نقد داستان

 باد بادک باز ؛ تحقیر،آواره گی

 

 

 

 

مهرداد

26.02.08

 

 

 

      رمان باد بادک باز بدون شک یکی از رمان های برتر معاصر ماست، هر چند این کتاب به زبان انگلیسی نوشته شده است و جزو داستان های امریکا یی به حساب می آید؛اما ما آنرابه مثابه یک اثر هنری مید ا نیم که به جغرا فیایی فرهنگی ما  پیوند دارد".سخن بر سر اثریست که در امریکا، بیش از دوهزار صفحه مرورو نقدو نظر بر آن نوشته اند"

 

وتا کنون هزاران  نسخه ی آن به فروش رسیده است ودر اکثر نقاط جهان آنرا خوانده اند.

 

پیش از همه یاد آوری این نکته را مهم میدانم که این کتاب نخستین رمان نویسنده است؛بر این مبنا، بسیار ی ها به این گمان افتاده اند  که این کتاب شاید، شایسته این همه اوازه وهمه گیری نباشدوشاید عوامل فرا متنی باعث شهرت این کتاب شده باشند تا استعداد خلاق و تجربه ی نویسنده ؛.در این اثر به قول مترجم: شاید یکی از دلایلش این باشد که پس از حادثه یازدهم سپتامبر و حمله ی امریکا به افغانستان که این کشور(پس از سالها ی جنگ وویرانی)در مرکز اخبار جهان قرار گرفت.تا کنون کمتر کسی در قالب رمان از این کشور سخن گفته باشد.کشور امریکا در بسیار ی نقاط جهان در گیر است.و این فکر را برایشان پدید آورده است  که در این گوشه های درو افتاده ی جهان چه خبر است و چرا با آنها در گیر می شوندو بعد نا گزیر اند  بهای آنرانیز بپردازند.همچنان می گوید که بر خلاف آنانیکه می گویند ،در کشور های فارسی زبان مخاطبان وسیعی نخواهد یافت مرا شیفته ی خود کرده است.

 

به هر روی نگارنده ی این سطور ، در یافت های بر خواسته از تجربه ی مستقیم خود را با اثر، به مثابه ی یک مخاطب ارایه خواهد کرد. این داستان پیش از همه ارایه نوعی روانشناسی است.روان شناسی کشور هایی که عقب ماندگی تاریخی ،سنت استبدادی ،وتضاد های قومی،روان اجتماعی آنرا مخلوط غیر متجانسی ساخته است.که کمتر برای هم آیی مساعد است؛پیش از همه روانشناسی استبداد قومی است؛روانشناسی فاشیزمی که با الگو بر داری از نهضت ها ی فاشیستی اروپایی و به ویژه رهبر کبیر - برادر بزرگ- هیتلر در افغانستان، پس از جنگ  جهانی دوم  شکل می گیرد.

 

    هر چند تالان های قومی، به ویژه در مورد هزاره ها سالها پیش تر از جنگ جهانی دوم و در زمان عبد الرحمان خان اتفاق افتاده بود اما در زمان نادر خان و هاشم خان و اخلاف شان رهبران حزب دمو کرانیک خلق ،این انگیزه به سیاست رسمی دولت بدل شد.و این بار درمورد تمام اقوام به اجرا درآمد.شخصیت نما دین آصف نماد خشونت، زور گویی و برتری طلبی های این گروه است.به ویژه آنگاهی ک این پسر از یک مادر جرمن ویک پدر پشتون به دنیا آمده است.به نظر من یکی از بارز ترین عنصر تکنیکی این اثر همین شخصیت نمادین آصف می باشد.ونشان میدهد که نویسنده، در شخصیت پردازی های نمادین دست بالایی دارد.در جانب مقابل این ضد قهرمان رعب انگیز، امیر قرار دارد؛ امیر جوانیست صلح جو واهل پرخاش وجدل نیست.پسر محجوبی که دغدغه ی اصلیش را جلب محبت پدرش تتشکیل میدهد محبتی که تو ام با حسادت است؛او همیشه از ناحیه ی مهر ورزی پدرش با حسن که در ظاهر امر نوکر آنهاست رشک می برد ودر پی آنست که با هر بهانه ی ممکن، پدرش را از چنگ حسن بقاپد.واز آن  خود بسازد؛هم چنان عذاب وجدانی که تا آخر وبال گردن امیر است. داستان از این حیث درردیف داستان های روانی تسوایگ وآنتوان چخوف قرارمی گیرد؛واما حسن که مظلوم ترین تیپ این داستان است وبدون شک نمادی از مظلومیت ممتد و تاریخی هزاره هاست با پدرش نوکر خانواده ی اشرافی امیر میباشند که در نهایت صداقت به کار خدمت به آنها مشغول اند.قسمت اول داستان حتا تا نیمه های آن بر محور زند گی کودکانه ی این دو موجود می چرخد.آنها کاغذ پران بازی می کنند به سینمامیروند و به سیرو سیاحت می پردازند.

