک حالتی قرار دارید که حتی خود تان هم نمی دانید به کدام راه روان هستید.

در یک نوشته تان از حقوق  و  آزادی زنان  صحبت می نماید و در نوشته دیگر تان از همبستگی مذهبی و در قسمتی هم اعمال طالبان را غیر اسلامی می دانید، و در جای هم  از  مردم ستمدیده ما تقاضا دارید که حادثه " عاشورا" را متحدانه  تجلیل نمایند.

من مطمین هستم که  گفته آقای محسینی،"" معلومات دینی ما زیر صفر است" که شما در نوشته تان نقل کرده اید، متوجه شما هم بوده.

اگر شما از تاریخ اسلام بعد  از فوت پیامبر اسلام اطلاع می داشتید، هیچ وقت از اتحاد دینی صحبت نمی کردید.  و هیچ وقت مسولیت بدبختی جامعه را بدوش " امپریالیزم" و " ارتجاع خارجی" نمی انداختید.

صحبت تان به ارتباط همبستگی دینی- مذهبی خود نشاند هنده این واقیعت است که شما و دیگر مدافعین این تیوری  ضرورت به شناخت تاریخ اسلام دارید.  چون این نظر تان حتی  کاملا خلاف پیش بینی های پیامبر اسلام هم  می باشد.

 چندین نوسینده   مسلمان در کتابهای شان  احادیثی  از پیامبر اسلام  ذکر کرده اند که من در اینجا صرف یکی آن را خدمت تان میاورم تا دلیل اصلی نبودن همبستگی دینی- مذهبی را بدانید. : " پیامبر اسلام فرموده است " امت من به هفتاد و سه گروه تقسیم می شوند که تنها یک گروه اهل نجات است" شما گروه رستگار را می شناسید؟  (  کتاب  مجمع الزواید 1/189 و کتاب  معجم الصغیر 1/256)

حالا ما در افغانستان  فکر نمی کنم بیشتر از 20  گروه مختلف داشته باشیم و به 52 گروی دیگر هم ضرورت است.

 

خوب به هر صورت ، حالا بخاطر روشن شدن دلایل اصلی  نبودن " همبستگی دینی- مذهبی"، به  نکاتی دیگری از معتبر ترین اسناد و منابع اسلامی مشاهده فرماید، و بعدآ بگوید که آیا هنوزهم فکر می کنید که اتحاد و همبستگی مذهبی می تواند بر قرار شود؟

 

بلا فاصله بعد از فوت پیامبر اسلام، یکتعداد از سران اسلام که همه از خاندان پیامبر بودند برای بدست آوردن قدرت و خلافت به جان همدیگر افتادند و مخالیفین خود را به کفر و الحاد متهم کردند.

نگاه کنید که آقای امین عاملی یکی از نویسند گان سر شناس مسلمان در این قسمت چه می گوید:

 " ..... بعد از وفات پیامبر، یاران و اصحابش جسد او را رها کردند و هیچکس ( بجز علی و خانواده اش) بر سر جنازه پیامبر حاضر نبودند......  و هیچ گونه احترامی برای رسول خدا قایل نشدند و منتظر کفن و دفن او نشدند و هنوز جنازه اش به خاک سپرده نشده بود که برای دست یافتن به میراث او، بر سر و مغز هم می کوفتند" ( سید محسن امیر عاملی، ترجمه اعیان الشیعه، صفحات 262 و 263)

 

بنا بر گزارش بیشتر تاریخ نگاران، انصار( ساکنین اصلی شهر مدینه) به محض شنیدن خبر رحلت پیامبر(ص) بدون اینکه در کنار بدن مطهر رسول خدا  حاضر شوند در منزل سعد بن عباده ریس قبیله خزرج، تجمع کردند و به لحاظ عدم گنجایش منزل او، به سقیفه بنی ساعده که محل اجتماعشان در مسایل مهم بود، رفتند. " تاریخ تشیع جلد اول، صفحه 75  بر گرفته از  کتاب  " شرح نهج ا لبلاغه جلد 2 ص 3 "

 نویسند گان کتاب " تاریخ تشیع " در صفحه 76   به نقل از " تاریخ طبری" ج3 ص 205 "  چنین ادامه می دهند "ابوبکر و عمر( خسران  پیامبر ) هم بطرف سقیفه رفتند. ابوبکر ضمن تعریف و تمجید از مقام والای انصار ، گفت قریش در امر جانشینی بهتر از همه است چون پیامبر از آن قوم بود.