 

   مهم ترین حادثه ی این قسمت همان جنایت آصف است که به کمک دوستانش حسن را در کوچه ی خلوت مورد تجاوز قرار میدهد.در واقع حرف اصلی این داستان در همین جا بیان میشودیعنی پشتون در طول تاریخ به هزاره تجاوز کرده است.و این تلخ ترین نوع بیان روابط ناعادلانه قومی در افغانستان است.یعنی قوم برتر بر سر اقتدار، هر چه از دستش آمده در حق دیگران دریغ نورزیده است.و این پیام وقتی جدی تر میشود که سالها بعد ،سهراب پسر حسن نیز در زمان طالبان باز هم از طرف همان آصف که این بار در هیئت قاضی به ظاهر متدینی ظاهر شده است،مورد تجاوز قرار می گیرد؛این ترا ژیک ترین و وکمیک ترین بیان ممکن برای ترسیم وضعیت تاریخی سیاسی هزاره هاست.هم چنا ن در این کتاب با صحنه های بر میخوریم که همه از نسبت داشتن و خویشاوندی با هزاره ها عار دارند.وآنرا کسر شان خانواده گی میدانند.حتا این حس، در امیر که این همه به حسن عشق می ورزد نیز وجود دارد.اما نویسنده به جوانب مثبت سنت های قومی پشتون ها نیز پرداخته است از آنجمله است.شخصیت مهربان امیر در تضاد با آصف، همچنان است پدر امیر که مردی است صبور،مهربان و به دور از گرایش های مفرط قومی ،هم چنان از مهمان دوستی غیرت و جوانمردی پشتون هانیز یاد نموده است.

 

    در سال های پس از سر نگونی رژیم شاه، داستان حرکت و پویایی بیشتری می یابد.و این جذابیت تا پایان داستان حفظ می شود .خانواده امیر، پس از کودتای 7 ثور مهاجر پاکستان می شوندو از آنجا به امریکا سفر میکنند در اینجا امیر بادختری به نام ثریا که دختر ژنرال تبعیدی و هوا خواه شاه است ازدواج می کند، نویسنده در این قسمت وضعیت کاری و دشواری های زندگی مهاجرت را به تصویر میکشد.تا اینکه به پشاور بر میگردد و به مهم ترین راز زندگیش که همانا برادری با حسن است پی می برد.و از اینکه حسن برادر ناتنی او و محصول رابطه ی نامشروع پدرش با مادر حسن می باشد.او همچنان از کاکا رحیم از پسر حسن با خبر میشود که در کابل در یتیم خانه ای به سر میبرد.امیر به کابل می آید و سهراب پسر امیر را در اسارت همان آصفی می یابد که زمانی به حسن تجاوز کرده بود، او از اجرای این کار در حق سهراب هم کوتاهی نمی کند.تا اینکه او را از چنگ آصف رها نموده به امریکا می برد.او دراین فرصت به استدیوم کابل نیز سر می زند، قصاص و سنگ سار را از نزدیک می بیند.و به ترسیم کابل درزمان طالبان می پردازد.

 

سنگسار های را که با سنگ قاضی شهر؛یعنی آصف شروع می شوند.

 

باد بادک باز از رهگذر تکنیک:

 

    زاویه دید شخص اول انتخاب شده است.که برای روایت این سبک داستان ها که بار ژور نالیستیک دارند، بسیار مناسب است.داستان طرح ساده ای داردهمچنان شخصیت های داستان نیز زود یاب وساده اند.زبان روایت سنگین وجذاب است وما را برای پی گیری قضایا تر غیب می کند در واقع از صنعت تعلیق نیز استفاده خوبی صورت گرفته است.گفتگو ها نیز جالب و عمیق اند، نویسنده اهل جزئیات است و از هیچ کس و صحنه ای به ساده گی نمی گذرد؛ بل با جزئیات تمام و با قدرت تمام به صحنه آرایی میپردازد. طوریکه در خود داستان نیز اینجا و آنجا یاد میشود، نویسنده با فن و فوت داستان نویسی آشنایی تخصصی داردو این مساله زمانی بهتر معلوم میشود که به استفاده از شگردهای رومان نویسی در این داستان دقت کنیم.

 

   هر چند ساختار داستان ساده است و به شیوه ای رمان های کلاسیک نوشته شده است.یعنی توالی حوادث براساس منطق اعداد استوار است.و از شگرد های نوین؛ مثل سیلان آزاد ذهن روایت های چند گانه وسو رئال آنگونه که در کار های محمد حسین محمدی و عتیق رحیمی می بینیم خبری نیست ؛اما بااستفاده از همان شیوه های قدیمی، استعداد نیرومندی را از خویش به نمایش گذاشته است . گره اندازی ها و نحوه ی گره گشایی ها بسیار جذاب و زیبا اتفاق افتاده اند ؛مانند راز برادری امیر و حسن که تمام طول وعرض داستان را در بر گرفته است هم چنان است قضیه سهراب پسر حسن که آدم را به یا د دشوار ی های هفت خان رستم می اندازد. چیز دیگری که در اینجا باید یاد آوری کرد اینست که یاد آوری داستان رستم و سهراب در چندین موقعیت داستان بافتار مستحکم و واحدی به آن بخشیده است؛ از جانب دیگر، رابطه ی باریکی میان این اسطوره و قضیه  ی حسن و پدر امیر وجود دارد :