علی(ع)( داماد و پسر کاکای پیامبر) که از این عمل خبر می شود، آن را فتنه طلقی کرد." بحارالنوار جلد 28 ص 181 "

 

 همین نوسینده در صفحه 78  از قول  طبری چنین ادامه می دهد.

" علی(ع) با یکتعداد از هواداران خود در خانه خود مجلس کرد. خلیفه آن تجمع را نادرست خواند. و در اولین واکنش به اقدام مخالفان، خانه علی/فاطمه(ع) ( فاطمه دختر پیامبر)  را بیت حرب ( خانه جنگ) نامید و به دنبال آن، مشاوران او به همراهی عمر، به خانه علی(ع)  رفتند و تهدید به آتش زدن خانه کردند." تاریخ طبری جلد دوم ص 446 "

" علی(ع) خلافت ابوبکر را به رسمیت نشناخت. (همان کتاب صفحه  95-96 ).

ابوبکر علی(ع) را به بیعت دعوت نمود اما علی(ع) نپذیرفت. بعد عمر با یک تعداد دیگر به خانه علی رفتند و وی را تهدید کردند.

اهل سنت می گویند که عمر تهدید به آتش زدن خانه علی کرد. اما شیعه می گوید که خانه علی را( خانه فاطمه دختر پیامبر) را آتش زدند. و در این میان محسن، فرزند فاطمه نیز سقط شد." مسعودی، و دیگران"

 

ابوبکر به دنبال این عمل ، امکانات مالی علی و فاطمه را نیز از آنان گرفت.  فدک را (که زمین های حاصلخیزی بود) که محمد(ص) به فاطمه(ع) دختر خود  داده بود ، از وی گرفت و به بیت المال تحویل داد." تاریخ طبری ج2 ص 444

 

فاطمه دختر پیامبر اسلام  به مخالفت ابوبکر( خسر پیامبر) و به دفاع از علی بر می خیزد( تاریخ تشیع جلد اول،  صفحه 80)

 

علی برای اینکه نشان دهد حاکمیت موجود را نپذیرفته یا آن را مشروع نمی داند، هیچ مسولیت حکومتی را نپذیرفته است. در نتیجه ، هم زمان با شروع ارتداد اعراب با خلیفه بیعت کرد، اما در عین حال کناره گیری خود را حفظ کرده، کوشش خود را به تصحیح موارد اشتباه مبذول داشت و همواره از سیاستهای نادرست آنان انتقاد می کرد.( تاریخ تشیع جلد اول ،صفحه 83)

 

علی تا زمان فوت فاطمه بیعت نکرده بود.( مروج الذهب  جلد 2 ص 414   و تعداد  دیگری از  نویسند گان مسلمان).

 

نویسند کتاب "حقیقت مکتوم"  در صفحه 359 از قول ." شرح ابن ابی الحدید 16/.280

در باره درگیری ابوبکر خلیفه اول با فاطمه دختر پیامبر چنین  نوشته است:

"ابو بکر فدک را از فاطمه گرفت، فاطمه گفت رسول خدا آن را به او بخشیده، ولی ابوبکر قبول نکرد- هر چند که فاطمه اهل بهشت بود، ...................

البته علی و ام ایمن-همسر پیامبر- به نفع فاطمه شهادت دادند. ولی ابوبکر- با آنکه رسول خدا به ام ایمن بشارت بهشت داده بود- شهادت او  و علی را نپذیرفت و گفت یک زن و یک مرد مورد قبول نیست ،( چون شاهدان  باید یا دو مرد باشند یا دو زن و یک مرد) لذا فاطمه وصیت کرد که علی شبانه او را به خاک بسپارد تا ابوبکر بر او نماز نخواند

 

همین نویسند در صفحه 361  ادامه می دهد که "هنگامی که علی حاضر نشد با ابوبکر بیعت کند، او افرادی را به خانه حضرت فرستاد و آنان منزل امام را به آتش کشیدند. در حا لیکه فاطمه و گروهی از بنی هاشم در خانه آن حضرت بودند، تمام آنها کار ابو بکر را تقبیح کردند.

وقتی ابو بکر به منبر رفت، حسن، حسین،جمعی از بنی هاشم و.... به او اعتراض کردند، امام حسن و امام حسین ضمن اعتراض، گفتند این منبر جد ما ست، تو لیاقت آن را نداری و نباید روی آن بنشینی." اسعد الغابه 2/14 و نهج الحق صفحه 272  .

 

در سال 35 هجری مردم عثمان( خلیفه سوم مسلمانان و داماد پیامبر اسلام) را به قتل می رسانند و شدت غضب مسلمانان بر ضد عثمان آن قدر بود که نگذاشتند بدنش دفن شود. تا آنکه بعد از سه روز، وی را در قبرستان یهودی های دفن کردند ( تاریخ تشیع  جلد اول، صفحه 105)

عثمان را در قبرستان یهودیان دفن کردند، چون مسلمانان حاضر نبودند وی را در قبرستان مسلمانان دفن کنند.(نقش  عایشه در تاریخ اسلام صفحه 145)

 

هنگامیکه علی خلیفه شد عایشه ( خانم پیامبر اسلام و دختر ابوبکر خلیفه اول) بر علیه وی قیام کرد و مردم و حزب ها از هر گوشه طرف عایشه رفتند. لشکر عایشه به سوی مرکز عراق حمله کردند اما خلیفه مسلمین در  بصره در مقابل شان جنگ کرد که هزاران نفر کشته شد. زنان بصره از بام ها با سنگ بر سر لشکر عایشه حمله کردند.(  نقش عایشه در تاریخ اسلام، صفحات 43 و  115)

 

لشکر عایشه سلاح های شانرا در زیر لباس های شان پنهان کرده بود و داخل مسجد شدند. در بین مسجد جنگ بر سر قدرت شروع شد. تا وقتی جنگ داشتند که نزدیک بود وقت نماز صبح بگذرد. یاران پیامبر می گفتند از خدا بترسید جنگ نکنید که وقت نماز می گذرد( همان کتاب صفحه 123)

بعد از فتح بصره به دست نیرو های عایشه، اسیران را سرزدند. عایشه به ذبیر دستور داد که همه را سر بزنند. همه را که تعداد شان در حدود 400 نفر بود در مقابل چشمان مردم مثل گوسفند سر زدند( همان کتاب صفحه  125)

 

بعد از فتح بصره به دست نیرو های عایشه ، لشکر علی به مقابل عایشه قرار می گیرد و آنقدر از همدیگر را می کشند که در زمین جای پای ماندن نبود. عایشه خانم پیامبر سوار به شتر جنگ را بر علیه علی رهبری می کرد.

حسن پسر علی  می گوید" ما با طرفداران عثمان کدام جنگ نداریم اما با آن زن شتر سوار جنگ داریم".( همان کتاب ، صفحه 142) .لشکر علی 20000 و از عایشه 30000 نفر بودند.(همان کتاب ، صفحه 145)

آنقدر دست ها سر ها و پا ها بریده شده بود که حسابش نا معلوم بود.( همان کتاب ، صفحه 204-205)

 

بعد از شکست لشکر عایشه، نیرو های علی شترش را کشتند و  بدنش را به آتش انداختند.(همان کتاب ، صفحه 209)

علی(ع) گفت: این شتر مثل گوساله یهودی است که نفاق را بین مسلمانان انداخته است.

علی(ع) خطاب به مردم بصره می گوید: شما مردمان منافق دو رو و پیمان شکن هستید، حتمآ این خصوصیات شهر شما است. شما مردمی هستید که هر کس در میان شما زندگی نماید  منافق و خراب می شود..(  همان کتاب ، صفحه 223)

 عایشه  یک زن خون خور قاتل و ظالم  بود( همان کتاب ، صفحه  240)

بعد از شکست لشکر عایشه، علی سپاه خود را به جنگ با معاویه( خسربره پیامبر اسلام و در ضمن کاتب وحی پیامبر و در آن زمان والی مسلمین در شهر شام) آماده می نماید.