 

حسن هم مثل سهراب اسطوره ای می میرد بی آنکه پدر واقعی اش را بشناسد ،حسن در واقعیت امر از یک طرف قربانی سنت های اخلاقی اجتماعی عصروکشورش هست واز جانب دیگر قربانی خود خواهی های پدرش پدری که وحشت دارد از اینکه روزی مبادا کسی از پیوند خونی او باحسن هزار ه باخبر شود از جانب دیگر از نامشروع بودن این پیوند که حتا مجازات مذهبی سختی را نیز در قبال داردنیز می هراسد. هم چنان یاد آوری حوادث گذشته یه شکل فلش بک نیز هر چه بیشتر بر انسجام درونی داستان افزوده است چیز دیگری که ناگفته نماند اینست که نویسنده اهل نصیحت و فلسفیدن نیز هست .او از هر فرصتی که پیش بیاید استفاده می برد و پیام اخلاقی و دریافت فلسفی اش را از این حوادث می گوید.داستان به لحاض نحوه ی روایت و نزدیکی شخصیت ها به آدم های واقعی، به رمان  های قرن نزده، آنهم از نوع روسی شباهت میسرساند؛اما نحوه ی گره اندازی و پیوند دور از منطق حوادث، داستان را در بسا موارد؛ از این فضا ها دور می سازد.و اما داستان ازبرخی کاستی ها هم ،بی بهره نیست.

 

    در داستان نویسی، اصلی که با تمام فرازو فرود ها در این فن ؛همچنان پا بر جا مانده است، اصل وجود منطق در حوادث داستان است به ویژه در داستان هایی ازین دست.یعنی بروز حوادث باید از لغزیدن به ورطه تصادفات دور از ذهن در امان باشد.پای باد بادک باز ازین رهگذر، گاهی می لنگد.هر چند این اتفاقات دور از ذهن، می توانند مایه جذابیت داستان گردند اما به حوادث داستان از رهگذر منطق صدمه میرسانند.از آن جمله است حضور نا به هنگام شخصیت ها که ناگهان از هر موقعیتی سر بر می آورند؛همچنان منطق فیلمی وآن هم فیلم های کوبای ای که بر اکثر حوادث داستان سایه ی سنگین انداخته اند.

 

که گاهی بر حسب همین تاثیر سنگین از این فیلم ها، به سر حد غلونیز میرسد .مثل حضور پیر مردیکه در عین سلامت عقل در خیابان های کابل، دوره می گردد و ناگهان استاد دانشگاه می بر آید وآنهم همکار مادر امیر .یا کشته شدن حسن به دست طالبان به اینگونه که گویا طالبان میخواهند که حسن را از خانه ی امیر بیرون کنند تاخودشان درآن خانه زنده گی کنند، این خواست آنها با مخالفت شدید حسن روبرو شده، در نتیجه حسن و خانمش را در پیش خانه در پیش چشم همه و به همین جرم با گلوله می بندند که کا ملا به دور از واقعیت است نویسنده ای این سطور که در تمام دوران زمامداری سیاه طالبانی در کابل به سربرده  است ،چنین موردی را نه دیده ونه شنیده است.و این از نا آشنایی نویسنده با ،افغانستان دوران طالبان ناشی میشود؛.البته اینگونه اشتبا هات در کار تمام نویسنده گانی که به قول متر جم از دور دستی برآ تـش داشته اند، اتفاق افتاده است از انجمله یکی هم عزیز نهفته است در روایت آینه.

 

همچنان است دویل دراماتیک امیر با آصف در زمان طالبان، آنهم در پشت اطاق در بسته که به فیلم های وسترن شباهت دارد تا به واقعیت و به ویژه پایان آن بسیار فیلمی و دور از ذهن است.

 

همچنان گاهی دیالوگ ها زیاده از حد برای دهان گوینده گان کلانی می کنند.مانند دیالوگ های امیرو آصف و حسن که باسن و سال آنها کمتر تناسب دارند.آن گاه یکه آصف چون هیتلر در کوچه به رجز خوانی می پردازد.

 

یا دیالوگهای شاعرانه ی آو در زمان طالبان.

 

به هر روی ما در زیبایی ووالایی این داستان هیچ شک و شبهه نداریم .داستان پرجنبه ایکه هم جامعه شناسی افغانستان است هم روان شناسی انسان و هم تاریخ  و....بادبادک باز قصه ی عشق، نفرت، عذاب وجدان،ایثار گری، نامردی و بلاخره ستم تاریخی یک قوم است بر اقوام دیگر.وحتم دارم که با تو جه به کیفیت کار نویسنده در گامهای اولین، در آینده نزدیک شاهد بروز داستان های گران سنگی از این نویسنده خواهیم بود.

 

به امید بار وری هرچه بیشتر ادبیات کشورما