سپاه علی نود هزار و از معاویه هشتاد و پنج  هزار بود. که در مقابل یکدیگر قرار گرفتند.

بعد از یکمد ت جنگ( که اسمش در تاریخ  "جنگ صفین " ثپت شده) و تعدادی کشته جنگ بنفع معاویه صلح شد. و یک گروه چهار هزار نفری از لشکر علی(ع)  جدا شدند. و بر خلاف وی شدند. آنان می خواستند که با معاویه بجنگنند اما علی(ع) نخواست که جنگ نماید. آن گروه بنام خوارج نامیده شدند( نقش عایشه در تاریخ اسلام، صفحات 121-122)

 

علی(ع) به سوی نهروان که خوارج در آنجا جمع شده بودند، رفت. و درگیری شدیدی بین خوارج و علی(ع) شروع شد. که اکثریت خوارج در این جنگ کشته شدند. علی(ع) قبل از وقوع جنگ به پیروان خود گفت که به خدا قسم که  از آنان 9 نفر زنده نخواهند ماند و از ما 9 نفر  کشته نخواهند  شد.

بعد از این جنگ علی(ع) می خواست به جنگ با معاویه برود، اما لشکریانش  بدلیل اینکه به تجدید قوا ضرورت دارند ، خواستار  بازگشت موقت به کوفه شدند. اما در کوفه همه از سپاه پراگنده شدند و به دیدن اقارب خود رفتند، و به جنگ با معاویه حاضر نشدند. علی(ع) هر چه کوشید سپاه را به جنگ با معاویه بسیج نماید اما موفق نشد( تاریخ تشیع  جلد اول، صفحه 123)

 

معاویه از این وضیعت استفاده نمود و خواست تا هر چه  بیشتر طرفداران علی (ع)را از بین ببرد.

بسر بن ابی ارطا از طرف معاویه به مدینه رفت  و ابو ایوب انصاری عامل علی را از آنجا بیرون راند........................ و سپس به مکه رفت و در آنجا نیز مردم را به بیعت با معاویه مجبور ساخت. و پس از آن عازم یمن شد و در آنجا دو پسر عبیداله بن عباس( عباس کاکای پیامبر اسلام بود) را به قتل رساند. و شمار زیادی از شیعیان( طرفداران علی) را نیز کشت. (تاریخ تشیع جلد اول، صفحه 124)

کتاب " حقیقت مکتوم" در صفحه 199   از قول مداینی چنین  نوشته است.

مداینی در کتاب "الاحداث"- رویداد ها- می نویسد:" معاویه به تمام کارگزارانش در مناطق مختلف، فرمانی صادر کرد که مضمونش چنین بود" من از کسی که در باره فضایل ابوتراب-علی-و اهل بیت او نقل کند، اعلان بیزاری می کنم".

پس از صدور این فرمان، گویندگان در هر کوی و برزن، بر هر منبر، آن حضرت را مورد اهانت قرار دادند، از آنجای که بشترین دوستان و شیعیان علی در کوفه سکونت داشتند، معاویه، زیاد بن سمیه را حاکم آنجا قرار داد،-زیاد- که پیش از آن از جمله ارادتمندان علی بود- پیروان امام را خوب می شناخت، لذا تمام آنان را مورد تعقیب قرار داد...........

 

از همه بد تر قاریان قرآن بودند که ریاکارانه و با تظاهر به عبادت، حدیث جعل می کردند تا به کار گزاران معاویه نزدیک شده و دنیای خود را تأمین نمایند.( حقیقت مکتوم صفحه 201،

مجمع الزواید جلد اول صفحه 189 و معجم الصغیر جلد اول صفحه 256 )

 

حسین امام سوم شیعان و نواسه پیامبر اسلام توسط خود مسلمانان در زمان خلافت  یزید  به  فجیح ترین حالت به قتل رسید. ( یزید برادر زاده خانم پیامبر و پدرش معاویه قبلا والی شام و  مهمتر از همه که پدرش کاتب وحی پیامبر بود)

عبیدالله بین زیاد حاکم مسلمانان در کوفه به فرمانده لشکر خود چنین  می گوید.:  ..... بر آنها حمله کن  تا اینکه آنان را بکشی و مشله نمایی که مستحق آن هستند، و هر گاه حسین به قتل رسید، بگذار تا اسبان بر سینه و پشتش بتازند که وی عاق مخالف و برنده پیوند ها و ستم کار است." .( با نور فاطمه هدایت شدم، صفحه 309، نوشته عبدالمنعم حسن سودانی)

 

کتاب "تاریخ تشیع جلد اول در صفحه 172 خود در باره کشته شدن حسین و همراهانش چنین می گوید.

"قتل عام حسین و یاران اش در کربلا، نشاندهنده کینه و عداوات دوباره اموی با بنی هاشم و شیعیان را به نمایش گذاشت. نه تنها امام حسین و شیعیان همراهش قتل عام شدند، بلکه بر بدن آنها اسب دوانیده شد و سر هایشان بر بالای نیزه رفت و زنان و فرزندانشان اسیر شدند. و شهر به شهر به گردش و نمایش در آمدند. یزید وقتیکه با شادی  بر سر بریده حسین چوب می زد، این اشعار را می خواند: "ای کاش پدرانم که در جنگ بدر ناله های شمشیر را شنیدند، زنده می بودند و شادی می کردند و می گفتند ای یزید! دست تو بی درد باد. به قدری بزرگان آنها را کشتیم تا آنکه با کشته شدگان در جنگ بدر مساوی گردید." ر.ک. الملهوف... صفحه 214"

 

این بی اتفاقی ها حتی در داخل خانه پیامبر اسلام هم موجود بود. حالا ببینیم  نویسند کتاب " نقش عایشه در تاریخ اسلام" در صفحه 106 در  این مورد چه نوشته است:

 عاشه، حفصه و سوده در یک حزب و ام سلمه و زنان دیگر پیامبر حزب مخالف آنان را تشکیل دادند. و فاطمه هم در حزب مخالف عایشه بود.

باقر مجلسی از نویسند گان  مسلمان"محبوب" و سر شناس ایران در کتاب " حلیه المتقین" در صفحه 109  چنین  می گوید.

" فرزندان خود را  بر محبت علی بن ابی طالب(ع) تادیب نماید اگر قبول نکنند در امر مادران شان  نظر نماید. چون این علامت فرزند زنا کار است. و حضرت امام صادق (ع) فرمود که هر که محبت ما اهل بیت را در دل داشته باشد مادرش را بسیار دعا نماید که به پدرش خیانت نکرده است" .( ( البته  هدف باقر مجلسی از "محبت علی" همان  محبتی است که شیعه در قسمت علی دارد.)  یعنی همه سنی ها و دیگر کسانی که علی را خلیفه اول قبول ندارند، زنا زاده هستند.

 

حالاپرسش من از شما  آقای ارزگانی  این  است  که این جنگها را چه نام می گذارید؟؟.

آیا این نسل کشی که از آن سخن می گوید نتیجه همان مخالفت های صدر اسلام نمی باشد؟.

آیا هنوز هم همبستگی دینی- مذهبی امکان دارد؟

آیا کشتن حسین به دستور یزید(  پسر خسربره و کاتب وحی پیامبر) عمل کرد بهتر از عمل کرد طالبان در قسمت دیگران بود؟

 آقای آرزگانی ، واقیبینانه خواهد بود اگر در تلاش همبستگی مردم افغانستان باشید نه در تلاش همبستگی دینی- مذهبی.چرا که همین دین و دینبازی بود که تا حال مردم ما را در تاریکی و بد بختی نگهداشته نه "امپریالیزم".

شما خود اعتراف می نماید که " بعد از سقوط طالبان و در بستر شش سال حاکمیت آقای کرزی رسما و قانونا زمینه های همبستگی دینی- مذهبی در افغانستان مساعد گردیده". پس  نباید مسولیت  بدبختی های را که  گروه های مختلف دینی- مذهبی بر سر مردم ما آورده، بدوش "امپریالیزم" و "ارتجاع خارجی" انداخت. چون حالا همان "امپریالیزم" و "ارتجاع خارجی" که شما مسول بدبختی های مردم ما می دانید، حکومت آقای کرزی را حمایت می نمایند.

ساحل زمانی

 17 فبروری، 2008